گنجور

شمارهٔ ۲۰۰ - در مدح امیر ابواحمد محمد بن محمود غزنوی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
نخورم تا نخوریّ و نبرم تا نبری
هر زمان گویی بر دو رخ و بر عارض من
قمرست و سمن تازه خوشبوی طری
چه کنم گر تو به عارض چو شکفته سمنی
چه کنم گر تو به رخ همچو دو هفته قمری
بیش از آن باشد کز عشق تو من موی شدم
سال تا سال خروش و ماه تا ماه گری
شمع افروخته بینم چو به تو در نگرم
شمع ناسوخته بینی چو به من درنگری
بندگی خواهی از من بخر از میر مرا
بنده تو نشوم تا تو ز میرم نخری
خاصه آن بنده که ماننده من بنده بود
مدح گوینده و داننده الفاظ دری
سال تا سال همه مدحت او نظم کنم
نکند میر دل از مهر چنین بنده بری
میر ابو احمد شهزاده محمد ملکی
حق شناسنده و معروف به نیکو سیری
گر گهر باید او هست امیری گهری
ور هنر بادی اوهست امیری هنری
ای ملکزاده امیریکه ز ابناء ملوک
به کمال و به خرد بیشتر و پیشتری
بس پسر کونه به کام و به مراد پدرست
تو ملکزاده به کام و به مراد پدری
به مراد پدری وین ز قوی دولت تست
لاجرم چون به مراد پدری بر بخوری
پدر از خوی تو شادست تو هم شادان باش
که همی سخت نکو دانی کردن پیری
پسر آن ملکی تو که زبان رنجه شود
گر ز آثار فتوحش تو یکی برشمری
پسر آن ملکی تو که ز پولاد سپر
با سر ناوک او کرد نداند سپری
گوهری نیست پسندیده تر از گوهر تو
با پسندیدگی گوهر فخر گهری
شاه فرخنده پی و میری آزاده خویی
گرد لشکر شکن و شیری دشمن شکری
برترین چیزی شاهان را نیکو نظریست
هیچ کس نیست ترا یار به نیکو نظری
به علی مردمی و مردی نامی شد و تو
گر علی نیستی ای میر علی رادگری
بادل حیدری و برخوی عثمان، چه عجب
زانکه بادانش بوبکری و عدل عمری
هم به رادی علمی و هم به مردی علمی
هم به حری سمری هم به کریمی سمری
خطری شاهی، وز نعمت و جاه تو شود
مردم خطی اندر کنف تو خطری
بحر، جایی که کف راد تو باشد ثمرست
بلکه پیش کف تو کرد نداند شمری
چون بر آهنجی شمشیر و فروپوشی درع
پشت و روی سپهی اصل و فروع ظفری
باش تا با پدر خویش به کشمیر شوی
لشکر ساخته خویش به کشمیر بری
آن نمایی که فرامرز ندانست نمود
به دلیری و به تدبیر نه از خیره سری
کافر کشته بهم بر نهی و تابه تبت
به سم باره به کافور همی پی سپری
من به نظاره جنگ آیم و از بخشش تو
مرمرا باره پدید آیدو ساز سفری
میر مر ساز سفر داد مرا لیکن من
همه ناچیز و تبه کردم از بی بصری
پیش ازین شاه ترا جنگ نفرمود همی
تا بدید آنکه تو چون پر دلی وپرجگری
چون بفرمود که امسال به جنگ آی و برو
تا بداند که تو با زهره تر از شیر نری
تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید
تانیامیزد با باز خشین کبک دری
تا نباشد به هنر آهو همتای هزبر
تا نباشد به گهر مردم همتای پری
شادبادی و همه ساله به تو شاد پدر
شادیی کان نشود تا به قیامت سپری
در حضر گوشه تو همچو نگار چگلی
در سفرمرکب تو همچو بت کاشغری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری
هوش مصنوعی: دل من را می‌خواهی و برای ناراحتی‌اش هیچ توجهی نمی‌کنی، این نشان‌دهنده بی‌رحمی، بی‌مهری و ظلم توست.
تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی
من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری
هوش مصنوعی: تو تصمیم داری که دل من را بربایی، اما دل به من ندهی. من از این پرده که میان ماست راضی نیستم، اگر تو هم به این پرده بی‌اعتنا باشی.
غم تو چند خورم و انده تو چند برم
نخورم تا نخوریّ و نبرم تا نبری
هوش مصنوعی: چقدر باید بابت غم تو ناراحت بشوم و چقدر باید از اندوه تو رنج بکشم؟ اگر تو چیزی نخورده باشی، من نیز نمی‌خورم و اگر تو نبرم، من هم هیچ نمی‌برم.
هر زمان گویی بر دو رخ و بر عارض من
قمرست و سمن تازه خوشبوی طری
هوش مصنوعی: هر وقت به چهره‌ام نگاه می‌کنی، می‌گویی که ماه و گل سمن تازه‌ای بر آن جلوه‌گر است و بوی خوشی دارد.
چه کنم گر تو به عارض چو شکفته سمنی
چه کنم گر تو به رخ همچو دو هفته قمری
هوش مصنوعی: چه کنم اگر تو در چهره‌ات چون گل شکفته‌ای؟ چه کنم اگر صورت تو مانند ماه دو هفته‌ای زیباست؟
بیش از آن باشد کز عشق تو من موی شدم
سال تا سال خروش و ماه تا ماه گری
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو آنقدر دگرگون و ناآرام شده‌ام که سال‌ها در سکوت و هر ماه به یاد تو فریاد کشیده‌ام.
شمع افروخته بینم چو به تو در نگرم
شمع ناسوخته بینی چو به من درنگری
هوش مصنوعی: وقتی به تو نگاه می‌کنم، تو را شمعی روشن می‌بینم، اما وقتی به من نگاه کنی، من را شمعی خاموش می‌نگری.
بندگی خواهی از من بخر از میر مرا
بنده تو نشوم تا تو ز میرم نخری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی من بنده‌ات باشم، باید از میرم (مراد من) بنده‌ات را بخری. تا زمانی که میرم را نخری، من هرگز بنده تو نخواهم شد.
خاصه آن بنده که ماننده من بنده بود
مدح گوینده و داننده الفاظ دری
هوش مصنوعی: به ویژه آن بنده‌ای که مانند من بنده است، ستایش‌کننده و دانای واژگان دری.
سال تا سال همه مدحت او نظم کنم
نکند میر دل از مهر چنین بنده بری
هوش مصنوعی: در طول سال، مدح و ستایش او را می‌نویسم، اما نگذار که دل من از عشق و محبت چنین بنده‌ای خالی شود.
میر ابو احمد شهزاده محمد ملکی
حق شناسنده و معروف به نیکو سیری
هوش مصنوعی: میر ابو احمد، فرزند شاهزاده محمد، شخصی از نسل پادشاهان است که در شناخت حقیقت و دانایی شهرت دارد و به خوبی‌های بسیاری معروف است.
گر گهر باید او هست امیری گهری
ور هنر بادی اوهست امیری هنری
هوش مصنوعی: اگر جواهری می‌خواهی، او همان امیر جواهرات است، و اگر هنر می‌طلبی، او همان امیر هنرهاست.
ای ملکزاده امیریکه ز ابناء ملوک
به کمال و به خرد بیشتر و پیشتری
هوش مصنوعی: ای فرزند پادشاه، تو که از نسل ملوک هستی، در کمال و خرد از همه جلوتر و برتری.
بس پسر کونه به کام و به مراد پدرست
تو ملکزاده به کام و به مراد پدری
هوش مصنوعی: بسیاری از پسران برای رسیدن به آرزوهای پدرانشان تلاش می‌کنند. تو نیز که از خانواده‌ای صاحب‌نفوذ و معتبر هستی، تنها به دنبال تحقق خواسته‌های پدر خود هستی.
به مراد پدری وین ز قوی دولت تست
لاجرم چون به مراد پدری بر بخوری
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی پدر و قدرتی که داری، حتماً زمانی به خواسته‌ات می‌رسی. وقتی به آرزوی پدر توجه کنی، به اهداف خود نیز خواهی رسید.
پدر از خوی تو شادست تو هم شادان باش
که همی سخت نکو دانی کردن پیری
هوش مصنوعی: پدر از خوبی‌های تو خوشحال است، پس تو هم خوشحال باش، زیرا پیری با انجام کارهای نیکو به خوبی شناخته می‌شود.
پسر آن ملکی تو که زبان رنجه شود
گر ز آثار فتوحش تو یکی برشمری
هوش مصنوعی: اگر تو یکی از نشانه‌های victories او را بر شماری، پسر، آن ملک به تو زبان محبت خواهد گشود.
پسر آن ملکی تو که ز پولاد سپر
با سر ناوک او کرد نداند سپری
هوش مصنوعی: پسر، تو مانند فرشته‌ای هستی که با تیغه‌ی تیز و محکمی در نبرد، سپر را به سر کسی می‌کوبد؛ اما نمی‌داند که این سپر، محافظ اوست.
گوهری نیست پسندیده تر از گوهر تو
با پسندیدگی گوهر فخر گهری
هوش مصنوعی: هیچ چیز موردپسندتر و باارزش‌تر از وجود خودت نیست، که به خاطر وجود تو، دیگران به خود می‌بالند.
شاه فرخنده پی و میری آزاده خویی
گرد لشکر شکن و شیری دشمن شکری
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است که: پادشاهی که خوشبخت و سرفراز است و روحیه‌ای آزاد و انسانی دارد، باید در میدان جنگ مانند شیر مقابل دشمن ایستادگی کند و به دشمن ضربه بزند.
برترین چیزی شاهان را نیکو نظریست
هیچ کس نیست ترا یار به نیکو نظری
هوش مصنوعی: بهترین ویژگی پادشاهان، خوب دیدن و نگرش درست به امور است. هیچ فردی نیست که به اندازه‌ی تو در این زمینه توانمند باشد.
به علی مردمی و مردی نامی شد و تو
گر علی نیستی ای میر علی رادگری
هوش مصنوعی: علی در بین مردم به شهرت و مقام رسیده است، و اگر تو به اندازه او نیستی، ای مَیر، پس چه فایده‌ای دارد که نام علی را یدک می‌کشی؟
بادل حیدری و برخوی عثمان، چه عجب
زانکه بادانش بوبکری و عدل عمری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه جای شگفتی است اگر کسی با لیاقت و دانش و عدالت، در کنار بزرگان تاریخ قرار گیرد. از این رو، اشاره به شخصیت‌های بزرگ تاریخ اسلامی، همچون حضرت علی (ع) و عثمان، نشان‌دهنده این است که افراد با کمالات و ویژگی‌های خوب به راحتی در کنار هم قرار می‌گیرند، و ویژگی‌های علمی و اخلاقی آنها باعث می‌شود که در چشم‌نوازتر به نظر برسند.
هم به رادی علمی و هم به مردی علمی
هم به حری سمری هم به کریمی سمری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی دارای دانش و علم است و در کنار آن، ویژگی‌های نیکو و انسانی مثل مردانگی و سخاوت را نیز دارد. او همچنان به برکت‌ها و معانی عمیق زندگی توجه دارد و از آن‌ها بهره‌مند می‌شود.
خطری شاهی، وز نعمت و جاه تو شود
مردم خطی اندر کنف تو خطری
هوش مصنوعی: خطر و تهدیدی که از قدرت و ثروت تو به وجود می‌آید، می‌تواند مردم را در زیر سایه‌ات به خطری دیگر دچار کند.
بحر، جایی که کف راد تو باشد ثمرست
بلکه پیش کف تو کرد نداند شمری
هوش مصنوعی: دریا جایی است که چیزی که زائیده توست، حاصلی دارد. اما این دریا، در برابر کف دست تو، چیزی نمی‌داند و به آنچه تو کرده‌ای، آگاهی ندارد.
چون بر آهنجی شمشیر و فروپوشی درع
پشت و روی سپهی اصل و فروع ظفری
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر و زره بر تن داری و در میدان جنگ ایستاده‌ای، جواهرات و نشانه‌های نصر و پیروزی در پس و پیش تو نمایان است.
باش تا با پدر خویش به کشمیر شوی
لشکر ساخته خویش به کشمیر بری
هوش مصنوعی: بمان تا با پدر خود به کشمیر بروی، جایی که لشکری که ساخته‌ای را به آنجا خواهی برد.
آن نمایی که فرامرز ندانست نمود
به دلیری و به تدبیر نه از خیره سری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن نمایی که فرامرز (شخصیتی در ادبیات) از آن آگاه نشد، به خاطر شجاعت و تدبیر است نه به خاطر نادانی یا عمل از روی هیجان. در واقع، او با هوش و اندیشه، به دلیری عمل کرده و توانسته از موقعیت‌ها به خوبی استفاده کند.
کافر کشته بهم بر نهی و تابه تبت
به سم باره به کافور همی پی سپری
هوش مصنوعی: اگر بی‌دینی را بکشید و به عذابش افزوده شود، مانند این است که با دردی شدید مواجه است و با عذاب دایمی روبرو خواهد بود.
من به نظاره جنگ آیم و از بخشش تو
مرمرا باره پدید آیدو ساز سفری
هوش مصنوعی: من به تماشای جنگ می‌روم و از بخشش تو بر من سایه‌ای می‌افتد و برنامۀ سفری آماده می‌شود.
میر مر ساز سفر داد مرا لیکن من
همه ناچیز و تبه کردم از بی بصری
هوش مصنوعی: به من اجازه سفر دادند، اما من با نادانی و ناپختگی خود، همه چیز را نابود کردم و به هدر دادم.
پیش ازین شاه ترا جنگ نفرمود همی
تا بدید آنکه تو چون پر دلی وپرجگری
هوش مصنوعی: پیش از این، شاه به تو جنگ نکرد تا این‌که دید تو چه اندازه شجاع و پر احساس هستی.
چون بفرمود که امسال به جنگ آی و برو
تا بداند که تو با زهره تر از شیر نری
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان داد که امسال به جنگ برو و برو تا بفهمند که تو از شیر نر هم شجاع‌تر و نیرومندتری.
تا نیامیزد با زاغ سیه باز سپید
تانیامیزد با باز خشین کبک دری
هوش مصنوعی: تا وقتی که با زاغ سیاه ترکیب نشود، باز سفید رنگ و زیبا نمیشود. این نشان میدهد که برای ظهور زیبایی و کمال، باید از چیزهای نامطلوب دوری کرد.
تا نباشد به هنر آهو همتای هزبر
تا نباشد به گهر مردم همتای پری
هوش مصنوعی: تا زمانی که در هنر، آهو همتایی برای هزبر (شکارچی) نباشد، و تا زمانی که در زیبایی، هیچ کس همتای پری (فرشته) نباشد.
شادبادی و همه ساله به تو شاد پدر
شادیی کان نشود تا به قیامت سپری
هوش مصنوعی: ای شادباد، همیشه برای تو خوشحالی و شادی پدر، شادی‌ای که تا پایان دنیا از بین نرود.
در حضر گوشه تو همچو نگار چگلی
در سفرمرکب تو همچو بت کاشغری
هوش مصنوعی: در مکان‌های شهری، زیبایی و جذابیت تو به زیبایی یک پرنده‌ی خوش‌نقش می‌ماند و در سفرها، سوار بر مرکب تو، مانند بت‌های خوش‌فرم و زیبا دیده می‌شوم.