شمارهٔ ۵۱ - در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود غزنوی گوید
شبی گذاشته ام دوش خوش به روی نگار
خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ یار
شبی که اول آن شب شراب بود و سرود
میانه مستی و آخر امید بوس و کنار
نه شرم آنکه ز اول بکف نیاید دوست
نه بیم آنکه بآخر تباه گردد کار
میی بدست من اندر، چو مشکبوی گلاب
بتی بپیش من اندر ، چو تازه روی بهار
بتی که خانه بدو چون بهار بود و نبود
شگفت، ازیراکز بت کنند خانه بهار
بجعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره
بجای هر گره او شکنج وحلقه هزار
بتی که چشم من از بس نگار چهره او
نگار خانه شد، ار چه پدید نیست نگار
ز حلقه های سیه زلفش ار بخواستمی
نماز بام زره کرده بودمی بسیار
برابر دو رخ او بداشتم می سرخ
ز شرم دو رخ او زرد گشت چون دینار
چو شب دو بهره گذشت، از دو گونه مست شدم
یکی ز باده و دیگر ز عشق باده گسار
نشان مستی در من پدید بود و بتم
همی نمود به چشم سیه نشان خمار
چو مست گشتم و لختی دو چشم من بغنود
ز خواب کرد مرا ماهروی من بیدار
بنرم نرم همی گفت روز روشن شد
اگر بخسبی ترسم که بگذرد گه بار
بشاد کامی شب را گذاشتی بر خیز
بخدمت ملک شرق روز را بگذار
مرا بخدمت خسرو همی فرستد دوست
که گویدم که چنین بت مخواه و دوست مدار؟
بروی ماند گفتار خوب آن مهروی
فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد؟ که را بود بازار؟
گر او عزیزتر از دیده نیست در دل من
نعوذبالله نزدیک میر بادم خوار
امیر عادل باذل، محمد محمود
که حمد و محمدت آنجاست کو بود هموار
بلند نام همام از بلند نام گهر
بزرگوار امیر از بزرگوار تبار
سخاوت و کرمش را پدید نیست قیاس
فضایل وهنرش را پدید نیست شمار
ز نامور پدر آموخته ست فضل و هنر
چنانکه از گهر آموخته ست شیر شکار
کند بنوک سنان بند ملک دشمن سست
کند بنوک قلم سد مملکت ستوار
نظام مملکت آید ز جنبش قلمش
چنانکه دایره خیزد ز گردش پرگار
گر از کفایت گویی؟ چنوکه هست؟ بگو؟
ور از سخاوت گویی؟ چنو کجاست ؟ بیار؟
میان بخل و میان کف گشاده او
چو کوه روی کشیده ست جود او دیوار
شتاب شاهان باشد به گرد کردن زر
شتاب میر به خشنود کردن زوار
شهان خزانه نهند، او خزانه پردازد
نه زانکه دستگهش لاغرست و دخل نزار
ولیک آنچه در آرد ببخشد و بدهد
سخاوت این سان دارد ،کفایت این مقدار
اگر همی رسدی دست او بهمت او
کمینه بخشش او بدره بودی و قنطار
بکام و همت و نهمت رسیده گیرش دست
بدولت پدر و عون ایزد دادار
بنام ایزد شاهنشهیست روز افزون
امید خلق همیدون بدو گرفته قرار
بچشم هر کس او را بزرگی و حشمت
بجای هر کس او را ایادی و کردار
چو روزکار بودکار چون نگار کند
بروزگار توان کرد کارها چو نگار
سیاه سنگی اندر میان سنگ کهی
بروزگار شود گوهری چو دانه نار
خدایگان جهان را ببر کشیدن او
عنایتیست که او را پدیدنیست کنار
فزوده شاه جهاندار در ولایت او
دو سه ولایت و هر یک توابعش بسیار
ترا نمایم سال دگر دگر شده حال
چنانکه گویی: احسنت! راست گفتی پار
امیرشاد و بدو بندگان او همه شاد
مخالفان همه باگرم وانده و تیمار
من ایستاده و شعری همی سرایم خوب
چنانکه کرد نباید بآخر استغفار
وگر ز راست ستغفار خواهد ایزد ما
من آن کنم که در او راست گفته ام اشعار
دروغ گفتم لیکن نه ناتوانی بود
که در نمایش فضلش نداشتم دیدار
چنانکه هست ندانستمش تمام ستود
جز این نبود مرا در دروغ دستگزار
دروغ گوید هر کس که گوید اندر فضل
چو شاه شرق و چنو خلق باشد از دیار
بروز معرکه زین پر دلی و پر جگریست
که یک سواره شود پیش لشکری جرار
بتیر در بر شیران ره پیاده کند
چنانکه در دل پیلان بنیزه راه سوار
همیشه تا دل آزاد مرد جای وفاست
چنانکه هست صدف جای لؤلؤ شهوار
امیر عالم عادل بکام خویش زیاد
ز بخت شاد و ز ملک و ز عمر برخوردار
گهی بتیغ ستاننده فراخ جهان
گهی بتیر گشاینده بلند حصار
نصیب او طرب و عیش زین مبارک عید
نصیب دشمن او: ویل و وای و ناله زار
شمارهٔ ۵۰ - در وصف بهار و مدح ابواحمد محمدبن محمود بن سبکتگین: مرحبا ای بلخ بامی همره باد بهارشمارهٔ ۵۲ - در مدح امیر ابواحمد محمدبن محمود غزنوی گوید: ای دل تو چه گویی که زمن یاد کند یار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی گذاشته ام دوش خوش به روی نگار
خوشا شبا که مرا دوش بود با رخ یار
هوش مصنوعی: شبی را سپری کردم با چهره زیبای محبوبم، چه شبهای دلپذیری که من با معشوقم سر کردم.
شبی که اول آن شب شراب بود و سرود
میانه مستی و آخر امید بوس و کنار
هوش مصنوعی: شبی که در ابتدای آن شراب و موسیقی بود، در میانهاش حال مستی داشتیم و در پایان شب به امید بوسه و نزدیکی بودیم.
نه شرم آنکه ز اول بکف نیاید دوست
نه بیم آنکه بآخر تباه گردد کار
هوش مصنوعی: نه از این خجالت که در آغاز محبت به دست نیامد و نه از این نگرانی که در پایان کار خراب شود.
میی بدست من اندر، چو مشکبوی گلاب
بتی بپیش من اندر ، چو تازه روی بهار
هوش مصنوعی: در دست من جام می است که بوی خوش مشک را میدهد و معشوقی مثل گل سرخ در پیش من است، مانند زیباییهای تازه بهار.
بتی که خانه بدو چون بهار بود و نبود
شگفت، ازیراکز بت کنند خانه بهار
هوش مصنوعی: خانهای که به زیبایی بهار است و نیست، جای تعجبی ندارد، زیرا که در هر گوشهاش از بهار نشانهای دیده میشود.
بجعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره
بجای هر گره او شکنج وحلقه هزار
هوش مصنوعی: او در میان پیچیدگیها و گرههای بسیار، به جای هر گرهای هزاران چین و حلقه دارد.
بتی که چشم من از بس نگار چهره او
نگار خانه شد، ار چه پدید نیست نگار
هوش مصنوعی: چشمان من آنقدر مجذوب چهره او شدهاند که دیگر زیباییها در نظر من کمرنگ شدهاند، هرچند که او در واقع در دسترس نیست.
ز حلقه های سیه زلفش ار بخواستمی
نماز بام زره کرده بودمی بسیار
هوش مصنوعی: اگر از حلقههای سیاه موی او میخواستیم، صبحها را در زرهای از عشق و زیبایی میگذرانیدم.
برابر دو رخ او بداشتم می سرخ
ز شرم دو رخ او زرد گشت چون دینار
هوش مصنوعی: در برابر دو چهره او، من دچار شرم شدم و رنگم به شدت سرخ شد. چهرهام به خاطر شرم از او زرد شد، مثل رنگ دینار.
چو شب دو بهره گذشت، از دو گونه مست شدم
یکی ز باده و دیگر ز عشق باده گسار
هوش مصنوعی: وقتی شب گذشت و به دو قسمت تقسیم شد، من از دو نوع حالت مست شدم؛ یکی به خاطر نوشیدن می و دیگری به خاطر عشق به آن کسی که شراب میدهد.
نشان مستی در من پدید بود و بتم
همی نمود به چشم سیه نشان خمار
هوش مصنوعی: در من نشانههای مستی نمایان بود و محبوبم با چشمان تیرهاش حالت خماری را به نمایش میگذاشت.
چو مست گشتم و لختی دو چشم من بغنود
ز خواب کرد مرا ماهروی من بیدار
هوش مصنوعی: وقتی که مست شدم و لحظهای چشمانم به خواب رفت، محبوب زیبا روی من مرا بیدار کرد.
بنرم نرم همی گفت روز روشن شد
اگر بخسبی ترسم که بگذرد گه بار
هوش مصنوعی: به آرامی میگوید: روز که روشن شده، اگر بخوابی، نگرانم که زمان از دستت برود.
بشاد کامی شب را گذاشتی بر خیز
بخدمت ملک شرق روز را بگذار
هوش مصنوعی: خوشحال و شاداب به سراغ شب آمدهای، حالا آمادهای که به خدمت پادشاهی در شرق بروی و روز را به حال خود بگذاری.
مرا بخدمت خسرو همی فرستد دوست
که گویدم که چنین بت مخواه و دوست مدار؟
هوش مصنوعی: دوست من مرا به خدمت شاه میفرستد تا به او بگویم که چنین معشوقی را نخواه و دوستی با او را فراموش کن.
بروی ماند گفتار خوب آن مهروی
فریش روی بدان خوبی و بدان گفتار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چهره و کلام خوب آن دختر دلربا، همیشه در ذهنم باقی مانده است.
بر من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد؟ که را بود بازار؟
هوش مصنوعی: آن معشوقه زیبا و دلربایی که در بازار عشق توجه همگان را جلب کرده بود، دل من را شکست. آیا میتوان به چنین زیبایی دست یافت؟ در این شرایط، آیا کسی دیگر هم در این بازار وجود دارد؟
گر او عزیزتر از دیده نیست در دل من
نعوذبالله نزدیک میر بادم خوار
هوش مصنوعی: اگر او برای من از جانم عزیزتر نیست، پس به دور از هر زشتی، مانند شخصی که در نظر دیگران بیارزش است، در وجود من نیز بیاعتبار خواهد بود.
امیر عادل باذل، محمد محمود
که حمد و محمدت آنجاست کو بود هموار
هوش مصنوعی: امیر عادل و سخاوتمند، محمد محمود، که در آنجا ثنا و نام محمد وجود دارد، کجا میتوان یافت که همه چیز آسان و هموار است.
بلند نام همام از بلند نام گهر
بزرگوار امیر از بزرگوار تبار
هوش مصنوعی: نام همام به خاطر نام بزرگ و با ارزش امیر، که خود از تبار بزرگی است، درخشان و بلند است.
سخاوت و کرمش را پدید نیست قیاس
فضایل وهنرش را پدید نیست شمار
هوش مصنوعی: بخشش و بزرگمنشی او را نمیتوان با دیگر فضایل و هنرهایش سنجید و مقایسه کرد.
ز نامور پدر آموخته ست فضل و هنر
چنانکه از گهر آموخته ست شیر شکار
هوش مصنوعی: او از پدر نامور خود فضائل و هنرها را آموخته است، همانطور که شیر شکار توانسته است از جواهرات و گوهرها یاد بگیرد.
کند بنوک سنان بند ملک دشمن سست
کند بنوک قلم سد مملکت ستوار
هوش مصنوعی: دستههای تیر در جنگ، قدرت دشمن را تضعیف میکند و قلم و نوشتار، پایههای استوار کشور را حفظ میکند.
نظام مملکت آید ز جنبش قلمش
چنانکه دایره خیزد ز گردش پرگار
هوش مصنوعی: نظم و سامان کشور به وسیله نوشتار و قلم به وجود میآید، همانطور که دایره از حرکت و چرخش پرگار شکل میگیرد.
گر از کفایت گویی؟ چنوکه هست؟ بگو؟
ور از سخاوت گویی؟ چنو کجاست ؟ بیار؟
هوش مصنوعی: اگر صحبت از کفایت است، چه نشانهای دارد؟ بگوید کجاست؟ و اگر از سخاوت حرف بزنی، نشانهاش کجاست؟ آن را بیاورید!
میان بخل و میان کف گشاده او
چو کوه روی کشیده ست جود او دیوار
هوش مصنوعی: در بین خست و بخشش، او مانند کوهی با اراده و استقامت است. generosity او همانند دیواری محکم و استوار است.
شتاب شاهان باشد به گرد کردن زر
شتاب میر به خشنود کردن زوار
هوش مصنوعی: شاهان به سرعت در تلاشند تا طلا جمع کنند، در حالی که میران (دستاندرکاران) در تلاشند تا زائران را راضی نگه دارند.
شهان خزانه نهند، او خزانه پردازد
نه زانکه دستگهش لاغرست و دخل نزار
هوش مصنوعی: شاهان گنجینهها را جمعآوری میکنند، اما او از حساب و کتابهایش میگذرد، زیرا موقعیتش ضعیف است و درآمدش اندک است.
ولیک آنچه در آرد ببخشد و بدهد
سخاوت این سان دارد ،کفایت این مقدار
هوش مصنوعی: اما آنچه او به دست میآورد و میبخشد، نشاندهنده چنین سخاوتی است که همین مقدار کافی است.
اگر همی رسدی دست او بهمت او
کمینه بخشش او بدره بودی و قنطار
هوش مصنوعی: اگر تو به او برسیدی، دست او که به یاری تو هست، بسیار بخشنده است و مثل کیسهای پر از ثروت میباشد.
بکام و همت و نهمت رسیده گیرش دست
بدولت پدر و عون ایزد دادار
هوش مصنوعی: اگر به آرزوها و اهداف خود برسی، میتوانی با کمک مهر و لطف پدر و یاری خداوند زندگیات را شکل دهی و به موفقیت برسی.
بنام ایزد شاهنشهیست روز افزون
امید خلق همیدون بدو گرفته قرار
هوش مصنوعی: به نام خداوندی که پادشاهی بزرگ و بینظیر است، روز به روز امید مردم بیشتر میشود و همه به او اتکا دارند و آرامش خود را از او میگیرند.
بچشم هر کس او را بزرگی و حشمت
بجای هر کس او را ایادی و کردار
هوش مصنوعی: هر فردی با توجه به دیدگاه و تجربهاش، به گونهای متفاوت به عظمت و شخصیت او نگاه میکند و آن را درک میکند.
چو روزکار بودکار چون نگار کند
بروزگار توان کرد کارها چو نگار
هوش مصنوعی: وقتی که زمان کار فرا میرسد، کار باید انجام شود. همانطور که یک هنرمند با زیبایی به تصویر میکشد، با گذر زمان نیز میتوان کارهای مختلف را به خوبی انجام داد.
سیاه سنگی اندر میان سنگ کهی
بروزگار شود گوهری چو دانه نار
هوش مصنوعی: در میانهی سنگهای سیاه، سنگی وجود دارد که وقتی زمانش برسد، به جواهری درخشان مانند دانهای از انار تبدیل خواهد شد.
خدایگان جهان را ببر کشیدن او
عنایتیست که او را پدیدنیست کنار
هوش مصنوعی: خداوندی که بر جهان حکمرانی میکند، جان گرفتن و زندگی بخشیدن به موجودات، لطف و عنایتی است که از جانب او به وجود آمده است.
فزوده شاه جهاندار در ولایت او
دو سه ولایت و هر یک توابعش بسیار
هوش مصنوعی: شاه جهانی در سرزمینهای خود، دو یا سه ولایت جدید تأسیس کرده است و هر یک از این ولایات، توابع زیادی دارد.
ترا نمایم سال دگر دگر شده حال
چنانکه گویی: احسنت! راست گفتی پار
هوش مصنوعی: به تو میگویم در سال آینده، حال من به گونهای خواهد بود که گویی میگویی: آفرین! درست گفتی.
امیرشاد و بدو بندگان او همه شاد
مخالفان همه باگرم وانده و تیمار
هوش مصنوعی: امیرشاد و خدمهاش همه خوشحال هستند، در حالی که دشمنان همه نگران و زحمت کشیدهاند.
من ایستاده و شعری همی سرایم خوب
چنانکه کرد نباید بآخر استغفار
هوش مصنوعی: من در حال نوشتن شعری هستم و به خوبی آن را انجام میدهم، ولی نباید فراموش کنم که ممکن است در پایان، نیاز به توبه داشته باشم.
وگر ز راست ستغفار خواهد ایزد ما
من آن کنم که در او راست گفته ام اشعار
هوش مصنوعی: اگر خداوند از من طلب آمرزش کند، من هم سخن راست و درست را بیان میکنم.
دروغ گفتم لیکن نه ناتوانی بود
که در نمایش فضلش نداشتم دیدار
هوش مصنوعی: من دروغ گفتم، اما نه به خاطر ناتوانی، بلکه به این دلیل که نتوانستم شایستگی او را به خوبی نشان دهم.
چنانکه هست ندانستمش تمام ستود
جز این نبود مرا در دروغ دستگزار
هوش مصنوعی: من نتوانستم او را همانطور که هست بشناسم و تنها چیزی که از او درک کردم این بود که دروغی بیش نیست.
دروغ گوید هر کس که گوید اندر فضل
چو شاه شرق و چنو خلق باشد از دیار
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید فضیلت مانند شاه شرق است، دروغ میگوید و این افراد از دیار خاصی هستند.
بروز معرکه زین پر دلی و پر جگریست
که یک سواره شود پیش لشکری جرار
هوش مصنوعی: ظهور یک نبرد به خاطر شجاعت و دلدادگی کسی است که میتواند به تنهایی در برابر گروهی بزرگ بایستد.
بتیر در بر شیران ره پیاده کند
چنانکه در دل پیلان بنیزه راه سوار
هوش مصنوعی: به نحوی عمل کن که هرچند پیاده هستی، در میدان کارزار به آسانی با شیران روبهرو شوی، همانطور که وقتی به میدان میروی، پلنگان و فیلها را به راحتی زیر نظر داشته باشی.
همیشه تا دل آزاد مرد جای وفاست
چنانکه هست صدف جای لؤلؤ شهوار
هوش مصنوعی: دل آزاد مرد همیشه جایی برای وفا دارد، درست مانند اینکه صدف همیشه جای مروارید را دارد.
امیر عالم عادل بکام خویش زیاد
ز بخت شاد و ز ملک و ز عمر برخوردار
هوش مصنوعی: امیر عادل، به خاطر بخت خوبش و بهرهمندی از سرزمین و زندگی، از زندگیاش راضی و خوشنود است.
گهی بتیغ ستاننده فراخ جهان
گهی بتیر گشاینده بلند حصار
هوش مصنوعی: گاهی انسان مانند شمشیر زنی است که در پهنهای وسیع عمل میکند و گاهی هم همچون تیراندازی است که دیواری را میشکافد.
نصیب او طرب و عیش زین مبارک عید
نصیب دشمن او: ویل و وای و ناله زار
هوش مصنوعی: در این عید خوشحال و شادمانی نصیب او شده است، اما دشمنش در این ایام دچار درد و اندوه و ناله است.
حاشیه ها
1398/01/24 22:03
محمد طهماسبی دهنو(هانا دایی)
شبی گذاشته ام دوش خوش به روی نگار
خوشا شبی که مرا دوش بود با رخ یار
سیستانی
مصرع دوم اشتباهی رخ داده و شبی رو شبا نوشتید
1398/01/25 23:03
محسن ، ۲
محمد جان
همان ” شبا “ درست است،
شبی یک شب است و شبا ممکن است شبهای بسیار را در بَر بگیرد.
به این بیت نگاه کن :
به روز نیک کسان، گفت: تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومندست،
به جای کسا ، کسی نمی توان گذاشت