شمارهٔ ۱۴۴ - در حسب حال و ملال خاطر امیر یوسف و سه سال مهجور ماندن از خدمت او و شفاعت امیر محمد گوید
خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
همی بدیدن روی تو تازه گردد جان
بهار پر بر گشته ست، پای خوشه زمین
بهشت خرم گشته ست، خشک شورستان
به چشم رنگ گل آید همی ، زخاک سیاه
بمغز بوی مل آید همی ، ز آب روان
درخت گل چو بدو باد بر جهد گویی
همی نماید طاووس جلوه در بستان
کجا گلیست نشسته ست بلبلی بر او
همی سراید شعر و همی زند دستان
ترا چه باید خواند ای بهار بی منت
ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان
ربوده ای بجمال از بهار پارین گوی
بهار پارین با تو نموده بودخزان
نه شب همی بزند لاله تو برهم چشم
نه گل بروز ببندد همی ز خنده دهان
مگر به چشم من آید همی چنین که چنین
نبود پار مرا چشم و دل بدین و بدان
مرا به چشم بدینوقت پار طوفان بود
به چشم طوفان لیکن دلی ز غم بریان
دلم به لاله نپرداختی و چشم به گل
ز شغل سوختن آتش و غم طوفان
بر آن بهانه که شعری براه خواهم خواند
بخانه در شد می دست بردمی به فغان
هنوز بر دلم ار بنگری گره گره است
ز در دو غم که فرو خوردمی زمان بزمان
ز بس طپانچه که هر شب بروی برزدمی
بزور بودی بر روی من هزار نشان
شب دراز همی خوردمی غمان دراز
بروز راز همی کردمی ز خلق نهان
همی ندانم تا چون همی کشیدستم
بیک دل اندر چندین هزار بارگران
مرانپرسی باری که قصه تو چه بود
چرا کشیدی آن رنج وانده چندان
بدانکه دور بدستم ز حضرتی که مرا
رسانده خدمت میمون اوبنام و به نان
جدا نبود می از خدمت مبارک او
بوقت بار و بهنگام مجلس و گه خوان
چو بزم کردی گفتی بیاو رود بزن
چو جشن بودی گفتی بیا شعر بخوان
ز بهر اوبهمه خانه ها مرا اجلال
بجاه او بهمه کارها مرا امکان
در خزانه او پیش من گشاده و من
گشاده دست و گشاده دل و گشاده زبان
ز بر او وز کردار او و نعمت او
پدید گشته من اندر میانه اقران
نه وقت زلت بر من به دل گرفتی خشم
نه وقت خشم ز من باز داشتی احسان
زبان بدگو چونانکه رسم اوست مرا
جدا فکند از آن حق شناس حرمت دان
بدین غم اندر بگذاشتم سه سال تمام
چنین سه روز همانا گذاشتن نتوان
چوپیر گشتم و نومید گشتم از همه خلق
امید خویش فکندم به دستگیر جهان
جلال دولت عالی محمد محمود
که عون و ناصر او باد جاودان یزدان
بنزد اوشدم و حال خویش گفتم باز
چنانکه بود، نکردم زیاده ونقصان
نخست گفتم کای نام تو و کنیت تو
به خط دولت بر نامه بقا عنوان
جدا فتادم از میر خویش و دولت خویش
مرا به دولت خویش ای امیر باز رسان
چنانکه از کرم او سزد مرا بنواخت
امید کرد و زبان داد و کرد کار آسان
چنانکه گفت زبان دادو شاد کرد مرا
به دستبوس سپهدار خسرو ایران
معین دولت و دین یوسف بن ناصردین
امیر عالم عادل برادر سلطان
مبارزی، ملکی، نام گستری، که بدو
همی بنازد ایوان و مجلس و میدان
سپهر، همت او را همی کند خدمت
زمانه دولت اورا همی برد فرمان
بساط دولت او را به روی روبد ماه
زمین همت اورا به سر کشد کیوان
به روز رزم بکوبد بنعل مرکب خویش
مخالفانرا دلهای سخت چون سندان
ز بیم چشم کشد چرخ ورنه نرم بود
به دست او چه درخت و چه آهن و چه کمان
ز بهر رسم همی نیزه را سنان سازد
وگر نه نیزه او را بکار نیست سنان
سنان چه باید برنیزه کسی که ز پیل
همی گذاره کند تیرهای بی پیکان
شماربرگ درختان بحیله بتوان کرد
شمار فضل و شمار عطای او نتوان
هزار بار رسیده ست برو بخشش او
مثل کجا نرسیده ست از آفتاب نشان
هم از جوانی معروف شد بنام نکو
شگفت باشد نام نکو ز مرد جوان
چنان بلرزد بر نام و عرض خویش همی
که شاد کام جهاندوست برگرامی جان
بهر هنر که کسی اندر آن کند دعوی
امیر دارد معنی و معجز و برهان
خدایگان جهان تابدو سپرده سپاه
زخانمان همه نومید شد سپهبد خان
به طالع اندر اینست کو کند خالی
ز خان و از سپه او زمین ترکستان
کنون به لشکرخان آن کند سپهبد ما
که در قدیم نکرده ست رستم دستان
به تیغ آن سپه آرای نیست خواهد شد
هر آن کسی که نماید بدین ملک عصیان
امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است
به چند فتح ملک را خدای کرد ضمان
زهی به همت کسری و فرا فریدون
زهی به سیرت جمشیدو داد نوشروان
ستاره را حسد آید همی ز بهر شرف
به بارگاه تو از نقشهای شاد روان
همی به صورت ایوان تو پدیدآید
سپهر و بود غرض تا درو کنی ایوان
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو باز داشته حدثان
خدایگاناگر بشنوی ز بنده خویش
مگر بعذر دهد کار خویش را سامان
اگر چه دیرگه از خدمت تو بودم دور
نرفته بودم جایی که عیبی آید ازان
وگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو
نبسته بودم پیش مخالف تو میان
به خدمت ملکی بوده ام که با تو به دل
یکیست همچو بمعنی یکیست جان و روان
هزار بار شنیدم ز تو که در دل من
ملک محمد چون گوهریست اندر کان
چو خانه هر دو یکی بود و دوست هر دو یکی
زآمد وز شد من باین و آن چه زیان
همیشه تا به جهان یادگار خواهد ماند
ز عالمان تصنیف و ز شاعران دیوان
همیشه تا نبود هیچ کفر چون توحید
همیشه تا نبود هیچ شعر چون قرآن
جهان گشای و ولایت فزای و ملک آرای
هنر نمای و بدولت گرای و فرمان ران
توآفتاب و به پیروزی و سعادت وعز
ستاره شرف و ملک با تو کرده قران
شمارهٔ ۱۴۳ - درمدح عضدالدوله امیر ابویعقوب یوسف بن ناصرالدین: ای نیمشب گریخته ز رضوانشمارهٔ ۱۴۵ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین غزنوی: مکن ای دوست به ما بد نتوان کرد چنین
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
همی بدیدن روی تو تازه گردد جان
هوش مصنوعی: بهار خوشایند است، زیرا سرسبزی و سرنوشت جوان باعث میشود که با دیدن چهره تو، جانم دوباره پرنشاط و تازه شود.
بهار پر بر گشته ست، پای خوشه زمین
بهشت خرم گشته ست، خشک شورستان
هوش مصنوعی: بهار دوباره برگشته است و زمین مانند بهشتی سرشار از خرمی شده است، در حالی که بیابانها همچنان خشک و بیبرکت هستند.
به چشم رنگ گل آید همی ، زخاک سیاه
بمغز بوی مل آید همی ، ز آب روان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که چشم به رنگ گل دیده میشود و از خاک سیاه، عطری شبیه بوی عسل به مشام میرسد که ناشی از آب روان است.
درخت گل چو بدو باد بر جهد گویی
همی نماید طاووس جلوه در بستان
هوش مصنوعی: درخت گل وقتی که به سمت باد حرکت میکند، گویی به طاووسی میماند که در باغ خود را به نمایش میگذارد.
کجا گلیست نشسته ست بلبلی بر او
همی سراید شعر و همی زند دستان
هوش مصنوعی: کجا گلی وجود دارد که بلبل بر روی آن نشسته و هم شعر میخواند و هم با دستانش به آن میزند؟
ترا چه باید خواند ای بهار بی منت
ترا چه دانم گفت ای بهشت بی دربان
هوش مصنوعی: ای بهار زیبا، نمیدانم چگونه باید تو را خطاب کنم. تو که مانند بهشتی هستی که درهایش برای ورود آزاد است.
ربوده ای بجمال از بهار پارین گوی
بهار پارین با تو نموده بودخزان
هوش مصنوعی: تو با زیباییات بهاری را از من گرفتهای که بهار پارین خودش را به تو تقدیم کرده بود و به من سرمایهاش را با پاییز نشان داد.
نه شب همی بزند لاله تو برهم چشم
نه گل بروز ببندد همی ز خنده دهان
هوش مصنوعی: نه شبها خواب را از چشمان لالهی تو میربایند و نه گلها به خاطر خندهی تو، روز را بسته نگه میدارند.
مگر به چشم من آید همی چنین که چنین
نبود پار مرا چشم و دل بدین و بدان
هوش مصنوعی: آیا ممکن است چیزی که نمیدانم، به چشمان من بیاید هرچند که در واقع وجود نداشته باشد؟ من چشمی دارم که به این و آن مینگرد و ارزیابی میکند.
مرا به چشم بدینوقت پار طوفان بود
به چشم طوفان لیکن دلی ز غم بریان
هوش مصنوعی: در این لحظه، من با چشمانم شاهد طوفانی هستم، اما در دل من، آرامش و آزادی از غم وجود دارد.
دلم به لاله نپرداختی و چشم به گل
ز شغل سوختن آتش و غم طوفان
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی لاله احساس نکرد و چشمانم به گل نیفتاد زیرا از سوختن آتش و غم و اندوه طوفان رنج میبردم.
بر آن بهانه که شعری براه خواهم خواند
بخانه در شد می دست بردمی به فغان
هوش مصنوعی: به بهانهای راضی شدم که شعری بخوانم و وارد خانه شدم، اما در حین وارد شدن ناخواسته با حالتی نالان و دلشکسته به چیزی دست زدم.
هنوز بر دلم ار بنگری گره گره است
ز در دو غم که فرو خوردمی زمان بزمان
هوش مصنوعی: اگر به دل من نگاه کنی، متوجه میشوی که هنوز از غمهایی که در طول زمان با خود حمل کردهام، پر از درد و گرههای عاطفیام.
ز بس طپانچه که هر شب بروی برزدمی
بزور بودی بر روی من هزار نشان
هوش مصنوعی: به خاطر زورگویی و تندی که هر شب با من داشت، بر روی بدنم آثار زیادی باقی مانده است.
شب دراز همی خوردمی غمان دراز
بروز راز همی کردمی ز خلق نهان
هوش مصنوعی: شبهای طولانی را در غم و اندوه میگذراندم و در روز، رازی را که از مردم پنهان کرده بودم، بازگو میکردم.
همی ندانم تا چون همی کشیدستم
بیک دل اندر چندین هزار بارگران
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه توانستم با یک دل، این همه بار سنگین را در این تعداد بار متحمل شوم.
مرانپرسی باری که قصه تو چه بود
چرا کشیدی آن رنج وانده چندان
هوش مصنوعی: چرا به خاطر داستان تو چنین زحمتی را متحمل شدی و این درد را چشیدی؟
بدانکه دور بدستم ز حضرتی که مرا
رسانده خدمت میمون اوبنام و به نان
هوش مصنوعی: بدان که از جایی دور دست به من خبر رسیده است، از مقام و جایگاهی که مرا به خدمت آن موجود نیکوکار رسانده است، به دورانی که همه چیز در آرامش و صفا بوده.
جدا نبود می از خدمت مبارک او
بوقت بار و بهنگام مجلس و گه خوان
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکانی، متوجه خدمت و توجه او بودم و هیچگاه از آن دور نمیشدم.
چو بزم کردی گفتی بیاو رود بزن
چو جشن بودی گفتی بیا شعر بخوان
هوش مصنوعی: وقتی که جشن و مهمانی برپا کردی، میگفتی بیایید و بزم را شاد کنیم. وقتی که شاد و خوشحال بودی، میگفتی بیایید و شعر بخوانیم.
ز بهر اوبهمه خانه ها مرا اجلال
بجاه او بهمه کارها مرا امکان
هوش مصنوعی: به خاطر او، من در همه خانهها جلال و شکوه دارم و به خاطر منزلت او، در هر کار و فعالیتم امکان و توانایی دارم.
در خزانه او پیش من گشاده و من
گشاده دست و گشاده دل و گشاده زبان
هوش مصنوعی: در پیش من، در خزانه او، همه چیز فراهم است و من با دلی مهربان، دستی یاریدهنده و زبانی گویا به استقبال میروم.
ز بر او وز کردار او و نعمت او
پدید گشته من اندر میانه اقران
هوش مصنوعی: من از او و ویژگیهایش و نعمتهایی که به من داده است، در وسط دوستان و همسالان خود جلوهگری میکنم.
نه وقت زلت بر من به دل گرفتی خشم
نه وقت خشم ز من باز داشتی احسان
هوش مصنوعی: نه زمانی که بر من غضب کردی، دل خود را درگیر زلت نکردی، و نه زمانی که از من خشمگین بودی، کاری نکردی که من را از احسان و نیکی بازداری.
زبان بدگو چونانکه رسم اوست مرا
جدا فکند از آن حق شناس حرمت دان
هوش مصنوعی: زبان بدگو به گونهای صحبت میکند که مرا از یکی که به حق و حقیقت احترام میگذارد، دور میکند.
بدین غم اندر بگذاشتم سه سال تمام
چنین سه روز همانا گذاشتن نتوان
هوش مصنوعی: برای سه سال، در این اندوه باقی ماندم، اما حتی سه روز هم نتوانم تحمل کنم.
چوپیر گشتم و نومید گشتم از همه خلق
امید خویش فکندم به دستگیر جهان
هوش مصنوعی: وقتی که پیر شدم و از همه انسانها ناامید شدم، امید خود را به دست عالمی بزرگ و بیپایان سپردم.
جلال دولت عالی محمد محمود
که عون و ناصر او باد جاودان یزدان
هوش مصنوعی: عظمت و شکوه حکومت بلندمرتبه محمد محمود، که همیشه مورد یاری و حمایت خداوند قرار بگیرد.
بنزد اوشدم و حال خویش گفتم باز
چنانکه بود، نکردم زیاده ونقصان
هوش مصنوعی: به نزد او رفتم و حال خود را براش بازگوی کردم، همانطور که بود، نه بیشتر و نه کمتر.
نخست گفتم کای نام تو و کنیت تو
به خط دولت بر نامه بقا عنوان
هوش مصنوعی: ابتدا به تو میگویم که نام و لقب تو در خط خوشنویسی بر روی نامهای که نماد ادامه و جاودانگی است، نوشته شده است.
جدا فتادم از میر خویش و دولت خویش
مرا به دولت خویش ای امیر باز رسان
هوش مصنوعی: از همراهی و سرنوشت خویش جدا افتادهام، ای امیر، لطفاً مرا دوباره به سرنوشت و رفاه خود برگردان.
چنانکه از کرم او سزد مرا بنواخت
امید کرد و زبان داد و کرد کار آسان
هوش مصنوعی: چنان که شایسته است از روی مهربانیاش به من لطف کرد، به من امید داد و سخن گفت و کارها را برایم آسان کرد.
چنانکه گفت زبان دادو شاد کرد مرا
به دستبوس سپهدار خسرو ایران
هوش مصنوعی: زبان به من خوشحالی و شادمانی بخشید و باعث شد تا به مقام و جایگاه بزرگ سرسپهری ایران (خسرو) احترام بگذارم و به او ادای احترام کنم.
معین دولت و دین یوسف بن ناصردین
امیر عالم عادل برادر سلطان
هوش مصنوعی: یوسف بن ناصردین، امیر عادل و برادر سلطان، نمایندهای از دولت و دین است.
مبارزی، ملکی، نام گستری، که بدو
همی بنازد ایوان و مجلس و میدان
هوش مصنوعی: مبارزی بزرگ و با اراده، که به خاطر او رنگ و رونق به میدانها، مجالس و ایوانها داده میشود و همه به او افتخار میکنند.
سپهر، همت او را همی کند خدمت
زمانه دولت اورا همی برد فرمان
هوش مصنوعی: آسمان و سرنوشت به او کمک میکنند و زمانه نیز نعمتها و ثروتهای او را به پیش میبرد.
بساط دولت او را به روی روبد ماه
زمین همت اورا به سر کشد کیوان
هوش مصنوعی: دولت و سروری او در میان زمین و آسمان مانند یک جشن و مراسم بزرگ است و تلاش او باعث به اوج رسیدن و بزرگیاش میشود.
به روز رزم بکوبد بنعل مرکب خویش
مخالفانرا دلهای سخت چون سندان
هوش مصنوعی: در روز نبرد، سوارکار با ضرباتش به زین اسبش، حریفان را تحت فشار قرار میدهد و دلهایشان را که مانند سندان سخت است، میشکند.
ز بیم چشم کشد چرخ ورنه نرم بود
به دست او چه درخت و چه آهن و چه کمان
هوش مصنوعی: چرخ زمان از ترس آن که کسی به قدرتش دست بزند، تمام چیزها را به آرامی در دست خود میگیرد و میچرخاند؛ در غیر این صورت، آهن و چوب و کمان همگی به راحتی در دست او قابل تغییر و شکلگیری هستند.
ز بهر رسم همی نیزه را سنان سازد
وگر نه نیزه او را بکار نیست سنان
هوش مصنوعی: برای حفظ رسم و رسوم، آدمی باید نیزه را به سنان (تیغه) مجهز کند وگرنه نیزهای که دارد برایش کارآیی نخواهد داشت.
سنان چه باید برنیزه کسی که ز پیل
همی گذاره کند تیرهای بی پیکان
هوش مصنوعی: سنان به معنی نیزه و تیرهایی که برای جنگ آماده شدهاند، در این بیت نشان میدهد که برای کسی که در زندگی به دنبال قدرت و شکوه است، مهم است که با ابزار و تجهیزات قوی به میدان بیاید. اینگونه افراد باید بتوانند بر مشکلات بزرگ غلبه کنند و از هرگونه چالش هراسی نداشته باشند.
شماربرگ درختان بحیله بتوان کرد
شمار فضل و شمار عطای او نتوان
هوش مصنوعی: درختان را میتوان با ترفندهایی شمرد، اما نمیتوان برکات و هدایا و لطفهای او را شمارش کرد.
هزار بار رسیده ست برو بخشش او
مثل کجا نرسیده ست از آفتاب نشان
هوش مصنوعی: او بارها و بارها به بخشش و رحمت خود نزدیک شده، اما مثل آفتابی که به مکان خاصی نرسیده، هنوز به ما نرسیده است.
هم از جوانی معروف شد بنام نکو
شگفت باشد نام نکو ز مرد جوان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی در جوانی به خاطر شخصیت و کارهای خوبش شناخته شده است و اینکه داشتن نام نیک او در جوانی خود بسیار عجیب و قابل توجه است.
چنان بلرزد بر نام و عرض خویش همی
که شاد کام جهاندوست برگرامی جان
هوش مصنوعی: به گونهای به خود بلرزد که همواره به نام و آبروی خویش اهمیت میدهد، مانند کسی که توانگر و خوشبخت است و به زندگی ارزشمند خود افتخار میکند.
بهر هنر که کسی اندر آن کند دعوی
امیر دارد معنی و معجز و برهان
هوش مصنوعی: هر کسی که در زمینه هنر ادعایی کند، به نوعی همچون امیری است که معنای عمیق، شگفتی و دلیل روشنی را با خود دارد.
خدایگان جهان تابدو سپرده سپاه
زخانمان همه نومید شد سپهبد خان
هوش مصنوعی: خداوند جهان، سپاه را به ما سپرده است و با وجود آن، همه نیروها و فرماندهان از خالی شدن از امید نگران شدهاند.
به طالع اندر اینست کو کند خالی
ز خان و از سپه او زمین ترکستان
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که تقدیر و سرنوشت کسی که از خانه و خاندان خود فاصله میگیرد، به نوعی تحت تأثیر قرار میگیرد و این جدایی ممکن است به سلامتی و خوشحالی او آسیب برساند. به عبارتی، ترک مکان و جمعیت خود میتواند بر زندگی او تأثیرات منفی بگذارد.
کنون به لشکرخان آن کند سپهبد ما
که در قدیم نکرده ست رستم دستان
هوش مصنوعی: اکنون فرمانده ما در میدان نبرد کاری را انجام میدهد که رستم دستان در گذشته هرگز انجام نداده است.
به تیغ آن سپه آرای نیست خواهد شد
هر آن کسی که نماید بدین ملک عصیان
هوش مصنوعی: هر کسی که در این سرزمین بر طغیان و نافرمانی بایستد، به زودی با توبیخ و مجازات مواجه خواهد شد.
امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است
به چند فتح ملک را خدای کرد ضمان
هوش مصنوعی: امیر فرماندهی و حکومتش سرشار از خوشبختی است و به لطف خداوند، چندین پیروزی در کشور به دست آورده است.
زهی به همت کسری و فرا فریدون
زهی به سیرت جمشیدو داد نوشروان
هوش مصنوعی: این بیت به ستایش ویژگیها و خصایل برجسته شخصیتهای تاریخی و افسانهای ایران اشاره دارد. نخست به همت و تلاش کسری و پیشرفتهای فریدون اشاره میشود. سپس به رفتار و سیرت نیکو و مشی عادلانه جمشید و نوشروان اشاره میکند. در کل، این ابیات به عظمت و ارزشمندی این شخصیتها در تاریخ و فرهنگ ایران میپردازد.
ستاره را حسد آید همی ز بهر شرف
به بارگاه تو از نقشهای شاد روان
هوش مصنوعی: ستاره به خاطر مقام و منزلت تو دچار حسادت میشود و به همین خاطر از نقشهای خوشبختی و شادی تو ناراحت است.
همی به صورت ایوان تو پدیدآید
سپهر و بود غرض تا درو کنی ایوان
هوش مصنوعی: آسمان و ستارهها در واقعیتی به شکل ایوان تو جلوهگر میشوند و هدف این است که تو بتوانی این ایوان را در آنجا بسازی و به وجود بیاوری.
به خدمت تو گراید همی ستاره و ماه
مرا ز خدمت تو باز داشته حدثان
هوش مصنوعی: درخشش ستارهها و ماه به خاطر توست و از کار خدمت به تو، من از رخدادهای ناگوار دور ماندهام.
خدایگاناگر بشنوی ز بنده خویش
مگر بعذر دهد کار خویش را سامان
هوش مصنوعی: خداوند اگر به دعای بندهاش گوش دهد، شاید بخواهد به خاطر او کارهایش را مرتب و منظم کند.
اگر چه دیرگه از خدمت تو بودم دور
نرفته بودم جایی که عیبی آید ازان
هوش مصنوعی: اگرچه مدت زیادی از خدمت کردن به تو فاصله داشتم، اما هرگز از جایی دور نشدهام که ممکن باشد عیبی از آنجا به من وارد شود.
وگر گشاده میان بوده ام ز خدمت تو
نبسته بودم پیش مخالف تو میان
هوش مصنوعی: اگر من در برابر تو گشادهدل بودهام، به خاطر این است که از خدمت به تو نمیتوانستم از دشمنانات فاصله بگیرم.
به خدمت ملکی بوده ام که با تو به دل
یکیست همچو بمعنی یکیست جان و روان
هوش مصنوعی: من در خدمت سلطانی بودهام که دل ما مانند هم یکی است، همانطور که جان و روح یکی هستند.
هزار بار شنیدم ز تو که در دل من
ملک محمد چون گوهریست اندر کان
هوش مصنوعی: هزار بار از تو شنیدم که در دل من، ملک محمد به مانند مرواری است که در دل یک معدن نهفته.
چو خانه هر دو یکی بود و دوست هر دو یکی
زآمد وز شد من باین و آن چه زیان
هوش مصنوعی: وقتی که دو خانه یکی و دو دوست هم یکی باشند، نزدیکی و ارتباطی بین آنها وجود دارد. از آمدن و رفتن چه خسارتی میتواند پیش آید؟
همیشه تا به جهان یادگار خواهد ماند
ز عالمان تصنیف و ز شاعران دیوان
هوش مصنوعی: این گفته به این معناست که آثار عالمان و شاعران همواره در تاریخ باقی خواهد ماند و یادشان در جهان زنده میماند.
همیشه تا نبود هیچ کفر چون توحید
همیشه تا نبود هیچ شعر چون قرآن
هوش مصنوعی: هیچ چیز مانند توحید نیست و هیچ شعری به اندازه قرآن وجود ندارد.
جهان گشای و ولایت فزای و ملک آرای
هنر نمای و بدولت گرای و فرمان ران
هوش مصنوعی: جهان را بگشای و بر قدرت و ریاست خود بیفزای، بر هنر خود بیفخر و در طلب کامیابی و ثروت باش و فرمانروایی کن.
توآفتاب و به پیروزی و سعادت وعز
ستاره شرف و ملک با تو کرده قران
هوش مصنوعی: تو خود نور هستی و منبع پیروزی و خوشبختی، و ستارههای بلندمرتبه فقط به خاطر تو بهوجود آمدهاند و برای تو بهعنوان نشانهای از بزرگی و حاکمیت قرار گرفتهاند.