گنجور

شمارهٔ ۲۰۲ - در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود گوید

ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری
این روز و شب گریستن زاروار چیست
نه چون منی غریب و غم عشق برسری
بر حال من گری که بباید گریستن
بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری
ای وای و اندها غم عشقا! غریبیا!
من زین توانگرم که مباد این توانگری
یاری گزیدم از همه گیتی پری نژاد
زان شد نهان ز چشم من امروز چون پری
لشکر برفت و آن بت لشکر شکن برفت
هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری
ای چشم تا برفت بت من ز پیش تو
صد پیرهن ز خون تو کردم معصفری
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری
چون لاله سرخ گشت رخ من ز خون تو
زان پس که زرد بود چو دینار جعفری
خونخواره گشتی و نشکیبی همی ز خون
آهسته خور که خون دل من همی خوری
آن خون که تو همی‌خوری از دل همی چکد
دل غافلست و تو به هلاک دل اندری
ای دل تو نیز مستحق صد عقوبتی
گر غمخوری سزد که به غم هم تو در خوری
هر روز خویشتن به بلایی در افکنی
آنگه مرا ملامت و پرخاش آوری
تو درد و غم همی خوری و چشم، خون تو
وین زان بود که عاقبت کار ننگری
در آب دیده گاه شناور چو ماهی‌ای
گه در میان آتش غم چون سمندری
ای دل تو قدر خویش ندانی همی مگر
تو دفتر مدایح شاه مظفری
شاه جهان محمد محمود کز خدای
هرفضل یافته ست برون از پیمبری
اورا سزد امیری و اورا سزد شهی
او را سزد بزرگی و اورا سزد سری
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری
او را نظیر نبود در نیک مخبری
اورا شبیه نبود در نیک منظری
هر کس کزو حدیث نیوشد به گوش دل
گفتار او درست شود لفظ او حری
اندر عرب درِ عربی گویی او گشاد
واو باز کرد پارسیان را درِ دری
جایی که او حدیث کند تو نظاره کن
تا لفظ او به نکته کنی نکته بشمری
هنگام مدح او دل مدحتگران او
از بیم نقد او بهراسد ز شاعری
نقدی کند درست و درو هیچ عیب نی
کان نقدرا وفا نکند شعر بحتری
هر علم را تمام کتابیست در دلش
آری به جاهلی نتوان کرد مهتری
کهتر کسی که بنده او باشد او شهیست
کو را همی سجود کند چرخ چنبری
ای خسروی که تخت ترا چرخ همبرست
تو با بلند چشمه خورشید همبری
با خاطر عطاردی و با جمال ماه
با فر آفتابی و با سعد مشتری
دیدار فرخ تو گواهی همی دهد
پیوسته خلق را که تو چون فرخ اختری
ای میر باش تا تو ببینی که روزگار
چون ایستاد خواهد پیشت به چاکری
بسیار مانده نیست که بدهد ترا پدر
آن چیز کز جهان تو بدان چیز درخوری
افسر به دست خویش پدر برسرت نهاد
وین آن نشان بود که تو زیبای افسری
شاهی دهد ترا که بورزی همی شهی
دیگر که پادشاه‌وش و شاه‌منظری
هر چیز کان ز آلت شاهی و خسرویست
آن را همی به جان گرامی بپروری
تدبیر ملک را و بسیج نبرد را
برتر ز بهمنی و فزون از سکندری
در خواب جنگ بینی و از آرزوی جنگ
وین از مبارزی بود و از دلاوری
چون روز جنگ باشد جز پیل نفکنی
چون روز صید باشد جز شیر نشکری
روز نبرد تو نکند دشمن ترا
با ناوک تو مغفر پولاد، مغفری
نامت نوشته نیست کجا نام بد بود
وانجا که نام نیک بود صدر دفتری
نام نکو همی خری و زر همی دهی
بهتر ز گوهر آنچه همی تو به زر خری
خرج تراوفا نکند دخل تو که تو
افزون دهی زدخل، فری خوی تو فری
خورشید را سخی چو تو دانند مردمان
خورشد با تو کرد نیارد برابری
تو زر دهی به زایر و خورشید زر کند
چون نام زر دهی نبود نام زرگری
خورشید زرخویش به کوهی درون نهد
کز دور چشم او بشکوهد ز منکری
وز دوستی زر که بنزدیک تو بود
گاهیش دایگی کندو گاه مادری
تو زر خویش خوار بدین و بدان دهی
اینست رادی ای ملک راد گوهری
ازبس که زر سرخ ببخشی همه جهان
تهمت همی زنند که تو دشمن زری
نی نی که تو ز خواسته شیرین ترین دهی
وان کو جز این دهد دگرست و تو دیگری
تاچون که از منیّر رازی برهنه گشت
اندر شود درخت به دیبای ششتری
تا چون به دشت لاله درخشد بسان شمع
در باغ چون چراغ بتابد گل طری
دلشاد باش و کامروا باش و شاه باش
با چشم همچو نرگس و با زلف عنبری
آراسته سرای تو همچون بهار چین
از رومیان چابک و ترکان سعتری
فرخنده باد بر تو سده تا چنین سده
ماهی هزار جشن گزاری و بگذری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای اَبر بهمنی که به چشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسای و کم گری
هوش مصنوعی: ای ابر برف آلود، که در چشمان من نشسته‌ای، لحظه‌ای بر من بگذر و آرام بگیر و کمتر ببار.
این روز و شب گریستن زاروار چیست
نه چون منی غریب و غم عشق برسری
هوش مصنوعی: گریه کردن در این روز و شب‌های بی‌وقفه چه معنا دارد؟ به غیر از من که غریبی هستم و غم عشق بر سرم سنگینی می‌کند.
بر حال من گری که بباید گریستن
بر عاشق غریب ز یار و ز دل بری
هوش مصنوعی: بر حال من بگریید، زیرا که باید بر عاشق غریب گریست؛ چرا که از یار و دل بریده است.
ای وای و اندها غم عشقا! غریبیا!
من زین توانگرم که مباد این توانگری
هوش مصنوعی: ای وای و افسوس بر غم عشق! ای بیچاره! من از این ثروت بسیار رنج می‌برم و نمی‌خواهم که این ثروت برایم بماند.
یاری گزیدم از همه گیتی پری نژاد
زان شد نهان ز چشم من امروز چون پری
هوش مصنوعی: من از میان همه موجودات دنیا، دوستانی را برگزیدم که مانند پری‌ها هستند. امروز او از نظر من غایب است و نامرئی شده است.
لشکر برفت و آن بت لشکر شکن برفت
هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری
هوش مصنوعی: لشکر رفت و آن معشوقی که لشکر را شکست نیز رفت. هیچ‌گاه نخواهد بود کسی که دلش را به لشکری بسپرد.
ای چشم تا برفت بت من ز پیش تو
صد پیرهن ز خون تو کردم معصفری
هوش مصنوعی: ای چشم من، زمانی که محبوب من از جلوی تو رفت، من صد لباس را با خون تو رنگین کردم.
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و زیبایی که تو به من عطا می‌کنی، سرم مانند تاجی شده است که با یاقوت‌های سرخ زینت یافته و در هر جایی که می‌روی، زیبایی و لطف تو را با خود دارم.
چون لاله سرخ گشت رخ من ز خون تو
زان پس که زرد بود چو دینار جعفری
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌ام به رنگ سرخ لاله درآمد از خون تو، پس از آن که مثل دینار جعفری زرد بود.
خونخواره گشتی و نشکیبی همی ز خون
آهسته خور که خون دل من همی خوری
هوش مصنوعی: تو به شدت به خونی نیاز داری و نمی‌توانی از آن دست برداری. آرام آرام بخور، چون من هم قلبم را به خاطر تو می‌دهم.
آن خون که تو همی‌خوری از دل همی چکد
دل غافلست و تو به هلاک دل اندری
هوش مصنوعی: خونی که تو می‌نوشی، از دل می‌چکد و دل غافل است، و تو در حال نابود کردن دل هستی.
ای دل تو نیز مستحق صد عقوبتی
گر غمخوری سزد که به غم هم تو در خوری
هوش مصنوعی: ای دل، تو هم سزاوار عذاب‌های زیادی هستی، اگر دلت به حال دیگران می‌سوزد، چرا که حتی در غم خودت هم سهم داری.
هر روز خویشتن به بلایی در افکنی
آنگه مرا ملامت و پرخاش آوری
هوش مصنوعی: هر روز خودت را به مشکلی می‌اندازی و بعد از آن، از من انتقاد و عصبانیت می‌کنی.
تو درد و غم همی خوری و چشم، خون تو
وین زان بود که عاقبت کار ننگری
هوش مصنوعی: تو در غم و درد به سر می‌بری و چشمانت پر از اشک است؛ ولی این وضعیت به خاطر این است که به عاقبت کارهایت توجه نمی‌کنی.
در آب دیده گاه شناور چو ماهی‌ای
گه در میان آتش غم چون سمندری
هوش مصنوعی: در چشمان من، گاهی مانند ماهی شناور هستی و گاهی در دل آتش غم مانند موجودی مقاوم و قوی.
ای دل تو قدر خویش ندانی همی مگر
تو دفتر مدایح شاه مظفری
هوش مصنوعی: ای دل، تو ارزش خود را نمی‌دانی، مگر آنکه خود را مانند کتابی از ستایش‌های شاه مظفری ببینی.
شاه جهان محمد محمود کز خدای
هرفضل یافته ست برون از پیمبری
هوش مصنوعی: شاهی به نام محمد محمود وجود دارد که از سوی خداوند به فضایل بسیار دست یافته و فراتر از مقام پیامبری قرار گرفته است.
اورا سزد امیری و اورا سزد شهی
او را سزد بزرگی و اورا سزد سری
هوش مصنوعی: او شایستهٔ مقام امیری است و او به عنوان یک پادشاه لایق شناخته می‌شود. او لیاقت بزرگی و مقام شامخی را دارد و او نیز مستحق راز و رمزهایی است که فقط عده‌ای خاص به آن پی می‌برند.
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری
هوش مصنوعی: اگر منظره‌ای قابل ستایش وجود داشته باشد، آن را به شاه نسبت می‌دهند و اگر خبری خوب و خاص باشد، به میر خبررسان ارتباط داده می‌شود.
او را نظیر نبود در نیک مخبری
اورا شبیه نبود در نیک منظری
هوش مصنوعی: هیچ کس در خوش خبری به پای او نمی‌رسد و نیز هیچ کسی در زیبایی و جلوه‌گری به او نمی‌ماند.
هر کس کزو حدیث نیوشد به گوش دل
گفتار او درست شود لفظ او حری
هوش مصنوعی: هر کسی که به سخنان او با دل و توجه گوش دهد، سخنانش به‌درستی و زیبایی درک می‌شود و کلامش حاوی معانی دل‌نشین خواهد بود.
اندر عرب درِ عربی گویی او گشاد
واو باز کرد پارسیان را درِ دری
هوش مصنوعی: در بین عرب‌ها، دروازه‌ای به سوی زبان عربی وجود دارد، که به شکل گشوده‌ای است. همانطور که واو در زبان عربی باز می‌شود، پارسیان نیز دروازه‌ای به زبانی خاص خود دارند.
جایی که او حدیث کند تو نظاره کن
تا لفظ او به نکته کنی نکته بشمری
هوش مصنوعی: در جایی که او سخن می‌گوید، تو گوش کن و به دقت به کلماتش توجه کن تا بتوانی معانی و نکات پنهان آن را بشماری.
هنگام مدح او دل مدحتگران او
از بیم نقد او بهراسد ز شاعری
هوش مصنوعی: وقتی شاعران تصمیم می‌گیرند او را ستایش کنند، دل‌هایشان به خاطر ترس از انتقاد او می‌لرزد.
نقدی کند درست و درو هیچ عیب نی
کان نقدرا وفا نکند شعر بحتری
هوش مصنوعی: نقد و بررسی صحیح و درست است و هیچ ایرادی ندارد، زیرا آن نقد پایدار نمی‌ماند.
هر علم را تمام کتابیست در دلش
آری به جاهلی نتوان کرد مهتری
هوش مصنوعی: هر دانشی دارای کتابی است که آن دانش را به طور کامل در دل خود دارد. بنابراین، نمی‌توان کسی را به مقام بالایی رساند اگر که جاهل باشد.
کهتر کسی که بنده او باشد او شهیست
کو را همی سجود کند چرخ چنبری
هوش مصنوعی: کسی که به خدمت شخصی درآید و به او احترام بگذارد، در واقع او را به مقام والایی می‌رساند، مانند چرخ که به دوران خود ادامه می‌دهد.
ای خسروی که تخت ترا چرخ همبرست
تو با بلند چشمه خورشید همبری
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که تخت سلطنتت مانند چرخ گردان است، تو مانند پرتو بلند و درخشان خورشید در آسمانی.
با خاطر عطاردی و با جمال ماه
با فر آفتابی و با سعد مشتری
هوش مصنوعی: با ذهنی تیز و هوشمند و با زیبایی مثل ماه، با شکوهی همچون خورشید و با خوش‌شانسی مانند سیاره مشتری.
دیدار فرخ تو گواهی همی دهد
پیوسته خلق را که تو چون فرخ اختری
هوش مصنوعی: دیدن تو همواره نشانه‌ای است برای مردم که تو مانند ستاره‌ای خوش‌اقبال و خوشبختی.
ای میر باش تا تو ببینی که روزگار
چون ایستاد خواهد پیشت به چاکری
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، بایست و ببین که چگونه زمان در برابر تو ایستاده و چطور به خدمت تو خواهد آمد.
بسیار مانده نیست که بدهد ترا پدر
آن چیز کز جهان تو بدان چیز درخوری
هوش مصنوعی: زمان زیادی باقی نمانده است که پدرت آن چیزی را به تو بدهد که برای دنیای تو مناسب و ارزشمند است.
افسر به دست خویش پدر برسرت نهاد
وین آن نشان بود که تو زیبای افسری
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره دارد که فردی با افتخار و قدرت، تاج و نشان و مقام را بر سر آن شخص گذاشته است. این عمل نشان‌دهنده زیبایی و شایستگی او برای مقام و مسوولیت بالاست. به عبارت دیگر، او شایسته و سزاوار مقام خود است.
شاهی دهد ترا که بورزی همی شهی
دیگر که پادشاه‌وش و شاه‌منظری
هوش مصنوعی: شما برای خودتان چیزی را می‌طلبی که با آن به راحتی زندگی کنی، اما بدان که برای کسی دیگر هم سروری و مقام ویژه‌ای وجود دارد که می‌تواند برتری بیشتری از تو داشته باشد.
هر چیز کان ز آلت شاهی و خسرویست
آن را همی به جان گرامی بپروری
هوش مصنوعی: هر چیزی که از قدرت و جایگاه پادشاهی و سلطنت برخیزد، آن را باید با ارزش و احترام در دل خود پرورش دهی.
تدبیر ملک را و بسیج نبرد را
برتر ز بهمنی و فزون از سکندری
هوش مصنوعی: تدبیر و برنامه‌ریزی برای حکومت و آماده‌سازی برای جنگ، مهم‌تر و باارزش‌تر از ویژگی‌های بهمن و قوی‌تر از قدرت سکندر است.
در خواب جنگ بینی و از آرزوی جنگ
وین از مبارزی بود و از دلاوری
هوش مصنوعی: در خواب، نبردی را میبینی و آرزوی جنگ داری که این نشان از شجاعت و دلیری توست.
چون روز جنگ باشد جز پیل نفکنی
چون روز صید باشد جز شیر نشکری
هوش مصنوعی: زمانی که روز جنگ فرامی‌رسد، جز فیل فرار نمی‌کنی، و وقتی روز شکار است، جز شیر نمی‌گریزی.
روز نبرد تو نکند دشمن ترا
با ناوک تو مغفر پولاد، مغفری
هوش مصنوعی: در روز جنگ، دشمن نمی‌تواند تو را با نیزه‌ات زخم بزند، چرا که زره‌ی محکمت محافظتت می‌کند.
نامت نوشته نیست کجا نام بد بود
وانجا که نام نیک بود صدر دفتری
هوش مصنوعی: نام تو در جایی نوشته نشده که به بدی شناخته شده باشد، اما در جایی که نام نیک از تو به یاد مانده، خود را در صدر بایگانی نشان می‌دهد.
نام نکو همی خری و زر همی دهی
بهتر ز گوهر آنچه همی تو به زر خری
هوش مصنوعی: نام نیک بهترین چیز است و از طلا و جواهر هم ارزشمندتر است؛ زیرا آنچه با پول خریداری می‌شود، قابل قیاس با ارزش نام خوب نیست.
خرج تراوفا نکند دخل تو که تو
افزون دهی زدخل، فری خوی تو فری
هوش مصنوعی: خرج تو از درآمدت بیشتر نمی‌شود، زیرا تو از درآمدت بیشتر خرج می‌کنی. این به خودخواهی تو اشاره دارد.
خورشید را سخی چو تو دانند مردمان
خورشد با تو کرد نیارد برابری
هوش مصنوعی: مردم خورشید را چون تو سخاوتمند می‌دانند، اما خورشید نمی‌تواند با تو برابری کند.
تو زر دهی به زایر و خورشید زر کند
چون نام زر دهی نبود نام زرگری
هوش مصنوعی: اگر به زائر طلا بدهی و خورشید هم طلا بسازد، چون نام تو به عنوان کسی که طلا می‌دهد مشخص نیست، نام عطا کردن طلا نخواهد بود.
خورشید زرخویش به کوهی درون نهد
کز دور چشم او بشکوهد ز منکری
هوش مصنوعی: خورشید زیبای خود را در دل کوه می‌نهد تا از دور، چشم‌های او را به روشنایی و درخشش برساند و از زشتی‌ها و پلشتی‌ها دور کند.
وز دوستی زر که بنزدیک تو بود
گاهیش دایگی کندو گاه مادری
هوش مصنوعی: دوستی که همواره در نزدیکی توست، گاهی به عنوان پرستار و گاهی به عنوان مادر برای تو عمل می‌کند.
تو زر خویش خوار بدین و بدان دهی
اینست رادی ای ملک راد گوهری
هوش مصنوعی: تو ثروت خود را به دیگران می‌دهی و این نشانه‌ی بزرگواریت است، ای پادشاه بزرگ، که انسانی با ارزش و با شخصیت هستی.
ازبس که زر سرخ ببخشی همه جهان
تهمت همی زنند که تو دشمن زری
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو خیلی از زر سرخ (طلا) می‌گذاری، همه جا به تو تهمت می‌زنند که تو با ثروت دشمنی می‌کنی.
نی نی که تو ز خواسته شیرین ترین دهی
وان کو جز این دهد دگرست و تو دیگری
هوش مصنوعی: تو با دادن خواسته‌های شیرین و دلنشین، بی‌نظیری؛ اما کسی که غیر از تو چیزی بدهد، دیگر شایسته توجه نیست.
تاچون که از منیّر رازی برهنه گشت
اندر شود درخت به دیبای ششتری
هوش مصنوعی: وقتی که راز روشن و نمایان شد، درخت به زیبایی و شکوه فراوانی درمی‌آید.
تا چون به دشت لاله درخشد بسان شمع
در باغ چون چراغ بتابد گل طری
هوش مصنوعی: زمانی که در دشت لاله‌ها نور و درخشش بیفکند، مانند شمعی که در باغ می‌تابد و همچون چراغی که بر گل طری می‌تابد.
دلشاد باش و کامروا باش و شاه باش
با چشم همچو نرگس و با زلف عنبری
هوش مصنوعی: شاد باش و موفقیت را تجربه کن، چون یک پادشاه، با چشمانی زیبا و زلف‌هایی خوشبو.
آراسته سرای تو همچون بهار چین
از رومیان چابک و ترکان سعتری
هوش مصنوعی: خانه‌ی تو زیبا و دل‌انگیز است، مانند بهار در چین، با جاذبه‌هایی از روم و صفات شگفت‌انگیز ترک‌ها.
فرخنده باد بر تو سده تا چنین سده
ماهی هزار جشن گزاری و بگذری
هوش مصنوعی: سال نو بر تو مبارک باشد! امیدوارم که در این روزهای خوش، هزاران جشن شاد و به یادماندنی را تجربه کنی و از لحظات زیبای زندگی لذت ببری.

حاشیه ها

1395/06/16 20:09
محمدرضا

خسته نباشید....
وزن این شعر؛مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)؛هستش...
لطفا درج کنید.

1401/09/20 14:12
جهن یزداد

عجب شیرین است این قصیده