گنجور

شمارهٔ ۴۲ - در ذکر وفات سلطان محمود و رثاء آن پادشاه گوید

شهر غزنی نه همانست که من دیدم پار
چه فتاده ست که امسال دگرگون شده کار
خانه‌ها بینم پر نوحه و پر بانگ و خروش
نوحه و بانگ و خروشی که کند روح فکار
کوی‌ها بینم پر شورش و سرتاسرِ کوی
همه پر جوش و همه جوشش از خیل سوار
رسته‌ها بینم بی مردم و درهای دکان
همه بربسته و بر در زده هر یک مسمار
کاخ‌ها بینم پرداخته از محتشمان
همه یکسر ز ربض برده به شارستان بار
مهتران بینم بر روی زنان همچو زنان
چشم‌ها کرده ز خونابه به رنگ گلنار
حاجبان بینم خسته‌دل و پوشیده سیه
کلَه افکنده یکی از سر و دیگر دستار
بانوان بینم بیرون شده از خانه به کوی
بر در میدان گریان و خروشان هموار
خواجگان بینم برداشته از پیش دوات
دست‌ها بر سر و سرها زده اندر دیوار
عاملان بینم بازآمده غمگین ز عمل
کارناکرده و نارفته به دیوانِ شمار
مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان
رودها بر سر و بر روی زده شیفته‌وار
لشکری بینم؛ سرگشته، سراسیمه شده
چشم‌ها پرنَم و از حسرت و غم گشته نزار
این همان لشکریانند که من دیدم دی؟
وین همان شهر و زمین است که من دیدم پار؟
مگر امسال ملک باز نیامد ز غزا؟
دشمنی روی نهاده ست بر این شهر و دیار؟
مگر امسال ز هر خانه عزیزی گم شد_
تا شد از حسرت و غم روز همه چون شب تار؟
مگر امسال چو پیرار بنالید ملک؟
نی من آشوب ازین گونه ندیدم پیرار
تو نگویی چه فتاده ست؟ بگو گر بتوان
من نه بیگانه ام، این حال ز من باز مدار!
این چه شغل است و چه آشوب و چه بانگ است و خروش؟
این چه کار است و چه بار است و چه چندین گفتار؟
کاشکی آن شب و آن روز که ترسیدم از آن
نفتادستی و شادی نشدستی تیمار
کاشکی چشم بد اندر نرسیدی به امیر
آه ترسم که رسید و شده مه زیر غبار
رفت و ما را همه بیچاره و درمانده بماند
من ندانم که چه درمان کنم این را و چه چار
آه و دردا ودریغا که چو محمود ملِک
همچو هر خاری در زیر زمین ریزد خوار
آه و دردا که همی لعل به کان باز شود
او میان گل و از گل نشود برخوردار
آه و دردا که بی او هرگز نتوانم دید
باغ فیروزی پر لاله و گل‌های به‌بار
آه و دردا که به یکبار تهی بینم از او
کاخ محمودی و آن خانهٔ پر نقش و نگار
آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند
ایمنی یابند از سنگ پراکنده و دار
آه ودردا که کنون قیصر رومی برهد
از تکاپوی برآوردن برج و دیوار
آه و دردا که کنون برهمنان همه هند
جای سازند بتان را دگر از نو ببهار
میر ما خفته به خاک اندر و ما از بر خاک
این چه روز است بدین تاری؟ یا رب، زنهار!
فال بد چون زنم این حال جز این است مگر
زنم آن فال که گیرد دل از آن فال قرار
میر می خورده مگر دی و بخفته ست امروز
دیر خفته ست؛ مگر رنج رسیدش ز خمار
کوس نوبَتْش همانا که همی زآن نزنند
تا بخسبد خوش و کمتر بوَدش بر دل بار
ای امیر همه میران و شهنشاه جهان
خیز و از حجره برون آی که خفتی بسیار
خیز شاها! که جهان پر شغب و شور شده ست
شور بنشان و شب و روز به شادی بگذار
خیز شاها! که به قنّوج، سپه گرد شده است
روی زآن سو نِه و بر تارکشان آتش بار
خیز شاها! که رسولان شهان آمده اند
هدیه‌ها دارند آورده فراوان و نثار
خیز شاها! که امیران به سلام آمده اند
بارشان ده که رسیده ست همانا گه بار
خیز شاها! که به فیروزی گل باز شده ست
بر گل نو قدحی چند می لعل گسار
خیز شاها! که به چوگانی گرد آمده اند
آنکه با ایشان چوگان زده ای چندین بار
خیز شاها! که چو هر سال به عرض آمده اند
از پس کاخ تو و باغ تو، پیلی دوهزار
خیز شاها! که همه دوخته و ساخته گشت
خلعت لشکر و گردید به یکجای انبار
خیز شاها! که به دیدار تو فرزند عزیز
به شتاب آمد؛ بنمای مر او را دیدار
که تواند که برانگیرد زین خواب تو را
خفتی آن خفتن کز بانگ نگردی بیدار
گر چنان خفتی ای شه که نخواهی برخاست
ای خداوند! جهان خیز و به فرزند سپار
خفتن بسیار ای خسرو خوی تو نبود
هیچکس خفته ندیده ست تو را زین کردار
خوی تو تاختن و شغل سفر بود مدام
بنیاسودی هر چند که بودی بیمار
در سفر بودی تا بودی و در کار سفر
تن چون کوه تو از رنج سفر گشته نزار
سفری کآنرا بازآمدن امید بوَد
غم او کم بوَد، هر چند که باشد دشوار
سفری داری امسال شها اندر پیش
که مر آنرا نه کرانست پدید و نه کنار
یک دمک باری درخانه ببایست نشست
تا بدیدندی روی تو عزیزان و تبار
رفتن تو به خزان بودی و هر سال شها
چه شتاب آمد کامسال برفتی به بهار
چون کنی صبر و جدا چند توانی بودن
زآن برادر که بپروردی او را به کنار
تن او از غم و تیمار تو چون موی شده ست
رخ چون لالهٔ او زرد، به رنگ دینار
از فراوان که بگرید به سر گور تو شاه
آب دیده بشخوده ست مر او را رخسار
آتشی دارد در دل که همه روز از آن
برساند به سوی گنبد افلاک شرار
گر برادر غم تو خورد شها نیست عجب
دشمنت بی غم تو نیست به لیل و به نهار
مرغ و ماهی چو زنان بر تو همی نوحه کنند
همه با ما شده اندر غم و اندوه تو یار
روز و شب بر سر تابوت تو از حسرت تو
کاخ پیروزی چون ابر همی گرید زار
به حصار از فزع و بیم تو رفتند شهان
تو شها از فزع و بیم که رفتی به حصار؟
تو به باغی چو بیابانی دلتنگ شدی
چون گرفتستی در جایگهی تنگ قرار؟
نه همانا که جهان قدر تو دانست همی
لاجرم نزد خردمند ندارد مقدار
زینت و قیمت و مقدار، جهان را به تو بود
تا تو رفتی ز جهان، این سه برون شد یکبار
شعرا را به تو بازار برافروخته بود
رفتی و با تو به یکبار شکست آن بازار
ای امیری که وطن داشت به نزدیک تو فخر
ای امیری که نگشته ست به درگاه تو عار
همه جهد تو در آن بود که ایزد فرمود
رنج‌کش بودی در طاعت ایزد هموار
بِگُذاراد و به روی تو میاراد هَگِرز
زلتی را که نکردی تو بدان استغفار
زنده بادا به ولیعهد تو نام تو مدام
ای شه نیکدل نیکخوی نیکوکار
دل پژمان به ولیعهد تو خرسند کناد
این برادر که ز درد تو زد اندر دل نار
اندر آن گیتی ایزد دل تو شاد کناد
به بهشت و به ثواب و به فراوان‌کردار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شهر غزنی نه همانست که من دیدم پار
چه فتاده ست که امسال دگرگون شده کار
هوش مصنوعی: شهر غزنی دیگر آن شکوه و زیبایی که من قبلاً دیده بودم را ندارد. چه اتفاقی افتاده که امسال همه چیز تغییر کرده است؟
خانه‌ها بینم پر نوحه و پر بانگ و خروش
نوحه و بانگ و خروشی که کند روح فکار
هوش مصنوعی: خانه‌ها را می‌بینم که پر از ناله و سر و صدا هستند، ناله و سر و صدایی که می‌تواند روح کار و اندیشه را بیدار کند.
کوی‌ها بینم پر شورش و سرتاسرِ کوی
همه پر جوش و همه جوشش از خیل سوار
هوش مصنوعی: در خیابان‌ها و کوچه‌ها جو و هیجان زیادی را می‌بینم و همه جا پر از جنب و جوش است. این شلوغی و هیاهو به خاطر جمعیتی از سوارکاران است که در حال رفت و آمد هستند.
رسته‌ها بینم بی مردم و درهای دکان
همه بربسته و بر در زده هر یک مسمار
هوش مصنوعی: می‌بینم که بازارها خالی از مردم است و درهای فروشگاه‌ها همه بسته شده و هرکدام با میخ بر درها کوبیده شده‌اند.
کاخ‌ها بینم پرداخته از محتشمان
همه یکسر ز ربض برده به شارستان بار
هوش مصنوعی: در این جمله، شاعر به توصیف کاخ‌ها و ساختمان‌های زیبا می‌پردازد که توسط افراد با شخصیت و محترم ساخته شده‌اند. او می‌گوید که همه این کاخ‌ها به طور کامل از حومه‌ی شهر به مرکز شهر منتقل شده‌اند و نشان‌دهنده‌ی عظمت و شکوه آن مکان‌ها هستند.
مهتران بینم بر روی زنان همچو زنان
چشم‌ها کرده ز خونابه به رنگ گلنار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از مهتران یا سرآمدان جامعه صحبت می‌کند که به زیبایی و ظرافت زنان اشاره دارند. آن‌ها چشمانشان به جراحت‌ها و زخم‌های خونی شبیه است که به رنگ گل نرگس درآمده‌اند. به نوعی، شاعر تضاد میان زیبایی ظاهری و عمق زخم‌ها یا دردها را نشان می‌دهد.
حاجبان بینم خسته‌دل و پوشیده سیه
کلَه افکنده یکی از سر و دیگر دستار
هوش مصنوعی: نگهبانان را می‌بینم که خسته و دل‌شکسته‌اند، سرهایشان را با کلاهی تیره پوشانده‌اند و هر کدام به نوعی از پوشش خود استفاده کرده‌اند.
بانوان بینم بیرون شده از خانه به کوی
بر در میدان گریان و خروشان هموار
هوش مصنوعی: زنان را می‌بینم که از خانه بیرون آمده و در خیابان و میدان به شدت در حال گریه و ناراحتی هستند.
خواجگان بینم برداشته از پیش دوات
دست‌ها بر سر و سرها زده اندر دیوار
هوش مصنوعی: می‌بینم که اشراف و بزرگ‌زادگان دوات را به کناری گذاشته‌اند و دست‌ها را بر سر خود می‌زنند و سرها را به دیوار می‌کوبند.
عاملان بینم بازآمده غمگین ز عمل
کارناکرده و نارفته به دیوانِ شمار
هوش مصنوعی: من افرادی را می‌بینم که دوباره بازگشته‌اند و از کارهایی که انجام نداده‌اند و به جایی که باید نرفته‌اند، بسیار ناراحت و غمگین هستند.
مطربان بینم گریان و ده انگشت گزان
رودها بر سر و بر روی زده شیفته‌وار
هوش مصنوعی: می‌بینم که نوازندگان در حال گریه هستند و به طور شگفت‌انگیزی آب‌ها بر سر و چهره‌شان می‌خورد.
لشکری بینم؛ سرگشته، سراسیمه شده
چشم‌ها پرنَم و از حسرت و غم گشته نزار
هوش مصنوعی: لشکری را می‌بینم که گیج و سردرگم شده‌اند. چشمانشان پر از اشک است و از حسرت و غم خسته و ناتوان به نظر می‌رسند.
این همان لشکریانند که من دیدم دی؟
وین همان شهر و زمین است که من دیدم پار؟
هوش مصنوعی: آیا این‌ها همان سربازانی هستند که دیروز دیدم؟ و آیا این همان شهر و سرزمینی است که پارسال دیده بودم؟
مگر امسال ملک باز نیامد ز غزا؟
دشمنی روی نهاده ست بر این شهر و دیار؟
هوش مصنوعی: آیا امسال ملک دوباره از جنگ بازنگشته است؟ دشمنی در این شهر و دیار به پا خاسته است؟
مگر امسال ز هر خانه عزیزی گم شد_
تا شد از حسرت و غم روز همه چون شب تار؟
هوش مصنوعی: شاید امسال عزیزانی از هر خانه ناپدید شده‌اند، به همین خاطر همه روزها به خاطر حسرت و غم، مثل شب‌های تاریک شده‌اند.
مگر امسال چو پیرار بنالید ملک؟
نی من آشوب ازین گونه ندیدم پیرار
هوش مصنوعی: اگر امسال همانند سال‌های گذشته، پیرار (دولت) ناله و فریاد کند، من هرگز چنین آشوبی را نديده‌ام.
تو نگویی چه فتاده ست؟ بگو گر بتوان
من نه بیگانه ام، این حال ز من باز مدار!
هوش مصنوعی: تو نمی‌گویی چه بر من گذشته است؟ اگر می‌توانی، بگو. من غریبه نیستم، پس این وضع را از من دور نکن!
این چه شغل است و چه آشوب و چه بانگ است و خروش؟
این چه کار است و چه بار است و چه چندین گفتار؟
هوش مصنوعی: این چه شغلی است که این‌قدر پر سر و صدا و پر از هیاهوست؟ این کار چه مسئولیت‌هایی دارد و چرا این همه حرف و گفتگو درباره‌اش وجود دارد؟
کاشکی آن شب و آن روز که ترسیدم از آن
نفتادستی و شادی نشدستی تیمار
هوش مصنوعی: ای کاش آن شب و روزی که از دست دادن و شاد نشدن می‌ترسیدم، در سختی‌ها و پریشانی‌ها قرار نمی‌گرفتم.
کاشکی چشم بد اندر نرسیدی به امیر
آه ترسم که رسید و شده مه زیر غبار
هوش مصنوعی: ای کاش هیچ چشم بدی به امیر نرسد، چون نگرانم که اگر برسد، او تحت تاثیر قرار بگیرد و مانند ماهی در زیر غبار پنهان شود.
رفت و ما را همه بیچاره و درمانده بماند
من ندانم که چه درمان کنم این را و چه چار
هوش مصنوعی: او رفت و ما را به حال خود رها کرد و اکنون در عذاب و ناراحتی هستیم. من نمی‌دانم چه کاری باید انجام دهم و چگونه می‌توانم این وضعیت را بهبود ببخشم.
آه و دردا ودریغا که چو محمود ملِک
همچو هر خاری در زیر زمین ریزد خوار
هوش مصنوعی: ناله و افسوس که مانند محمود، سلطان، هر کسی که در زیر زمین برود، به مانند خار و خار در نظر گرفته می‌شود و ذلیل می‌شود.
آه و دردا که همی لعل به کان باز شود
او میان گل و از گل نشود برخوردار
هوش مصنوعی: ای کاش لعل گرانبهایی که در دل داشتم، میان گل‌ها پیدا شود، اما از آن گل‌ها هیچ بهره‌ای نبرم.
آه و دردا که بی او هرگز نتوانم دید
باغ فیروزی پر لاله و گل‌های به‌بار
هوش مصنوعی: افسوس و غم که بدون او هرگز قادر نخواهم بود زیبایی‌های باغ رنگارنگ پر از لاله و گل‌های خوشبو را ببینم.
آه و دردا که به یکبار تهی بینم از او
کاخ محمودی و آن خانهٔ پر نقش و نگار
هوش مصنوعی: آه و افسوس که ناگهان مشاهده می‌کنم کاخ بزرگ و زیبا که به نام محمود شناخته می‌شود، خالی و بدون زندگی شده است.
آه و دردا که کنون قرمطیان شاد شوند
ایمنی یابند از سنگ پراکنده و دار
هوش مصنوعی: آه، دریغ که اکنون گروهی شاد و خوشحال شده‌اند و از خطر و تهدیدهایی که surrounds them در امان‌اند.
آه ودردا که کنون قیصر رومی برهد
از تکاپوی برآوردن برج و دیوار
هوش مصنوعی: ای کاش که به حالتی نرسیم که قیصر رومی از تلاش برای ساختن برج و دیوار خسته و رها شود؛ این نشان‌دهنده بدبختی و ناامیدی است.
آه و دردا که کنون برهمنان همه هند
جای سازند بتان را دگر از نو ببهار
افسوس که پس از مرگ سلطان محمود هندیان دوباره‌ به آیین های بت پرستانه خویش باز خواهند گشت.اشاره به لشکرکشی سلان محمود به هند و سومنات
میر ما خفته به خاک اندر و ما از بر خاک
این چه روز است بدین تاری؟ یا رب، زنهار!
هوش مصنوعی: ما در این روزگار غم‌انگیز، به یاد میر خود که در خاک خوابیده است، از خود می‌پرسیم چه بلایی به سرمان آمده است. ای خدا، کمک‌ام کن!
فال بد چون زنم این حال جز این است مگر
زنم آن فال که گیرد دل از آن فال قرار
هوش مصنوعی: وقتی که فال بد می‌زنم، اوضاع این‌گونه است. مگر اینکه فالی بزنم که دل را از آن فال آرام کند.
میر می خورده مگر دی و بخفته ست امروز
دیر خفته ست؛ مگر رنج رسیدش ز خمار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که می‌گوید، آیا ممکن است که می‌نوشیده و امروز حالش بهتر نشده باشد؟ شاید این حالت به خاطر تأثیر خماری و رنجی است که تجربه کرده است.
کوس نوبَتْش همانا که همی زآن نزنند
تا بخسبد خوش و کمتر بوَدش بر دل بار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که انسان باید به موقع و با آرامش به کارهای خود بپردازد و اجازه ندهد که مشکلات و دغدغه‌ها او را آزار دهد. در واقع، وقتی کارها به درستی انجام شوند، فشار و بار روی دل کمتر خواهد بود و می‌تواند بهتر استراحت کند.
ای امیر همه میران و شهنشاه جهان
خیز و از حجره برون آی که خفتی بسیار
هوش مصنوعی: ای امیر که فرمانروای تمام مردم و پادشاه این جهان هستی، بیدار شو و از اتاقت خارج شو، زیرا به خواب رفته‌ای و زمان را از دست داده‌ای.
خیز شاها! که جهان پر شغب و شور شده ست
شور بنشان و شب و روز به شادی بگذار
هوش مصنوعی: برخیز ای شاه! جهان پر از غوغا و هیجان شده است. بیا و این شور و التهاب را آرام کن و شب و روز را با شادی سپری کن.
خیز شاها! که به قنّوج، سپه گرد شده است
روی زآن سو نِه و بر تارکشان آتش بار
هوش مصنوعی: برخیز ای شاه! در قنّوج سپاهی گرد آمده است. نگاهت را به آن سو و به سمت دشمن بچرخان و بر سر آن‌ها آتش ببار.
خیز شاها! که رسولان شهان آمده اند
هدیه‌ها دارند آورده فراوان و نثار
هوش مصنوعی: بیدار شو ای پادشاه! زیرا پیام‌آوران پادشاهان به اینجا آمده‌اند و هدایا و بخشش‌های زیادی را همراه خود آورده‌اند.
خیز شاها! که امیران به سلام آمده اند
بارشان ده که رسیده ست همانا گه بار
هوش مصنوعی: بیدار شو ای پادشاه! چون فرمانرواها به دربار آمده‌اند. به آنان احترام بگذار زیرا اکنون زمان استقبال فرا رسیده است.
خیز شاها! که به فیروزی گل باز شده ست
بر گل نو قدحی چند می لعل گسار
هوش مصنوعی: برخیز ای شاه! که بر اساس شگفتی، گل بر گل نو شکوفا شده است، چند جام لعل برایت بریزید.
خیز شاها! که به چوگانی گرد آمده اند
آنکه با ایشان چوگان زده ای چندین بار
هوش مصنوعی: برخیز ای شاه! زیرا افرادی که تو بارها با آن‌ها بازی چوگان کرده‌ای، اکنون جمع شده‌اند.
خیز شاها! که چو هر سال به عرض آمده اند
از پس کاخ تو و باغ تو، پیلی دوهزار
هوش مصنوعی: بیدار باش ای پادشاه! زیرا مانند هر سال، دو فیل بزرگ به خاطر کاخ و باغ تو به نمایش آمده‌اند.
خیز شاها! که همه دوخته و ساخته گشت
خلعت لشکر و گردید به یکجای انبار
هوش مصنوعی: بیدار شو ای پادشاه! لباس‌ و تجهیزات لشکر آماده شده و همه در یک مکان جمع شده‌اند.
خیز شاها! که به دیدار تو فرزند عزیز
به شتاب آمد؛ بنمای مر او را دیدار
هوش مصنوعی: بیا و برخیز، ای پادشاه! چون فرزند عزیزت با سرعت به سوی تو آمده است؛ او را ملاقات کن و به او اجازه دیدن بده.
که تواند که برانگیرد زین خواب تو را
خفتی آن خفتن کز بانگ نگردی بیدار
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند تو را از این خواب شگفت درآورد، خوابی که حتی با صدای بلند هم بیدار نمی‌شوی؟
گر چنان خفتی ای شه که نخواهی برخاست
ای خداوند! جهان خیز و به فرزند سپار
هوش مصنوعی: اگر تو ای پادشاه، چنان در خوابی عمیق هستی که نمی‌خواهی بیدار شوی، ای خداوند! بهتر است که دنیا را به فرزندت بسپاری.
خفتن بسیار ای خسرو خوی تو نبود
هیچکس خفته ندیده ست تو را زین کردار
هوش مصنوعی: ای خسرو، خوابیدن تو بسیار است، اما هیچ کس تاکنون چنین خوابیده‌سازی را چون تو ندیده است.
خوی تو تاختن و شغل سفر بود مدام
بنیاسودی هر چند که بودی بیمار
هوش مصنوعی: خصلت تو این بود که همیشه در حال سفر و رفت و آمد بودی، حتی اگر مریض هم بودی.
در سفر بودی تا بودی و در کار سفر
تن چون کوه تو از رنج سفر گشته نزار
هوش مصنوعی: در زمان سفر کردن و دور بودن از خانه، تو مانند کوهی محکم و استوار بودی، اما حالا که از سفر خسته و ناتوان شده‌ای، از شدت رنج و زحمت به حالتی ضعیف درآمده‌ای.
سفری کآنرا بازآمدن امید بوَد
غم او کم بوَد، هر چند که باشد دشوار
هوش مصنوعی: سفری که در آن امید به بازگشت وجود داشته باشد، میزان غم و ناراحتی انسان را کاهش می‌دهد، هرچند که آن سفر سخت و دشوار باشد.
سفری داری امسال شها اندر پیش
که مر آنرا نه کرانست پدید و نه کنار
هوش مصنوعی: امسال سفری داری که مقصد آن نه انتها دارد و نه مرز مشخصی.
یک دمک باری درخانه ببایست نشست
تا بدیدندی روی تو عزیزان و تبار
هوش مصنوعی: مدتی باید در خانه صبر کرد تا چهره‌های عزیز و خانواده‌ات را دید.
رفتن تو به خزان بودی و هر سال شها
چه شتاب آمد کامسال برفتی به بهار
هوش مصنوعی: تو در حالی به خزان رفتی که هر سال، باد و باران شتابان می‌آیند و تو بهار را ترک کردی.
چون کنی صبر و جدا چند توانی بودن
زآن برادر که بپروردی او را به کنار
هوش مصنوعی: وقتی صبر کنی و از او جدا شوی، چه مدت می‌توانی از برادری که او را در کنار خود پرورش داده‌ای دور باشی؟
تن او از غم و تیمار تو چون موی شده ست
رخ چون لالهٔ او زرد، به رنگ دینار
هوش مصنوعی: تن او به خاطر درد و غم تو مانند مویی رنجور شده است و چهره‌اش زرد و پژمرده ماننده گل لاله است، به رنگ سکه‌ی طلا.
از فراوان که بگرید به سر گور تو شاه
آب دیده بشخوده ست مر او را رخسار
هوش مصنوعی: زمانی که به شدت آسیب ببیند و از غم و اندوه بگرید، در کنار گور تو، شاهی که چشمانش پر از اشک است، دستانش را به سمت او دراز کرده و از او می‌خواهد تا چهره‌اش را به او نشان دهد.
آتشی دارد در دل که همه روز از آن
برساند به سوی گنبد افلاک شرار
هوش مصنوعی: دلش آتشی سوزان دارد که هر روز شعله‌های آن را به سمت آسمان و گنبد ستاره‌ها می‌فرستد.
گر برادر غم تو خورد شها نیست عجب
دشمنت بی غم تو نیست به لیل و به نهار
هوش مصنوعی: اگر برادرت به خاطر غم تو ناراحت باشد، شگفت‌انگیز نیست که دشمن تو بدون غم تو نیست در شب و روز.
مرغ و ماهی چو زنان بر تو همی نوحه کنند
همه با ما شده اندر غم و اندوه تو یار
هوش مصنوعی: مرغ و ماهی به حالت ناراحتی بر تو اشک می‌ریزند و همه در غم و اندوه تو شریک شده‌اند.
روز و شب بر سر تابوت تو از حسرت تو
کاخ پیروزی چون ابر همی گرید زار
هوش مصنوعی: روز و شب، در کنار تابوت تو، به خاطر حسرتی که به دلم نشسته، همچون ابری که در آسمان ببارد، به شدت می‌گریم و کاخ پیروزی را به یاد تو به عزا نشانده‌ام.
به حصار از فزع و بیم تو رفتند شهان
تو شها از فزع و بیم که رفتی به حصار؟
هوش مصنوعی: به دلیل ترس و نگرانی، شاهان به پناهگاه‌ها پناه بردند. اما تو، ای شاه، به خاطر ترس و بیمی که داشتی، به کجا پناه بردی؟
تو به باغی چو بیابانی دلتنگ شدی
چون گرفتستی در جایگهی تنگ قرار؟
هوش مصنوعی: وقتی به باغی قدم می‌گذاری و دلتنگ می‌شوی، مثل این است که در جایی تنگ و بی‌هوا قرار گرفته‌ای.
نه همانا که جهان قدر تو دانست همی
لاجرم نزد خردمند ندارد مقدار
هوش مصنوعی: در واقع، جهان ارزش تو را نمی‌داند و در نتیجه، در نظر خردمندان هیچ ارزشی نداری.
زینت و قیمت و مقدار، جهان را به تو بود
تا تو رفتی ز جهان، این سه برون شد یکبار
هوش مصنوعی: زیبایی، ارزش و مقام، تنها به خاطر تو در دنیا وجود داشت، اما وقتی تو از دنیا رفتی، این سه نیز از بین رفتند.
شعرا را به تو بازار برافروخته بود
رفتی و با تو به یکبار شکست آن بازار
هوش مصنوعی: شعرا به خاطر تو به اوج و رونق رسیده بودند، اما وقتی تو رفتی، ناگهان آن رونق و بازار از بین رفت.
ای امیری که وطن داشت به نزدیک تو فخر
ای امیری که نگشته ست به درگاه تو عار
هوش مصنوعی: ای سرداری که وطن به نزد تو افتخار می‌کند، ای سرداری که هیچ کس در برابر تو احساس نمی‌کند شرم و عیب.
همه جهد تو در آن بود که ایزد فرمود
رنج‌کش بودی در طاعت ایزد هموار
هوش مصنوعی: تمام تلاش تو این بود که خداوند فرمود: تو باید در عبادت و بندگی خدا صبر و استقامت داشته باشی.
بِگُذاراد و به روی تو میاراد هَگِرز
زلتی را که نکردی تو بدان استغفار
هوش مصنوعی: اگر تو اشتباهی نکرده‌ای، نگذار آنچه که انجام نداده‌ای بر تو تأثیر بگذارد. به یاد داشته باش که تنها خودت را مورد سرزنش قرار نده و از گذشته‌ات پشیمان نباش.
زنده بادا به ولیعهد تو نام تو مدام
ای شه نیکدل نیکخوی نیکوکار
هوش مصنوعی: زنده باد نام تو، ای ولیعهد! همیشه یاد تو باقی باشد، ای پادشاه با دل نیک، با خوی نیک و کارهای خوب.
دل پژمان به ولیعهد تو خرسند کناد
این برادر که ز درد تو زد اندر دل نار
هوش مصنوعی: دل پژمان به ولیعهد تو شاد خواهد شد، زیرا این برادر به خاطر درد تو در دلش غم دارد.
اندر آن گیتی ایزد دل تو شاد کناد
به بهشت و به ثواب و به فراوان‌کردار
هوش مصنوعی: در آن دنیا، خداوند تو را خوشحال می‌کند و به تو نعمت‌ها و پاداش‌های زیادی عطا می‌فرماید.

حاشیه ها

1393/05/17 03:08
بهنام

حاشیه‌یی تحلیلی بر مرثیۀ سلطان محمود غزنوی سرودۀ حکیم فرخی سیستانی
بهنام رفیع‌نژاد مشهدی فراهانی
مقدمه
مرثیه سلطان محمود غزنوی از سرودۀ فرخیِ سیستانی، بی‌همتای عالم قصیده‌سرایی در دورۀ خود و در تمامیِ ادوار شعر پارسی.
بی‌شک از میانِ ژانرهای گونه‌گونِ شعر پارسی مدح گونه‌یی گسترده، و در دوره‌هایی پرکاربردترینِ مضامینِ شعری ‌است. قصایدی که بطورِ عمده برای هدفی سروده شده‌اند که ظاهرا بیرون از حیطۀ ادبیات بوده است: برای رفعِ نیازِ بقا. شاعر سبک خراسانی تنها زمانی می‌تواند صدایش را بگوشِ همه‌گان برساند و حتی تنها زمانی می‌تواند زنده بماند و از شاعری بعنوان یک شغل استفادۀ مادی ببرد که در دربار، محیطی که شاعران گرد هم آمده اند و نیازهایی را برای شاه و دیگر درباریان برآورده می‌کنند، حضور به هم رساند. درباری که در دوره‌های حکومت‌هایی چون غزنویان با همین احساس نیاز به تملق و مدح شدن خدمات بسیار ارزنده‌یی را به شعر فارسی کرده است. شاعرانی در دربارهایی چون دربار سلطان محمودِ بزرگ زیسته و بالیده‌اند که اکنون نامشان در شعر فارسی و بلاخص قصیده‌سرایی در قسمت بهترین‌هاست. فرخی‌سیستانی. بزرگ سخنورِ سیستانی. بزرگ سخنورِ پارسی، که وصف‌های بی‌همتا و زبانِ بدیع و روان‌اش تا زبان پارسی زنده‌است از نمونه‌های ارزنده‌اش، و گویی خود ضامنِ بقای این زبان خواهد بود. از ملزمات حضورِ موثر در دربار مدح شاه و اطرافیانِ اوست. و شاه، در اینجا محمود، شعر می‌داند. قدرتِ درک و لذت بردن از زیبایی‌های آن را دارد. و به دست آوردن تایید او کار ساده‌یی نیست. چون فرخی سیستانی‌یی می‌خواهد. و همین توجه او به شاعرانی که اکنون ادبیات علمی با ابزارهایش از پسِ رازهای زبانی‌شان پرده می‌گشاید، نشانِ تسلط نسبی او بر ادبیات است. شاه ادبیات را می‌شناسد. مهمترینِ هنرها و علم‌های موجود را. ادبیاتی که همه چیز هست. چکیده‌یی از اندیشۀ موجود. چکیده‌یی از آنچه که باید دانست و لذت برد وبا آن مردمان را حکومت کرد و به لذت فراخواند. حتی تملق در درباری چون دربار محمودِ بزرگ، شیوه‌یی پرشکوه دارد و مردانی نستوه می‌خواهد.
به هر روی شعر در آن دوره‌ها نیازهایی از بیرون خود را پوشش می‌داد. شعر رسانه‌یی بود که می‌توانست قدرت دربار را به مردمان بنماید. و استفادۀ بدین‌گونه ابزاری از شعر خود مجالِ وسیع‌تری را برای سخن‌گفتن می‌طلبد. قصد این نوشتۀ کوتاه هرچه بود بی‌شک تاکنون فراموش‌اش کرده ام. کوتاه سخن که مدح و مداحی که در دوره‌یی از تاریخ قصیده از ملزوماتِ سرودن در این قالب بوده‌است، در نگاه نخست و از بعد اخلاقی شیوه‌یی ناپسند می‌نماید. همان‌گونه که ناصرخسرو با نگاهِ افراطیِ تک‌بعدی‌اش بر شاعرانِ مداح در ابیاتی بسیار می‌تازد چون: "من آنم که در پای خوکان نریزم/ مر این قیمتی دُرِ لفظِ دری را" و تازه خوک از تشبیه های منصفانۀ دیوان ناصرخسروست در حالی که نیمی از دیوانِ او را الفاظی چون خر و گاو تشکیل داده است. اما دریغا که اگر چونان ناصرخسرویی با آن تسلط نامحدوداش بر زبان بمثالِ فرخی دُرِ لفظِ دری را صادقانه در پای خوکان می‌ریخت امروز جایگاهِ والاتری داشت تا اینکه دُرِ چنان لفظی را از سرِ ریا و قطعا نه ریا که حماقت در بازوانِ فریشتگانِ پفیوثِ فاطمی بریزد. و خوشا خوکانی چون محمود غزنوی که نجسیِ صادقانه‌شان می‌ارزد بر سجاده آب کشیدن‌های پفیوث‌مآبانه‌ی ناصر خسرو و ممدوحان‌اش. به هر روی مدح و مرثیه، دو قالب که به شخصی حقیقی تقدیم می‌شود اگر چه با نگاهی سطحی از بعد معنایی بگونه‌ی اخلاقی تک بعدی کاویده شود ناپسند می‌نماید، اما شواهد بر ما ثابت می‌کنند که همین دو قالب اگر از سر صداقتِ ناشی از علاقۀ به ممدوح سروده شوند چنان عظمتی در حیطۀ لفظ و صناعاتِ لفظی و معنا و صناعاتِ معنایی می‌آفرینند که مقایسه‌‌شان با هر اثرِ دیگر کارِ ناشایستی‌ست. نمونۀ بارزِ این سخن مرثیه‌یی‌ست که فرخی سیستانی در رثای سطان محمود می‌سراید. و پروندۀ رثا را به کلی می‌بندد. ساختار قصیده را در هم می‌ریزد و تنها در پیِ این است که ممدوحِ خود را که رنگِ معشوق به خود گرفته وداع گوید و جماعتِ کثیری از خوانندگانِ مرثیۀ خود را غرقِ اشک کند. بی‌شک و به گواهِ همین نوشتۀ اندک که از پی می‌آید اشعاری چونان این مرثیه تاثیرگزار در ادب فارسی از انگشتان دست فرا نمی‌رود. و خوشا شایسته سلطان محمودا. شایستۀ مرثیه‌یی چنین لفظ درای از سخن‌سرایِ سیستان.
قصیده‌یی که در پی می‌آید ساختار قصاید مدحیِ متداول را دارا نیست تا حدودی چون قصیدۀ فتح سومنات او. تغزل ندارد. تخلص ندارد. نه مقدمه‌یی نه پایان‌بندی‌یی. از آغاز شروع به سخن گفتن می‌کند و با عباراتِ بلیغِ پی‌درپی و سوالاتِ بلیغِ بعضا انکاری تمامن ناباوری خود را اعلام می‌دارد.
هدفِ این نوشته نمایاندن بعضی از زیبایی‌ها و صناعاتی‌ست که فرخی‌ سیستانی بکار گرفته است. و بعضا سخنانِ پراکندۀ دیگر در حوزه‌های مختلف ادبی از قبیل سبک‌شناسی: انتخاب و ترکیبِ بخصوصِ فرخی. و تا اندازه‌یی نشان دادن شیوه‌یی که شاعر بکار گرفته است. امید که مقبول افتد و نیافتادن‌اش نیز خیالی نیست.
متن
1-شهر غزنین نه همان‌ست که من دیدم پار
چه فتادست که امسال دگر گون شده کار
رمل مثمنِ مخبونِ محذوف از اوزانِ پر کاربردِ بحر رمل است، با پانزده هجا: هفت بلند و هشت کوتاه. وزنِ سنگین و حزن آلودی‌ست بسیاری غزل‌های عرفانی و عاشقانۀ محزون در دوره‌های بعد در این وزن سروده شده است. خواجو گوید: دست گیرید در این واقعه کافتاد مرا / که نمانده‌ست کنون طاقت بیداد مرا. و آن غزل معروف منسوب به مولوی به مطلع: روزها فکر من این‌ست و همه‌شب سخنم/که چرا غافل از احوال دل خویشتنم/از کجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود؟/بکجا می‌روم آخر ننمایی وطنم، در این وزن سروده شده است.
انتخاب وزن مناسب و مطابقت حال و هوای وزن با معنای شعر از نکاتی‌ست که مشخص می‌کند شاعر شعر را سروده یا ساخته. و فرخی بطرز کاملن ناخودآگاهی بسراغ این وزن رفته است و بسیار با معنا خوش‌نشسته است. این نشان ذوقِ شاعر است. فرخی چونان هر شاعر مسلط دیگر استاد انتخاب وزن است و درین مرثیه این سخن آشکاراست.
مبحث موسیقی را از ابعاد مختلف می‌توان بررسی کرد. سه نوع موسیقیِ بیرونی، کناری و درونی می‌تواند در یک شعر موجود باشد. موسیقی بیرونی که با انتخاب صحیح وزن به درستی پیش گرفته شده. موسیقی کناری که همان قافیه و ردیف می‌باشد گاهی به اوجِ زیبایی می‌رسد که حروفِ زیادی در هر قافیه تکرار شود. دو سجع می‌توانند قافیه باشند: مطرف و متوازی. سجع متوازی همیشه موسیقایی ترینِ انواعِ قافیه‌ست: پار/کار. که ارتباطِ جناسِ ناقص اختلافی نیز بین ‌آنها موجود است. موسیقی دیگر که همانا موسیقی درونی‌ست اسجاعِ موجود در بیت را گویند چون بیت سعدی: من مانده ام مهجور از او درمانده و رنجور از او/ گویی که نیشی دور از او بر استخوانم می‌رود. که اسجاع و تکرارِ ضمیر موسیقی بیت را به اوج رسانده است. در این بیت فرخی نیز ما تطابق دو عبارتِ نه همان‌است/ چه فتاده‌است، را از بعد موسیقی و تسجیع مشاهده می‌کنیم. قافیه زنگ مطلب است آری ولی موسیقی کناری سازِ مطلب است گویی که واژگان کناری می‌نشینند و زیرچشمی نگاهی هوس‌ناک به هم دارند و همین آنها شبیه هم می‌کند. از بعد زبانی نیز "نه ‌همانست" به جای "همان نیست" که استعمالی تاریخی‌ست بر استواری کلام افزوده است.
شاعر در آغاز برای نمایاندن فرونشستنِ عظمتِ غزنین آن را با سالِ پیش مقایسه می‌کند و زمانی که محمود زنده و سایه گسترده بر مردمیانش بود. گویی شاعر یک سال در غزنین نبوده و حالا بهنگام بازگشت از سفر با غزنینی دیگر روبرو شده است. غزنینِ بی‌محمود. از شیوه‌های تاثیر گزاری‌ست این شیوۀ مقایسه و بی‌خبری که شاعر ناگهان خود را به تعجب می‌زند، که در علم معانی قابل بررسی‌ست.
همچنین شیوۀ براعت استهلال نیز در همین بیت دیده می‌شود که سابق به آن شگرف‌آغازی می‌گفته‌اند، و آن خبر دادن از اصل مطلب است در آغاز قصه. آنجا که در آغاز داستان رستم و اسفندیار از زبان استاد توس می‌خوانیم: به پالیز بلبل بنالد همی/ گل از نالۀ او ببالد همی/ همی نالد از مرگ اسفندیار/ ندارد بجز گریه زو یادگار، نیز با خبری در آغاز قصه روبرو هستیم. در اینجا نیز در آغاز قصیده خبر از تغییری بزرگ می‌دهد که تغییری نزولی بوده‌است. از همان آغاز سخن می‌گشاید.
2-خانه‌ها بینم پر نوحه و پر بانگ و خروش
نوحه و بانگ و خروشی که کند روح فِگار
به راستی که کلام موزون بر پایه و اساسِ روشِ تکرار شکل می‌گیرد و این همان است که می‌توان قاعده‌افزایی‌اش گفت. شاعر تکرار وزن و تکرار حروفی از واژگانی را در جایگاهِ قافیه و هر گونه تسجیع و تجنیس دیگر بر کلام می‌افزاید و نظم می‌آفریند و این نظم تنها گاهی به تکامل رسیده و شعر خوانده خواهد شد که با هنجار گریزی همراه شود. بدانگونه که استاد گرانقدر علی‌محمد حق‌شناس در زمان حیاتش در آن مقالۀ معروف‌اش آثار ادبی را به سه‌گونۀ نظم، نثر و شعر تقسیم می‌کند.
در بیت بالا رد العروض الی الابتدا را در فرم چند واژه معطوف به هم مشاهده می‌کنیم. نوحه و بانگ و خروش در آخر مصراع:عروض، و ابتدای مصراع بعد:ابتدا، عینا تکرار می‌شوند و گذشته از موسیقی این تکرار به سبب تاکید بر افزونیِ نوحه و ناله و زاری مردمیان است به گونه‌یی که از خانه‌ها بانگ‌ها بر می خیزد . و این ناله ها بقدری بلند و زیاد است که روح آدمی را آزرده می‌کند. این‌ها همه به سبب تاکید بر اندوه همه‌گیر است . و از بعد زبانی تقدم فعل را مشاهده می‌کنیم که معمولا این تقدم به سبب تاکید صورت می‌گیرد: خانه‌ها بینم پر فلان به جای خانه‌ها پر فلان می‌بینم. یعنی تاکید بر فلان است بجای دیدن.
بیت ایضاح بعد از ابهام را نیز داراست.
3-کوی‌ها بینم پرشورش و سرتاسرِ کوی
همه پر جوش و همه جوشش از خیلِ سوار
از بعد زبانی باز تقدم بینم را مشاهده می‌کنیم که بسبب تاکید بر متمم است و این تقدم تا نه بیت بعد تکرار می‌شود، و ساختار شبیه به هم ابیاتی که در این قصیده مشاهده می‌شود‍: یازده بیت در ابتدا سپس چند جملۀ سوالی و چندین تکرار ساختار جمله در ابیات تا پایان قصیده در کلام نوعی سکون بوجود آورده و بسیار بسیار کلام را حزن آلود و تاثیرگزار کرده است.
در مصراع اول ترصیعِ واژۀ کوی را مشاهده می‌کنیم که بگونه‌یی هم از بعد چشمی و نقاشی به بیت هویت داده و هم از بعد موسیقی کلام را جواهر نشان کرده است. تکرار واژۀ همه در مصراع دوم. همحروفی واک‌های ج ، ش ، ه و س که صدای اشک ریختن را تداعی می‌کند. جوش/جوشش، جناس ناقص افزایشی دارند و آن هم افزایش یک صامت تکرای که بسیار خوش نشسته. همینطور جوشش/شورش، که بوجود آورندۀ سجع متوازی هستند.
4-رَسته‌ها بینم بی‌مردم و درهای دکان
همه بربسته و بردرزده‌هریک‌مسمار
رسته که از راستا می‌آید بمعنای دکان‌هایی‌ست که همه‌گی در یک صف کنار هم واقع شده اند. و آنها خالی اند. صاحبان مغازه‌های خود را از شدت ناراحتی به حال خود رها کرده و بر درشان قفلی زده اند و شتابان به سوی محمود می‌روند برای وداع با او. و یا بسبب عزادار بودن او دکان و کار و کاسبی خود را برای مدتی تعطیل کرده اند. رسته و دکان بگونه‌یی تکراری ترجمه‌یی دارند، یک بار رسته و بار دیگر دکان که تناسبی بوجود آورده. ترکیبِ بلند و فوق‌العاده و کم‌نظیر در شعر فارسی: بردرزده‌هریک‌مسمار، که به تمامی در جایگاه واژه‌یی نشسته است که صفتی‌ست برای دکان. واژه بسیار کمیت نامعلوم و بی‌قاعده‌یی در زبان فارسی دارد، گاه یک کسره واژه‌یی‌ست و گاه چنین عبارتی یک واژه به حساب می‌آید. بربسته‌ نیز صفتی‌ست برای دکان.
5-کاخ‌ها بینم پرداخته از محتشمان
همه‌ یک‌سر ز ربض برده به شارستان بار
کاخ/محتشم و کاخ/ربض/شارستان ارتباط مراعات نظیر با یکدیگر دارند. محتشمان کاخ بی محمود را نمی‌خواهند و آنجا را ترک کرده اند. و مردم نیز از حاشیۀ شهر به سوی شارستان آمده‌اند برای عزاداری و وداع. ساختار شهر سازی قدیم بدین منوال بوده است که شهر از سه بخش مسکونی تشکیل می‌شده به محوریت کاخ و محیط بزرگی دایره وار دورِ کاخ که شارستانش می‌نامیدند و آخرین و دورترین محل به کاخ ربض نام داشته است.
سجعی بگونۀ مرکب در مصراع دوم دیده می‌شود: بار/ شار، که شار جزیی از واژۀ شارستان است. همین‌طور تناسب موسیقایی "بر" در "برده" با "بار" زیباست. از بعد زبانی حذف های غیر ملفور را در "یک‌سر" میبینیم که بطور کامل "یک‌سره" بوده است و این حذف از ویژگی‌های سبکی‌ست.
6-مهتران بینم برروی‌زنان همچو زنان
چشم‌ها کرده ز خونابه به رنگِ گلنار
بحث چند معنایی واژگان در زبان فارسی بحثی پردامنه است. و دو گونه از صناعات دو و چندمعنایی جناس تام در حوزۀ بدیع لفظی و ایهام و مشتقاتش در حوزۀ بدیع معنوی. دو واژۀ ی شبیه هم با دو معنای گونه‌گون که جناس تام، و یک واژه با دو معنا ایهام نامیده می‌شود. از لحاظ سبکی جناس‌تام و ایهام متعلق به سبک خراسانی نیست و حضورشان اندک و بضرورت دیده می‌شود چرا که هنوز در سبک خراسانی تکرار واژه جایز است و شاعر اگر واژه‌یی را در مصراع و بیت تکرار کند از قوانین بلاغی کلام تخطی نکرده است. لیکن در دورۀ سبک عراقی معیار بلاغت در حوزه‌های مختلف تغییر کرده است و کلام به سطح بالاتری از بعد معنا و لفظ رسیده است و از سادگی سبک خراسانی تا حد زیادی عبور کرده است. دیگر تکرا واژه با همان سبک قدیم جایز نیست و شاعر در صورت نیاز برای افزونی موسیقی لفظی و معنوی کلام از دو صنعت جناس تام و ایهام بهره می‌برد. به هر روی در بیت بالا جناسِ تامی به‌گونۀ مرکب موجود است بیت زنان/زنان. زنان نخست بمعنای زننده و زنان دوم جمع زن است. تطابق مهتران/زنان: زنانِ نخست، از بعد تسجیع مطرف نیز قابل بررسی‌ست. مهتران نیز دارای دو معناست: سروران و بزرگان و نزدیکان محمود و خدمتکاران و نگاهبانانِ ستوران، که هر دو معنا را می‌توان مورد نظر داشت. چشم/روی/خون: مراعات نظیر: مربوط به بدن انسان. "به" در "خونابه" و "به" ی حرف اضافه نیز بگونه‌یی غریب جناس افزایشی دارند. تشبیه آشکاری نیز در بیت دیده می‌شود که مهتران/زنان به هم مانسته شده اند از جهت زاری کردن و در روی زدن و همچو ادات تشبیه هست. از بعد زبانی نیز در مصراع دوم تقدم فعل را بجهت تاکید شاهدیم. "چشم به رنگ گلنار کردن" نیز کنایه از زاری بسیار است." ر، ز، ب، ن" نیز در دو مصراع زیاد شنیده می‌شود.
7-حاجبان بینم خسته‌دل و پوشیده‌سیه
کله افکنده یکی از سر و دیگر دستار
خسته‌دل و پوشیده‌سیه دو صفت برای حاجبان است که نشان از اندوه آنهاست. خسته‌دل‌بودن/سیه‌پوش بودن/ کله و دستار افکندن، که هر سه معطوف برای یک فاعلند از بعد معنایی تناسب دارند. همینطور است: پوشیده/کله/دستار، که مربوط به جامه اند. خسته/پوشیده، تسجیع مطرف و قریب‌المخرج بودن ت و د دو واک یکی مانده به آخر دو واژه بر تسجیع کلام افزوده است. پوشیده/افکنده: نیز با یکدیگر دارای سجع متوازی هستند. سر/دیگر: سجع مطرف. ک و ر نیز در کلام همحروفی بوجود آورده. کله افکندن از سر و دستار افکندن از سر : به معنای برداشتن کلاه و دستار هر دو کنایه‌یی‌ست از عزا دار بودن و اظهار تاسف و ناراحتی همینطور است سیاه‌پوش بودن که مشخص است این سنت از آن هنگام مرسوم بوده است، و براستی سنتی‌ست ناشایست و همانان که سنگ اسلام بسینه می‌زنند ازینگونه کارها می‌کنند که در احادیث آمده این کار مکروه است. خسته‌دل بودن به معنای خستگی و کم‌انرژی بودن نیست بلکه در معنای دل آزرده و خراشیده و ریش‌شده می‌باشد.
8-بانوان بینم بیرون شده از خانه به کوی
بر درِ میدان گریان و خروشان هموار
بسامد الف که از جملۀ حروف ایستاده است در بیت زیاد است و این از بعد دیداری قابل مشاهده است و از بعد موسیقی کلام سکون و حزن را القا می‌کند. همینطور است ب،ی ،ن و ر. بینم/بیرون، هر دو هجای "بی‍" را مشترکا دارا هستند. تکرار در زبان در چند سطح صورت می‌پذیرد: در سطح حروف، در سطح هجا، در سطح واژه و در سطح کلام: شامل چند واژه و بعضا گاهی شاهدیم که یک جمله تکرار می‌شود، برای مثال در قالب ترجیع‌بند. بر/در، سجع متوازی و بگونۀ ازدواج: دو سجع متوازی پی‌در‌پی که اوج استفادۀ موسیقایی از تسجیع است. میدان/گریان، سجع متوازی و ازدواج دو واژه. میدان/گریان/خروشان، سجع مطرف. بیرون زدن بانوان از خانه به کوچه در اینجا کنایه‌یی‌ست از ناراحتی و غصۀ شدید بطوری که اختیارشان را از دست داده اند. در ضمن بیت دارای صنعت ایضاح بعد از ابهام نیز هست: مصراع اول:ابهام، مصراع دوم: ایضاح.
9-خواجه‌گان بینم برداشته از پیش دوات
دست‌ها بر سر و سرها زده اندر دیوار
از کارهایی که خواجه‌گان می‌توانند بدان مشغول باشند دبیری و کتابت است، اما اینجا دوات‌ازپیش‌برداشتن بطور عام کنایه‌ییست از دست از کار کشیدن. دست ازکار کشیدنی که بدلیل سوکواری صورت گرفته. در مصراع دوم حذف فعل بقرینه رخ داده، این گونۀ حذف ممکن است اول و قبل از حضور فعل دیگر رخ دهد و بلعکس که اینجا مورد اول است. همچنین جمع دست و سر و پس از آن تفریق سر از دست با بر دیوار کوفتن‌اش مشاهده می‌شود. دست بر سر نهادن و سر بر دیوار کوفتن هر دو کنایه‌ییست از ناراحتی و در اینجا سوکواری. دست/سر/دیوار، بگونه‌یی ایجاد تناسب کرده است. ب/س/ر/الفِ ایستاده، تکرار شده و موجب صنعت همحروفی و همصدایی شده است.
بر/سر: سجع متوازی. بر/سر/اندر: سجع مطرف. تکرار های نشانۀ جمع.
10-عاملان بینم باز آمده غمگین ز عمل
کار ناکرده و نارفته به دیوان شمار
در مورد مقصود این بیت دو برداشت می‌توان کرد. عامل ایهام دارد: انجام دهندۀ عمل، کنندۀ کار:1-کسی که برای حکومت و شاه و حتی امرار معاش کاری انجام می‌دهد، 2-کسی که کاری بر ضد شاه انجام داده و حتی شاید کسی که موجب قتل او می‌توانسته است باشد. و مقابلۀ هر معنای آن با افعال:بازآمده و کارناکرده و نارفته، و حتی ترکیب "دیوان شمار" هر کدام دو معنا برای این واژگان بوجود می‌آورد که خواننده در انتخاب هر کدام آزاد است. به این گونۀ برداشت چندگانه صنعت استخدام گویند.
معنای اول و نزدیک: کنندگان کار را می‌نگرم که همگی اندوهگین از کار باز می‌گردند، {هم اندوه سلطان را دارند و هم} اندوه این را دارند که نتوانسته‌اند به کار امروزشان برسند و به تبع آن نتوانسته‌اند که مورد حسابرسی قرار گرفته و مزدی دریافت کنند.
معنای دوم: می‌نگرم عاملان بدی را که از عملِ شومی که در سر داشته‌اند (عمل بد می‌تواند نقشه‌یی بر علیه سلطان محمود باشد و یا حتی نقشۀ قتل او) اندوهگین باز می‌گردند چرا که نتوانسته‌اند آن را به فرجام برسانند و بعد از آن مورد مجازات هم قرار نمی‌گیرند.
اشتقاق میان دو واژۀ عامل/عمل. عامل/عمل/دیوان شمار: مراعات نظیر(تناسب معنایی). تکرار پسوند منفی‌ساز نا در دو واژه.
11-مطربان بینم گریان و ده‌انگشت‌گزان
رودها بر سر و بر روی زده شیفته‌وار
ده‌انگشت‌گزان: افسوس خوران(افسوسی که بسبب مرگ سلطان است و اینکه دیگر نمی‌توانند با نواهای سازهایشان او را شادمان کنند). الف ونونِ (انِ) نشانۀ جمع سه بار و در سه واژۀ مصراع اول تکرار شده است و این تکرار مصوت و صامتِ آ و نون ایجاد فضایی کرده در مصراع که به شدت القا می‌کند افسوس خوردن را.انگشت/سر/روی: مراعات نظیر:اعضای بدن. گریان/ده‌انگشت‌گزان/شیفته‌وار ساز را بر سر زدن: گونه‌یی از تناسب که جمعِ صفاتی‌ست با یک معنا و آن اندوه فراوان. این صفات را می‌توان در این شعر جمع‌آوری و کنار هم گذاشت و از بعد معنایی مقایسه‌شان کرد با صفاتی که فرخی در دیگر اشعارش به خود و آدمها نسبت می‌دهد، و بعد از آن به فرق این مرثیه با سایر اشعار شاعر و حزن و اندوه موجود در آن پی خواهید برد و از همۀ اینها می‌توان نتیجه گرفت که شاعر شعر را از سر صدق سروده است و او علاقه‌یی قلبی به سلطان محمود داشته حتی اگر این علاقه بخاطر صله‌های او بوده باشد.
در مصراع دوم هنگام خواندن اتفاق جالبی می‌افتد، هنگام خواندن جملۀ اول: رودها بر سر، خواننده گمان می‌برد که این یک جملۀ کامل است و قرار نیست واژۀ دیگری به آن معطوف شود و معنای رود بر سر: ساز بر سر کوبیدن: کنایه‌یی از اندوه فراوان نیز برداشت می‌شود، ولی به محض دیدن واو معطوفی اضافه شده و فعلی معنای جمله را تغییر داده می‌کند: رودها بر سر و بر روی زده: از شدت غم سازش را به سر و صورت‌اش می‌کوبد، و معنا کاملا بلیغ است. ناگهان و آخر جمله قیدِ حالتی اضافه می‌شود و معنای جمله را به اوجِ کمال می‌رساند: شیفته‌وار: همۀ این اتفاقات از شدتِ علاقه‌ییست که مطرب به سلطان داشته‌است، و آن علاقه نیز قطعا بدلیل توجهی‌ست که سلطان ،در آن جامعه‌یی که توانش از ابتدا برای درک موسیقی اندک بوده است، به آنها مبذول می‌داشته است. اینگونه جملات بلیغ در زبان اشعار فرخی سیستانی کثیرا یافت می‌شود.
12-لشکری بینم سرگشته سراسیمه شده
چشم‌ها پُر نم و از حسرت و غم گشته نزار
این بیت آخرین بیت از ساختار با فعل دیدن است: شاعر کسی یا کسانی را می‌بیند که دارند اعمالی انجام می‌دهند که مبنی بر اندوهناک بودنشان است. لشکری: یا می‌تواند یای نکره باشد: یک لشکر بینم، و می‌تواند یای دیگری باشد که در معنای نگهارنده و رئیس است: رئیس لشکر را بینم. و به دلیل اینکه فعل‌ها در مصراع دوم مفردند مورد دوم صحیح است. صفاتِ نسب داده به لشکری: سرگشته، سراسیمه:سر از پای نشناس، چشم‌ها پر نم: کنایه از در حال گریستن بودن، نزار شده از حسرت و غم: نزار در معنای فرتوت و نحیف و لاغر است یعنی لشکری آنقدر غم خورده است که لاغر و پیر وفرتوت شده است.
13-این همان لشکریان‌اند که من دیدم دی؟
وین همان شهر و زمین‌ست که من دیدم پار؟
شاعر قافیۀ نخست را تکرار می‌کند و این تکرار، آغاز ساختاربندی دیگری‌ست که در چهار بیت تکرار می‌شود: بیت نخست: سوال از نوع استفهام انکاری‌ست. اما سه بیت بعدی: سوال‌های بلاغی و خود را به نادانی زدن و باور نکردن یا بهتر بگویم شاعر نمی‌خواهد وضعیت را باور کند و به همین دلیل سوال می‌پرسد مگر خلافش ثابت شود. این تکرار قافیه بسیار هوشمندانه و به‌جا انجام شده است: و بگونه‌یی اصلا انگار تجدید مطلعی‌ست، اما اینبار در لباس تجدید مضمون. شاعر سخنی را که در مصراع اول گفته بود باز تکرار می‌کند. در مصراع اول گفته بود این همان شهر نیست که من پار دیدم و اینجا نیز می‌پرسد که این همان لشکرست که پار دیدم؟ و این سوال که استفهامی انکاری‌ست، جواب را در خود دارد و آن اینکه، نه، این آن نیست.
ساختار و قوانین و قوالب علم معانی ابتدا از زبانِ روزمره گرفته شده است، چرا که اساسا ما تمامی این ساختارها را حتی در مکالمه‌های عادی و نه بر کاغذ بکار می‌بریم. برای مثال: این همان لباسی‌ست که من هفتۀ پیش خریده بودم؟ که مثلا از همسرمان می‌پرسیم وقتی آن را در ماشین لباسشویی انداخته و رنگ‌اش را خراب کرده است. و جواب در سوال نهفته است. نه این آن نیست. قوانین از زبان خودکار گرفته شده و در ادبیات شکل موجه و بلاغی‌یی به خود گرفته است و متخصصان آنها را از متون ادبی استخراج کرده و علومی آفریده‌اند که شاعران امروزی بر مبنای آن علوم و کتاب‌ها می‌نشینند و شعر می‌سازند و به خورد مردم می‌دهند. و باز عده‌یی این متون را، این شعرهای شاعران امروزی و یا دیروزی را می‌خوانند و یا اصلا به این هدف به دانشکدۀ ادبیات می‌روند و ادبیات می‌آموزند که در زندگی روزمره و زبان خودکارشان از آن جمله‌ها بهره ببرند وباشان سخن گویند و با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. جالب است نه: خود چرخه‌یی‌ست: زبان خودکار » شعر شاعران نخست » کتاب‌های متخصصان نخست » شعر شاعران واپسین » زبان خودکارِ مردمانِ واپسین » شعر شاعران » زبان » کتاب » شعر» و الی تا آخر...
دو استفهام انکاری بخوبی در دو مصراع نشسته‌اند. اولی مبنی‌ست بر تغییر لشکریان از خوب به بد و دومی تغییر شهر و زمین از آباد به ویران.
در ضمن بیت موازنه نیز دارد و واژگان دو مصراع یک به یک با هم ارتباط تسجیعی دارند، متوازی و مطرف و مرکب. ارتباط معنایی واژگان: این مقابل وین. لشکریان در مقابل شهر و زمین. دی مقابل پار.
14-مگر امسال ملک بازنیامد ز غزا؟
دشمنی روی نهاده‌ست در این شهر و دیار؟
تجاهل مفید اغراق. این نامِ این گونه سوال‌هاست، که پرسنده در آن خود را به نادانی می‌زند برای تاکید که ممکن است اغراقی نهفته داشته باشد و ممکن است نه. دلایل مختلفی را می‌توان از اینگونه سوال پرسیدن استنباط کرد، اظهار یاس، حتی امیدواری، تجاهلی که روی می‌دهد بدلیل رابطۀ عاطفی، پرسنده نمی‌خواهد باور کند و دنبال این می‌گردد که نبود سلطان را به عوامل دیگر نسبت بدهد. هنوز پادشاه از غزا بازنگشته است؟ چه غزوۀ طولانی‌یی. از طرف دیگر در نهاد این پرسش از بعد روانکاوانه معنایی نهفته است و آن اینکه شاعر دوست داشته و آرزو می‌کرده است که سلطان محمود در غزواتی که انجام می‌دهد بمیرد و شهید محسوب شود. این نیز نشان‌دهندۀ علاقه و حسن نیت شاعر است.
مصراع دوم نیز تجاهل را داراست اما اندکی متفاوت بدین‌گونه که شاعر از دلیل وضع بهم‌ریخته و متشنج شهر می‌پرسد. که آیا دشمنی‌یی روی داده است که اینگونه مردم مشوش‌اند. و می‌خواهد که اینگونه باشد، و بر ضد سلطان شوریده باشند بجای اینکه او مرده باشد. از طرف دیگر می‌توان برداشت کرد که از هنگامی که سلطان مرده است در شهر دشمنی روی داده است و مردمان به جان یکدیگر افتاده‎اند.
بلاغت این بیت و چند بیت پیش و پس از بیشتر از بعد معانی قابل تفسیر است و هم ازین جهت فوق‌العاده است تا بدیع وبیان‌اش.
15-مگر امسال ز هر خانه عزیزی کم شد؟
تا شد از حسرت و غم روزِ همه چون شبِ تار؟

1393/05/17 03:08
بهنام

گمان می‌برم همین اندازه بس باشد
اگر کسی مایل به خواندن و دانستن تفسیر کامل این مرثیه توسط بنده بود به من ایمیل زده تا شخصا برایش ارسال کنم
bmashhadi@ymail.com

1394/09/20 08:12
ناشناس

فرخیِ سیستانی، بی‌همتای عالم قصیده‌سرایی در دورۀ خود و در تمامیِ ادوار شعر پارسی!!!!!
غلو و اغراق در بین ما ایرانیان کم نیست. فرخی به راحتی بزرگترین چامه سرای تمام ادوار ادبیات فارسی شد؟ انوری و خاقانی و حتی منوچهری و چند بزرگ دیگر چه؟ سخن متخصصان ادبیات چیز دیگری می گوید دوست من.

1400/09/17 17:12
توکل

مرثیه زیبایی ست اما حیف که فرخی هنر خود را گذاشته برای مدح یکی از خونریزترین سلاطین ایران که به فردوسی عزیز جفا کرد و برای دلخوشی خلیفه بغداد خون بیگناهان زیادی را به بهانه قرمطی بودن ریخت 

1402/04/01 16:07
جهن یزداد

شهر غزنی نه همانست که من دیدم پار
بیگمان تنها باید غزنی خواند و غزنین درست نیست

1402/06/02 12:09
افسانه چراغی

کاملا درسته. 

1403/03/24 00:05
محمدعلی قاسمی فلاورجانی

این چکامه، با اینکه در رثای یکی از سفاک‌ترین سلاطین تاریخ ایران بوده، اما بازتاب‌دهندهٔ غم و اندوه فراوانی است که با مرگ یک حاکم، (هر چند بد) بر یک جامعه چیره شده و آن‌ها را در بهت و حیرت فرومی‌برد. بی‌رحمانه این حقیقت را در متن وقایع تاریخ گوشزد می‌کند، که حاکمان با تمام شکوه و صولت و بارگاه خود نیز از سرپنجهٔ شاهین قضا و فروبردن آب اجل در امان نیستند، چه رسد به عوام الناس که تمنیات آن قشر را ندارند و روی در نقاب خاک می‌کشند.