گنجور

شمارهٔ ۱۵۵ - در وزارت یافتن خواجه احمد بن حسن میمندی بعد از عزل شش ساله

میغ بگشاد و دگرباره بیفروخت جهان
روزی آمد که توان داد از آن روز نشان
روزی آمد که چنین روز همی دید زمین
روزی آمد که چنین روز همی یافت زمان
بوستانی که بدو آب همی راه نیافت
تازه گشت از سر و ره یافت بدو آب روان
روزگاری که دل خلق همی تافته است
رفت و ناچیز شد و قوت او شد به کران
زینت دولت باز آمد و پیرایه ملک
تا کند ملک و ولایت چو بهشت آبادان
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ
رادمردان جهان رستند از ذل و هوان
صاحب سید باز آمد و برگاه نشست
وآسمان بر در او بست رهی‌وار میان
بالش خواجه دگر بار بر آنجای نهاد
که مقیمان فلک را نرسد دست بر آن
گر ازین پیش خطا کرد، کنون کرد صواب
برگرفت از تن ما و دل ما بار گران
صاحب سید تاج وزرا شمس کفات
خواجه بوالقاسم دستور خداوند جهان
باز بنشست به صدر اندر با جاه و جلال
باز زد تکیه به گاه اندر با عزت و شان
بخت اگر کاهلیی کرد و زمانی بغنود
گشت بیدار و به بیداری نو گشت و جوان
عهدها بست که تا باشد بیدار بود
عهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و شان
من یقین دارم کاین عهد به سر خواهد برد
صاحب سید را نیز در این نیست گمان
سخن راست توان دانست از لفظ دروغ
باد نوروزی پیدا بود از باد خزان
ای سزاوار بدین جاه و بدین قدر و شرف
ای سزاوار بدین دست و بدین صدر و مکان
چند گاهیست که در آرزوی روی تو بود
صدر دیوان و بزرگان خراسان همگان
هرکه یک روز ترا دید همی گفت به درد
که خدایا تو مر او را بر ما بازرسان
گرچه از چشم جدا بودی دیدار تو بود
همچو کردار تو آراسته پیش دل و جان
هیچ چشمی نشناسم که نه از بهر تو کرد
مجلس محتشمی را ز گرستن طوفان
ابرها بود به چشم اندر از اندیشه تو
که همه روز ببارید به رخ بر باران
تا تو در دیوان بودی در دیوان ترا
کس ندانست ز درگاه ملک نوشروان
چون برون رفتی از دیوان، هم بر پی تو
رتبت و قدر برون رفت ز در و ز دیوان
بودن تو به حصار اندر جاه تو نبرد
آن نه جاهیست که تا حشر پذیرد نقصان
شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنرست
نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان
هر بزرگی که به فضل و به هنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان
گرچه بسیار بماند به نیام اندر تیغ
نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان
ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ
نشود تیره و افروخته باشد به میان
شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود
نبَرد بند و قلاده شرف شیر ژیان
باز هم باز بود، ورچه که او بسته بود
شرف بازی از باز فکندن نتوان
این همان مجلس و جاییست که بربست و برید
ملکان را ز نهیب و ز فزع دست و زبان
هیبت مجلس تو هیبت حشرست مگر
که بود مرد و زن و نیک و بد آنجا یکسان
بر در خانه تو از فزع هیبت تو
شیر چنگ افکند و پیل دژآگه دندان
آنکه تا روز همه شب سخنان راست کند
چون به دیوان تو اندر شد، گوید هذیان
به پسند تو سخن گفتن کاریست بزرگ
اندرین میدان این باره نگردد به عنان
از دبیران جهان هیچ کسی نیست که او
نامه ای را به پسند تو نویسد عنوان
جاودان شاد زیادی و به تو شاد زیاد
ملک عالم شاهنشه گیتی سلطان
تا همی خاک بپاید تو درین ملک بپای
تا همی چرخ بماند تو در ین خانه بمان
هر که زین آمدن تو چو رهی شاد نشد
مرهاد از غم تا جانش برآید ز دهان

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

میغ بگشاد و دگرباره بیفروخت جهان
روزی آمد که توان داد از آن روز نشان
هوش مصنوعی: ابرها شکافته شدند و دوباره آسمان به زمین روشنایی بخشید. روزی خواهد آمد که انسان بتواند از آن روز نشانه‌ها را بیابد.
روزی آمد که چنین روز همی دید زمین
روزی آمد که چنین روز همی یافت زمان
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که زمین و زمان هر دو شاهد چنین وضعیت‌هایی خواهند بود.
بوستانی که بدو آب همی راه نیافت
تازه گشت از سر و ره یافت بدو آب روان
هوش مصنوعی: بوستانی که به آن آب نمی‌رسید، با ورود یک سرو تازه سرسبز شد که به آن آب جاری راه پیدا کرد.
روزگاری که دل خلق همی تافته است
رفت و ناچیز شد و قوت او شد به کران
هوش مصنوعی: زمانی بود که دل مردم بسیار پرانگیزه و گرم بود، اما اکنون آن روزگار سپری شده است و حالا دیگر این اشتیاق و قدرت کم‌اهمیت شده و به نهایت خود نزدیک شده است.
زینت دولت باز آمد و پیرایه ملک
تا کند ملک و ولایت چو بهشت آبادان
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه حکومت دوباره بازگشته و نعمت های ملک و سرزمین موجب می‌شود که کشور همچون بهشتی سرسبز و آباد باشد.
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ
رادمردان جهان رستند از ذل و هوان
هوش مصنوعی: وزیران بزرگ از فریب و نیرنگ آزاد شدند و مردان راستین دنیا از ذلت و خفت رهایی یافتند.
صاحب سید باز آمد و برگاه نشست
وآسمان بر در او بست رهی‌وار میان
هوش مصنوعی: سید بزرگوار دوباره بازگشت و بر جایگاه خود نشسته است و آسمان به نوعی راه خود را به سوی او گشوده است.
بالش خواجه دگر بار بر آنجای نهاد
که مقیمان فلک را نرسد دست بر آن
هوش مصنوعی: خواجه دوباره بالش را در آنجا قرار داد که ساکنان آسمان‌ها نتوانند به آن دسترسی پیدا کنند.
گر ازین پیش خطا کرد، کنون کرد صواب
برگرفت از تن ما و دل ما بار گران
هوش مصنوعی: اگر قبلاً اشتباهی انجام داده، حالا کار صحیحی کرده است. او از وجود ما و قلب ما بار سنگینی برداشت.
صاحب سید تاج وزرا شمس کفات
خواجه بوالقاسم دستور خداوند جهان
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیت و مقام یک فرد اشاره دارد که در جامعه به عنوان رئیسی مهم و صاحب نفوذ شناخته می‌شود. او ریشه‌های خانوادگی و اجتماعی برجسته‌ای دارد و به عنوان یک مقام بالا در دولت یا در بین وزرا شناخته می‌شود. این شخص نمایانگر علم و کمال است و به نوعی نشان‌دهنده قدرت الهی و تدبیر در جهان به شمار می‌آید.
باز بنشست به صدر اندر با جاه و جلال
باز زد تکیه به گاه اندر با عزت و شان
هوش مصنوعی: او دوباره بر جایگاه خود نشسته است، با وقار و عظمت. دوباره تکیه زده است بر جایش، با احترام و شان بالا.
بخت اگر کاهلیی کرد و زمانی بغنود
گشت بیدار و به بیداری نو گشت و جوان
هوش مصنوعی: اگر بخت بی‌حالی کند و زمانی خوابش ببرد، در بیداری دوباره جوان و سرزنده خواهد شد.
عهدها بست که تا باشد بیدار بود
عهدها بست و جهان گشت بدان سیرت و شان
هوش مصنوعی: عهدها و پیمان‌هایی بسته شد که تا زمانی که بیدار و هوشیار باشیم، این وعده‌ها ادامه خواهد داشت و به تبع آن، جهان به شیوه و ویژگی خاصی شکل گرفت.
من یقین دارم کاین عهد به سر خواهد برد
صاحب سید را نیز در این نیست گمان
هوش مصنوعی: من به یقین باور دارم که این پیمان به پایان خواهد رسید و در این مورد درباره صاحب سید نیز شکی ندارم.
سخن راست توان دانست از لفظ دروغ
باد نوروزی پیدا بود از باد خزان
هوش مصنوعی: سخن حقیقی را می‌توان از کلمات نادرست تشخیص داد. خوشی و نشاط نوروزی از هوای سرد و خنک پاییز نمایان است.
ای سزاوار بدین جاه و بدین قدر و شرف
ای سزاوار بدین دست و بدین صدر و مکان
هوش مصنوعی: تو شایسته‌ی این مقام و این عظمت و بزرگی هستی، تو شایسته‌ی این دست و این جایگاه و مکان هستی.
چند گاهیست که در آرزوی روی تو بود
صدر دیوان و بزرگان خراسان همگان
هوش مصنوعی: مدتی است که در آرزوی دیدن چهره تو هستم و این خواسته در دل همه بزرگان خراسان نیز وجود دارد.
هرکه یک روز ترا دید همی گفت به درد
که خدایا تو مر او را بر ما بازرسان
هوش مصنوعی: هر کسی که تو را یک روز ببیند، با خود می‌گوید که ای کاش خداوند بر ما فرستاده‌ات را ببیند و می‌فهمد که تو چقدر ارزشمند و مهم هستی.
گرچه از چشم جدا بودی دیدار تو بود
همچو کردار تو آراسته پیش دل و جان
هوش مصنوعی: با اینکه از چشمانم دور بودی، اما دیدار تو همچون رفتار و کردارت، در دل و جانم به زیبایی نقش بسته بود.
هیچ چشمی نشناسم که نه از بهر تو کرد
مجلس محتشمی را ز گرستن طوفان
هوش مصنوعی: هیچ چشمی را نمیشناسم که به خاطر تو مجلس عزت و احترام را به خاطر سیل غم و اشک نیافریده باشد.
ابرها بود به چشم اندر از اندیشه تو
که همه روز ببارید به رخ بر باران
هوش مصنوعی: ابرها در نگاه من تحت تأثیر افکار تو هستند، به همین خاطر همیشه در حال باریدن باران هستند.
تا تو در دیوان بودی در دیوان ترا
کس ندانست ز درگاه ملک نوشروان
هوش مصنوعی: زمانی که تو در دیوان و محفل های رسمی حضوری داشتی، هیچ کس در کنار دربار پادشاه نو شروان تو را نشناخت.
چون برون رفتی از دیوان، هم بر پی تو
رتبت و قدر برون رفت ز در و ز دیوان
هوش مصنوعی: وقتی که از دارایی و منزلت خود بیرون رفتی، دیگر رتبت و ارزش تو نیز از آنجا خارج شده و دیگر در دسترس نیست.
بودن تو به حصار اندر جاه تو نبرد
آن نه جاهیست که تا حشر پذیرد نقصان
هوش مصنوعی: وجود تو مانند حصاری است که در آن، مقام و جایگاه تو هیچ‌گاه کسر نخواهد خورد. اینجا جایی نیست که تا ابد دچار نقصان شود.
شرف و قیمت و قدر تو به فضل و هنرست
نه به دیدار و به دینار و به سود و به زیان
هوش مصنوعی: شما ارزش و مقام خود را باید به خاطر فضیلت و هنرت بشناسی، نه به خاطر ملاقات‌ها و پول و سود و زیان مادی.
هر بزرگی که به فضل و به هنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان
هوش مصنوعی: هر کسی که به فضیلت و خوبی دست یابد، واقعاً بزرگ می‌شود، اما اگر کسی زندگی‌اش را بر اساس کوچک نگاه داشتن دیگران بگذراند و بخواهد به دیگران بد بگوید، در حقیقت به کمال و بزرگی نمی‌رسد.
گرچه بسیار بماند به نیام اندر تیغ
نشود کند و نگردد هنر تیغ نهان
هوش مصنوعی: هرچقدر که بنیام (یکی از شخصیت‌های تاریخی) در مقابل تیغ (خطرات و چالش‌ها) بماند، هنر او هرگز پنهان نمی‌ماند و تحت تأثیر قرار نمی‌گیرد.
ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ
نشود تیره و افروخته باشد به میان
هوش مصنوعی: اگرچه ماه در میان ابر پنهان شود، اما نور و درخشش آن همچنان در دل تاریکی باقی می‌ماند.
شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود
نبَرد بند و قلاده شرف شیر ژیان
هوش مصنوعی: شیر همیشه شیر است، حتی اگر در زنجیر باشد. نبرد و مقاومت، شرف و ارزش شیر را حفظ می‌کند.
باز هم باز بود، ورچه که او بسته بود
شرف بازی از باز فکندن نتوان
هوش مصنوعی: بار دیگر در باز بود، هرچند که او بسته بود. اما شرافت بازی از باز کردن آن نتوانست جلوگیری کند.
این همان مجلس و جاییست که بربست و برید
ملکان را ز نهیب و ز فزع دست و زبان
هوش مصنوعی: این مکان همان جایی است که ترس و وحشت، پادشاهان را به زانو درآورده و به سکوت واداشته است.
هیبت مجلس تو هیبت حشرست مگر
که بود مرد و زن و نیک و بد آنجا یکسان
هوش مصنوعی: جلال و قدرت حضور تو مانند روز قیامت است، مگر اینکه در آنجا مرد و زن، نیکوکار و بدکار به یک اندازه و یکسان باشند.
بر در خانه تو از فزع هیبت تو
شیر چنگ افکند و پیل دژآگه دندان
هوش مصنوعی: در نزدیکی خانه‌ات، به خاطر ترس از قدرت تو، شیر با چنگ‌هایش حمله می‌کند و فیل هم دندان‌هایش را آماده کرده است.
آنکه تا روز همه شب سخنان راست کند
چون به دیوان تو اندر شد، گوید هذیان
هوش مصنوعی: کسی که در شب تا روز از حرف‌های درست می‌زند، وقتی وارد دیوان تو می‌شود، حرف‌های بی‌معنی و نامربوط می‌زند.
به پسند تو سخن گفتن کاریست بزرگ
اندرین میدان این باره نگردد به عنان
هوش مصنوعی: سخن گفتن در این زمینه کار مهمی است و نباید آن را به راحتی نادیده گرفت.
از دبیران جهان هیچ کسی نیست که او
نامه ای را به پسند تو نویسد عنوان
هوش مصنوعی: هیچ نویسنده‌ای در دنیا وجود ندارد که بتواند نامه‌ای به آن شکلی که تو می‌پسندی بنویسد.
جاودان شاد زیادی و به تو شاد زیاد
ملک عالم شاهنشه گیتی سلطان
هوش مصنوعی: برای همیشه خوشحال و شادمان باش و تو ای پادشاه بزرگ عالم، سلطانی بر جهان.
تا همی خاک بپاید تو درین ملک بپای
تا همی چرخ بماند تو در ین خانه بمان
هوش مصنوعی: تا زمانی که خاک در این سرزمین برقرار است، تو نیز در این ملک بمان. تا زمانی که آسمان بر پایه خود پابرجاست، تو نیز در این خانه باقی بمان.
هر که زین آمدن تو چو رهی شاد نشد
مرهاد از غم تا جانش برآید ز دهان
هوش مصنوعی: هر کسی که با آمدن تو خوشحال نشود، مانند مراد است که از غم در حال خفه شدن است.

حاشیه ها

1395/11/28 17:01
محسن

فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بسیار زیبا واقعا فرخی لایق اون همه احترام بزرگان بود
ولی ای کاش به جای مدح شاهان به مسایل مهمتری میپرداخت

1398/01/11 10:04
حمید

ور چه از چشم نهان گردد ماه اندر میخ
نشود تیره و افروخته باشد بمیان
بیت شماره 28 به نظر کلمه اخر باید میغ باشد به معنای ابر که به اشتباه میخ نوشته شده
ور چه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ
پیوند به وبگاه بیرونی