شمارهٔ ۲۰۷ - در بهبود یافتن امیر یوسف از مرض و مدح اوگوید
هزار منت بر ما فریضه کرد خدای
که شاد کرد دل مابه میر بارخدای
امیر ماعضد دولت و مؤید دین
که بر بزرگان فرخنده سایه تر زهمای
سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست
جمال ملک در آن طلعت جهان آرای
همیشه بر تن و برجان او به نیک دعا
هزار دست بود برگرفته پیش خدای
در این میانه که او می نخورد و بر ننشست
شنیده ای که دل خلق هیچ بود به جای
ز هیچ باغ شنیدی نوای عود نواز
زهیچ خانه شنیدی سرود رود سرای ؟
دل مخالف و بیگانگان شادی دوست
همه شتاب گرفت از نوای بر بط و نای
نخورد هیچ کسی می، که روزگار نگفت
به می، که زود مراین می خورنده را بگزای
ترنج زرد همی خواست شد به باغ امیر
سپهر گفت مر او را که نیست وقت بپای
نه آب دیدم بر روی سروران حشم
نه رنگ دیدم در روی لعبتان سرای
به درگه ملک شرق هر که را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای
همه جهان به دل سوخته همی گفتند
که یا الهی! مکروه را به ما منمای
من آن کسم که مرا اندرین میان که گذشت
نه روح بود و نه عقل و نه دست بود و نه پای
خدای عزوجل رحم کرد بر دل من
به فضل و رحمت بگشاد کار کارگشای
زمانه نوشد و گیتی ز سر جوانی یافت
امیر به شد و اینک به باده دارد رای
هزار سال زیاد وهزار سال خوراد
میی چومهره ز دست بتان مهر افزای
گهی به بست درین بوستان طبع فروز
گهی به بلخ ودر آن باغهای روح افزای
سیاه چشمان در پیش و باده ها در دست
یکی به گونه روی و یکی به رنگ قبای
سرایهاش همه پر ز سر و دیبا پوش
وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای
در سرایش پر خسروان و محتشمان
چو جان و دل همه آنجا بخدمتش برپای
به طرف دیگر بگذر که خازنش بینی
نشسته از پی بخشیدنش درم پیمای
امیر یوسف زین کف گشاده و سخی است
که گنج قارون با دست او ندارد پای
تو فرخی که ترا این چنین خداوندیست
بناز و شادزی و هرگز از طرب ماسای
به مالهای جهان جاه خدمتش مفروش
زخسروان جهان جز به خدمتش مگرای
رضای و طاعت او جوی و هر که را بینی
همی همین شنوان و همی همین فرمای
همیشه مجلس اوبا نشاط و شادی باد
سرای دشمن اوبا خروش و ناله وای
شمارهٔ ۲۰۶ - در تهنیت مهرگان و مدح عضد الدوله امیر یوسف: مهرگان رسم عجم داشت به پایشمارهٔ ۲۰۸ - در توصیف باغ امیر یوسف سپهسالار گوید: باغیست دلفروز و سراییست دلگشای
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هزار منت بر ما فریضه کرد خدای
که شاد کرد دل مابه میر بارخدای
هوش مصنوعی: خداوند هزاران نعمت و لطف بر ما نازل کرده است که باعث شادی دل ما و آرامش زندگیمان میشود.
امیر ماعضد دولت و مؤید دین
که بر بزرگان فرخنده سایه تر زهمای
هوش مصنوعی: امیر ماعضد کسی است که دولت او باعث تقویت دین میشود و سایهاش بر بزرگان مانند سایه پرندهای خوشبخت و بزرگ است.
سپهبدی که چو خدمتگران به درگه اوست
جمال ملک در آن طلعت جهان آرای
هوش مصنوعی: سردار بزرگی که خدمتگزارانش در کنار او هستند، زیبا و دلرباست، مانند ملک که در ظاهرش جاذبهای جهانی دارد.
همیشه بر تن و برجان او به نیک دعا
هزار دست بود برگرفته پیش خدای
هوش مصنوعی: او همیشه بر تن و جانش دعاهای نیکو وجود دارد که از خداوند درخواست شدهاند.
در این میانه که او می نخورد و بر ننشست
شنیده ای که دل خلق هیچ بود به جای
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که در حالی که او نه مینوشد و نه مینشیند، شنیدهای که دل مردم به هیچ چیزی اهمیت نمیدهد یا بیارزش شده است.
ز هیچ باغ شنیدی نوای عود نواز
زهیچ خانه شنیدی سرود رود سرای ؟
هوش مصنوعی: آیا از هیچ باغی صدای عود (ساز) را شنیدهای یا از هیچ خانهای سرود رودخانه را؟
دل مخالف و بیگانگان شادی دوست
همه شتاب گرفت از نوای بر بط و نای
هوش مصنوعی: دل انسانها که از دشمنان و بیگانگان خسته و غمگین بود، با صدای خوش سازهایی مانند بَربَط و نای، شاد شد و دوباره انرژی و شوق گرفت.
نخورد هیچ کسی می، که روزگار نگفت
به می، که زود مراین می خورنده را بگزای
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند می بنوشد، مگر اینکه سرنوشت به او بگوید تا زودتر از این مینوشیده را رها کند.
ترنج زرد همی خواست شد به باغ امیر
سپهر گفت مر او را که نیست وقت بپای
هوش مصنوعی: ترنج زرد میخواست به باغ امیر برود، اما سپهر به او گفت که وقت مناسبی برای این کار نیست.
نه آب دیدم بر روی سروران حشم
نه رنگ دیدم در روی لعبتان سرای
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده اشاره دارد که در حضور محبوبان و جمع شاداب، هیچ نشانهای از رنج و مشکل نمیبیند. او به خوبیهای ظاهری و جذابیتهای سروران و جوانان اشاره میکند و میگوید که در میان آنها هیچ کدری و غمی را نمیتواند مشاهده کند.
به درگه ملک شرق هر که را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای
هوش مصنوعی: در درگاه پادشاهی شرق، هر کسی را که دیدم، نگران و دلشکسته بود و در دلش ناله و فریاد داشت.
همه جهان به دل سوخته همی گفتند
که یا الهی! مکروه را به ما منمای
هوش مصنوعی: تمام وجود بر دلی آتشین به یکدیگر میگفتند: ای خدا! به ما بدیها را نچشان.
من آن کسم که مرا اندرین میان که گذشت
نه روح بود و نه عقل و نه دست بود و نه پای
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در این دنیا که عبور میکند، هیچکدام از ویژگیهای انسانی مانند روح، عقل، دست و پا در من وجود ندارد.
خدای عزوجل رحم کرد بر دل من
به فضل و رحمت بگشاد کار کارگشای
هوش مصنوعی: خدای بزرگ با رحمت و بخشش خود به دل من محبت کرد و مشکلاتم را آسان ساخت.
زمانه نوشد و گیتی ز سر جوانی یافت
امیر به شد و اینک به باده دارد رای
هوش مصنوعی: زمانه تغییر کرد و جهان به دست جوانی به مقام و قدرت رسید. اکنون او تصمیم گرفته است که با شراب بگذراند.
هزار سال زیاد وهزار سال خوراد
میی چومهره ز دست بتان مهر افزای
هوش مصنوعی: سالها گذشت و سختیها را تحمل کردم، اما به رحمت و دلگرمیی که از محبوبان میگیرم، مثل خورشید درخشان و پرنور هستم.
گهی به بست درین بوستان طبع فروز
گهی به بلخ ودر آن باغهای روح افزای
هوش مصنوعی: گاهی در این باغ خوشبو و روحافزا، در کنار زیباییهای طبیعی و طبع دلانگیز، غوطهور میشوم و گاهی در بلخ، که خود نیز مملو از شگفتیها و زیباییهای معنوی است، وقت میگذرانم.
سیاه چشمان در پیش و باده ها در دست
یکی به گونه روی و یکی به رنگ قبای
هوش مصنوعی: دو نفر در حال لذت بردن از میگساری هستند؛ یکی چشمانش سیاه و جذاب است و دیگری رنگ قبایش توجه را جلب میکند. هر دو در کنار هم به نوعی زیبایی و شادابی را به نمایش میگذارند.
سرایهاش همه پر ز سر و دیبا پوش
وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای
هوش مصنوعی: خانههای او همه پر از سر و زیبایی است و زینتهایش همه پر از قدرت و strength است.
در سرایش پر خسروان و محتشمان
چو جان و دل همه آنجا بخدمتش برپای
هوش مصنوعی: در جمع افراد برجسته و با احترام، جان و دل همه برای خدمت به او آماده است.
به طرف دیگر بگذر که خازنش بینی
نشسته از پی بخشیدنش درم پیمای
هوش مصنوعی: به سمت دیگری برو، چرا که در آنجا کسی را میبینی که به خاطر بخشش و نیکی، در حال انتظار است.
امیر یوسف زین کف گشاده و سخی است
که گنج قارون با دست او ندارد پای
هوش مصنوعی: امیر یوسف فردی بخشنده و سخی است که حتی ثروت بسیار زیادی مانند گنج قارون نیز در برابر generosity او اهمیت ندارد.
تو فرخی که ترا این چنین خداوندیست
بناز و شادزی و هرگز از طرب ماسای
هوش مصنوعی: تو انسانی خوشبختی که خداوندی به چنین زیبایی داری، پس بخند و شاد باش و هرگز از شادی دور نشو.
به مالهای جهان جاه خدمتش مفروش
زخسروان جهان جز به خدمتش مگرای
هوش مصنوعی: به سرمایههای دنیا و مقامهای بالا مهر نگذار، چون جز خدمت به او، هیچ چیز دیگری ارزش ندارد.
رضای و طاعت او جوی و هر که را بینی
همی همین شنوان و همی همین فرمای
هوش مصنوعی: رضایت و فرمانبرداری او را دنبال کن و هر که را ببینی، همین را بشنو و همین را بپذیر.
همیشه مجلس اوبا نشاط و شادی باد
سرای دشمن اوبا خروش و ناله وای
هوش مصنوعی: همیشه مجالس او پر از شادی و نشاط باشد، و خانهی دشمنش پر از فریاد و ناله و اندوه.