شمارهٔ ۲۱۵ - نیز در مدح خواجه ابوسهل حمدوی گوید
ای قصد تو به دیدن ایوان کسروی
اندیشه کرده ای که بدیدار آن روی
ایوان خواجه با توبه شهر اندورن بود
دیوانگی بود که تو جای دگر شوی
آن کس که هر دو دید، مر ایوان خواجه را
بسیار فضل دید بر ایوان کسروی
این آن بناست کر بر او خوشه فلک
در وقت بدر روی چو بخواهی که بدروی
باغی نهاده همبر او با چهاربخش
پر نقش و پر نگار چو ارتنگ مانوی
هر بخششی از و چو جهانیست مستقیم
هر هندسی ازو چو سپهر یست مستوی
استاد این سرای بآیین همی بود
رای رئیس سید ابو سهل حمدوی
آن مهتری که بخت به درگاه تو بود
چون رای او کنی و به درگاه او روی
رایش چنان که لفظ بزرگان بود متین
عزمش چنان که بازوی گردان بود قوی
زانچ او به نوک خامه کند صد یکی کنند
مردان کاردیده به شمشیر هندوی
توقیع او به نزد دبیران روزگار
چیزی بود بغایت از آن سوی جادوی
در درست وروی او زهنر صد دلیل هست
چون معجز پیمبری و فر خسروی
کردار او به نزد همه خلق معجزست
چون نزد شاعران سخن سهل معنوی
شعر درازتر ز«قفانبک » پیش او
کوته شود چو قافیه شعر مثنوی
گر مهتری به مرتبه چون شعر باشدی
او حرف اولین بودو دیگران روی
از خاندان خویش بزرگ آمد و شریف
آموخته ز اصل و گهر گردی و گوی
دیریست کاین بزرگی در خاندان اوست
این مرتبت نیافت کنون خواجه از نوی
در فضل گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله به گفتار پهلوی
ای مهتری که غایت رادی تویی ز خلق
لابل که تو ز غایت رادی از آن سوی
گر مردمی نبوت گردد، جهان به تو
یکرویه بگروند و به کس تو بنگروی
در رزم همچو شیر همیدون همه دلی
در بزم همچو شمس همیدون همه ضوی
جز نیکویی پذیره نیاید ترا گذر
در رسم و خوی تو سخن دشمن غوی
از نیکویی که خوی تو بیند نکو رود
تا تو برین نهادی و تا تو بدین خوی
یک بیت شعر یاد کنم من که رودکی
گرچه ترا نگفت سزاوار آن توی
«جز برتری ندانی گویی که آتشی
جز راستی نجویی مانا ترازوی »
تا شاعران به شعر بگویند و بشنوید
وصف دو زلف و دو رخ خوبان پیغوی
با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست
با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی
چندان که آرزوی دل تو بود بباش
با کام و با مراد همی باش تابوی
بدخواه تو به درد و به اندوه دل بود
توگر نوی ز رامش و از کام دل نوی
شمارهٔ ۲۱۴ - در مدح خواجه ابوسهل احمدبن حسن حمدوی گوید: ای پسر هیچ ندانم که چگونه پسریشمارهٔ ۲۱۶ - در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود غزنوی گوید: چون موی میان داری، چون کوه کمر داری
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای قصد تو به دیدن ایوان کسروی
اندیشه کرده ای که بدیدار آن روی
هوش مصنوعی: تو با هدف دیدن ایوان کسروی فکر کردهای که برای ملاقات با آن چهره آمدهای.
ایوان خواجه با توبه شهر اندورن بود
دیوانگی بود که تو جای دگر شوی
هوش مصنوعی: ایوان خواجه نشاندهندهی درستکاری و توبه است، اما در درون شهر، دیوانگی وجود دارد. اینکه تو بخواهی به جای دیگری بروی، نادرست است.
آن کس که هر دو دید، مر ایوان خواجه را
بسیار فضل دید بر ایوان کسروی
هوش مصنوعی: کسی که هر دو را مشاهده کرده باشد، متوجه میشود که ایوان خواجه از ایوان کسری بسیار بهتر و با فضلتر است.
این آن بناست کر بر او خوشه فلک
در وقت بدر روی چو بخواهی که بدروی
هوش مصنوعی: این شخص مانند بنایی است که خوشههای آسمان بر سر او سایه میافکند، و وقتی که بخواهد، میتواند چهرهاش را به سمت آسمان برگرداند.
باغی نهاده همبر او با چهاربخش
پر نقش و پر نگار چو ارتنگ مانوی
هوش مصنوعی: در باغی که طراحی شده، همه جا پر از نقش و نگار است و زیبایی و ظرافت در آن موج میزند، مثل یک نقش زیبا و جذاب.
هر بخششی از و چو جهانیست مستقیم
هر هندسی ازو چو سپهر یست مستوی
هوش مصنوعی: هر بخششی که از او صادر میشود، به اندازه یک جهان عظیم است و هر چیزی که تحت تاثیر اوست، همانند آسمان به صورت متوازن و هماهنگ قرار دارد.
استاد این سرای بآیین همی بود
رای رئیس سید ابو سهل حمدوی
هوش مصنوعی: استاد این مکان با دانش و فرهنگ، به خوبی و با اندیشه درست، به عنوان رئیس، نظر و رای سید ابو سهل حمدوی را میپذیرد.
آن مهتری که بخت به درگاه تو بود
چون رای او کنی و به درگاه او روی
هوش مصنوعی: اگر شانسی که به تو رو کرده را با نظر و اراده خود به کار بگیری و به سمت او توجه کنی، آن مظهر بزرگی و مقام، تو را به خواستههایت میرساند.
رایش چنان که لفظ بزرگان بود متین
عزمش چنان که بازوی گردان بود قوی
هوش مصنوعی: رفتار او به اندازه کلام بزرگترها جدی و محکم است و ارادهاش به قدر توان بازوی گردان، نیرومند و قوی است.
زانچ او به نوک خامه کند صد یکی کنند
مردان کاردیده به شمشیر هندوی
هوش مصنوعی: از آنجا که او با قلمش کار میکند، صد نفر از مردان باتجربه با شمشیر هندی به یکجا جمع میشوند.
توقیع او به نزد دبیران روزگار
چیزی بود بغایت از آن سوی جادوی
هوش مصنوعی: امضای او برای نویسندگان زمان، چیزی بود که بسیار فراتر از آنچه که در عالم خیال میگذرد، به نظر میرسید.
در درست وروی او زهنر صد دلیل هست
چون معجز پیمبری و فر خسروی
هوش مصنوعی: در دیدن و مواجهه با او، هزاران دلیل و دلیل هنری وجود دارد، مشابه معجزات پیامبران و ویژگیهای بزرگی که یک پادشاه دارد.
کردار او به نزد همه خلق معجزست
چون نزد شاعران سخن سهل معنوی
هوش مصنوعی: عمل او برای تمام مردم معجزهآساست، همانطور که برای شاعران بیان مفاهیم عمیق ساده و آسان به نظر میرسد.
شعر درازتر ز«قفانبک » پیش او
کوته شود چو قافیه شعر مثنوی
هوش مصنوعی: شعرهایی که بسیار بلند و مفصل هستند، در مقابل او کوتاه به نظر میرسند، همانطور که قافیهی یک شعر مثنوی به شکل منظم و کوتاهتری درمیآید.
گر مهتری به مرتبه چون شعر باشدی
او حرف اولین بودو دیگران روی
هوش مصنوعی: اگر کسی به مرتبهای از بزرگی و فضیلت برسد که مانند شعر زیبا باشد، او همانند حرف اول و شروع است و دیگران تنها دنبالکنندگان و پیروان او هستند.
از خاندان خویش بزرگ آمد و شریف
آموخته ز اصل و گهر گردی و گوی
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به کسی که از خانوادهای بزرگ و بااصالت به دنیا آمده و آموزههای نیکو و ارزشمند را از ریشه و نسل خود به ارث برده است. این فرد به خاطر این پیشینهی خوبش، دارای شخصیت و فضیلتهای برجستهای است.
دیریست کاین بزرگی در خاندان اوست
این مرتبت نیافت کنون خواجه از نوی
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که این مقام و عظمت در خاندان او وجود دارد، این منزلت را اینک خواجه نتوانسته از نو به دست آورد.
در فضل گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله به گفتار پهلوی
هوش مصنوعی: اکنون میتوان در مورد فضایل این گوهر سخن گفت و مدحی تحت عنوان هزار ساله را به زبان پهلوی بیان کرد.
ای مهتری که غایت رادی تویی ز خلق
لابل که تو ز غایت رادی از آن سوی
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو نهایت نیکوکاری هستی و از خلایق برتر هستی، چرا که نیکی تو از هر طرف نمایان است.
گر مردمی نبوت گردد، جهان به تو
یکرویه بگروند و به کس تو بنگروی
هوش مصنوعی: اگر انسانی به مقام پیامبری دست یابد، جهان به سمت او یکپارچه خواهد شد و دیگران به او نگاه خواهند کرد.
در رزم همچو شیر همیدون همه دلی
در بزم همچو شمس همیدون همه ضوی
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، مثل شیر دلیر و شجاع هستید و در مراسم و مهمانیها، مانند خورشید درخشان و فرحبخش میباشید.
جز نیکویی پذیره نیاید ترا گذر
در رسم و خوی تو سخن دشمن غوی
هوش مصنوعی: جز خوبی و نیکی، هیچ چیز دیگری برای تو پذیرفتنی نیست. در آداب و رفتار تو، سخنان دشمنان بیاساس و نادرست به نظر میرسد.
از نیکویی که خوی تو بیند نکو رود
تا تو برین نهادی و تا تو بدین خوی
هوش مصنوعی: از خوبیها و نیکیهایی که در وجود توست، دیگران نیز به خوبی تو پی خواهند برد. بنابراین، آنچه را که تو در خود داری، بر دیگران نمایان کن و بر این ویژگیهای نیکو تأکید کن.
یک بیت شعر یاد کنم من که رودکی
گرچه ترا نگفت سزاوار آن توی
هوش مصنوعی: من یک بیتی از شعر را به خاطر میآورم که اگرچه رودکی دربارهات نگفته، اما تو شایستهاش هستی.
«جز برتری ندانی گویی که آتشی
جز راستی نجویی مانا ترازوی »
هوش مصنوعی: جز برتری نخواهی شناخت، انگار که آتش فقط حقیقت را میسوزاند، همانطور که ترازویی عادلانه عمل میکند.
تا شاعران به شعر بگویند و بشنوید
وصف دو زلف و دو رخ خوبان پیغوی
هوش مصنوعی: تا زمانی که شاعران به شعر بپردازند و از زیبایی دو زلف و دو چهره دلربا بگویند و مردم آن را بشنوند، داستان همچنان ادامه دارد.
با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست
با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آرامش و خوشبختی برسی، باید در محفل دانایان و نیکوکاران بنشینی و از افکار و رفتار آنها یاد بگیری.
چندان که آرزوی دل تو بود بباش
با کام و با مراد همی باش تابوی
هوش مصنوعی: تا وقتی که آرزوهایت برآورده شود، با شادی و رضایت زندگی کن و از آن لذت ببر.
بدخواه تو به درد و به اندوه دل بود
توگر نوی ز رامش و از کام دل نوی
هوش مصنوعی: اگر کسی برای تو بدخواهی کند، باید بداند که دلش پر از درد و اندوه است، اما اگر تو به شادی و لذت بپردازی، او نیز از این موضوع ناراحت خواهد شد.
حاشیه ها
1404/04/11 00:07
برمک
فرخی براستی از گرانسنگترین سخنوران ایران است واژگان سخنش و زبان بی پیرایه و آراسته اش سزاوار هزاران افرین است - این بیخته پارسی را بنگرید
ایوان خواجه با تو به شهر اندورن بود
دیوانگی بود که تو جای دگر شوی
باغی نهاده همبر او با چهاربخش
پر نقش و پر نگار چو ارتنگ مانوی
آن مهتری که بخت به درگاه تو بود
چون رای او کنی و به درگاه او روی
زانچ او به نوک خامه کند صد یکی کنند
مردان کاردیده به شمشیر هندوی
از نیکویی که خوی تو بیند نکو رود
تا تو برین نهادی و تا تو بدین خوی
«جز برتری ندانی گویی که آتشی
جز راستی نجویی مانا ترازوی »
با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست
با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی
بدخواه تو به درد و به اندوه دل بود
تو گر نوی ز رامش و از کام دل نوی