شمارهٔ ۱۴۶ - در مدح عضدالدوله یوسف بن ناصر الدین
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون
پشت سپه میر یوسف آنکه به رویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون
دیدن او بامداد خلق جهان را
به بود از صد هزار طایر میمون
غمگین، کز بامداد چهره او دید
شاد شد و از همه غم آمد بیرون
آن ره و آن یکدلی که با ملک او راست
موسی عمران ندیده بود ز هارون
چهره او را ملک به فال گرفتهست
لاجرم او را کسی نبیند محزون
از فزع او به شب فراز نیاید
دشمن سلطان از آن کرانه جیحون
در طلب دشمنان شاه عنانش
گاه به جیحون دهند و گاه به سیحون
دشمن شاه ار به مغرب است ز بیمش
باز نداند به هیچگونه سر از کون
چون به صف آید کمان خویش دهد خم
از دل شیران کینهکش بچکد خون
گر تو بخواهی به زخم تیر بسنبد
چون قلم آهنین عمود فرسطون
از فزعش در همه ولایت سلطان
شیر نیاید ز هیچ بیشه به هامون
حیلت و افسون کنند گُردان در جنگ
میر نیاموختهست حیلت و افسون
مردمی آموختهست و مرد فکندن
باز نیاید کسی به عالم ایدون
گردان گردند پیش میر به میدان
سست چو مستان که خورده باشند افیون
بار خداییست اینچنین که تو بینی
گوهر او کرده از کریمی معجون
بار خدایی که پای همّت او را
روز و شب اندر کنار گیرد گردون
مأمون گویند همّتی چو فلک داشت
جمله جهان بود پیش همّت او دون
همّت مأمون بزرگ بود ولیکن
بنده آن همّت است همّت مأمون
منّت ننهد ز هیچ رویی بر کس
گر بدهد مال و ملک خویش همیدون
زر برون آرد از سرایش بیوزن
هر که به مدحش دو لفظ گوید موزون
بخشش اورا وفا نداند کردن
مانده اسکندر و نهاده قارون
خواسته چونان دهد که گویی بستد
روی گه ایدون کند زِ شرم، گه آندون
شکر نخواهد و گر تو شکرش گویی
از خجلی روی تو شود چو طبرخون
شرم چرا داشت باید ای عجب او را
زان کرم و فضل روز روز بر افزون
گر کف او را مسخّرستی دریا
خوارترستی ز سنگ لؤلؤ مکنون
نیکخویی پیشه کرد و از خوی نیکو
کنیت و نامش بزرگ شد هم از اکنون
گشت به فضل و بزرگواری معروف
همچو به علم بزرگوار فلاطون
نوز جوان است و کار فردا دارد
فردا دارد دگر نهاد و دگرگون
درگه او قبله بزرگان گردد
تا بکفد زهره مخالف ملعون
من سخن یافه محال نگویم
این سخن من اصول دارد و قانون
تا مه نیسان بود روایی بستان
تا مه کانون بود روایی کانون
کامروا باد و نرم گشته مر او را
چرخ ستمکاره و زمانه واژون
دربر او لعبتی که در همه گیتی
هیچ بری دیده نیست جز بر خاتون
شمارهٔ ۱۴۵ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین غزنوی: مکن ای دوست به ما بد نتوان کرد چنینشمارهٔ ۱۴۷ - نیز در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین: آن کمر باز کن بتا ز میان
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون
هوش مصنوعی: جشن و شادی فریدون مبارک و خوشبخت باد و بر دولت و قدرت آن کسی که مانند فریدون است.
پشت سپه میر یوسف آنکه به رویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون
هوش مصنوعی: پشت فرمانده یوسف، کسی است که با دیدن چهرهاش، روز بزرگانی به خوشی و نیکی رقم خورد و پر از خوشبختی شد.
دیدن او بامداد خلق جهان را
به بود از صد هزار طایر میمون
هوش مصنوعی: دیدن او در صبح، بهتر از وجود صد هزار پرنده خوشآواز است.
غمگین، کز بامداد چهره او دید
شاد شد و از همه غم آمد بیرون
هوش مصنوعی: غمگین، از صبح که چهره او را دید، خوشحال شد و همه غمها را فراموش کرد.
آن ره و آن یکدلی که با ملک او راست
موسی عمران ندیده بود ز هارون
هوش مصنوعی: مسیر و همدلیای که موسى ابن عمران با خدا داشت، هارون هرگز تجربه نکرد.
چهره او را ملک به فال گرفتهست
لاجرم او را کسی نبیند محزون
هوش مصنوعی: چهرهاش به قدری زیباست که تمام فرشتگان آن را قضاوت کردهاند و به همین خاطر هیچ کس نمیتواند او را غمگین ببیند.
از فزع او به شب فراز نیاید
دشمن سلطان از آن کرانه جیحون
هوش مصنوعی: از ترس او، شب نمیتواند بر دشمنان سلطان در آن سوی جیحون سایه بیفکند.
در طلب دشمنان شاه عنانش
گاه به جیحون دهند و گاه به سیحون
هوش مصنوعی: در جستجوی دشمنان شاه، گاهی او را به رود جیحون میبرند و گاهی به سمت سیحون هدایت میکنند.
دشمن شاه ار به مغرب است ز بیمش
باز نداند به هیچگونه سر از کون
هوش مصنوعی: اگر دشمن شاه در مغرب باشد، از ترس او نمیتواند هیچگونه سر از زندگی خود بردارد.
چون به صف آید کمان خویش دهد خم
از دل شیران کینهکش بچکد خون
هوش مصنوعی: زمانی که کمان به صف قرار گیرد، دل شیران کینهجو به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد و از آنجا که خون آنها به شدت عصبی و آشفته میشود، از دلشان میچکد.
گر تو بخواهی به زخم تیر بسنبد
چون قلم آهنین عمود فرسطون
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی، میتوانی زخم تیر را به گونهای تحمل کنی که مانند میخ آهنی در خاک فرو رود.
از فزعش در همه ولایت سلطان
شیر نیاید ز هیچ بیشه به هامون
هوش مصنوعی: از ترس او، در هیچ منطقهای، شیر سلطنتی جرات نخواهد کرد که از جنگل به بیابان بیاید.
حیلت و افسون کنند گُردان در جنگ
میر نیاموختهست حیلت و افسون
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، افرادی که به ترفند و نیرنگ متوسل میشوند، به خوبی با این روشها آشنا هستند، اما جنگجوی واقعی به این ترفندها نیاز ندارد و هنر واقعی جنگ را آموخته است.
مردمی آموختهست و مرد فکندن
باز نیاید کسی به عالم ایدون
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده است که افرادی که دانش و تجربه کافی دارند، به سادگی نمیتوانند با کمکاری یا تسلیم شدن در برابر مشکلات، از تلاش دست بکشند. کسانی که آموختهاند و به مراحل بالاتری از زندگی دست یافتهاند، نمیتوانند به راحتی از آنچه که به دست آوردهاند، کنارهگیری کنند.
گردان گردند پیش میر به میدان
سست چو مستان که خورده باشند افیون
هوش مصنوعی: مردم به جلو میآیند و در میدان مانند افرادی که مست و سرخوش هستند، رفتار میکنند، گویی که از ماده مخدری تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
بار خداییست اینچنین که تو بینی
گوهر او کرده از کریمی معجون
هوش مصنوعی: خداوند، با ویژگیهای خود، چنین آثاری را خلق کرده که تو میبینی و از نیکوییهایش به زیباترین شکلها درآورده است.
بار خدایی که پای همّت او را
روز و شب اندر کنار گیرد گردون
هوش مصنوعی: خدایی که همت او همیشه روز و شب در کنار فضا و آسمان است.
مأمون گویند همّتی چو فلک داشت
جمله جهان بود پیش همّت او دون
هوش مصنوعی: مأمون به همت و ارادهای مانند آسمان معروف بود؛ به طوری که همهی جهان در برابر ارادهاش ناچیز و پایین به نظر میرسید.
همّت مأمون بزرگ بود ولیکن
بنده آن همّت است همّت مأمون
هوش مصنوعی: مأمون اراده و عزم بلندی داشت، اما من تنها سایهای از آن اراده بزرگ او هستم.
منّت ننهد ز هیچ رویی بر کس
گر بدهد مال و ملک خویش همیدون
هوش مصنوعی: هرگز بر کسی منت نمیگذارد، حتی اگر تمام دارایی و ثروتش را نیز بدهد.
زر برون آرد از سرایش بیوزن
هر که به مدحش دو لفظ گوید موزون
هوش مصنوعی: هر کسی که درباره او به زبان آورد یا بنویسد، باید به شکلی زیبا و موزون باشد، وگرنه سخن او ارزش نخواهد داشت. در واقع، او با زیبایی کلام خود میتواند طلا و ارزش واقعی را به وجود آورد.
بخشش اورا وفا نداند کردن
مانده اسکندر و نهاده قارون
هوش مصنوعی: بخشش را نمیتوان با وفا دانست؛ زیرا اسکندر و قارون اثرات متفاوتی از خود بر جا گذاشتهاند.
خواسته چونان دهد که گویی بستد
روی گه ایدون کند زِ شرم، گه آندون
هوش مصنوعی: خواستِ او چنان است که گویی رو میپوشاند، وقتی در این موقع شرمگین است، و در آن موقع هم همینطور عمل میکند.
شکر نخواهد و گر تو شکرش گویی
از خجلی روی تو شود چو طبرخون
هوش مصنوعی: اگر تو از او قدردانی کنی، او به خاطر شرم، رویش را از تو برمیگرداند و خودش را پنهان میکند.
شرم چرا داشت باید ای عجب او را
زان کرم و فضل روز روز بر افزون
هوش مصنوعی: عجب است که او باید خجالت میکشید، چرا که با آن کرم و بخشندگیاش هر روز بر عظمت و فضیلتش افزوده میشود.
گر کف او را مسخّرستی دریا
خوارترستی ز سنگ لؤلؤ مکنون
هوش مصنوعی: اگر توانستهای او را به تسلط درآوری، دریا در نظر تو از سنگهای قیمتی بیارزشتر خواهد بود.
نیکخویی پیشه کرد و از خوی نیکو
کنیت و نامش بزرگ شد هم از اکنون
هوش مصنوعی: شخصی رفتار نیکو را انتخاب کرد و با داشتن خوی خوب، نامش از همین حالا بزرگ و معروف شد.
گشت به فضل و بزرگواری معروف
همچو به علم بزرگوار فلاطون
هوش مصنوعی: او به خاطر فضل و بزرگواریاش به شهرت رسیده است، مانند علمی که بزرگوارانه از سوی فیلسوفی چون افلاطون شناخته میشود.
نوز جوان است و کار فردا دارد
فردا دارد دگر نهاد و دگرگون
هوش مصنوعی: نوزادی تازه به دنیا آمده است و کار و مسئولیتهایی برای فردا دارد. فردا، او تغییراتی جدید و متفاوت خواهد داشت.
درگه او قبله بزرگان گردد
تا بکفد زهره مخالف ملعون
هوش مصنوعی: درگاه او مکانی میشود که بزرگان به آنجا روی میآورند تا این که به دست او مخالفان نامبارک را از میان بردارد.
من سخن یافه محال نگویم
این سخن من اصول دارد و قانون
هوش مصنوعی: من مطالب غیرممکن نمیزنم، این حرف من مبنای مشخص و قانون دارد.
تا مه نیسان بود روایی بستان
تا مه کانون بود روایی کانون
هوش مصنوعی: تا زمانی که ماه نیسان است، به باغ برو؛ و هنگامی که ماه کانون است، به آتشگاه برو.
کامروا باد و نرم گشته مر او را
چرخ ستمکاره و زمانه واژون
هوش مصنوعی: خوشبخت باشد و روزگار بر او خوش بگذرد، اگرچه زندگی سخت و پر از ظلم و زمانهای پر پیچ و خم را از سر گذرانده است.
دربر او لعبتی که در همه گیتی
هیچ بری دیده نیست جز بر خاتون
هوش مصنوعی: در حضور او، زنی وجود دارد که هیچکس در دنیا مانند او را ندیده است، جز خود خاتون.