گنجور

شمارهٔ ۱۹۹ - در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمود گوید

ای باد بهاری خبر از یار چه داری؟
پیغام گل سرخ سوی باده کی آری؟
هم زاوّل روز از تو همی بوی خوش آید
گویی همه شب سوخته‌ای عود قماری
زلف بت من داشته‌ای دوش در آغوش
نی نی تو هنوز این دل و این زهره نداری
خورشید بر آن ماه زمین تافت نیارد
دانم که تو با زلفک او جست نیاری
تو با گل و سوسن زن  و من با لب و زلفش
ور برگ بود بنشین تا بوسه شماری
من دوش به کف داشتم آن زلف همه شب
وز دولب او کرده ام امروز نهاری
ای فرخی این قصه و این حال چه چیزست
پیش ملک شرق همی خواب گزاری
شاه ملکان میر محمد که مر اوراست
از آمل و از ساری تازان سوی باری
شاهی که ترا نعمت صد ساله بریزد
گر بر در او نیم زمان پای فشاری
شادی و خوشی خواهی رو خدمت او کن
تا عمر به شای و به خوشی بگذاری
چون خدمت او کردی و او در تو نگه کرد
فربه شوی از نعمت او گرچه نزاری
افزون دهداز طمع و ز اندیشه تو بر
تخمی که در آن خدمت فرخنده بکاری
ای بار خدای ملکان ای ملک راد
ای آنکه همی حق همه کس بگزاری
گویی که خدا از پی آن داد ترا ملک
تا کار تبه کرده هر کس بنگاری
یک دست تو ابرست و دگردست تو دریا
هرگز نتوانی که نبخشی و نباری
رسم شعرا  ازتو هزار و دو هزارست
آخر ده هزاری شوی و بیست هزاری
فردا همه کار تو دگر خواهد گشتن
امروز میندیش که در اول کاری
خوابم نبرد تابه سرای تو نبینم
چون کوه فرو ریخته دینار نثاری
از دولت سلطان و ز نیکو نیت تو
این کار شود ساخته و محکم و کاری
گیتی همه همواره ترا خواهد گشتن
زان گونه که هرگز به دگر کس نسپاری
آن روز خورم خوش که درین خابه ببینم
زین پنج هزاری رده ترکان حصاری
وین درگه و این دشت پر از خیمه و پر میر
شهر از بنه ایشان پر مهد و عماری
از روم رسیده بر تو هدیه رومی
و آورده ز بلغار ترا باز شکاری
شاهان جهان روی نهاده به در تو
وز درد شده روی بداندیش تو تاری
من شاد همی گردم ز آنجای بدانجای
وین شعر به آواز برآورده چو قاری
بوالحارث ما آمده و ساخته با هم
چون طوطیک و شاری و چون طوطی و ساری
در خانه تو دولت و درخانه تو ملک
در خانه آن کس که جز این خواهد زاری
وآن کس که تر از دل و جان دوست ندارد
چون سنگ ز بیقدری و چون خاک ز خواری
تو اسی تو باروحی کالوی و فخری (؟)
بدخواه تو مانده پی بی باره و داری (؟)
ارجو که ترا تا ابد الدهر به هر کار
توفیق بود ز ایزد و ازدولت یاری
آزاده خداوندی و خوشخوی کریمی
با فر شهنشاهی وبا زیب سواری
پردانش و پر خیری و پر فضلی و پر شرم
باسایه و با سنگی و با حلم و وقاری
آن چیست ز کردار بسنده که ترا نیست
آن چیست زنیکویی و خوبی که نداری
از دانش و فضل تو سخنهاست به هر جا
اندازه ندارد هنر و فضل تو باری
برخور تو ازین دانش و برخور تو ار این فضل
برخور تو از ین جشن و از این فصل بهاری
شاهی کن و شادی کن و آنکن که تو خواهی
ای داده ترا هر چه بباید همه باری
شادی ز بتان خیزد، در پیش بتاندار
با جعد سمرقندی و با زلف بخاری
همواره بود در بر تو هر شب و هر روز
ترکی که کند طره او غالیه باری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای باد بهاری خبر از یار چه داری؟
پیغام گل سرخ سوی باده کی آری؟
هوش مصنوعی: ای باد بهاری، چه خبری از محبوبت داری؟ چه زمانی پیام گل سرخ را به باده خواهی رساند؟
هم زاوّل روز از تو همی بوی خوش آید
گویی همه شب سوخته‌ای عود قماری
هوش مصنوعی: از ابتدای روز ب scents خوشی از تو به مشام می‌رسد، گویی همه شب عود در حال سوختن بوده است و بوی آن در فضا پراکنده شده است.
زلف بت من داشته‌ای دوش در آغوش
نی نی تو هنوز این دل و این زهره نداری
هوش مصنوعی: دیروز زلف دوست را در آغوش گرفتم، اما تو هنوز این دل و عشق را نداری.
خورشید بر آن ماه زمین تافت نیارد
دانم که تو با زلفک او جست نیاری
هوش مصنوعی: خورشید بر آن ماه زمین می‌تابد، اما نمی‌دانم که آیا تو هم با زلف او بازی می‌کنی یا نه.
تو با گل و سوسن زن  و من با لب و زلفش
ور برگ بود بنشین تا بوسه شماری
هوش مصنوعی: تو با زیبایی و لطافت گل و سوسن در ارتباطی، و من با لب‌ها و موهای محبوبم. بیا بنشین و بوسه‌ها را بشماریم.
من دوش به کف داشتم آن زلف همه شب
وز دولب او کرده ام امروز نهاری
هوش مصنوعی: دیشب زلف او را در دستانم داشتم و تا صبح با آن بازی کردم، اما امروز فقط در یادم مانده و آن را در روز دیده‌ام.
ای فرخی این قصه و این حال چه چیزست
پیش ملک شرق همی خواب گزاری
هوش مصنوعی: ای فرخی، این داستان و حالت چه مفهومی دارد نزد پادشاه شرق که در خواب به سر می‌برد؟
شاه ملکان میر محمد که مر اوراست
از آمل و از ساری تازان سوی باری
هوش مصنوعی: شاه ملکان، میر محمد، که نسبتش به آمل و ساری می‌رسد، به سمت بارگاه می‌رود.
شاهی که ترا نعمت صد ساله بریزد
گر بر در او نیم زمان پای فشاری
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی، نعمت و ثروت را برای تو به مدت صد سال فراهم کند، اما تو تنها برای نیمه‌ای از زمان در برابر او باقی بمانی و ایستادگی کنی، ارزش آن را نخواهد داشت.
شادی و خوشی خواهی رو خدمت او کن
تا عمر به شای و به خوشی بگذاری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی‌ات پر از شادی و خوشی باشد، باید این احساسات را به او تقدیم کنی و با او در این مسیر قدم بگذاری.
چون خدمت او کردی و او در تو نگه کرد
فربه شوی از نعمت او گرچه نزاری
هوش مصنوعی: وقتی به او خدمت کردی و او نیز به تو توجه کرد، از نعمت‌های او بهره‌مند خواهی شد، حتی اگر به نظر بیایی که در شرایط سختی قرار داری.
افزون دهداز طمع و ز اندیشه تو بر
تخمی که در آن خدمت فرخنده بکاری
هوش مصنوعی: اگر از طمع و فکر خیری که در دل داری بذر خوبی را بکاری، ثمره‌ای خوب خواهی داشت.
ای بار خدای ملکان ای ملک راد
ای آنکه همی حق همه کس بگزاری
هوش مصنوعی: ای خدای پادشاهان و فرمانروای نیکوکار، ای کسی که حق و حقوق هر فردی را رعایت می‌کنی.
گویی که خدا از پی آن داد ترا ملک
تا کار تبه کرده هر کس بنگاری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خداوند به خاطر کارهایی که مردم خراب کرده‌اند، کشوری به تو داده است تا این کارها را تماشا کنی.
یک دست تو ابرست و دگردست تو دریا
هرگز نتوانی که نبخشی و نباری
هوش مصنوعی: یکی از دستان تو مانند ابر است و دست دیگر مانند دریا. هرگز نمی‌توانی که نه ببخشی و نه ببارانی.
رسم شعرا  ازتو هزار و دو هزارست
آخر ده هزاری شوی و بیست هزاری
هوش مصنوعی: شعرای بسیاری در زمینه های مختلف از تو الهام می‌گیرند و آثار زیادی از آن‌ها به جا مانده است. اما در نهایت، تو به حدی می‌رسی که کارهایی با ارزش و بی‌نظیر خلق کنی که از همه آن‌ها پیشی می‌گیرد.
فردا همه کار تو دگر خواهد گشتن
امروز میندیش که در اول کاری
هوش مصنوعی: فردا همه چیز برای تو تغییر خواهد کرد، امروز را نداشته باش و به آغاز کار فکر نکن.
خوابم نبرد تابه سرای تو نبینم
چون کوه فرو ریخته دینار نثاری
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم بخوابم، زیرا نمی‌خواهم به خانه‌ات نرسم و تو را نبینم، مثل کوه‌هایی که از روی تپه‌ها سقوط کرده‌اند و نقره‌ای در دستانم نیست.
از دولت سلطان و ز نیکو نیت تو
این کار شود ساخته و محکم و کاری
هوش مصنوعی: این کار به خاطر لطف سلطان و نیت خوب تو به خوبی انجام شده و محکم و با کیفیت است.
گیتی همه همواره ترا خواهد گشتن
زان گونه که هرگز به دگر کس نسپاری
هوش مصنوعی: دنیا همیشه به دور تو خواهد چرخید، به این دلیل که هرگز به کسی دیگر نخواهی سپرد.
آن روز خورم خوش که درین خابه ببینم
زین پنج هزاری رده ترکان حصاری
هوش مصنوعی: آن روزی که در این خواب، دیدار کنم از این پنج هزار نفر که دورتر نشسته‌اند و دروازه‌بانان ترک هستند، برایم دلپذیر خواهد بود.
وین درگه و این دشت پر از خیمه و پر میر
شهر از بنه ایشان پر مهد و عماری
هوش مصنوعی: این محل و این دشت پر از چادرها و سرزمین شهر مملو از امکانات و نعمت‌های آن‌هاست.
از روم رسیده بر تو هدیه رومی
و آورده ز بلغار ترا باز شکاری
هوش مصنوعی: آورده‌ای از روم برایت هدیه‌ای زیبا و از سرزمین بلغار، باز شکاری را به همراه دارد.
شاهان جهان روی نهاده به در تو
وز درد شده روی بداندیش تو تاری
هوش مصنوعی: پادشاهان جهان به درگاه تو آمده‌اند و از درد و رنجی که از اندیشه‌های نادرست تو دارند، در حال ناله و غمگینی هستند.
من شاد همی گردم ز آنجای بدانجای
وین شعر به آواز برآورده چو قاری
هوش مصنوعی: من از جایی به جایی دیگر می‌روم و از این بابت خوشحالم، همچنان که قاری شعری را با صدای بلند می‌خواند.
بوالحارث ما آمده و ساخته با هم
چون طوطیک و شاری و چون طوطی و ساری
هوش مصنوعی: بوالحارث به اینجا آمده و با هم همه چیز را ساخته‌اند، مانند طوطی و شاری که همیشه در کنار هم هستند.
در خانه تو دولت و درخانه تو ملک
در خانه آن کس که جز این خواهد زاری
هوش مصنوعی: در خانه تو ثروت و نعمت وجود دارد و در خانه کسی که جز این را می‌خواهد، فقط غم و اندوه است.
وآن کس که تر از دل و جان دوست ندارد
چون سنگ ز بیقدری و چون خاک ز خواری
هوش مصنوعی: کسی که با دل و جان عشق نمی‌ورزد، مانند سنگ بی‌ارزش و مانند خاک حقیر است.
تو اسی تو باروحی کالوی و فخری (؟)
بدخواه تو مانده پی بی باره و داری (؟)
هوش مصنوعی: تو در میدان زندگی مانند اسبی هستی که با روحی بزرگ و با افتخار در مسیر خود پیش می‌روی، اما کسانی هستند که در حسادت و کینه تو مانده‌اند و نمی‌توانند از این احساسات منفی رهایی یابند.
ارجو که ترا تا ابد الدهر به هر کار
توفیق بود ز ایزد و ازدولت یاری
هوش مصنوعی: امیدوارم که خداوند تا همیشه در هر کاری که انجام می‌دهی، به تو کمک و حمایت کند.
آزاده خداوندی و خوشخوی کریمی
با فر شهنشاهی وبا زیب سواری
هوش مصنوعی: تو انسان آزاد و محترمی هستی، با اخلاق نیکو و بخشنده. با عظمت و جلالی شبیه به پادشاهان و زیبایی‌ای همچون یک سوارکار ماهر.
پردانش و پر خیری و پر فضلی و پر شرم
باسایه و با سنگی و با حلم و وقاری
هوش مصنوعی: شما آگاهی و دانایی بسیاری دارید و پر از خوبی‌ها و فضیلت‌ها هستید و با وجود شرم و حیا، با صبوری و وقار زندگی می‌کنید.
آن چیست ز کردار بسنده که ترا نیست
آن چیست زنیکویی و خوبی که نداری
هوش مصنوعی: چه چیزی از کارهای خوب و شایسته وجود دارد که تو آن را نداری؟ چه زیبایی و خوبی در تو وجود دارد که در خود حس نمی‌کنی؟
از دانش و فضل تو سخنهاست به هر جا
اندازه ندارد هنر و فضل تو باری
هوش مصنوعی: سخن‌ها و داستان‌هایی از دانش و فضیلت تو در همه‌جا شنیده می‌شود، و هیچ جایگاهی نمی‌تواند ارزش و هنر تو را به طور کامل توصیف کند.
برخور تو ازین دانش و برخور تو ار این فضل
برخور تو از ین جشن و از این فصل بهاری
هوش مصنوعی: از این دانش و علم بهره‌برداری کن و از این فضیلت نیز بهره‌مند شو. از این جشن و فصل بهاری هم لذت ببر.
شاهی کن و شادی کن و آنکن که تو خواهی
ای داده ترا هر چه بباید همه باری
هوش مصنوعی: دولت و خوشحالی را به دست بگیر و هر آنچه را که می‌خواهی انجام بده، ای کسی که به تو هر آنچه لازم است، عطا شده است.
شادی ز بتان خیزد، در پیش بتاندار
با جعد سمرقندی و با زلف بخاری
هوش مصنوعی: شادی از زیبایی‌های معشوق برمی‌خیزد، در حضور کسی که معشوق را می‌پرستد، با موهایی همچون جعد سمرقندی و زلف‌هایی دلربا.
همواره بود در بر تو هر شب و هر روز
ترکی که کند طره او غالیه باری
هوش مصنوعی: در هر شب و روز همواره در کنار تو کسی است که گیسوانش بوی خوشی از مشک را می‌دهد.