شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح عضد الدوله امیر ابو یعقوب یوسف سپهسالار گوید
دی چو دیوانه بر آشفت و به زه کرد کمان
پیش او باز شدن جز به مدارا نتوان
خرگهی باید گرم وآتشی باید تیز
باده ای باید تلخ و خوش و رنگین و روان
مطربی جو بسر خم و تو در پیش بپای
ساقیی با زنخی ساده و جامی به لبان
ساقیی طرفه که گردست بزلفش ببری
دست وانگشت تو پر حلقه شود هم بزمان
ساقیی کز خم زلفینش اگر رای کنی
صد کمر بندی او را چو کمر گرد میان
خامش استاده و چشمش بتو و گوش بتو
وز هوای تو پر از خنده دزدیده دهان
توبر او عاشق و اوبرتو نهاده دل خویش
همچنان بر پسر ناصر دین میرجهان
میر یوسف عضد دولت خورشید ملوک
که جهان منظر اویست کران تا بکران
جنگجویی که چو او روی سوی جنگ نهد
استخوان آب شود در تن شیران ژیان
لشکری را بجهاند بجهان در فکند
هر خدنگی که فرو جست مر او را ز کمان
خوش سپند افکن در آتش و رویش بنگر
که بترسم که مر او را رسد از چشم زیان
بابر بر و بازوی شاهانه و با فر ملوک
هم نکو ران و رکاب و هم نکو دست وعنان
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان
شاخ آهو نشنیدی که چگونه شکند
هم بدانسان شکند شیر ژیانرا دندان
روز کوشش سر پیکانش بود دیده شکاف
روز بخشش فک او بدره بود زرافشان
ای عطا بخش پذیرنده ز خواهنده سپاس
رای تو خوبی وآیین تو فضل واحسان
باده بر دست و همچون به فلک بر خورشید
اندرین لفظ یقینم که نباشد بهتان
هر چه خورشید به صد سال دمادم بنهد
توبه یک روز ببخشی و نیندیشی از آن
این سخاباشد و آن بخل و بهر حالی بخل
نبود همچو سخا این بهمه حال بدان
چون بدانی که درم داری خوابت نبرد
تا نبخشی به فلان و به فلان وبه فلان
این فلانان همه زوار تو باشند شها
که ترا خالی زینان نبود خانه و خوان
در سکالیدن آن باشی دایم که کنی
کار ویران شده خلق جهان آبادان
عذرها سازی و آنرا همه تأویل نهی
تا کنی بی سببی تافته ای را شادان
دست کردار تو داری دل گفتار تراست
که عطای توهمی گردد ازین دست بدان
مابشب خفته و از تو همی آرند بما
کیسه ها پر درم و برسر هر کیسه نشان
خفتگان را ببرد آب چنینست مثل
این مثل خوار شد و گشت سراسر ویران
از پی آنکه مرا تو صله ها دادی و من
اندر آنوقت بخیمه در خوش خفته ستان
بخشش تو قوی و ما به مکافات ضعیف
خدمت ماسبک ومنت بر تو گران
جاودان شاد زی ای در خور شاهی ومهی
مگذر از عیش وبشادی و بخوشی گذران
تاکسی برخورد از دولت و از جان و زتن
برخور از دولت و کام دل و عیش تن و جان
در سرای تو و در خیل غلامان تو باد
هر نگاری که برون آرنداز ترکستان
تا جهانست همی باش و تو دشمن تو
تو همیشه به هوای دل و دشمن به هوان
عید تو فرخ و ایام تو ماننده عید
خلق فرمانبر و تو بر همگان فرمان ران
شمارهٔ ۱۴۷ - نیز در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین: آن کمر باز کن بتا ز میانشمارهٔ ۱۴۹ - در مدح امیرابویعقوب یوسف برادر سلطان محمود گوید: همه گره گره است آن دو زلف چین بر چین
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دی چو دیوانه بر آشفت و به زه کرد کمان
پیش او باز شدن جز به مدارا نتوان
هوش مصنوعی: دیوانه در روز دی به شدت برآشفت و کمان را به طرف او گرفت. اما هیچ راهی جز آرامش و نرمش برای حل این وضعیت وجود ندارد.
خرگهی باید گرم وآتشی باید تیز
باده ای باید تلخ و خوش و رنگین و روان
هوش مصنوعی: برای زندگی و خوش گذرانی، باید جایی گرم و پرشور داشته باشیم، همچنین نوشیدنیای تلخ و خوش طعم و رنگارنگ که به راحتی جاری باشد.
مطربی جو بسر خم و تو در پیش بپای
ساقیی با زنخی ساده و جامی به لبان
هوش مصنوعی: در جایی مثل میخانه، که مطرب مشغول نواختن است، تو با درخواستی برای نوشیدن، به پیش ساقی برو و با چهرهای بیآلایش و جامی در دست، به آرامی بنوش.
ساقیی طرفه که گردست بزلفش ببری
دست وانگشت تو پر حلقه شود هم بزمان
هوش مصنوعی: ساقی زیبایی که وقتی به موهای سیاهش دست میزنی، انگشت تو هم در حلقههای آن گم میشود و به یکباره زمان متوقف میشود.
ساقیی کز خم زلفینش اگر رای کنی
صد کمر بندی او را چو کمر گرد میان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از خم این زلفهای زیبا بیخبر بمانید، باید بدانید که او همانند کمر باریکش، صدها ناز و ادا دارد.
خامش استاده و چشمش بتو و گوش بتو
وز هوای تو پر از خنده دزدیده دهان
هوش مصنوعی: او ساکت است و چشمانش به تو دوخته شده و گوشش تنها به تو گوش میدهد؛ از هوا و فضای تو پر از خنده است و لبانش به آرامی باز شدهاند.
توبر او عاشق و اوبرتو نهاده دل خویش
همچنان بر پسر ناصر دین میرجهان
هوش مصنوعی: تو عاشق او هستی و او نیز دل خودش را بر تو نهاده، همانگونه که ناصر دین، پسر میرجهان، دلش را بر دیگری گذاشته است.
میر یوسف عضد دولت خورشید ملوک
که جهان منظر اویست کران تا بکران
هوش مصنوعی: یوسف، پشتیبان و یار دولت، مانند خورشید سلطنتهاست، که جهان به زیبایی او مینگرد از یک سوی تا سوی دیگر.
جنگجویی که چو او روی سوی جنگ نهد
استخوان آب شود در تن شیران ژیان
هوش مصنوعی: جنگجویی که مانند او به میدان نبرد میرود، باعث میشود پوست و استخوان شیران به آب تبدیل شود.
لشکری را بجهاند بجهان در فکند
هر خدنگی که فرو جست مر او را ز کمان
هوش مصنوعی: هر تیر که از کمان رها شود، لشکری را به حرکت وامیدارد و به سوی سرنوشت میفرستد.
خوش سپند افکن در آتش و رویش بنگر
که بترسم که مر او را رسد از چشم زیان
هوش مصنوعی: اگر خوشهای از کاه را در آتش بیندازیم و به آن نگاه کنیم، میترسم که آسیب یا زیانی به آن برسد.
بابر بر و بازوی شاهانه و با فر ملوک
هم نکو ران و رکاب و هم نکو دست وعنان
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف صفاتی برجسته از یک فرمانروای بزرگ پرداخته شده است. او دارای خصایص ظاهری و جسمی نیرومند است که نشان از قدرت و شکوه سلطنتیاش دارد. به علاوه، اشاره به همت عالی و مهارتهای او در راندن اسب و رهبری وجود دارد که او را به عنوان یک پادشاه راستین معرفی میکند.
روز چوگان زدن از خوبی چوگان زدنش
زهره خواهد که ز گیسو کند او را چوگان
هوش مصنوعی: روز چمن بازی و خوشی فرامیرسد و زیبایی این بازی به قدری است که دل هرکسی را میرباید و او را مجذوب خود میکند. در این حال، زیباییهای چمن و هدیههای طبیعی آن انسان را به وجد میآورد و او را به تحرک و بازی وا میدارد.
شاخ آهو نشنیدی که چگونه شکند
هم بدانسان شکند شیر ژیانرا دندان
هوش مصنوعی: شاخ آهو را نشنیدهای که چطور میشکند؟ همانطور که دندان شیر هم میتواند بشکند.
روز کوشش سر پیکانش بود دیده شکاف
روز بخشش فک او بدره بود زرافشان
هوش مصنوعی: در روز تلاش و کوشش، چشمانش مانند سر پیکانی بود که به جلو نشانه رفتهاند و در روزی که بخشش و مهربانی در او تجلی کرد، با دهان پر از محبت و بخشش، نورافشان شد.
ای عطا بخش پذیرنده ز خواهنده سپاس
رای تو خوبی وآیین تو فضل واحسان
هوش مصنوعی: ای کسی که عطا میکنی و دعاهای ما را میپذیری، ما از تو سپاسگزاریم. خوبی و نجابت تو نمایان است و بخششها و احسانهات ارزشمند و ستودنی است.
باده بر دست و همچون به فلک بر خورشید
اندرین لفظ یقینم که نباشد بهتان
هوش مصنوعی: شراب در دست دارم و مانند خورشید در آسمان، مطمئنم که هیچ دروغی در این گفته نیست.
هر چه خورشید به صد سال دمادم بنهد
توبه یک روز ببخشی و نیندیشی از آن
هوش مصنوعی: هر چه خورشید به مدت طولانی و به طور مداوم در آسمان درخشش داشته باشد، تو تنها با یک روز توبه میتوانی همه آنها را ببخشی و دیگر به آنها فکر نکنی.
این سخاباشد و آن بخل و بهر حالی بخل
نبود همچو سخا این بهمه حال بدان
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity به نوعی برتری دارند بر بخل و خساست. بنابراین در هر شرایطی، بخل به اندازه سخاوت نیکو نیست و همیشه این تفاوت محسوس است.
چون بدانی که درم داری خوابت نبرد
تا نبخشی به فلان و به فلان وبه فلان
هوش مصنوعی: وقتی بفهمی که به چیزی اهمیت میدهی، خواب از چشمت میرود و تا زمانی که آن چیز را به دیگران نبخشیده باشی، نمیتوانی آرام بگیری.
این فلانان همه زوار تو باشند شها
که ترا خالی زینان نبود خانه و خوان
هوش مصنوعی: این افرادی که ذکر شدهاند، همه زائران تو هستند ای شاه، چراکه خانه و سفرهات هرگز از چنین وجودهایی خالی نیست.
در سکالیدن آن باشی دایم که کنی
کار ویران شده خلق جهان آبادان
هوش مصنوعی: همواره در تلاش باش که با کار و کوشش خود، جهان ویران شده را به آبادانی برسانی.
عذرها سازی و آنرا همه تأویل نهی
تا کنی بی سببی تافته ای را شادان
هوش مصنوعی: عذرها را بهانه نکن و از تفسیر کردن آنها خودداری کن تا بتوانی بدون دلیل و به طور طبیعی همگان را خوشحال کنی.
دست کردار تو داری دل گفتار تراست
که عطای توهمی گردد ازین دست بدان
هوش مصنوعی: عملهای تو نشاندهندهی احساسات و گفتار تو هستند؛ یعنی آنچه که تو به دیگران میدهی، از عمق احساسات درونت نشأت میگیرد.
مابشب خفته و از تو همی آرند بما
کیسه ها پر درم و برسر هر کیسه نشان
هوش مصنوعی: ما در شب خوابیدهایم و از تو برای ما کیسههای پر از سکه میآورند و برروی هر کیسه نشانهای قرار دادهاند.
خفتگان را ببرد آب چنینست مثل
این مثل خوار شد و گشت سراسر ویران
هوش مصنوعی: آب کسانی را که خوابند میبرد و مانند این مثال، انسانهایی که سست و ضعیف هستند به ذلت میافتند و زندگیشان به کلی نابود میشود.
از پی آنکه مرا تو صله ها دادی و من
اندر آنوقت بخیمه در خوش خفته ستان
هوش مصنوعی: به خاطر آنکه تو به من هدیهها و محبتها زیادی کردی، من در آن زمان در خواب خوشی در گوشهای نشسته بودم.
بخشش تو قوی و ما به مکافات ضعیف
خدمت ماسبک ومنت بر تو گران
هوش مصنوعی: بخشش تو بسیار قوی است و ما در برابر آنقدر توانایی نداریم که به جزای اعمال خود برسیم. همچنین، خدمت ما به تو کمارزش و زحمت ما بیش از حد برای تو به نظر میرسد.
جاودان شاد زی ای در خور شاهی ومهی
مگذر از عیش وبشادی و بخوشی گذران
هوش مصنوعی: براستی زندگی را به شادی و خوشحالی بگذران و از لذت و خوشیهای آن بهرهمند شو، زیرا این زیبندهٔ مقام و جایگاه پادشاهی است.
تاکسی برخورد از دولت و از جان و زتن
برخور از دولت و کام دل و عیش تن و جان
هوش مصنوعی: با برخورد از جانب خداوند، هم از روح و جان و هم از جسم بهرهمند شو و از نعمتها و لذتهای زندگی بهره ببر.
در سرای تو و در خیل غلامان تو باد
هر نگاری که برون آرنداز ترکستان
هوش مصنوعی: در خانهی تو و در میان خدمتکارانت، هر زیبایی که از سرزمین ترکستان بیرون بیاید، وجود داشته باشد.
تا جهانست همی باش و تو دشمن تو
تو همیشه به هوای دل و دشمن به هوان
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا وجود دارد، تو هم باید در این دنیا بمانی و دشمنی که در درون خود داری را همیشه به خاطر آرزوی دل خود نادیده نگیری.
عید تو فرخ و ایام تو ماننده عید
خلق فرمانبر و تو بر همگان فرمان ران
هوش مصنوعی: روز عید تو خوشحال و زمانهات مانند روز عید مردم است. تو فرمانبرداری کن و بر دیگران تسلط داشته باش.