گنجور

شمارهٔ ۲۱۳ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید

زنخدانی چون سیم وبراو از شبه خالی
دلم برد و مرا کرد ز اندیشه خیالی
ندانستم هرگز که به آسانی و زودی
دل چون منی از ره بتوان برد به خالی
دلم خال نبرده ست، مهی برده که با وی
مهی با سپری گرد به مانند هلالی
زمانی که بی آن گرد زنخ باشم ماهیست
شبی کز بر آن خال جدا مانم سالی
چو بنشست چنانست که از نسرین تلی
چو برخاست چنانست که از سرو نهالی
کجا چهره او بود چه باغی و چه دشتی
کجا قامت او بود چه سروی و چه نالی
دهانش به گه آنکه همی خندد گستاخ
چنانست که آلوده به می گشته سفالی
به هر بوسه کزو خواهم نازی و عتابی
به هر باده کزو خواهم غنجی و دلالی
مرا گفت که می خواه وبه خدمت مشو امروز
گمان برد که من بدهم حقی به محالی
ندانست که من خدمت سلطان معظم
بند هم به هوای دلی و بلکه به مالی
خداوند بزرگان و جهانداران مسعود
که هر روز به فتحیش زند دولت فالی
کجا حمله او بود چه یک تن چه سپاهی
کجاهیبت او بود چه شیری چه شکالی
بی از آنکه در ابروش گره بینی یاخم
عمودی ز چهل من بخماند چو دوالی
نه چون اوبه همه باب توان یافت نظیری
نه چون او ز همه خلق توان یافت همالی
زشاهان و بزرگان وجهانداران او راست
به هر فضلی دست و به هر فخر مجالی
بگیرد گه پیکار حصاری به خدنگی
ببخشدگه کردار جهانی به سؤالی
سپاهی را برخاک نشاند به نبردی
جهانی را از خاک برآرد به نوالی
به اقصای جهان از فزع تیغش هر روز
همی صلح سکالد دل هر جنگ سکالی
دلی کز تپش هیبت او تافته گردد
اگر ز آهن و رویست چه آن دل چه زکالی
وبالی بود آن دل که چنین باشد در تن
نگر تا نشود برتو دل شاد و بالی
کسی کوبه حصاری قوی از طاعت اوتافت
بتر زانکه به گفتار زنی شد به جوالی
خلافش برد آن را که خلافش به دل آرد
ز عزی و جلالی سوی عزلی و نکالی
بسا کس که ز بیمش به خلافی که در آورد
فتاداز سر منظر به بن غاری و غالی
بدیدارش هر کس که نباشد خوش و خرم
شود هر مژه در چشمش نیشی و نصالی
نه بی طاعت او شاد شود کس به امیدی
نه بی خدمت او راه برد کس به کمالی
جهانرا ز پس اندازو ره خدمت او گیر
ترا راه نمودم ز حرامی به حلالی
همه خلق بر این شاه و بدین ملک عیالند
بتقدیر جهانی وبی اندازه عیالی
ز شاهان وبزرگان من ازو دیده ام و بس
عطا دادن و بخشیدن بی هیچ ملالی
به کردار و به آیین و به خوهای ستوده
جمالیست جهان را و که داند چه جمالی
ز بس عدل و ز بس داد چنان کرد جهان را
که ازشیر نیندیشد در بیشه غزالی
ازین بنده نوازی و ازین عذر پذیری
ازین شرمگنی نیک خویی خوب خصالی
بقا بادش چندان که ز فرسودن ایام
شودکوه دماوند به کردار خلالی
به پیراستن کار و به آراستن ملک
ازو یافته هر شاهی رسمی و مثالی
سرایش را هر ساعت و ملکش را هر روز
دگر گونه جمالی و دگر گونه جلالی

اطلاعات

وزن: مفاعیل فعولن مفاعیل فعولن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زنخدانی چون سیم وبراو از شبه خالی
دلم برد و مرا کرد ز اندیشه خیالی
هوش مصنوعی: زنخی که مانند سیم است، قلب مرا از شب خالی خود ربود و باعث شد که از اندیشه‌های خیالی‌ام دور شوم.
ندانستم هرگز که به آسانی و زودی
دل چون منی از ره بتوان برد به خالی
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌دانستم که چقدر آسان و سریع می‌توان دل کسی مانند من را به راحتی فریب داد و از آن فاصله گرفت.
دلم خال نبرده ست، مهی برده که با وی
مهی با سپری گرد به مانند هلالی
هوش مصنوعی: دل من خالی از عشق نیست، زیرا معشوقی دارد که با او همچون هلالی در کنار هم است.
زمانی که بی آن گرد زنخ باشم ماهیست
شبی کز بر آن خال جدا مانم سالی
هوش مصنوعی: زمانی که دور از آن دودی که بر چهره‌ام می‌رقصد هستم، این شب به اندازه یک سال طولانی می‌شود و من از آن نقطه‌ی زیبایی که در چهره‌ام هست جدا می‌افتم.
چو بنشست چنانست که از نسرین تلی
چو برخاست چنانست که از سرو نهالی
هوش مصنوعی: وقتی نشسته، چنان به نظر می‌رسد که از گل نسرین برخاسته و وقتی بلند می‌شود، مانند جوانه‌ای از درخت سرو است.
کجا چهره او بود چه باغی و چه دشتی
کجا قامت او بود چه سروی و چه نالی
هوش مصنوعی: به کجا می‌توان چهره‌اش را دید که همچون باغی با طراوت یا دشتی زنده باشد؟ او را کجا می‌توان یافت که قامتش به زیبایی سروهایی بلند یا ناله‌هایی دل‌انگیز نباشد؟
دهانش به گه آنکه همی خندد گستاخ
چنانست که آلوده به می گشته سفالی
هوش مصنوعی: کسی که به راحتی و از سر بی‌خیالی می‌خندد، مانند آن است که دهانش به کثافت آلوده شده باشد و گویی در یک ظرف سفالی که به شراب آغشته شده، قرار دارد.
به هر بوسه کزو خواهم نازی و عتابی
به هر باده کزو خواهم غنجی و دلالی
هوش مصنوعی: به هر بوسه‌ای که از تو می‌خواهم ناز و عتابی دارم و به هر نوشیدنی که از تو می‌خواهم، شیطنت و بازیگوشی خاصی دارم.
مرا گفت که می خواه وبه خدمت مشو امروز
گمان برد که من بدهم حقی به محالی
هوش مصنوعی: او به من گفت که چیزی را بخواه و امروز خود را در خدمت دیگران قرار نده، زیرا او گمان کرده که من چیزی را به ناحق به او می‌دهم.
ندانست که من خدمت سلطان معظم
بند هم به هوای دلی و بلکه به مالی
هوش مصنوعی: نمی‌دانست که من برای خدمت به پادشاه بزرگ فقط به خاطر علاقه‌ای که دارم و همچنین به دلیل پول، این کار را انجام می‌دهم.
خداوند بزرگان و جهانداران مسعود
که هر روز به فتحیش زند دولت فالی
هوش مصنوعی: خداوند بزرگان و حاکمان موفقی را که هر روز به پیروزی‌ها و موفقیت‌های جدید دست پیدا می‌کنند، گرامی بدارد.
کجا حمله او بود چه یک تن چه سپاهی
کجاهیبت او بود چه شیری چه شکالی
هوش مصنوعی: کجا بود قدرت و حمله‌اش، چه فردی و چه گروهی، کجا بود عظمت و شخصیتش، چه شیر و چه شغال.
بی از آنکه در ابروش گره بینی یاخم
عمودی ز چهل من بخماند چو دوالی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به زیبایی ابرو نگاه کنی، لازم نیست که بیش از حد دقت کنی؛ گاهی حرکات طبیعی و ساده خودشان جذابیت خاصی دارند.
نه چون اوبه همه باب توان یافت نظیری
نه چون او ز همه خلق توان یافت همالی
هوش مصنوعی: هیچ کس را چون او نمی‌توان در عرصه‌ی قدرت و توانایی پیدا کرد و هیچ موجودی همانند او در میان تمام مخلوقات نمی‌توان یافت.
زشاهان و بزرگان وجهانداران او راست
به هر فضلی دست و به هر فخر مجالی
هوش مصنوعی: در میان پادشاهان و بزرگان، او به هر ویژگی برجسته‌ای می‌رسد و برای هر نوع افتخاری زمینه‌سازی می‌کند.
بگیرد گه پیکار حصاری به خدنگی
ببخشدگه کردار جهانی به سؤالی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که در برخی مواقع، با یک تیر می‌توان با جدال و نبردی بزرگ مواجه شد و در نتیجه، رفتار و کارهای جهان را به سوال کشید. در واقع، این تصویر بیانگر اهمیت و تأثیر یک اقدام کوچک در تغییر روند کلی امور است.
سپاهی را برخاک نشاند به نبردی
جهانی را از خاک برآرد به نوالی
هوش مصنوعی: سربازی را به زمین نشاند و در جنگی، جهانی را از خاک به بالا آورد.
به اقصای جهان از فزع تیغش هر روز
همی صلح سکالد دل هر جنگ سکالی
هوش مصنوعی: نزدیک‌ترین نقطه به دورترین نقاط دنیا، هر روز به خاطر ترس از تیغ او، صلح را در دل جنگ‌جویان برقرار می‌کند.
دلی کز تپش هیبت او تافته گردد
اگر ز آهن و رویست چه آن دل چه زکالی
هوش مصنوعی: اگر دلی از ترس و هیبت او به تپش بیفتد، چه فرقی می‌کند که آن دل از آهن باشد یا از کاهی؛ مهم این است که به تپش درآمده است.
وبالی بود آن دل که چنین باشد در تن
نگر تا نشود برتو دل شاد و بالی
هوش مصنوعی: دل‌نگرانی و غم، بار سنگینی است که انسان را آزار می‌دهد. به‌همین دلیل، باید به وضعیت درونی‌ات توجه کنی و تلاش کنی که دل‌خوش باشی، زیرا غم و ناراحتی باعث می‌شود که نتوانی از زندگی لذت ببری.
کسی کوبه حصاری قوی از طاعت اوتافت
بتر زانکه به گفتار زنی شد به جوالی
هوش مصنوعی: کسی که به دور خود دیواری محکم از اطاعت و بندگی خدا بنا کند، از کسی که فقط با زبان به سخن می‌آید و عمل نمی‌کند، بهتر است.
خلافش برد آن را که خلافش به دل آرد
ز عزی و جلالی سوی عزلی و نکالی
هوش مصنوعی: کسی که با کارش خلافی کند، به دلش می‌نشینند و از مقام و عظمتش به ضعف و انزوا می‌رود.
بسا کس که ز بیمش به خلافی که در آورد
فتاداز سر منظر به بن غاری و غالی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به خاطر ترس از اوضاع و شرایط، دست به کارهایی می‌زنند که نتیجه آنها، به جاهایی می‌رسد که هیچ‌گاه پیش‌بینی نمی‌کردند. به عبارت دیگر، ترس و اضطراب می‌تواند انسان را به سمت تصمیمات و اقداماتی هدایت کند که او را از مسیر اصلی‌اش دور کند و به نقاطی برساند که در ذهنش هم نبود.
بدیدارش هر کس که نباشد خوش و خرم
شود هر مژه در چشمش نیشی و نصالی
هوش مصنوعی: هر کسی که از دیدار او محروم باشد، خوشحال و شاداب نخواهد بود. هر مژه در چشمانش مانند نیشی آزاردهنده و نشانی از غم و ناراحتی است.
نه بی طاعت او شاد شود کس به امیدی
نه بی خدمت او راه برد کس به کمالی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس بدون فرمانبری از او، به شادی و خوشی نمی‌رسد و هیچ‌کس بدون خدمت به او، نمی‌تواند به کمال و ترقی دست یابد.
جهانرا ز پس اندازو ره خدمت او گیر
ترا راه نمودم ز حرامی به حلالی
هوش مصنوعی: دنیا را با پس‌انداز و تلاش برای خدمت به او در پیش بگیر. من راهی را به تو نشان دادم که از کارهای ناشایست به امور درست و حلال هدایت می‌شود.
همه خلق بر این شاه و بدین ملک عیالند
بتقدیر جهانی وبی اندازه عیالی
هوش مصنوعی: تمام مردم در این شاه و این مملکت زندگی می‌کنند و به نوعی وابسته به یکدیگر هستند، که این وابستگی به تقدیر جهانی و بی‌حد و اندازه‌ای مربوط می‌شود.
ز شاهان وبزرگان من ازو دیده ام و بس
عطا دادن و بخشیدن بی هیچ ملالی
هوش مصنوعی: من از شاهان و بزرگان فقط دیده‌ام که بدون هیچ ناراحتی و خستگی، هدیه می‌دهند و بخشش می‌کنند.
به کردار و به آیین و به خوهای ستوده
جمالیست جهان را و که داند چه جمالی
هوش مصنوعی: این جهان به خاطر رفتارها و آداب نیکو و ویژگی‌های پسندیده زیباست و کسی نمی‌داند که چه زیبایی‌هایی در آن نهفته است.
ز بس عدل و ز بس داد چنان کرد جهان را
که ازشیر نیندیشد در بیشه غزالی
هوش مصنوعی: جهان به واسطه‌ی فراوانی عدالت و انصاف چنان دگرگون شد که حتی شیر هم از ترس غزال در جنگل نمی‌هراساند.
ازین بنده نوازی و ازین عذر پذیری
ازین شرمگنی نیک خویی خوب خصالی
هوش مصنوعی: از این محبت و مهرورزی و این عذرخواهی، به خاطر این شرم و حیا، صفات نیک و خوب تو بسیار جلب توجه می‌کند.
بقا بادش چندان که ز فرسودن ایام
شودکوه دماوند به کردار خلالی
هوش مصنوعی: تا زمانی که روزگار انسان را فرسوده نکند، کوه دماوند همچنان محکم و استوار باقی خواهد ماند.
به پیراستن کار و به آراستن ملک
ازو یافته هر شاهی رسمی و مثالی
هوش مصنوعی: هر پادشاهی به خاطر نحوه‌ی اداره‌ی درست کشور و زیبایی آن از او مثال و الگو گرفته است.
سرایش را هر ساعت و ملکش را هر روز
دگر گونه جمالی و دگر گونه جلالی
هوش مصنوعی: در هر لحظه، زیبایی و شکوه او به شکلی جدید و متفاوت ظهور می‌کند و هر روز با جلوه‌ای تازه‌تر نمایان می‌شود.

حاشیه ها

1396/10/30 14:12
سلیمانی

وزن این قصیده چقدر عجیب است. گویی که اکثر ابیات اشکال وزنی دارد. وزنش هم به نظر میرسد فعولن فعلاتن است!