شمارهٔ ۵۴ - در صفت شکار جرگه میر ابواحمد محمدبن محمود گوید
با من امروز که بوده ست بدین دشت اندر
تا بگوید که چه کرد آن ملک شیر شکر
هر که او صید گه شاه ندیده ست امروز
بنداند به عیان تاش نگویی به خبر
چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود
آن خداوند سخا گستر بسیار هنر
که توانستی آن صید بسر برد جز او
که توانستی آن شغل جز او برد بسر
هیچ خاطر نتوان کرد مر این حال صفت
کی بود خاطر کس را بچنین جای خطر
صید گاه ملک دادگر عالم را
باز نشناختم امروز همی از محشر
از غلامان حصاری چو حصاری پره کرد
گرد دشتی که بصد ره نپرد مرغ بپر
از دد و دام همه دشت چنان گشت روان
که همی تیره شد از دیدن آن دشت بصر
مرغ از آن پره برون رفت ندانست همی
ز استواری که همی پره زدند آن لشکر
ملک عالم عادل پسر شاه جهان
میر ابو احمد محمود سر افراز گهر
در میان پره در تاخت، کمان کرده بزه
جفت باعزت و بادولت و با فتح و ظفر
از چپ و راست شکاری همی افکند بتیر
تا بیفکند شکاری بی اندازه و مر
ناوک او چو برون جستی از پهلوی رنگ
سفری کردی چندان که کند چشم سفر
عزم دیدم چو خسک کرده، ز بس پیکان، پشت
کرگ دیدم چو سغر کرده، ز بس ناوک، بر
این همی رفت و همه روی پر از خون دو چشم
وان همی گفت وهمه سینه پر از خون جگر
راست گفتی که شکسته سپه خانندی
پیش محمود شه ایران در دشت کتر
گور خر بودهمه دشت در افکنده بهم
همه را دوخته پهلو وبر و سینه و سر
هیچ شه را بجهان صید گهی بود چنین؟
هیچ شه کرد چنین صید بآفاق اندر
راست گفتی که بدین روز همی در نگرم
کوبر آهیخته بد پیش صف اندر خنجر
همچنان کاین گله گور درین دشت فراخ
لشکر دشمن او خسته و افکنده سپر
این ز کوپال گران خوردن، مغفر همه پست
وان ز خون دل و از خون جگر جوشن تر
در دل هر یک، از ناوک او سیصد راه
دربر هر یک، از نیزه او سیصد در
لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او
لب پر از خنده ودلها همه پر ناز و بطر
من در آن فتح یکی مدح برو خوانده بدیع
مدح او خوانده وزو یافته بسیاری زر
فال نیکو زدم، «ارجو» که چنین باشد راست
تا زنم او راهر روز یکی فال دگر
تا بتلخی نبود شهد شهی همچو شرنگ
تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر
نابتابش نبود نجم سها همچو سهیل
تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر
کامران باش و به نهمت رس و بی انده زی
شادمان باش و ز جان و ز جوانی برخور
شمارهٔ ۵۳ - در مدح امیر محمد بن محمود بن ناصر الدین سبکتگین گوید: مرا چه وقت خزان و چه روزگار بهارشمارهٔ ۵۵ - در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود گوید: نبود عاشقی امسال مر مرا در خور
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با من امروز که بوده ست بدین دشت اندر
تا بگوید که چه کرد آن ملک شیر شکر
هوش مصنوعی: امروز به من بگو که در این دشت چه اتفاقاتی افتاده است و آن پادشاه شیرینسان چه کرده است.
هر که او صید گه شاه ندیده ست امروز
بنداند به عیان تاش نگویی به خبر
هوش مصنوعی: هر کسی که از شکار شاهانه بیخبر است، امروز میتواند به وضوح ببیند که چگونه دیگران این کار را انجام میدهند، تا بعدها نتوانید بگویید که نمیدانستید.
چون توان گفت که امروز چه کرد و چه نمود
آن خداوند سخا گستر بسیار هنر
هوش مصنوعی: چگونه میتوان گفت که امروز آن شخص بزرگ و سخاوتمند چه کارهایی انجام داد و چه هنری به نمایش گذاشت؟
که توانستی آن صید بسر برد جز او
که توانستی آن شغل جز او برد بسر
هوش مصنوعی: تو به خوبی توانستی آن شکار را به پایان برسانی، اما هیچکس جز او نمیتواند این کار را انجام دهد.
هیچ خاطر نتوان کرد مر این حال صفت
کی بود خاطر کس را بچنین جای خطر
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند در این وضعیت فکر کند که این حال و احوال چه صفتی دارد و هیچکس نمیتواند در چنین موقعیتی خود را آرام کند.
صید گاه ملک دادگر عالم را
باز نشناختم امروز همی از محشر
هوش مصنوعی: امروز نتوانستم مکان قضاوت و داوری عادلانه را در جهان بشناسم، حتی در روز محشر.
از غلامان حصاری چو حصاری پره کرد
گرد دشتی که بصد ره نپرد مرغ بپر
هوش مصنوعی: غلامانی که در حصاری هستند، به راحتی از آن عبور میکنند و وارد دشت وسیعی میشوند که پر از راههای دشوار است و پرندهای نمیتواند به آسانی از آنجا بگذرد.
از دد و دام همه دشت چنان گشت روان
که همی تیره شد از دیدن آن دشت بصر
هوش مصنوعی: رود به قدری از حیوانات وحشی و خطرناک پر شده بود که چشمان انسان از دیدن آن دشت تار و تیره گشت.
مرغ از آن پره برون رفت ندانست همی
ز استواری که همی پره زدند آن لشکر
هوش مصنوعی: پرندهای از لانهاش خارج شد، اما نمیدانست که به خاطر استواری لانه، در برابر آن جمعیت در حال پرواز است.
ملک عالم عادل پسر شاه جهان
میر ابو احمد محمود سر افراز گهر
هوش مصنوعی: پادشاهی عادل و بزرگ که فرزند شاه جهانیان است، میر ابو احمد محمود، مروارید درخشان خاندان خود میباشد.
در میان پره در تاخت، کمان کرده بزه
جفت باعزت و بادولت و با فتح و ظفر
هوش مصنوعی: در وسط میدان جنگ، نیرویی قوی و با افتخار در حال پیشروی است که پیروزی و موفقیت را به همراه دارد.
از چپ و راست شکاری همی افکند بتیر
تا بیفکند شکاری بی اندازه و مر
هوش مصنوعی: شکارچی از طرفین تیر میاندازد تا شکار بزرگی بگیرد و او را به زمین بیندازد.
ناوک او چو برون جستی از پهلوی رنگ
سفری کردی چندان که کند چشم سفر
هوش مصنوعی: پیکان او وقتی که از کنار بدنش بیرون جست، تو به اندازهای سفر کردی که چشمانت خسته و ناتوان از دیدن شدند.
عزم دیدم چو خسک کرده، ز بس پیکان، پشت
کرگ دیدم چو سغر کرده، ز بس ناوک، بر
هوش مصنوعی: وقتی به تصمیمی جدی رسیدم، مانند خاک سست و بیاراده شدم. از شدت تیرهایی که به من اصابت کرد، مانند زخمهای عمیق بر پوست کرگدن، درد و رنج فراوانی را احساس کردم.
این همی رفت و همه روی پر از خون دو چشم
وان همی گفت وهمه سینه پر از خون جگر
هوش مصنوعی: این فرد در حال رفتن است و از چشمانش اشکها به مانند خون سرازیر میشود، در عین حال از درد در دلش احساس عمیق رنج دارد.
راست گفتی که شکسته سپه خانندی
پیش محمود شه ایران در دشت کتر
هوش مصنوعی: تو درست گفتی که در میدان جنگ، سپهسالار شکست خورده به حضور محمود، پادشاه ایران، آمده است.
گور خر بودهمه دشت در افکنده بهم
همه را دوخته پهلو وبر و سینه و سر
هوش مصنوعی: گور خر بر روی زمین افتاده و تمام دشت را به هم ریخته است، همه موجودات را به هم چسبانده و به هم دوخته است؛ از پهلو، بدن، سینه و سر.
هیچ شه را بجهان صید گهی بود چنین؟
هیچ شه کرد چنین صید بآفاق اندر
هوش مصنوعی: آیا هیچ پادشاهی در جهان چنین صیدهایی داشته است؟ آیا هیچ پادشاهی چنین شکارهایی در عالم انجام داده است؟
راست گفتی که بدین روز همی در نگرم
کوبر آهیخته بد پیش صف اندر خنجر
هوش مصنوعی: تو راست میگویی که به این روز نگاه میکنم، که چگونه در صف پیشین با خنجر کشیده دربارهاش فکر میکنم.
همچنان کاین گله گور درین دشت فراخ
لشکر دشمن او خسته و افکنده سپر
هوش مصنوعی: در این دشت وسیع، گلهای از گورخرها به آرامی در حال حرکت هستند، در حالی که دشمن آنها خسته و ناتوان، سلاحهایش را به زمین گذاشته است.
این ز کوپال گران خوردن، مغفر همه پست
وان ز خون دل و از خون جگر جوشن تر
هوش مصنوعی: این رفتار پرخاشگرانه و سختگیرانه، از بیاحترامی و کینههای عمیق ناشی میشود. در حالی که آنها با جثهای کوچک و ناتوان دیده میشوند، اما عمق احساسات و رنجهای درونیشان بسیار بالاست و از آنچه که به نظر میرسد، بیشتر است.
در دل هر یک، از ناوک او سیصد راه
دربر هر یک، از نیزه او سیصد در
هوش مصنوعی: در دل هر یک از عاشقان تیر عشق او، راههای بیشماری وجود دارد و هر یک از این تیرها، میتواند مسیرهای فراوانی را به قلب آنها بکشاند.
لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او
لب پر از خنده ودلها همه پر ناز و بطر
هوش مصنوعی: دشمنان او در حال گریه و lamenting هستند، در حالی که سربازان او با لبخند و شوق فراوان در دلها، احساس نشاط و شادی میکنند.
من در آن فتح یکی مدح برو خوانده بدیع
مدح او خوانده وزو یافته بسیاری زر
هوش مصنوعی: من در آن پیروزی، ستایشی زیبا درباره او خواندم و از او چیزهای زیادی به دست آوردم.
فال نیکو زدم، «ارجو» که چنین باشد راست
تا زنم او راهر روز یکی فال دگر
هوش مصنوعی: من فال نیک زدم و امیدوارم که آنچه پیش بینی شده، درست باشد. به همین دلیل هر روز فال جدیدی میزنم.
تا بتلخی نبود شهد شهی همچو شرنگ
تا بخوشی نبود صبر سقوطر چو شکر
هوش مصنوعی: برای اینکه طعم شیرینی وجود داشته باشد، باید تلخی را تجربه کرد؛ و برای اینکه لذتی از خوشی ببریم، باید صبر و شکیبایی را تحمل کنیم.
نابتابش نبود نجم سها همچو سهیل
تا بخوبی نبود هیچ ستاره چو قمر
هوش مصنوعی: نور ستاره سها به تنهایی مانند نور ستاره سهیل نیست، چرا که هیچ ستارهای به زیبایی و روشنی ماه نیست.
کامران باش و به نهمت رس و بی انده زی
شادمان باش و ز جان و ز جوانی برخور
هوش مصنوعی: خوشبخت و موفق باش و به آرزوهایت برس. بدون نگرانی زندگی کن و از جوانی و زندگی لذت ببر.