گنجور

شمارهٔ ۳۵ - در ذکر سفر سومنات و فتح آنجا و شکستن منات و رجعت سلطان گوید

فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی‌ست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
ز بس شنیدن گشته‌ست خلق را از بر
شنیده‌ام که حدیثی که آن دوباره شود
چو صبر گردد تلخ، ار چه خوش بود چو شکر
اگر حدیثِ خوش و دل‌پذیر خواهی کرد
حدیثِ شاهِ جهان پیش گیر و زین مگذر
یمین دولت محمود شهریار جهان
خدایگان نکومنظر و نکومخبر
شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر
گهی ز جیحون لشکر کشد سوی سیحون
گهی سپه برد از باختر سوی خاور
ز کارنامهٔ او گر دو داستان خوانی
به خنده یاد کنی کارهای اسکندر
بلی سکندر سرتاسر جهان را گشت
سفر گزید و بیابان برید و کوه و کمر
ولیکن او ز سفر آب زندگانی جست
ملک، رضای خدا و رضای پیغمبر
وگر تو گویی در شأنش آیت است رواست
نی‌ام من این را مُنْکِر که باشد آن مُنْکَر
به وقت آنکه سکندر همی امارت کرد
نَبُد نبوّت را بر نهاده قفل به در
به وقت شاه جهان گر پیمبری بودی
دویست آیت بودی به شأن شاه اندر
همه حدیثِ سکندر بدان بزرگ شده‌ست
که دل به شغل سفر بست و دوست داشت سفر
اگر سکندر با شاه یک سفر کردی
ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر
درازتر سفر او بدان رهی بوده‌ست
که ده زده نگسسته‌ست و کردر از کردر
ملک سپاه به راهی برد که دیو در او
شمیده گردد و گمراه و عاجز و مُضْطَر
چنین سفر که شه امسال کرد، در همه عمر
خدای داند کو را نیامده‌ست به سر
گمان که برد که هرگز کسی ز راهِ طراز
به سومنات بَرَد لشکر و چنین لشکر
نه لشکری که مر آن را کسی بداند حد
نه لشکری که مر آن را کسی بداند مر
شمار لختی از آن برتر از شمار حصی
عداد برخی از آن برتر از عداد مطر
به لشکر گشن و بیکران نظر چه کنی؟
تو دوریِ رهِ صعب و کمیِ آب نگر
رهی که دیو در او گم شدی به وقتِ زوال
چو مرد کم بین در تنگ‌بیشه وقتِ سحر
درازتر ز غمِ مستمندِ سوخته‌دل
کشیده‌تر ز شبِ دردمندِ خسته‌جگر
بصد پی اندر، ده جای ریگ چون سرمه
بده پی اندر، صد جای سنگ چون نشتر
چو چشم شوخ همه چشمه‌های او بی‌آب
چو قول سفله همی کشت‌های او بی‌بر
هوای او دژم و باد او چو دودِ جحیم
زمین او سیه و خاک او چو خاکستر
همه درخت و میان درخت خار کشن
نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر
نه مرد را سر آن کاندر آن نهادی پی
نه مرغ رادل آن کاندر آن گشادی پر
همی ز جوشن برکند غیبه جوشن
همی ز مغفر بگسست رفرف مغفر
سوار با سر اندر شدی بدو و ازو
برون شدی همه تن چون هزار پای بسر
هزار خار شکسته درو و خسته ازو
بچند جای سرو روی و پشت و پهلو و بر
کمر کشان سپه را جدا جدا هر روز
کمر برهنه بمنزل شدی ز حلیه زر
چو پای باز در آن بیشه پر جلاجل بود
ستاکهای درخت از پشیزهای کمر
گهی گیاهی پیش آمدی چو نوک خدنگ
گهی زمینی پیش آمدی چو روی تبر
در آن بیابان منزلگهی عجایب بود
که گر بگویم کس را نیاید آن باور
بگونه شب، روزی برآمد ازسر کوه
که هیچگونه بر آن کارگر نگشت بصر
نماز پیشین انگشت خویش رابردست
همی ندیدم من این عجایبست و عبر
عجب تر آنکه ملک را چنین همی گفتند
که اندرین ره مار دو سر بود بیمر
ترا بزرگ سپاهیست وین دراز رهیست
همه سراسر پر خار و مار و لوره و جر
بشب چو خفته بود مرد سر برآرد مار
همی کشد بنفس خفته تا برآید خور
چوخور برآید و گرمی بمرد خفته رسد
سبک نگردد زان خواب تا گه محشر
خدایگان جهان زان سخن نیندیشید
سپه براند بیاری ایزد داور
بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد
گذاره کرد بتوفیق خالق اکبر
پیادگان را یک یک بخواند و اشتر داد
بتوشه کرد سفر بر مسافران چو حضر
جمازه ها را در بادیه دمادم کرد
بآب کرد همه ریگ آن بیابان تر
بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان
میان بادیه ها حوضهای چون کوثر
همه سپه را زان بادیه برون آورد
شکفته چون گل سیراب وهمچو نیلوفر
بدان ره اندر چندین حصار و شهر بزرگ
خراب کرد و بکند اصل هر یک از بن و بر
نخست لدروه کز روی برج وباره آن
چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر
حصار او قوی و باره حصار قوی
حصاریان همه برسان شیر شرزه نر
مبارزانی همدست و لشکری همپشت
درنگ پیشه به فر و شتاب کار به کر
نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست
دلیر گشته و اندر دلیری استمگر
چو چیکودر که چه صندوقهای گوهر یافت
بکوه پایه او شهریار شیر شکر
چو کوه البرز، آن کوه کاندرو سیمرغ
گرفت مسکن و بازال شد سخن گستر
چگونه کوهی چونانکه از بلندی آن
ستارگان را گویی فرود اوست مقر
مبارزانی بر تیغ او بتیغ گذاشت
که هر یکی را صد بنده بود چون عنتر
چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم
به نهر واله همی کرد بر شهان مفخر
بزرگ شهری ودرشهر کاخهای بزرگ
رسیده کنگره کاخها به دو پیکر
بدخل نیک و بتربت خوش و بآب تمام
به کشتمند وبباغ و ببوستان برور
دویست پیل دمان پیش وده هزار سوار
نود هزار پیاده مبارز و صفدر
همیشه رای بهیم اندرو مقیم بدی
نشسته ایمن و دل پر نشاط و ناز و بطر
چومندهیر که در مندهیر حوضی بود
چنانکه خیره شدی اندرو دو چشم فکر
چگونه حوضی چونانکه هر چه بندیشم
همی ندانم گفتن صفاتش اندر خور
ز دستبرد حکیمان برو پدید نشان
زمال های فراوان برو پدید اثر
فرات پهنا حوضی بصد هزار عمل
هزار بتکده خرد گرد حوض اندر
بزرگ بتکده ای پیش و درمیانش بتی
بحسن ماه ولیکن بقامت عرعر
دگر چو دیو لواره که همچو دیو سپید
پدید بود سر افراشته میان گذر
درو درختان چون گوز هندی و پوپل
که هر درخت بسالی دهد مکرر بر
یکی حصار قوی بر کران شهر و درو
ز بت پرستان گرد آمده یکی معشر
بکشت مردم و بتخانه ها بکندو بسوخت
چنانکه بتکده دارنی و تانیسر
نرست ازو بره اندر مگر کسی که بماند
نهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر
نهفتگانرا ناجسته زان قبل بگذاشت
که شغل داشت جز آن، آن شه فریشته فر
کسیکه بتکده سومنات خواهد کند
به جستگان نکند روزگار خویش هدر
ملک همی بتبه کردن منات شتافت
شتاب او هم ازین روی بوده بود مگر
منات و لات و عزی در مکه سه بت بودند
ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر
همه جهان همی آن هر سه بت پرستیدند
جز آن کسی که بدو بود از خدای نظر
دو زان پیمبر بشکست و هر دو را آنروز
فکنده بود ستان پیش کعبه پای سپر
منات را ز میان کافران بدزدیدند
بکشوری دگر انداختند از آن کشور
بجایگاهی کز روزگار آدم باز
بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر
ز بهر آن بت، بتخانه ای بنا کردند
بصد هزار تماثیل و صد هزار صور
بکار بردند از هر سویی تقرب را
چو تخته سنگ بر آن خانه ، تخته تخته زر
به بتکده در، بت را خزینه ای کردند
در آن خزینه بصندوقهای پیل، گهر
گهر خریدند او رابشهرها چندان
که سیر گشت ز گوهر فروش، گوهر خر
برابر سر بت کله ای فرو هشتند
نگار کار به یاقوت و بافته به درر
ز زر پخته یکی جود ساختند او را
چو کوه آتش و گوهر برو بجای شرر
خراج مملکتی تاج و افسرش بوده ست
کمینه چیز وی آن تاج بود و آن افسر
پس آنگه آنرا کردند سومنات لقب
لقب که دید که نام اندرو بود مضمر
خبر فکندند اندر جهان که از دریا
بتی برآمد زینگونه و بدین پیکر
مدبر همه خلقست و کردگار جهان
ضیا دهنده شمسست و نور بخش قمر
بعلم این بود اندر جهان صلاح و فساد
بحکم این رود اندر جهان قضا و قدر
گروه دیگر گفتند، نی که این بت را
برآسمان برین بود جایگاه و مقر
کسی نیاورد این را بدین مقام که این
ز آسمان بخودی خودآمده ست ایدر
بدین بگوید روز و بدان بگوید شب
بدین بگوید بحر و بدان بگوید بر
چو این ز دریا سر برزد و بخشک آمد
سجود کردنداین راهمه نبات و شجر
به شیر خویش مر اورا بشست گاو و کنون
بدین تقرب خوانند گاو را مادر
ز بهر سنگی چندین هزارخلق خدای
بقول دیو فرو هشته بر خطر لنگر
فریضه هر روز آن سنگ را بشستندی
به آب گنگ و به شیر و به زعفران و شکر
ز بهر شستن آب بت ز گنگ هر روزی
دو جام آب رسیدی فزون زده ساغر
از آب گنگ چه گویم که چندفرسنگست
به سومنات بدانجایگاه زلت و شر
گه گرفتن خور صد هزار کودک و مرد
بدو شدندی فریاد خواه و پوزش گر
ز کافران که شدندی به سومنات به حج
همی گسسته نگشتی بره نفر ز نفر
خدای خوانند آن سنگ را همی شمنان
چه بیهده ست سخنست این که خاکشان بر سر
خدای حکم چنان کرده بودکان بت را
زجای برکندآن شهریار دین پرور
بدان نیت که مر او را بمکه باز برد
بکند واینک با ماهمی برد همبر
چو بت بکند از آنجا و مال و زر برداشت
بدست خویش به بتخانه در فکند آذر
برهمنان را چندانکه دید سر برید
بریده به، سر آن کز هدی بتابد سر
ز خون کشته کز آن بتکده بدریا راند
چو سرخ لاله شد، آبی چوسبز سیسنبر
ز بت پرستان چندان بکشت و چندان بست
که کشته بود و گرفته ز خانیان به کتر
خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود
همه در آرزوی جنگ و جنگ را از در
میان بتکده استاده سلیح بچنگ
چو روز جنگ میان مصاف، رستم زر
خدنگ ترکی بر روی و سر همی خوردند
همی نیامد بر رویشان پدید غیر
بجنگ جلدی کردند، لیکن آخر کار
بتیر سلطان بردند عمر خویش بسر
خدایگان را اندر جهان دو حاجت بود
همیشه این دو همی خواست زایزد داور
یکی که جایگه حج هندوان بکند
دگر که حج کند و بوسه بر دهد بحجر
یکی از آن دو مراد بزرگ حاصل کرد
دگر بعون خدای بزرگ کرده شمر
خراب کردن بتخانه خرد کار نبود
بدانچه کرده بیابد ملک ثواب و ثمر
چودل ز سوختن سومنات فارغ کرد
گرفت راه بدر باز رفتگان دگر
خمی ز گردش دریا براه پیش آمد
گسسته شد ز ره امید مردمان یکسر
نبود رهبر کان خلق را بجستی راه
نبود ممکن کان آب را کنند عبر
سوی درازا یکماه راه ویران بود
رهی بصعبی و زشتی در آن دیار سمر
ز سوی پهنا چندانکه کشتیی دو سه روز
همی رود چو رود مرغ گرسنه سوی خور
درون دریا مد آمدی بروز دو بار
چنانکه چرخ زدی اندر آب او چنبر
چو مد باز شدی برکرانش صیادان
فرو شدندی وکردندی از میانه حذر
ملک چو حال چنان دید خلق را دل داد
براند و گفت که این مایه آبرا چه خطر
امید خویش بایزد فکند و پیش سپاه
فکند باره فرخنده پی بآب اندر
بفال نیک، شه پر دل آب را بگذاشت
روان شدند همه از پی شه آن لشکر
بر آمدند بر آن پی ز آب آن دریا
چنانکه گفتی آن آب بد همی فرغر
نه آنکه هیچکسی را بتن رسید آسیب
نه آنکه هیچ کسی را بجان رسید ضرر
دو روز و دو شب از آنجا همی سپاه گذشت
که مد نیامد و نگذشت آبش از میزر
جدا ز مردم بگذشت ز آب آن دریا
بر از دویست هزار اسب و اشتر واستر
بدین طریق زیزدان چنین کرامت یافت
تو این کرامت زاجناس معجزات شمر
جز اینکه گفتم، چندین غزات دیگر کرد
بباز گشتن سوی مقام عز و مقر
حصار کند هه را از بهیم خالی کرد
بهیم را بجهان آن حصار بود مفر
قوی حصاری بر تیغ نامدار کهی
میان دشتی سیراب نا شده ز مطر
میان سنگ، یکی کنده، کنده گرد حصار
نه زان عمل که بود کار کرد های بشر
نه راه یافته خصم اندر آن حصار بجهد
نه زان حصار فرود آمدی یکی بخبر
وز آن حصار به منصوره روی کرد و براند
بر آن شماره کجا راند حیدر از خیبر
خفیف چون خبر خسرو جهان بشنید
دوان گذشت و به جوی اندر اوفتاد و به جر
بآب شور و بیابان پر گزند افتاد
بماندش خانه ویران ز طارم وز طزر
خفیف را سپه و پیل ومال چندان بود
که بیش از آن نبود در هوا همانا ذر
نداشت طاقت سلطان، ز پیش او بگریخت
چنان که زو بگریزند صد هزار دگر
نگاه کن که بدین یک سفر که کرد، چه کرد
خدایگان جهان شهریار شیر شکر
جهان بگشت و اعادی بکشت و گنج بیافت
بنای کفر بیفکند، اینت فتح و ظفر
زهی مظفر فیروز بخت دولت یار
که گوی برده ای از خسروان بفضل و هنر
از این هنر که نمودی و ره که پیمودی
شهان غافل سرمست راهمی چه خبر
تو برکناره دریای شور خیمه زدی
شهان شراب زده بر کناره های شمر
تو سومنات همی سوختی به بهمن ماه
شهان دیگر عود مثلث و عنبر
بوقت آنکه همه خلق گرم خواب شوند
تو در شتاب سفر بوده ای و رنج سهر
تو آن شهی که ز بهر غزات رایت تو
به سومنات رود گاه وگه به کالنجر
خدایگانا زین پس چو رای غزو کنی
ببر سپاه کشن سوی روم و سوی خزر
به سند و هند کسی نیست مانده کان ارزد
کز آن تو شود آنجا بجنگ یک چاکر
خراب کردی و بیمرد خاندان بهیم
مگر کنی پس از این قصد خانه قیصر
سپه کشیدی زین روی تالب دریا
بجایگاهی کز آدمی نبود اثر
بما نمودی آن چیزها که یاد کنیم
گمان بریم که این در فسانه بود مگر
زمین بماند برین روی و آب پیش آمد
بهیچ روی ازین آب نیست روی گذر
اگر نه دریا پیش آمدی براه ترا
کنون گذشته بدی از قمار و از بربر
ایا بمردی و پیروزی از ملوک پدید
چنان که بود به هنگام مصطفی حیدر
شنیده ام که همیشه چنین بود دریا
که بر دو منزل از آواش گوش گردد کر
همی نماید هیبت، همی فزاید شور
همی بر آید موجش برابر محور
سه بار با تو بدریای بیکرانه شدم
نه موج دیدم و نه هیبت و نه شور ونه شر
نخست روز که دریا ترا بدید، بدید
که پیش قدر تو چون ناقصست و چون ابتر
بمال با تو نتاند شد، ار بخواهد، جفت
بقدر باتو و نیارد زد، ار بخواهد، بر
چو گرد خویش نگه کرد، مارو ماهی دید
بگرد تو مه تابان و زهره ازهر
ز تو خلایق راخرمی وشادی بود
وزو همه خطر جان و بیم غرق و غرر
چو قدرت تو نگه کرد و عجز خویش بدید
چو آبگینه شد آب اندرو زشرم و حجر
ز آب دریا گفتی همی بگوش آمد
که شهریارا دریا تویی و من فرغر
همه جهان ز تو عاجز شدند تا دریا
نداشت هیچکس این قدر و منزلت زبشر
بزرگوارا کاری که آمد از پدرت
بدولت پدر تو نبود هیچ پدر
بملک داری تابود بود و وقت شدن
بماند از و بجهان چون تو یادگار پسر
همیشه تا نبود جان چو جسم و عقل چو جهل
همیشه تا نبود دین چو کفر و نفع چو ضر
همیشه تا علوی را نسب بودبه علی
همیشه تا عمری را شرف بود به عمر
خدایگانی جز مر ترا همی نسزد
خدایگان جهان باش و از جهان برخور
جهان و مال جهان سر بسر خنیده تست
بشهریاری و فیروزی از خنیده بچر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی‌ست دگر
هوش مصنوعی: داستان اسکندر قدیمی شده و دیگر جذابیتی ندارد. سخن جدیدی بیاور، چرا که تازگی، لذت و شیرینی خاصی دارد.
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
هوش مصنوعی: قصه‌های قدیمی و داستان‌های کذبی که به هیچ دردی نمی‌خورند، تو را به زحمت و رنج نیندازند.
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
ز بس شنیدن گشته‌ست خلق را از بر
هوش مصنوعی: داستان سکندر و کارهای او به اندازه‌ای شنیده شده که مردم آن را از حفظ دارند و دیگر نیازی به گفتن نیست.
شنیده‌ام که حدیثی که آن دوباره شود
چو صبر گردد تلخ، ار چه خوش بود چو شکر
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که اگر چیزی قرار باشد دوباره اتفاق بیفتد، اگرچه در ابتدا تلخ و دشوار به نظر برسد، در نهایت می‌تواند به اندازه شیرینی شکر خوشایند باشد.
اگر حدیثِ خوش و دل‌پذیر خواهی کرد
حدیثِ شاهِ جهان پیش گیر و زین مگذر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از داستان‌های زیبا و دلنشین صحبت کنی، به سراغ داستان‌های پادشاه جهان برو و از چیزهای دیگر عبور کن.
یمین دولت محمود شهریار جهان
خدایگان نکومنظر و نکومخبر
هوش مصنوعی: دست راست دولت محمود، حاکم جهانیان، خدایان نیکو منظر و نیکو خبر است.
شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر
هوش مصنوعی: شاهی که شب و روز تنها آرزویش این است که مانند بت و بتخانه بر سر بت‌ساز بماند.
گهی ز جیحون لشکر کشد سوی سیحون
گهی سپه برد از باختر سوی خاور
هوش مصنوعی: گاهی لشکری از رود جیحون به سوی رود سیحون می‌رود و گاهی سپاهی از سمت باختر به سوی خاور حرکت می‌کند.
ز کارنامهٔ او گر دو داستان خوانی
به خنده یاد کنی کارهای اسکندر
هوش مصنوعی: اگر از زندگی‌اش دو داستان جالب را بخوانی و به یاد او بخندی، به کارهای اسکندر اشاره کرده‌ای.
بلی سکندر سرتاسر جهان را گشت
سفر گزید و بیابان برید و کوه و کمر
هوش مصنوعی: سکندر در تمامی نقاط جهان سفر کرد و از دشت‌ها و کوه‌ها گذشت.
ولیکن او ز سفر آب زندگانی جست
ملک، رضای خدا و رضای پیغمبر
هوش مصنوعی: اما او از سفر پر آب حیات، خیر و خوشنودی خدا و پیامبر را جستجو می‌کند.
وگر تو گویی در شأنش آیت است رواست
نی‌ام من این را مُنْکِر که باشد آن مُنْکَر
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که درباره‌اش نشانه‌ای از عظمت وجود دارد، این حرف درست است؛ اما من این را انکار می‌کنم که چه کسی می‌تواند آن را انکار کند.
به وقت آنکه سکندر همی امارت کرد
نَبُد نبوّت را بر نهاده قفل به در
هوش مصنوعی: زمانی که سکندر به حکومت و فرمانروایی پرداخت، پیامبری در آن زمان وجود نداشت که بر در این مقام قفل زده باشد.
به وقت شاه جهان گر پیمبری بودی
دویست آیت بودی به شأن شاه اندر
هوش مصنوعی: اگر زمانی در دوره شاهنشاه جهان پیامبری وجود داشت، دو hundred آیه برای بیان بزرگی و مقام او نازل می‌شد.
همه حدیثِ سکندر بدان بزرگ شده‌ست
که دل به شغل سفر بست و دوست داشت سفر
هوش مصنوعی: همه داستان‌ها و سخنان درباره سکندر به خاطر این است که او عشق و ارادت خاصی به سفر و گشت و گذار داشت و دلش به این کار بند شده بود.
اگر سکندر با شاه یک سفر کردی
ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر
هوش مصنوعی: اگر سکندر هم با همه قدرت و جلالش سفر کند، باز هم ممکن است به زمین بیفتد و از اسب خود پیاده شود و حتی بر روی یک الاغ بنشیند.
درازتر سفر او بدان رهی بوده‌ست
که ده زده نگسسته‌ست و کردر از کردر
هوش مصنوعی: سفر او به قدری طولانی شده که به خاطر راهی که پیموده، هرگز نتوانسته از آن برگشت کند و همچنان در مسیر خود ادامه می‌دهد.
ملک سپاه به راهی برد که دیو در او
شمیده گردد و گمراه و عاجز و مُضْطَر
هوش مصنوعی: فرمانده‌ی سپاه، راهی را در پیش گرفت که دیو در آن به دام می‌افتد و دچار سردرگمی و ناتوانی می‌شود.
چنین سفر که شه امسال کرد، در همه عمر
خدای داند کو را نیامده‌ست به سر
هوش مصنوعی: سفری که شاه امسال انجام داد، در تمام عمر خدا می‌داند که کسی مانند او را تاکنون ندیده است.
گمان که برد که هرگز کسی ز راهِ طراز
به سومنات بَرَد لشکر و چنین لشکر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که کسی فکر می‌کند که هیچ‌یک از انسان‌ها نمی‌توانند به اندازه‌ای به سرچشمه قدرت و زیبایی نزدیک شوند که لشکری بزرگ و قدرتمند، مانند لشکر سومنات، در آنجا وجود داشته باشد. به عبارتی، هیچ‌کس به آن درجه از عظمت و تأثیر نمی‌رسد.
نه لشکری که مر آن را کسی بداند حد
نه لشکری که مر آن را کسی بداند مر
هوش مصنوعی: نه سپاهی که کسی آن را بشناسد، و نه سپاهی که کسی بر آن آگاهی داشته باشد.
شمار لختی از آن برتر از شمار حصی
عداد برخی از آن برتر از عداد مطر
هوش مصنوعی: مدت زمانی که از آن می‌گذرد، گاهی بیشتر از تعداد شاخه‌های مختلف موجود در طبیعت است و در برخی موارد، بیشتر از تعداد باران‌های نازل شده در آن زمان به نظر می‌رسد.
به لشکر گشن و بیکران نظر چه کنی؟
تو دوریِ رهِ صعب و کمیِ آب نگر
هوش مصنوعی: به سپاه بزرگ و گرسنه چه توجهی می‌کنی؟ تو به سختی راه و کمبود آب فکر کن.
رهی که دیو در او گم شدی به وقتِ زوال
چو مرد کم بین در تنگ‌بیشه وقتِ سحر
هوش مصنوعی: راهی که دیو در آن گم شده، در زمان زوال مانند مردی کم‌نظری است که در چنگال تاریکی و درختان متراکم صبح‌گاه شگفت‌انگیز، گرفتار شده است.
درازتر ز غمِ مستمندِ سوخته‌دل
کشیده‌تر ز شبِ دردمندِ خسته‌جگر
هوش مصنوعی: غم و اندوه دلbroken، که در دل یک فرد نیازمند و سوخته وجود دارد، به حدی عمیق و طولانی است که حتی از شب‌های طولانی و پر درد کسانی که خسته و آسیب‌دیده هستند، نیز بیشتر احساس می‌شود.
بصد پی اندر، ده جای ریگ چون سرمه
بده پی اندر، صد جای سنگ چون نشتر
هوش مصنوعی: به قیمتی که در اینجا ذکر شده، ده بار به جایی که ریگ وجود دارد، سرمه بده و صد بار به جایی که سنگ وجود دارد، مانند نشتر.
چو چشم شوخ همه چشمه‌های او بی‌آب
چو قول سفله همی کشت‌های او بی‌بر
هوش مصنوعی: وقتی چشمان بازیگوش او به من نگاه می‌کنند، تمام چشمه‌های زندگی‌ام خشک می‌شود. مثل قول و وعده‌های بی‌اساس انسان‌های پست، برکت و ثمربخشی تمام زحمت‌هایم بی‌فایده می‌شود.
هوای او دژم و باد او چو دودِ جحیم
زمین او سیه و خاک او چو خاکستر
هوش مصنوعی: همه چیز در مورد او تیره و تار است، و نسیم او به مانند دود آتش جهنم است. زمین او سیاه و خاک او همچون خاکستر می‌باشد.
همه درخت و میان درخت خار کشن
نه خار بلکه سنان خلنده و خنجر
هوش مصنوعی: درختان همه به دور هم هستند و در میان آن‌ها، خارهایی به چشم می‌خورد که نه خاری ساده‌اند، بلکه مانند سنان تیز و خنجر شکل‌گیری شده‌اند.
نه مرد را سر آن کاندر آن نهادی پی
نه مرغ رادل آن کاندر آن گشادی پر
هوش مصنوعی: نه مرد را در آن جایگاهی که باید، قرار دادی و نه پرنده را در جایی که مناسب او باشد، آزاد گذاشتی.
همی ز جوشن برکند غیبه جوشن
همی ز مغفر بگسست رفرف مغفر
هوش مصنوعی: او به قدری قوی و قدرتمند است که می‌تواند زره را از تن بکند و یا کلاه‌خود را بشکند.
سوار با سر اندر شدی بدو و ازو
برون شدی همه تن چون هزار پای بسر
هوش مصنوعی: سوار با سر به درون رفت و از آنجا خارج شد، تمام وجودش مانند هزار پایش به سر بود.
هزار خار شکسته درو و خسته ازو
بچند جای سرو روی و پشت و پهلو و بر
هوش مصنوعی: در قلب و ذهن انسان، درد و رنج بسیاری وجود دارد، که مانند هزار خار شکسته است. این زخم‌ها و ناراحتی‌ها در جنبه‌های مختلف زندگی، از جمله روح و جسم، احساس می‌شود و نشان‌دهنده‌ی مشکلات و چالش‌های فراوانی است که فرد با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کند.
کمر کشان سپه را جدا جدا هر روز
کمر برهنه بمنزل شدی ز حلیه زر
هوش مصنوعی: هر روز سپاهیان را با کمر برهنه و جداگانه می‌سازند، و تو به منزل می‌رسی با زینت و زرق و برق طلایی.
چو پای باز در آن بیشه پر جلاجل بود
ستاکهای درخت از پشیزهای کمر
هوش مصنوعی: وقتی پایم را در آن جنگل زیبا گذاشتم، درختان به مانند ستون‌هایی از طلا در مقابل من ایستاده بودند.
گهی گیاهی پیش آمدی چو نوک خدنگ
گهی زمینی پیش آمدی چو روی تبر
هوش مصنوعی: گاهی به شکلی نمایان مانند نوک نیزه ظاهر می‌شوی و گاهی به شکلی دیگر و سنگین مانند سطح تبر.
در آن بیابان منزلگهی عجایب بود
که گر بگویم کس را نیاید آن باور
هوش مصنوعی: در آن بیابان جایی وجود داشت که شگفتی‌های زیادی در آن بود، به طوری که اگر درباره‌اش بگویم، هیچ‌کس نمی‌تواند آن را باور کند.
بگونه شب، روزی برآمد ازسر کوه
که هیچگونه بر آن کارگر نگشت بصر
هوش مصنوعی: یک روز مانند شب، از بالای کوه نور خورشید طلوع کرد که هیچ چشمی آن را ندید.
نماز پیشین انگشت خویش رابردست
همی ندیدم من این عجایبست و عبر
هوش مصنوعی: در نماز گذشته، وقتی که انگشتم را برداشتم، متوجه نشدم که این چه شگفتی و عبرتی است.
عجب تر آنکه ملک را چنین همی گفتند
که اندرین ره مار دو سر بود بیمر
هوش مصنوعی: جالب‌تر اینکه به ملک گفتند که در این مسیر ماری دو سر وجود دارد که بی‌مرگ است.
ترا بزرگ سپاهیست وین دراز رهیست
همه سراسر پر خار و مار و لوره و جر
هوش مصنوعی: تو یک سپاه بزرگ و قدرتمند هستی و این مسیر که در پیش داری بسیار طولانی است، پر از مشکلات و خطرات مانند خارها، مارها و دام‌ها.
بشب چو خفته بود مرد سر برآرد مار
همی کشد بنفس خفته تا برآید خور
هوش مصنوعی: در شب، وقتی که مرد خوابیده است، ماری به آرامی نزدیک می‌شود و در انتظار است تا او بیدار شود و خورشید طلوع کند.
چوخور برآید و گرمی بمرد خفته رسد
سبک نگردد زان خواب تا گه محشر
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید طلوع کند و گرما به زمین بیاید، مردگان از خواب خود بیدار می‌شوند و این بیداری تا وقوع قیامت ادامه خواهد داشت و سبکی و فراموشی در آن‌ها وجود نخواهد داشت.
خدایگان جهان زان سخن نیندیشید
سپه براند بیاری ایزد داور
هوش مصنوعی: خدایان دنیا به آن سخن فکر نکردند، پس سپاه برای یاری خدای قضاوت‌گر حرکت کرد.
بدین درشتی و زشتی رهی که کردم یاد
گذاره کرد بتوفیق خالق اکبر
هوش مصنوعی: من به خاطر رفتاری که در گذشته داشتم، با درشتی و زشتی، همواره به یاد می‌آورم که این مسیر را با کمک و توفیق خالق بزرگ طی کرده‌ام.
پیادگان را یک یک بخواند و اشتر داد
بتوشه کرد سفر بر مسافران چو حضر
هوش مصنوعی: پیادگان را یکی‌یکی فرا می‌خواند و شترها را برای سفر بارگذاری می‌کند، مانند آنکه مسافران به سفر آماده می‌شوند.
جمازه ها را در بادیه دمادم کرد
بآب کرد همه ریگ آن بیابان تر
هوش مصنوعی: در بیابان، با وزش باد و باران، جویبارهایی به وجود آمد که همه شن‌زار را مرطوب و زنده کرده بود.
بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان
میان بادیه ها حوضهای چون کوثر
هوش مصنوعی: در بیابان‌ها، برای کسانی که گم شده‌اند یا عقب مانده‌اند، حوض‌هایی ساخته شده است که مانند آب کوثر است.
همه سپه را زان بادیه برون آورد
شکفته چون گل سیراب وهمچو نیلوفر
هوش مصنوعی: تمامی لشگر را از آن دشت و بیابان خارج کرد، مانند گلی که سیراب شده و مانند نیلوفر که شکفته است.
بدان ره اندر چندین حصار و شهر بزرگ
خراب کرد و بکند اصل هر یک از بن و بر
هوش مصنوعی: در این مسیر، شهرها و قلعه‌های زیادی را ویران کرد و بنیان هر یک از آن‌ها را از ریشه و اساس نابود ساخت.
نخست لدروه کز روی برج وباره آن
چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر
هوش مصنوعی: در ابتدا، وقتی که از برج و بارو به پایین نگاه کنید، همانند کوهی که از هم می‌پاشد، آهن و مرمر هم فرو می‌ریزد.
حصار او قوی و باره حصار قوی
حصاریان همه برسان شیر شرزه نر
هوش مصنوعی: دیوار دفاعی او محکم است و نگهبانانش قدرت زیادی دارند؛ همه آن‌ها به انتقام‌جویی می‌پردازند و آماده هستند تا به هر چالش و دشمنی پاسخ دهند.
مبارزانی همدست و لشکری همپشت
درنگ پیشه به فر و شتاب کار به کر
هوش مصنوعی: در میدان مبارزه، نیروهایی هماهنگ و همدل با یکدیگر آماده‌اند. آن‌ها با اعتماد به نفس و سرعت عمل، در تلاشند تا به پیروزی دست یابند.
نبرد کرده و اندر نبرد یافته دست
دلیر گشته و اندر دلیری استمگر
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته شده که فردی در نبرد با دشمنان خود روبه‌رو شده و با شجاعت و دلیری به مقابله پرداخته است. او در این مبارزه نه تنها خود را قوی و دلیر نشان می‌دهد، بلکه به دلیری خود نیز افتخار می‌کند و این دلیری را نشانه‌ای از قدرت و استقامت او می‌داند.
چو چیکودر که چه صندوقهای گوهر یافت
بکوه پایه او شهریار شیر شکر
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای که گنجینه‌ای از جواهرات یافته است، در کنار کوه، شهریار با عظمت و شیرین به نظر می‌رسد.
چو کوه البرز، آن کوه کاندرو سیمرغ
گرفت مسکن و بازال شد سخن گستر
هوش مصنوعی: مردی مانند کوه البرز، شجاعت و قدرت دارد و سیمرغ که نماد بزرگی و حکمت است، در آنجا سکونت گزیده است و صحبت‌های او به دور و بر پراکنده می‌شود.
چگونه کوهی چونانکه از بلندی آن
ستارگان را گویی فرود اوست مقر
هوش مصنوعی: چطور ممکن است کوهی به این بلندی باشد که با وجودش گویی ستاره‌ها از آن پایین‌تر قرار دارند؟
مبارزانی بر تیغ او بتیغ گذاشت
که هر یکی را صد بنده بود چون عنتر
هوش مصنوعی: مبارزانی وجود دارند که در برابر شمشیر او، شمشیر می‌زنند و هر یک از آن‌ها به اندازه صد برده، قوی و نیرومند هستند.
چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم
به نهر واله همی کرد بر شهان مفخر
هوش مصنوعی: مانند نهر زیبا و شاداب که در سرزمین هند جاری است، این نهر همواره توجه پادشاهان را به خود جلب می‌کند و به آن افتخار می‌کنند.
بزرگ شهری ودرشهر کاخهای بزرگ
رسیده کنگره کاخها به دو پیکر
هوش مصنوعی: در شهر بزرگی به کاخ‌های بلند رسیده است که به دو شکل زیبا و متفاوت نمادین هستند.
بدخل نیک و بتربت خوش و بآب تمام
به کشتمند وبباغ و ببوستان برور
هوش مصنوعی: درختی که خوب رشد کرده و در خاک حاصلخیز بوده و با آب زلال سیراب شده، در باغ و بوستان می‌رویید و به بار نشسته است.
دویست پیل دمان پیش وده هزار سوار
نود هزار پیاده مبارز و صفدر
هوش مصنوعی: دویست فیل در حال دویدن به سمت ماست، در حالی که ده هزار سوار و نود هزار پیاده آماده نبرد و جنگ هستند.
همیشه رای بهیم اندرو مقیم بدی
نشسته ایمن و دل پر نشاط و ناز و بطر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه کسانی هستند که در عوض قرار گرفتن در جایی نامناسب و منفی، به دور از نگرانی و با دل شاداب و سرشار از نشاط و لذت زندگی می‌کنند. به عبارت دیگر، افراد می‌توانند در میان دشواری‌ها یا چالش‌ها، روحیه‌ای مثبت و شاداب داشته باشند.
چومندهیر که در مندهیر حوضی بود
چنانکه خیره شدی اندرو دو چشم فکر
هوش مصنوعی: خود را مانند کسی فرض کن که در حوضی عمیق غرق شده و حیرت‌زده به درون آن نگاه می‌کند. در این حوض، چشمانش پر از اندیشه و تفکر می‌شود.
چگونه حوضی چونانکه هر چه بندیشم
همی ندانم گفتن صفاتش اندر خور
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم درباره حوضی صحبت کنم که هر بار که آن را توصیف می‌کنم، باز هم از ویژگی‌هایش بی‌خبرم؟
ز دستبرد حکیمان برو پدید نشان
زمال های فراوان برو پدید اثر
هوش مصنوعی: از آسیب‌های حکیمان، نشانه‌ای در دستان تو نمایان شده است و آثار زیادی از مال و ثروت در تو درخشان گشته است.
فرات پهنا حوضی بصد هزار عمل
هزار بتکده خرد گرد حوض اندر
هوش مصنوعی: رودخانه فرات مانند حوضی وسیع است که در آن به اندازه صد هزار عمل، بتکده‌ای کوچک از خرد و اندیشه‌ها وجود دارد.
بزرگ بتکده ای پیش و درمیانش بتی
بحسن ماه ولیکن بقامت عرعر
هوش مصنوعی: در یک میخانه بزرگ، بتی زیبا به سان ماه وجود دارد، اما به خاطر قد کوتاهش مانند الاغ به نظر می‌رسد.
دگر چو دیو لواره که همچو دیو سپید
پدید بود سر افراشته میان گذر
هوش مصنوعی: همان‌طور که دیو سپید به صورت بزرگ و هراس‌انگیز در میان راه نمایان می‌شود، اینجا نیز موجودی به‌ظاهر وحشتناک و با کمندهایی در آستانه ظهور است.
درو درختان چون گوز هندی و پوپل
که هر درخت بسالی دهد مکرر بر
هوش مصنوعی: درختان مانند گوز هندی و درختان پوپل هستند که هر یک به مرور زمان بارها و بارها ثمر می‌دهند.
یکی حصار قوی بر کران شهر و درو
ز بت پرستان گرد آمده یکی معشر
هوش مصنوعی: دور شهر، دیواری محکم وجود دارد و در درون آن، گروهی از بت‌پرستان گرد آمده‌اند.
بکشت مردم و بتخانه ها بکندو بسوخت
چنانکه بتکده دارنی و تانیسر
هوش مصنوعی: مردم را کشت و معابد را ویران کرد و به آتش کشید، به گونه‌ای که مانند بتکده‌هایی در دارنی و تانیسر بود.
نرست ازو بره اندر مگر کسی که بماند
نهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر
هوش مصنوعی: هیچ موجودی از آنچه بر روی زمین است، به جز کسی که زیر پوششی پنهان شده، نمی‌تواند به وجود آید. زمانی که مانند حیوانات شوم، ستاره‌ای می‌شوم.
نهفتگانرا ناجسته زان قبل بگذاشت
که شغل داشت جز آن، آن شه فریشته فر
هوش مصنوعی: کسانی که در خفا و پنهانی به کار مهمی مشغولند، از قبل این کار را رها کرده‌اند، زیرا وظیفه و شغل دیگری دارند که از آن مهم‌تر است. این مقام والا و بزرگ، مانند فرشته‌ای است که کارهایش را به درستی و درستی انجام می‌دهد.
کسیکه بتکده سومنات خواهد کند
به جستگان نکند روزگار خویش هدر
هوش مصنوعی: کسی که می‌خواهد به جستجوی معشوق برود، نباید وقت خود را به بطالت بگذراند.
ملک همی بتبه کردن منات شتافت
شتاب او هم ازین روی بوده بود مگر
هوش مصنوعی: فرشته نیز برای کمک به من مشغول فعالیت شد و این سرعت او ناشی از همان دلیل بود که من نیز تحت تاثیر آن قرار داشتم.
منات و لات و عزی در مکه سه بت بودند
ز دستبرد بت آرای آن زمان آزر
هوش مصنوعی: منات، لات و عزی سه بت بودند که در مکه پرستش می‌شدند و آن‌ها نمادهایی از باورهای دینی مردم آن زمان بودند و به نوعی نمایانگر فرهنگ و اعتقادات آن دوره به شمار می‌رفتند. آزر هم به عنوان یک شخصیت مهم در این زمینه یاد شده است.
همه جهان همی آن هر سه بت پرستیدند
جز آن کسی که بدو بود از خدای نظر
هوش مصنوعی: تمامی مردم دنیا آن سه بت را می‌پرستیدند، به جز کسی که فقط به خداوند توجه داشت و او را می‌پرستید.
دو زان پیمبر بشکست و هر دو را آنروز
فکنده بود ستان پیش کعبه پای سپر
هوش مصنوعی: در آن روز، دو زانوی پیامبر (که به حالت خضوع و تواضع در برابر خدا نشسته بود) شکسته شد و هر دو زانو را در آن لحظه در پیش کعبه بر روی زمین گذاشت.
منات را ز میان کافران بدزدیدند
بکشوری دگر انداختند از آن کشور
هوش مصنوعی: منات، خدای کافران، را دزدیدند و به سرزمین دیگری منتقل کردند. از آن سرزمین دیگر، این کار انجام شد.
بجایگاهی کز روزگار آدم باز
بر آن زمین ننشست و نرفت جز کافر
هوش مصنوعی: جایگاهی که از زمان آدم بر روی زمین کسی در آنجا سکونت نکرد و تنها کفار در آنجا حضور دارند.
ز بهر آن بت، بتخانه ای بنا کردند
بصد هزار تماثیل و صد هزار صور
هوش مصنوعی: برای آن معشوق، جایی ساخته‌اند با صدها تندیس و تصویر.
بکار بردند از هر سویی تقرب را
چو تخته سنگ بر آن خانه ، تخته تخته زر
هوش مصنوعی: آنها از هر طرف برای نزدیک شدن به آن خانه تلاش کردند، همچون تخته سنگی که بر روی آن خانه گذاشته شده باشد، به تدریج و با زحمت آن را پر کردند.
به بتکده در، بت را خزینه ای کردند
در آن خزینه بصندوقهای پیل، گهر
هوش مصنوعی: در بتکده، مجسمه های بت را مانند گنجینه ای ارزشمند نگهداری کردند و در آن گنجینه، جواهرات گرانبهایی همچون الماس و سنگ های قیمتی وجود دارد.
گهر خریدند او رابشهرها چندان
که سیر گشت ز گوهر فروش، گوهر خر
هوش مصنوعی: او را در شهرهای زیادی به دلیل زیبایی‌اش خریدند، به طوری که وقتی فروشنده‌ی زیبایی‌ها دیگر نتوانست او را بفروشد، خودش اشباع شد.
برابر سر بت کله ای فرو هشتند
نگار کار به یاقوت و بافته به درر
هوش مصنوعی: در برابر سر معشوق، دسته‌ای از گوهرها و جواهرات قرار داده‌اند که از یاقوت و مروارید بافته شده‌اند.
ز زر پخته یکی جود ساختند او را
چو کوه آتش و گوهر برو بجای شرر
هوش مصنوعی: از طلا و زر گداخته، فردی خصلت بخشیده‌اند که مانند کوهی از آتش و جواهر می‌درخشد و به جای شرر، زیبایی و ارزشمندی دارد.
خراج مملکتی تاج و افسرش بوده ست
کمینه چیز وی آن تاج بود و آن افسر
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره شده که مالیات و درآمدهای یک سرزمین به پادشاهی و تاج و تخت آن تعلق دارد. به عبارتی، کمترین چیزی که از این مملکت نصیب او می‌شود همان تاج و نشانه‌های سلطنتی‌اش است.
پس آنگه آنرا کردند سومنات لقب
لقب که دید که نام اندرو بود مضمر
هوش مصنوعی: پس از آن، لقب «سومنات» را برای آن قرار دادند، زیرا متوجه شدند که نام واقعی‌اش در دل پنهان است.
خبر فکندند اندر جهان که از دریا
بتی برآمد زینگونه و بدین پیکر
هوش مصنوعی: شنیده‌ها در دنیا پیچیده است که از دریا مجسمه‌ای با این شکل و شمایل بیرون آمده است.
مدبر همه خلقست و کردگار جهان
ضیا دهنده شمسست و نور بخش قمر
هوش مصنوعی: مدبر تمامی مخلوقات و خالق جهان است، او همان نوری است که خورشید را روشن می‌کند و ماه را نور می‌بخشد.
بعلم این بود اندر جهان صلاح و فساد
بحکم این رود اندر جهان قضا و قدر
هوش مصنوعی: در دانایی این نکته نهفته است که در جهان نیکی و بدی وجود دارد و تمامی امور مطابق با سرنوشت و تقدیر الهی پیش می‌روند.
گروه دیگر گفتند، نی که این بت را
برآسمان برین بود جایگاه و مقر
هوش مصنوعی: گروه دیگری اظهار کردند که این بتی که صحبتش می‌شود، جایگاهی در آسمان دارد و باید در آنجا قرار گرفته باشد.
کسی نیاورد این را بدین مقام که این
ز آسمان بخودی خودآمده ست ایدر
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانسته این نعمت را به این مرتبه برساند، زیرا این خود به طور غیر ارادی از آسمان نازل شده است.
بدین بگوید روز و بدان بگوید شب
بدین بگوید بحر و بدان بگوید بر
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که روز و شب هر یک پیامی دارند و هرکدام در زمان و مکان خود حرف‌های خاصی برای گفتن می‌زنند. همچنین دریا نیز به نوعی به بر و ساحل اشاره دارد که نمایانگر تعامل بین آب و زمین است. به طور کلی، این متن به ارتباط و تضاد بین زمان‌ها و فضاها اشاره دارد.
چو این ز دریا سر برزد و بخشک آمد
سجود کردنداین راهمه نبات و شجر
هوش مصنوعی: وقتی که این موجود از دریا بالا آمد و خشک شد، تمام گیاهان و درختان به او سجده کردند.
به شیر خویش مر اورا بشست گاو و کنون
بدین تقرب خوانند گاو را مادر
هوش مصنوعی: گاو فرزندی را که به شیر خودش شیر داده است، بزرگ کرده و الآن به این دلیل که به او نزدیک شده، نام مادر را بر او گذاشته‌اند.
ز بهر سنگی چندین هزارخلق خدای
بقول دیو فرو هشته بر خطر لنگر
هوش مصنوعی: به خاطر یک سنگ، هزاران نفر از مخلوقات خدا طبق گفته دیوان بر لبه خطر در معرض خطر قرار گرفته‌اند.
فریضه هر روز آن سنگ را بشستندی
به آب گنگ و به شیر و به زعفران و شکر
هوش مصنوعی: هر روز، سنگ را با آب زلال، شیر، زعفران و شکر شستشو می‌کردند.
ز بهر شستن آب بت ز گنگ هر روزی
دو جام آب رسیدی فزون زده ساغر
هوش مصنوعی: برای پاک کردن بت از آب گنگ، هر روز دو جام آب آوردی و از آن نوشیدی.
از آب گنگ چه گویم که چندفرسنگست
به سومنات بدانجایگاه زلت و شر
هوش مصنوعی: از آب گنگ چه می‌توانم بگویم که چه فاصله‌ای تا سومنات دارد، جایی که زلت و شر قرار دارد.
گه گرفتن خور صد هزار کودک و مرد
بدو شدندی فریاد خواه و پوزش گر
هوش مصنوعی: برخی اوقات در زندگی، بروز مشکلات و گرفتاری‌ها باعث می‌شود که صدای ناله و فریاد بسیاری از افراد، از کودکان گرفته تا بزرگ‌ترها، به گوش برسد و همه از او درخواست کمک و عذرخواهی کنند.
ز کافران که شدندی به سومنات به حج
همی گسسته نگشتی بره نفر ز نفر
هوش مصنوعی: از کسانی که به معبد سومنات رفتند و کافر شدند، در سفر حج نیز نتوانستند از هم جدا شوند و هیچ کس از دیگری بی‌خبر نماند.
خدای خوانند آن سنگ را همی شمنان
چه بیهده ست سخنست این که خاکشان بر سر
هوش مصنوعی: خداوند آن سنگ را خلاصه می‌کند و می‌گوید که سخن گفتن درباره این موضوع بیهوده است، چرا که خاکشان بر سرشان است.
خدای حکم چنان کرده بودکان بت را
زجای برکندآن شهریار دین پرور
هوش مصنوعی: خداوند این گونه مقرر کرده بود که آن بت، از جایگاهش برکنار شود و این کار را آن پادشاه مؤمن انجام داد.
بدان نیت که مر او را بمکه باز برد
بکند واینک با ماهمی برد همبر
هوش مصنوعی: بدان که با نیت خود او را به مکه می‌برد تا در آن‌جا کارهایش را انجام دهد و اینک با ما هم‌سفر است.
چو بت بکند از آنجا و مال و زر برداشت
بدست خویش به بتخانه در فکند آذر
هوش مصنوعی: وقتی که بت ساخته شد و شخصی ثروت و پول را برداشت، آن‌ها را به دست خود گرفت و به معبد بت افکند.
برهمنان را چندانکه دید سر برید
بریده به، سر آن کز هدی بتابد سر
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که افرادی که به طور بی‌هدف و بی‌برنامه زندگی می‌کنند، در نتیجه کارهای نادرست خود به سرنوشت تلخی دچار می‌شوند؛ مانند کسانی که سرشان از ترس بریده شده است. در این میان، کسی که هدایت و رهبری واقعی داشته باشد، از مشکلات و چالش‌ها عبور کرده و از نور هدایت بهره‌مند می‌شود.
ز خون کشته کز آن بتکده بدریا راند
چو سرخ لاله شد، آبی چوسبز سیسنبر
هوش مصنوعی: از خون کشته‌ای که از معبد عشق به دریا رانده شد، چون لاله‌ی سرخ، آبی به رنگ سبز سنبل به وجود آمد.
ز بت پرستان چندان بکشت و چندان بست
که کشته بود و گرفته ز خانیان به کتر
هوش مصنوعی: او به قدری از بت‌پرستان را کشت و به بند کشید که تعداد زیادی از آنها را به خانه‌ها و محلی که بودند، آورد.
خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود
همه در آرزوی جنگ و جنگ را از در
هوش مصنوعی: خدا می‌داند که در آنجا چه اندازه مردم وجود داشتند، همه در آرزوی جنگ و در تلاش برای آغاز آن.
میان بتکده استاده سلیح بچنگ
چو روز جنگ میان مصاف، رستم زر
هوش مصنوعی: در دل معبدی پر از معشوقان، جوانی با سلاحی در دست ایستاده است، مثل روز نبردی که رستم در میادین جنگ آماده مقابله است.
خدنگ ترکی بر روی و سر همی خوردند
همی نیامد بر رویشان پدید غیر
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به چیزی می‌شود که باعث بروز مشکلات و درگیری‌هایی می‌شود، اما نشانه‌ای از آن به وضوح دیده نمی‌شود. گویی که در یک نبرد یا دوئل، ضربات و حرکات به شدت انجام می‌شود اما عواقب و آثار آن به راحتی قابل مشاهده نیست. در واقع، کسی نمی‌تواند به طور مشخص بفهمد که چه چیزهایی در حال اتفاق افتادن است.
بجنگ جلدی کردند، لیکن آخر کار
بتیر سلطان بردند عمر خویش بسر
هوش مصنوعی: به زودی و با شور و شوق به جنگ رفتند، اما در نهایت، عمر خود را در دامان تیر سلطان پایان دادند.
خدایگان را اندر جهان دو حاجت بود
همیشه این دو همی خواست زایزد داور
هوش مصنوعی: در جهان، خدایگان همیشه دو خواسته داشتند و این دو خواسته را از داور می‌خواستند.
یکی که جایگه حج هندوان بکند
دگر که حج کند و بوسه بر دهد بحجر
هوش مصنوعی: کسی که به سفر زیارتی هندوان می‌رود، شاید دیگری هم باشد که به زیارت خانه خدا برود و سنگ سیاه (حجر) را ببوسد.
یکی از آن دو مراد بزرگ حاصل کرد
دگر بعون خدای بزرگ کرده شمر
هوش مصنوعی: یکی از آن دو بزرگ به هدف خود رسید و دیگری به یاری خداوند بزرگ، سختی‌ها را پشت سر گذاشت.
خراب کردن بتخانه خرد کار نبود
بدانچه کرده بیابد ملک ثواب و ثمر
هوش مصنوعی: خراب کردن بتخانه کار ساده‌ای نیست؛ آنچه که انجام شده، می‌تواند برکت و پاداش برای یک سرزمین به همراه داشته باشد.
چودل ز سوختن سومنات فارغ کرد
گرفت راه بدر باز رفتگان دگر
هوش مصنوعی: وقتی دل از درد سوختن سومنات آزاد شد، راه بدر را گرفت و به سمت دیگران رفت.
خمی ز گردش دریا براه پیش آمد
گسسته شد ز ره امید مردمان یکسر
هوش مصنوعی: به خاطر تغییر و چرخش دریا، امید مردم به طور کامل از بین رفت و آن‌ها از مسیر خود منحرف شدند.
نبود رهبر کان خلق را بجستی راه
نبود ممکن کان آب را کنند عبر
هوش مصنوعی: اگر رهبر و هدایتی برای مردم نباشد، راهی برای هدایت آنها وجود ندارد، مانند این که آب نمی‌تواند از خود عبور کند بدون اینکه مسیری برای آن فراهم شود.
سوی درازا یکماه راه ویران بود
رهی بصعبی و زشتی در آن دیار سمر
هوش مصنوعی: یک ماه راهی بی‌نهایت و خراب وجود داشت و مسیر آن در سرزمین سمر، دشوار و زشت بود.
ز سوی پهنا چندانکه کشتیی دو سه روز
همی رود چو رود مرغ گرسنه سوی خور
هوش مصنوعی: از طرفی به گونه‌ای که کشتی به مدت چند روز در حرکت است، مانند پرنده‌ای گرسنه که به سمت غذا می‌رود.
درون دریا مد آمدی بروز دو بار
چنانکه چرخ زدی اندر آب او چنبر
هوش مصنوعی: شما در دریا به حرکت درآمدید، به طوری که مانند چرخشی که در آب انجام می‌شود، دوبار به سطح آمدید.
چو مد باز شدی برکرانش صیادان
فرو شدندی وکردندی از میانه حذر
هوش مصنوعی: وقتی که مد دریا بالا می‌آید، صیادان به سمت آن می‌روند و از وسط دریا دوری می‌جویند.
ملک چو حال چنان دید خلق را دل داد
براند و گفت که این مایه آبرا چه خطر
هوش مصنوعی: وقتی ملک وضع مردم را اینگونه دید، دلش برایشان سوخت و گفت: این وضعیت آنها چه خطری دارد.
امید خویش بایزد فکند و پیش سپاه
فکند باره فرخنده پی بآب اندر
هوش مصنوعی: امید خود را به خدا می‌سپارد و به همراه لشکر، بارهای خوشبختی‌اش را به سوی آب روان می‌برد.
بفال نیک، شه پر دل آب را بگذاشت
روان شدند همه از پی شه آن لشکر
هوش مصنوعی: با توجه به نشانه‌های خوب، شاه دلیر آب را رها کرد و همه یارانش به دنبالش حرکت کردند.
بر آمدند بر آن پی ز آب آن دریا
چنانکه گفتی آن آب بد همی فرغر
هوش مصنوعی: آب دریا به قدری بالا آمده که گویی به آن می‌گویی که این آب زیباست و می‌درخشد.
نه آنکه هیچکسی را بتن رسید آسیب
نه آنکه هیچ کسی را بجان رسید ضرر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره می‌کند که نه کسی به خاطر ظاهر آسیب می‌بیند و نه کسی به خاطر جان خود آسیب می‌بیند. به عبارت دیگر، هیچ‌کس به خاطر وضعیت ظاهری یا جان خود دچار مشکل نمی‌شود.
دو روز و دو شب از آنجا همی سپاه گذشت
که مد نیامد و نگذشت آبش از میزر
هوش مصنوعی: دو روز و دو شب از جایی که آب رودخانه (مد) نیامد و رد شد، سپاه می‌گذشت.
جدا ز مردم بگذشت ز آب آن دریا
بر از دویست هزار اسب و اشتر واستر
هوش مصنوعی: او از مردم دور شد و مانند آب دریا از میان دویست هزار اسب و شتر و الاغ عبور کرد.
بدین طریق زیزدان چنین کرامت یافت
تو این کرامت زاجناس معجزات شمر
هوش مصنوعی: به این طریق خداوند چنین رحمت و فضلی به تو عطا کرده است، پس این نعمت را از جمله معجزات به حساب آور.
جز اینکه گفتم، چندین غزات دیگر کرد
بباز گشتن سوی مقام عز و مقر
هوش مصنوعی: جز این که من بیان کردم، چندین بار دیگر یاران در حال باخت به سمت مقام عالی و محل امن خود بازگشتند.
حصار کند هه را از بهیم خالی کرد
بهیم را بجهان آن حصار بود مفر
هوش مصنوعی: حصار، که همه را در خود محصور کرده بود، از بهیم خالی شد و بهیم، که به دنیا وابسته بود، به واسطه همان حصار، راه فراری پیدا کرد.
قوی حصاری بر تیغ نامدار کهی
میان دشتی سیراب نا شده ز مطر
هوش مصنوعی: در دشت وسیع و پر آب، دیواری مستحکم و بلند در برابر تیغ تند و مشهور قرار دارد.
میان سنگ، یکی کنده، کنده گرد حصار
نه زان عمل که بود کار کرد های بشر
هوش مصنوعی: در میان سنگ‌ها، یکی حفره‌ای ایجاد کرده که دور آن حصار است. این عمل نه به خاطر تلاش‌های انسان‌ها، بلکه به خاطر خود طبیعت انجام شده است.
نه راه یافته خصم اندر آن حصار بجهد
نه زان حصار فرود آمدی یکی بخبر
هوش مصنوعی: نه دشمنی توانسته است به آن دژ نفوذ کند و نه کسی از آن دژ پایین آمده است، جز یک نفر که خبرهایی از آن دارد.
وز آن حصار به منصوره روی کرد و براند
بر آن شماره کجا راند حیدر از خیبر
هوش مصنوعی: و از آن حصار به سمت منصوره روی آورد و با قدرت بر آنجا حمله کرد، جایی که حیدر (علی) از خیبر به آنجا تاخت.
خفیف چون خبر خسرو جهان بشنید
دوان گذشت و به جوی اندر اوفتاد و به جر
هوش مصنوعی: خبر از مرگ خسرو بزرگ، او را بسیار غمگین کرد و به سرعت از جایی که بود، به سمت جوی آب رفت و در آن افتاد و غرق شد.
بآب شور و بیابان پر گزند افتاد
بماندش خانه ویران ز طارم وز طزر
هوش مصنوعی: در بیابانی سخت و پر از مشکلات و با آبی شور و ناخوشایند، او در جایی ماند که خانه‌اش خراب و ویران شده است.
خفیف را سپه و پیل ومال چندان بود
که بیش از آن نبود در هوا همانا ذر
هوش مصنوعی: در این دنیا چیزهایی مانند سرباز، فیل و دارایی وجود دارد که ارزششان محدود است و در واقع چیزی بیشتر از آنچه که هست، در آسمان وجود ندارد.
نداشت طاقت سلطان، ز پیش او بگریخت
چنان که زو بگریزند صد هزار دگر
هوش مصنوعی: سلطان تحمل نداشت و از پیش او فرار کرد، مانند اینکه صد هزار نفر دیگر نیز از او فرار کنند.
نگاه کن که بدین یک سفر که کرد، چه کرد
خدایگان جهان شهریار شیر شکر
هوش مصنوعی: به سفر کوتاه و مهمی که این فرد انجام داد، توجه کن و ببین که چگونه خداوند، پادشاه بزرگ و مهربان، در این سفر کارهای شگفت‌انگیزی انجام داد.
جهان بگشت و اعادی بکشت و گنج بیافت
بنای کفر بیفکند، اینت فتح و ظفر
هوش مصنوعی: جهان تغییر کرد و دشمنان نابود شدند، و ثروت به دست آمد تا پایهای کفر را براندازند. این است پیروزی و غلبه.
زهی مظفر فیروز بخت دولت یار
که گوی برده ای از خسروان بفضل و هنر
هوش مصنوعی: تبریک به کسی که به لطف و سعادتی که دارد، از میان پادشاهان و بزرگان، توفیق و هنر را به دست آورده و برتری یافته است.
از این هنر که نمودی و ره که پیمودی
شهان غافل سرمست راهمی چه خبر
هوش مصنوعی: از این مهارتی که به نمایش گذاشتی و راهی که طی کردی، پادشاهان مست و غافل چه چیزی از آن خبر دارند؟
تو برکناره دریای شور خیمه زدی
شهان شراب زده بر کناره های شمر
هوش مصنوعی: تو در کنار دریاچه‌ای پر از شور و حال، چادر برپا کرده‌ای، و پادشاهان مست و سرخوش، در حاشیه‌های شمر (مکان یا نامی که به کار رفته) جمع شده‌اند.
تو سومنات همی سوختی به بهمن ماه
شهان دیگر عود مثلث و عنبر
هوش مصنوعی: تو در هشتم بهمن، به طور مداوم و با ظرافت، عشق و زیبایی را به مانند بخور خوش عطر و خوشبو به جان می‌نوشانی. دیگران نیز همچون تو، به آن حالت احساساتی و پرشور غرق می‌شوند.
بوقت آنکه همه خلق گرم خواب شوند
تو در شتاب سفر بوده ای و رنج سهر
هوش مصنوعی: زمانی که همه مردم در خواب عمیق فرو رفته‌اند، تو در حال آماده شدن برای سفر هستی و دچار زحمت بیداری.
تو آن شهی که ز بهر غزات رایت تو
به سومنات رود گاه وگه به کالنجر
هوش مصنوعی: تو همان شاهی هستی که برای جنگ و پیروزی، پرچمت به سومنات می‌رسد و گاهی هم به کالنجر.
خدایگانا زین پس چو رای غزو کنی
ببر سپاه کشن سوی روم و سوی خزر
هوش مصنوعی: ای خداوند، از این به بعد هرگاه تصمیم به جنگ بگیری، سپاه کشتگان را به سوی روم و خزر بفرست.
به سند و هند کسی نیست مانده کان ارزد
کز آن تو شود آنجا بجنگ یک چاکر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه‌ای که تو ارزش داری، در سند و هند وجود ندارد، زیرا تو در آنجا برای جنگ، یک خدمتگزار خواهی شد.
خراب کردی و بیمرد خاندان بهیم
مگر کنی پس از این قصد خانه قیصر
هوش مصنوعی: تو خاندان بی‌پاسداری را ویران کردی و حالا امیدوار به مقام قیصر هستی، اما آیا ممکن است که بعد از این هم به فکر چنین چیزی باشی؟
سپه کشیدی زین روی تالب دریا
بجایگاهی کز آدمی نبود اثر
هوش مصنوعی: تو به جنگ و نبرد رفتی و سفیری را به دریا فرستادی، در جایی که هیچ نشانی از انسان وجود ندارد.
بما نمودی آن چیزها که یاد کنیم
گمان بریم که این در فسانه بود مگر
هوش مصنوعی: به ما نشان دادی آن چیزهایی را که به یاد می‌آوریم و گمان می‌کنیم که اینها فقط در داستان‌ها وجود دارند، اما حقیقت غیر از این است.
زمین بماند برین روی و آب پیش آمد
بهیچ روی ازین آب نیست روی گذر
هوش مصنوعی: زمین در این حالت باقی می‌ماند و آب به هیچ‌وجه بر روی زمین نمی‌تواند بگذرد.
اگر نه دریا پیش آمدی براه ترا
کنون گذشته بدی از قمار و از بربر
هوش مصنوعی: اگر دریا به راه تو نمی‌آمد، اکنون گذشته‌ات پر از قمار و دزدی بود.
ایا بمردی و پیروزی از ملوک پدید
چنان که بود به هنگام مصطفی حیدر
هوش مصنوعی: آیا در مرگ تو، پیروزی از میان پادشاهان ظاهر می‌شود، همان‌طور که در زمان مصطفی—یعنی علی—بود؟
شنیده ام که همیشه چنین بود دریا
که بر دو منزل از آواش گوش گردد کر
هوش مصنوعی: گفته‌اند که دریا همیشه به این صورت بوده که در دو منزل از صدایش، گوش‌ها کر می‌شوند.
همی نماید هیبت، همی فزاید شور
همی بر آید موجش برابر محور
هوش مصنوعی: قدرت و هیبت او به روشنی نمایان است و شور و هیجان بیشتری به وجود می‌آورد؛ موج او همچون دایره‌ای به دور محور خود بالا می‌آید.
سه بار با تو بدریای بیکرانه شدم
نه موج دیدم و نه هیبت و نه شور ونه شر
هوش مصنوعی: سه بار در اعماق بی‌پایان وجود تو غرق شدم، اما نه خبری از امواج بود، نه نشانه‌ای از عظمت و نه نشانی از هیجان و شور و شوق.
نخست روز که دریا ترا بدید، بدید
که پیش قدر تو چون ناقصست و چون ابتر
هوش مصنوعی: در روز نخست که دریا تو را دید، فهمید که نسبت به تو هیچ است و مانند چیزی ناقص و بی‌نقص است.
بمال با تو نتاند شد، ار بخواهد، جفت
بقدر باتو و نیارد زد، ار بخواهد، بر
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با تو همراه شود، نمی‌تواند به اندازه تو باشد و اگر بخواهد، نمی‌تواند به تو آسیب بزند.
چو گرد خویش نگه کرد، مارو ماهی دید
بگرد تو مه تابان و زهره ازهر
هوش مصنوعی: وقتی او به دور و بر خود نگاه کرد، ماهی و مار را دید و در عین حال متوجه زیبایی درخشان تو، همچون ماه تابان و زهره شد.
ز تو خلایق راخرمی وشادی بود
وزو همه خطر جان و بیم غرق و غرر
هوش مصنوعی: وجود تو باعث خوشحالی و فرح گروهی است و از توست که خطرها و تهدیدهای زندگی از بین می‌رود و به آرامش و امنیت می‌رسند.
چو قدرت تو نگه کرد و عجز خویش بدید
چو آبگینه شد آب اندرو زشرم و حجر
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت تو توجه کرد و ناتوانی خود را مشاهده کرد، به مانند شیشه‌ای شد که از شرم و خجالت، آب درونش را تراوش می‌کند.
ز آب دریا گفتی همی بگوش آمد
که شهریارا دریا تویی و من فرغر
هوش مصنوعی: از آب دریا شنیدم که گفت: ای شهریار، تو خود دریا هستی و من تنها قعر آن.
همه جهان ز تو عاجز شدند تا دریا
نداشت هیچکس این قدر و منزلت زبشر
هوش مصنوعی: تمامی موجودات عالم از تو ناتوان شدند، چرا که هیچ کس به اندازه دریا مقام و ارزش ندارد.
بزرگوارا کاری که آمد از پدرت
بدولت پدر تو نبود هیچ پدر
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، کاری که از پدر تو به دست آمده، هیچ‌گونه ارتباطی با پدر خودت ندارد.
بملک داری تابود بود و وقت شدن
بماند از و بجهان چون تو یادگار پسر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی سلطنت و حکومت در دست توست، این زمان را حفظ کن و در جهان به یادگار بمان، مانند پسرانی که از خود به جا می‌گذاری.
همیشه تا نبود جان چو جسم و عقل چو جهل
همیشه تا نبود دین چو کفر و نفع چو ضر
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان وجود چیزی را بدون وجود ضدّش تصور کرد. همانطور که بدن بدون جان نمی‌تواند باشد، عقل نیز بدون جهل معنا نمی‌یابد. همچنین دین بدون کفر و نفع بدون ضرر مفهوم ندارد.
همیشه تا علوی را نسب بودبه علی
همیشه تا عمری را شرف بود به عمر
هوش مصنوعی: اگر کسی نسب و ریشه‌ای درست و نیکو داشته باشد، مانند خانوادهٔ علی، همیشه اعتبار و احترام خواهد داشت. همچنین، کسانی مانند عمر نیز با داشتن ویژگی‌ها و شرافت‌هایی که دارند، همیشه در یاد و بزرگداشت دیگران خواهند بود.
خدایگانی جز مر ترا همی نسزد
خدایگان جهان باش و از جهان برخور
هوش مصنوعی: جز تو هیچ خدایی شایسته پرستش نیست؛ تو باید بزرگترین خدا باشی و از نعمت‌های این جهان بهره‌مند شوی.
جهان و مال جهان سر بسر خنیده تست
بشهریاری و فیروزی از خنیده بچر
هوش مصنوعی: دنیا و财富 دنیا تماماً در اختیار توست. با حکمرانی و پیروزی، از این زندگی با نشاط بهره‌مند شو.

حاشیه ها

1398/07/09 22:10
a.p

چکامه ای زیبا و طولانی درباره شرح وقایع حمله محمود غزنوی در بلاد کفر!!!

1398/11/29 18:01
کوروش شفیعی

هیچکس هم این شعر رو نخونده که، هم طولانیه و هم من چند تا جاش مشکل خوندن دارم. چه کنم؟

1399/09/25 05:11
شفیق

در پاسخ به کوروش
خب کجا ها رو نمیتونی بخونی؟

1403/11/21 00:01
مریم حدادی

این بیت دقیقا داره چه تصویری رو توصیف می‌کنه؟ 

چو پای باز در آن بیشه پر جلاجل بود/ستاک‌های درخت از پشیز‌های کمر