شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح امیر ابو یعقوب عضدالدوله یوسف بن ناصر الدین
زلف مشکین تو زان عارض تابنده چو ماه
به سر چاه زنخدان تو آید گه گاه
از پی آن که یکی بسته بدو رسته شود
گرد می گردد و در چاه کند ژرف نگاه
اندر آن چاه شب و روز گرفتار و اسیر
دل من مانده و آن خال، دونا کرده گناه
زلف تو دوش به چاه آمد و آن خال سیه
اندر آویخت به دو دست در آن زلف سیاه
ازبن چه به زمانی به سر چاه رسید
دل من ماند به چاه اندر با حسرت و آه
خال بیچاره از آن چاه بدان زلف برست
بینی آن زلف که خالی برهاند از چاه
دل من نیز بدان زلف چرا دست نزد
مگر از آمدن زلف نبوده ست آگاه
اندر آن چاه دلم زنده بدان خالک بود
ورنه تا اکنون بودی شده ده باره تباه
چشم دارم که نگردد تبه آن دل که بر او
حرزها باشد آویخته از مدحت شاه
مدحت شاه زمین یوسف بن ناصر دین
آن خداوند نگین و کمر و تاج و کلاه
آنکه هر جای که از شاکر او یاد کنی
نا طلب کرده یکی پیش تو آید پنجاه
خواسته ننهد و ناخواسته بسیار دهد
از نهاده پدر و داده دارنده اله
بر او صورت بسته ست هماناکه مگر
ملکان خواسته خویش ندارند نگاه
ملکان مال ستانند و ملک مال ده ست
ملکان خواسته افزایند، او خواسته کاه
جود او کرد و عطا دادن پیوسته او
دست درویشی از دامن زایر کوتاه
ای به بستان عطای تو چریده همه کس
زایران کرده به دریای سخای تو شناه
به شرف تاج ملوکی به سخا فخر ملوک
به لقا روی سپاهی به هنر پشت سپاه
هر که بر گاه ترا بیند در دل گوید
هست گاه از در این میر، چو میر از درگاه
روز صید تو بپرسند گر از شیر، مثل
که چه خوانند ترا؟ گوید: اکنون روباه
با توانایی و قوت بهراسید همی
پیل از آن شیر که کشتی به لب رود بیاه
کرگی آوردی از آن بیشه منکر به کمند
که ازو پیل نهان گشت همی زیر گیاه
ای سیاوخش به دیدار، به روم از پی فال
صورت روی تو بافند همی بر دیباه
کیست آن کهتر کز خدمت تو صبر کند
که به کام دل من باد و به کام دلخواه
روز منحوس به دیدار تو فرخنده شود
خنک آنکس که ترا بیند هر روز پگاه
از بلارست و ز غم رست و ز درویشی رست
هر که اندر کنف درگه تو یافت پناه
من ز درگاه تو ای شاه مهی بودم دور
مرمرا باری یک سال نمود آن یک ماه
از فراوان شرر غم که مرا در دل بود
گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه
شاعری گفت مرا چون تو بر کس نشوی ؟
شاعران مردم گیرند همی اندر راه
اندر این دولت منصور ز هرگونه کسست
شعرشان گوی و ز ایشان صلت و خلعت خواه
گفتم ایشان چو ستاره اند و ملک یوسف ماه
من ستاره نشناسم که همی بینم ماه
من که معروف شدستم به پرستیدن او
به پرستیدن هرکس نکنم پشت دوتاه
اندر این خدمت جاهیست مرا سخت عریض
من به دیبا و به دینار بنفروشم جاه
تا چوکردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه
پادشا باش ورخ از شادی ماننده گل
رخ بدخواه و بداندیش تو ماننده کاه
شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح سلطان محمود بن ناصر الدین غزنوی: هر که خواهنده دین باشد و جوینده راهشمارهٔ ۱۸۳ - در مدح امیر ابو احمد محمد بن محمودبن ناصر الدین: عروس ماه نیسان را جهان سازد همی حجله
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زلف مشکین تو زان عارض تابنده چو ماه
به سر چاه زنخدان تو آید گه گاه
هوش مصنوعی: زلف سیاه و مجعد تو که مانند ماه درخشان است، گاهی به خاطر زیبایی چهرهات از کنار چال گونهات نمایان میشود.
از پی آن که یکی بسته بدو رسته شود
گرد می گردد و در چاه کند ژرف نگاه
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال دیگری میرود و از او جدا میشود، در پی این جدایی، به دور خودش میگردد و به عمق چاه نگاه میکند.
اندر آن چاه شب و روز گرفتار و اسیر
دل من مانده و آن خال، دونا کرده گناه
هوش مصنوعی: در آن چاه، شب و روز دربند و اسیر هستم، و دل من به خاطر آن چهره زیبا به گناه افتاده است.
زلف تو دوش به چاه آمد و آن خال سیه
اندر آویخت به دو دست در آن زلف سیاه
هوش مصنوعی: موی تو شب گذشته به چاه افتاد و آن خال سیاه هم در آن موها به دو دست چنگ زد.
ازبن چه به زمانی به سر چاه رسید
دل من ماند به چاه اندر با حسرت و آه
هوش مصنوعی: دل من در گذشته به چاهی رسید که در آنجا مانده و با حسرت و آه به آن نگاه میکند.
خال بیچاره از آن چاه بدان زلف برست
بینی آن زلف که خالی برهاند از چاه
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی است که با وجود جذابیت و لطافت خود، میتواند مایهی درد و اندوه باشد. بهنوعی اشاره دارد به اینکه فردی با زلفهایش (موهایش) به نظر میرسد که از عمق و تاریکی رهایی میآورد، اما در واقع، این زیبایی نیز میتواند انسان را در دام و چاه عشق گرفتار کند. خال بیچاره نماد محبتی است که در این شرایط، حسرتی را تجربه میکند.
دل من نیز بدان زلف چرا دست نزد
مگر از آمدن زلف نبوده ست آگاه
هوش مصنوعی: دل من نیز به زلف تو دسترسی نداشت، مگر اینکه از آمدن زلف تو خبر داشته باشد.
اندر آن چاه دلم زنده بدان خالک بود
ورنه تا اکنون بودی شده ده باره تباه
هوش مصنوعی: در دل من، که به خاطر آن زیبایی خاص تو زنده است، اگر نه به حال حاضر چیزهای دیگری دلم را آزار میداد و من تا کنون بارها و بارها نابود شده بودم.
چشم دارم که نگردد تبه آن دل که بر او
حرزها باشد آویخته از مدحت شاه
هوش مصنوعی: چشمی دارم که بر آن دل که برایش از ستایشهای شاه محافظتهایی وجود دارد، آسیب نرسد.
مدحت شاه زمین یوسف بن ناصر دین
آن خداوند نگین و کمر و تاج و کلاه
هوش مصنوعی: اینجا به ستایش شاه زمین، یوسف بن ناصر دین، پرداخته میشود. او کسی است که دارای مقام بلند و زینتهای پادشاهی، شامل نگین، کمر، تاج و کلاه است. این توصیف نشاندهنده عظمت و شوکت اوست.
آنکه هر جای که از شاکر او یاد کنی
نا طلب کرده یکی پیش تو آید پنجاه
هوش مصنوعی: هرجا که نام او را به خیر ببری، او پیش تو میآید و انگار با دست پر و نعمتهای فراوان به سراغت میآید.
خواسته ننهد و ناخواسته بسیار دهد
از نهاده پدر و داده دارنده اله
هوش مصنوعی: کسی که خواستهاش را به راحتی بیان نمیکند، اما به طرز شگفتانگیزی از نعمتهایی که پدرش به او بخشیده و از داراییهای خداوند بهرهمند است، بسیار میدهد و کمک میکند.
بر او صورت بسته ست هماناکه مگر
ملکان خواسته خویش ندارند نگاه
هوش مصنوعی: شخصی که با چهرهای پوشیده ظاهر شده، شاید خواستههای خود را از نگاه دیگران پنهان کند، همانطور که پادشاهان نیز گاه از خواستههایشان دوری میکنند.
ملکان مال ستانند و ملک مال ده ست
ملکان خواسته افزایند، او خواسته کاه
هوش مصنوعی: پادشاهان و حاکمان دارایی مردم را به دست میآورند و زمین و ملک برای خود میسازند. در حالی که پادشاهان خواستههایشان را بیشتر میکنند، اما مال من کمتر میشود.
جود او کرد و عطا دادن پیوسته او
دست درویشی از دامن زایر کوتاه
هوش مصنوعی: بخشش و generosity او همواره ادامه دارد و این در حالی است که درویش به خاطر نیاز خویش از دامن زائر دستش کوتاه میماند.
ای به بستان عطای تو چریده همه کس
زایران کرده به دریای سخای تو شناه
هوش مصنوعی: ای کسی که به باغ نعمتهایت، همهی کسان با محبت و شوق وارد شدهاند، مانند زایرانی که برای بهرهبرداری از سخاوت و فراخی تو به دریا شنا میکنند.
به شرف تاج ملوکی به سخا فخر ملوک
به لقا روی سپاهی به هنر پشت سپاه
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای برجستهای اشاره دارد که یک پادشاه یا کسی که مقام بلندی دارد، باید از آن برخوردار باشد. منظور از "شرف تاج ملوکی" اهمیت و اعتبار مقام پادشاهی است. "سخا" به سخاوت و generosity اشاره دارد که یکی از صفات برتر پادشاهان محسوب میشود. "لقا روی سپاهی" به رویارویی و ارتباط نزدیک با سربازان اشاره دارد که نشاندهنده محبت و همبستگی است. در نهایت "هنر" به مهارت و تواناییهایی اشاره دارد که یک رهبر باید داشته باشد تا از پشتیبانی مردان خود بهرهمند شود. به طور کلی، این جمله صفات یک پادشاه شایسته و موفق را توصیف میکند.
هر که بر گاه ترا بیند در دل گوید
هست گاه از در این میر، چو میر از درگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را در جایگاهت ببیند، در دل میگوید که تو واقعاً این مقام را داری. اما وقتی که تو از در خارج شوی، دیگر نمیتواند تو را در آن مقام ببیند.
روز صید تو بپرسند گر از شیر، مثل
که چه خوانند ترا؟ گوید: اکنون روباه
هوش مصنوعی: اگر روزی از تو بپرسند که مانند شیر، چه نامی برایت میگذارند؟ پاسخ خواهی داد: اکنون من شبیه یک روباه هستم.
با توانایی و قوت بهراسید همی
پیل از آن شیر که کشتی به لب رود بیاه
هوش مصنوعی: فیل با توانایی و قدرت خود از آن شیر میترسد که کشتی را به لب آب رسانده است.
کرگی آوردی از آن بیشه منکر به کمند
که ازو پیل نهان گشت همی زیر گیاه
هوش مصنوعی: تو با فریب و تزویر خود، حیوانات وحشی و بزرگ را به دام انداختی، بهگونهای که حتی گوزنها نیز در زیر درختان مخفی شدهاند و از دید پنهان ماندهاند.
ای سیاوخش به دیدار، به روم از پی فال
صورت روی تو بافند همی بر دیباه
هوش مصنوعی: ای سیاوخش، به دیدار تو میآیم. در روم، تصویر چهرهات را بر پارچههای زیبای دیباه بافتهاند.
کیست آن کهتر کز خدمت تو صبر کند
که به کام دل من باد و به کام دلخواه
هوش مصنوعی: کیست این نوجوان که بتواند به خاطر خدمت به تو صبر کند، در حالی که این باعث خوشحالی و رضایت دل من نیز میشود؟
روز منحوس به دیدار تو فرخنده شود
خنک آنکس که ترا بیند هر روز پگاه
هوش مصنوعی: روزی که برای ملاقات تو نحس به نظر میرسد، میتواند با دیدار تو خوشیمن و خوشحال کننده شود. خوش به حال کسی که هر روز صبح تو را ببیند.
از بلارست و ز غم رست و ز درویشی رست
هر که اندر کنف درگه تو یافت پناه
هوش مصنوعی: هر کسی که در سایه حمایت و فضل تو پناه بگیرد، از مشکلات و غمها و سختیهای زندگی رها خواهد شد.
من ز درگاه تو ای شاه مهی بودم دور
مرمرا باری یک سال نمود آن یک ماه
هوش مصنوعی: من از درگاه تو، ای شاه، دور بودهام و حالا بعد از یک سال انتظار، آن یک ماهی که از تو دور بودم را به یاد میآورم.
از فراوان شرر غم که مرا در دل بود
گفتی اندر دل من ساخته اند آتشگاه
هوش مصنوعی: از شدت غمی که در دل دارم، گویی در دل من آتشی روشن کردهاند.
شاعری گفت مرا چون تو بر کس نشوی ؟
شاعران مردم گیرند همی اندر راه
هوش مصنوعی: شاعری با خود میگوید: چگونه ممکن است کسی به اندازه تو محبوب و جذاب باشد؟ چرا که شاعران همواره در تکاپو هستند و در جستجوی محبوبیت و توجه مردم.
اندر این دولت منصور ز هرگونه کسست
شعرشان گوی و ز ایشان صلت و خلعت خواه
هوش مصنوعی: در این حکومت بزرگ، از هر دستهای حضور دارد، از این رو از آنها شعر و سخن بگو و از ایشان پاداش و هدایای مختلف بخواه.
گفتم ایشان چو ستاره اند و ملک یوسف ماه
من ستاره نشناسم که همی بینم ماه
هوش مصنوعی: گفتم که آنها مانند ستارهها هستند و ملک یوسف، ماه من است. اما ستارهای را نمیشناسم که فقط ماه را میبینم.
من که معروف شدستم به پرستیدن او
به پرستیدن هرکس نکنم پشت دوتاه
هوش مصنوعی: من که به عشق و محبت او معروف هستم، هرگز به پرستش دیگری نمیپردازم.
اندر این خدمت جاهیست مرا سخت عریض
من به دیبا و به دینار بنفروشم جاه
هوش مصنوعی: در این وزارتخانه جایگاه مهمی دارم و آنقدر وسعت دارم که میتوانم مقامم را با پارچههای گرانبها و پولهای زیاد بفروشم.
تا چوکردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که اگر رفتار فرد خوب نباشد، شخصیت و سیرت او نیز زشت خواهد بود. همچنین، اگر انسان به دنبال پاداشهای نیکو باشد، باید اعمال شایسته انجام دهد و از خود رفتارهای صحیح و پسندیده نشان دهد.
پادشا باش ورخ از شادی ماننده گل
رخ بدخواه و بداندیش تو ماننده کاه
هوش مصنوعی: به عنوان یک پادشاه با چهرهای شاداب و خوشحال مانند گل باش، اما افرادی که بدخواه و بداندیش هستند شبیه کاه هستند که بیارزش و بیاثرند.