شمارهٔ ۱۳۸ - نیز در مدح سلطان محمد بن سلطان محمود گوید
گفتم مرا سه بوسه ده ای شمسه بتان
گفتا ز حور بوسه نیابی درین جهان
گفتم ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه
گفتابهشت را نتوان یافت رایگان
گفتم نهان شوی تو چرا از من ای پری
گفتا پری همیشه بود زآدمی نهان
گفتم ترا همی نتوان دید ماه ماه
گفتاکه ماه را نتوان دید هر زمان
گفتم نشان تو ز که پرسم، نشان بده
گفتا آفتاب را بتوان یافت بی نشان
گفتم که کوژ کرد مرا قدت ای رفیق
گفتا رفیق تیرکه باشد به جز کمان
گفتم غم تو چشم مرا پر ستاره کرد
گفتاستاره کم نتوان کرد ز آسمان
گفتم ستاره نیست سرشکست ای نگار
گفتا سرشک بر نتوان چید ز آبدان
گفتم به آب دیده من روی تازه کن
گفتا به آب تازه توان داشت بوستان
گفتم بروی روشن تو روی برنهم
گفتا که آب گل ببرد رنگ زعفران
گفتم مرا فراق تو ای دوست پیر کرد
گفتا بمدحت شه گیتی شوی جوان
گفتم کدام شاه نشان ده مرا بدو
گفتا خجسته پی پسر خسرو زمان
گفتم ملک محمد محمود کامکار
گفتا ملک محمد محمود کامران
گفتم مرابه خدمت او رهنمای کیست
گفتا ضمیر روشن و طبع و دل و زبان
گفتم بروز بار توان رفت پیش او
گفتا چو یک مدیح نو آیین بری توان
گفتم نخست گوچه نثاری برش برم
گفتا نثار شاعر مدحست، مدح خوان
گفتم چه خوانمش که ز نامش رسم بمدح
گفتا امیر و خسرو و شاه و خدایگان
گفتم ثواب خدمت او چیست خلق را
گفت اینجهان هوای دل و آنجهان جنان
گفتم همه دلایل سودست خدمتش
گفتابلی معاینه سودست بی زیان
گفتم چو خوی نیکوی او هیچ خو بود
گفتاچو روزگار بهاری بود خزان ؟
گفتم چو رای روشن او باشد آفتاب؟
گفتابهیچ حال چو آتش بود دخان ؟
گفتم زمین برابر حلمش گران بود
گفتاشگفت کاه برکه بود گران ؟
گفتم به علم و عدل چنو هیچ شه بود ؟
گفتاخبر برابر بوده ست با عیان ؟
گفتم زمانه شاه گزیند بر او دگر
گفتاگزیده هیچ کسی بر یقین گمان ؟
گفتم چه مایه داد بدو مملکت خدای
گفتااز این کران جهان تا بدان کران
گفتم که قهرمان همه گنجهاش کیست
گفتاسخای او نه بسنده ست قهرمان ؟
گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست
گفتامهابتش نه بسنده ست پاسبان ؟
گفتم گه عطا به چه ماند دو دست او
گفتا دو دست او بدو ابر گهر فشان
گفتم نهند روی بدو زایران ز دور
گفتا زکاروان نبریده ست کاروان
گفتم کزو بشکر چه مقدار کس بود
گفتا زشاکرانش تهی نیست یک مکان
گفتم بخدمتش ملکان متصل شوند
گفتاستاره نیز کند با قمر قران
گفتم سنان نیزه او چیست باز گوی
گفتاستاره ای که بود برجش استخوان
گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ
گفتاکجا چنان سر سوزن ز پرنیان
گفتم خدنگ او چه ستاند بروز رزم؟
گفتا از مبارزان سپاه عدو روان
گفتم چو صاعقه ست گهر دار تیغ او
گفتاجدا کننده جسم عدو ز جان
گفتم امان نیابد از آن تیغ هیچ کس؟
گفتاموافقان همه یابند ازو امان
گفتم چو برگ نیلوفر بود پیش ازین
گفتاکنون ز خون عدو شد چو ارغوان
گفتم چو بنگری به چه ماند، به دست میر
گفتابه اژدها که گشاده کند دهان
گفتم که شادمانه زیاد آن سر ملوک
گفتاکه شاد و آنکه بدو شاد، شادمان
گفتم زمانه خاضع اوباد سال و ماه
گفتاخدای ناصر او باد جاودان
شمارهٔ ۱۳۷ - در مدح سلطان محمد بن محمود غزنوی: سوسن داری شکفته برمه روشنشمارهٔ ۱۳۹ - در مدح محمد بن محمود بن ناصرالدین: هم از سعادت و اقبال بود و بخت جوان
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم مرا سه بوسه ده ای شمسه بتان
گفتا ز حور بوسه نیابی درین جهان
هوش مصنوعی: گفتم که به من سه بوسه بده ای آفتاب زیبای من، او پاسخ داد که در این جهان از حورهای بهشتی بوسهای نخواهی یافت.
گفتم ز بهر بوسه جهانی دگر مخواه
گفتابهشت را نتوان یافت رایگان
هوش مصنوعی: گفتم برای یک بوسه جهانی دیگر نخواه، او گفت بهشت را نمیتوان رایگان به دست آورد.
گفتم نهان شوی تو چرا از من ای پری
گفتا پری همیشه بود زآدمی نهان
هوش مصنوعی: گفتم چرا از من پنهان میشوی ای پری، او پاسخ داد که پری همیشه در دل آدمی نهفته است.
گفتم ترا همی نتوان دید ماه ماه
گفتاکه ماه را نتوان دید هر زمان
هوش مصنوعی: گفتم نمیتوانم تو را مثل ماه ببینم، ماه پاسخ داد که هیچ وقت نمیتوان ماه را دید.
گفتم نشان تو ز که پرسم، نشان بده
گفتا آفتاب را بتوان یافت بی نشان
هوش مصنوعی: گفتم که نشانی از تو را از چه کسی بپرسم، او گفت که آفتاب را نمیتوان بدون نشانه پیدا کرد.
گفتم که کوژ کرد مرا قدت ای رفیق
گفتا رفیق تیرکه باشد به جز کمان
هوش مصنوعی: گفتم که چرا قامت تو را خمیده و کج میبینم، ای دوست. او پاسخ داد که آیا تیر میتواند بدون کمان وجود داشته باشد؟
گفتم غم تو چشم مرا پر ستاره کرد
گفتاستاره کم نتوان کرد ز آسمان
هوش مصنوعی: من به او گفتم که غم تو چشمهای من را پر از ستاره کرده است. او گفت نمیشود که ستارهها را از آسمان کم کرد.
گفتم ستاره نیست سرشکست ای نگار
گفتا سرشک بر نتوان چید ز آبدان
هوش مصنوعی: گفتم که ستارهای در چشمهایت نمیبینم، اما تو گفتی که نمیتوان از چشمان آبدار، اشکی چید.
گفتم به آب دیده من روی تازه کن
گفتا به آب تازه توان داشت بوستان
هوش مصنوعی: به او گفتم با اشکهایم چهرهات را تجدید کن، که او پاسخ داد تنها با آب تازه میتوان باغ را زیبا کرد.
گفتم بروی روشن تو روی برنهم
گفتا که آب گل ببرد رنگ زعفران
هوش مصنوعی: گفتم اگر تو بروی، من روی خود را برمیگردانم. او پاسخ داد که آب گل، رنگ زعفران را از بین میبرد.
گفتم مرا فراق تو ای دوست پیر کرد
گفتا بمدحت شه گیتی شوی جوان
هوش مصنوعی: به دوست خود گفتم که دوریاش مرا پیر کرده است. او در پاسخ گفت اگر دربارهی بزرگمنشی و فضایل پادشاه گیتی سخن بگویی، دوباره جوان و شاداب خواهی شد.
گفتم کدام شاه نشان ده مرا بدو
گفتا خجسته پی پسر خسرو زمان
هوش مصنوعی: در گفتگویی، از شخصی پرسیدم که کدام شاه را به من نشان میدهد. او در پاسخ گفت که پسری از خسرو زمان و خوشبختی را به من معرفی خواهد کرد.
گفتم ملک محمد محمود کامکار
گفتا ملک محمد محمود کامران
هوش مصنوعی: در این جمله ابتدا اشاره میشود به "ملک محمد محمود" و سپس صحبت از موفقیت و کامیابی او به میان میآید. به نوعی نشاندهنده این است که این شخص نه تنها شناخته شده است، بلکه در زمینه کارهایش موفق نیز بوده و این موفقیت را دیگران نیز تایید میکنند.
گفتم مرابه خدمت او رهنمای کیست
گفتا ضمیر روشن و طبع و دل و زبان
هوش مصنوعی: گفتم که چه کسی میتواند مرا به او راهنمایی کند؟ گفتند: آنچه لازم است، در درون توست؛ یعنی اندیشهات، روح و دل و زبانت.
گفتم بروز بار توان رفت پیش او
گفتا چو یک مدیح نو آیین بری توان
هوش مصنوعی: به او گفتم که میتوانم در برابرش بروم، ولی او پاسخ داد که باید به شکلی نو و تازه حضور پیدا کنم.
گفتم نخست گوچه نثاری برش برم
گفتا نثار شاعر مدحست، مدح خوان
هوش مصنوعی: گفتم ابتدا بگذارید که از او تعریف و تمجید کنم، گفت: این تعریف و تمجید از شاعر است، بنابراین به شعرش گوش کن.
گفتم چه خوانمش که ز نامش رسم بمدح
گفتا امیر و خسرو و شاه و خدایگان
هوش مصنوعی: گفتم که چه چیزی را دربارهاش بخوانم که بتوانم او را ستایش کنم. گفت: او امیر، شاه و سرور است و مانند خداوند بزرگ است.
گفتم ثواب خدمت او چیست خلق را
گفت اینجهان هوای دل و آنجهان جنان
هوش مصنوعی: گفتم که پاداش خدمت به او برای مردم چیست؟ گفت در این دنیا هوای دل افراد است و در آن دنیا بهشت.
گفتم همه دلایل سودست خدمتش
گفتابلی معاینه سودست بی زیان
هوش مصنوعی: گفتم که همه دلایل نشاندهندهی نفع در خدمت به اوست، اما او پاسخ داد که دیدن او بدون هیچ ضرری خودش سودمند است.
گفتم چو خوی نیکوی او هیچ خو بود
گفتاچو روزگار بهاری بود خزان ؟
هوش مصنوعی: گفتم که اگر خوی نیک او همیشه خوب است، پس چرا روزگار همیشگی نیست؟ پاسخ داد که آیا بهاری بودن روزگار همیشه ادامه دارد یا ممکن است به خزان بدل شود؟
گفتم چو رای روشن او باشد آفتاب؟
گفتابهیچ حال چو آتش بود دخان ؟
هوش مصنوعی: گفتم اگر فکر او مانند آفتاب روشن باشد، چرا مانند آتش دودی از خود ندارد؟ گفت در هیچ شرایطی مثل آتش نیست که دودی ایجاد کند.
گفتم زمین برابر حلمش گران بود
گفتاشگفت کاه برکه بود گران ؟
هوش مصنوعی: گفتم که زمین در برابر بزرگواری و صبر او سنگین و سخت است، او پاسخ داد تعجبآور است که آیا کاهی که در دریا میافتد هم سنگین به حساب میآید؟
گفتم به علم و عدل چنو هیچ شه بود ؟
گفتاخبر برابر بوده ست با عیان ؟
هوش مصنوعی: گفتم، آیا هیچ پادشاهی در علم و انصاف وجود دارد؟ پاسخ داد، آیا خبر با واقعیت یکسان نیست؟
گفتم زمانه شاه گزیند بر او دگر
گفتاگزیده هیچ کسی بر یقین گمان ؟
هوش مصنوعی: گفتم که زمانه بر کسی حاکم میشود و او را انتخاب میکند، اما گفت که هیچکس نمیتواند به یقین بگوید که کسی انتخاب شده است.
گفتم چه مایه داد بدو مملکت خدای
گفتااز این کران جهان تا بدان کران
هوش مصنوعی: من از او پرسیدم که چه مقدار از این کشور برای خداست و او پاسخ داد که این کشور از این سمت جهان تا آن سمت گسترده است.
گفتم که قهرمان همه گنجهاش کیست
گفتاسخای او نه بسنده ست قهرمان ؟
هوش مصنوعی: در این شعر، گوینده از کسی میپرسد که قهرمان واقعی که همه گنجها و ثروتها را دارد، کیست؟ پاسخ این است که این قهرمان، کسی است که فقط به ثروتها بسنده نمیکند بلکه برای او کیفیت و لذت زندگی مهمتر است.
گفتم بگرد مملکتش پاسدار کیست
گفتامهابتش نه بسنده ست پاسبان ؟
هوش مصنوعی: گفتم در کشورش چه کسی از او محافظت میکند، گفتند فقط نامش کافی نیست که پاسبان باشد.
گفتم گه عطا به چه ماند دو دست او
گفتا دو دست او بدو ابر گهر فشان
هوش مصنوعی: گفتم بخشش او چه شباهتی به دو دستش دارد، او پاسخ داد که دو دست او مانند دو ابر است که مروارید را میبارند.
گفتم نهند روی بدو زایران ز دور
گفتا زکاروان نبریده ست کاروان
هوش مصنوعی: گفتم که چرا زائران دور از او روی خود را به او نشان نمیدهند، پاسخ داد که کاروان هنوز از کاروانی که به آن تعلق دارد جدا نشده است.
گفتم کزو بشکر چه مقدار کس بود
گفتا زشاکرانش تهی نیست یک مکان
هوش مصنوعی: گفتم از چه چیزی که در آن شکر وجود دارد، چه مقدار از آن سهم است؟ گفت: جایی نیست که از شکرگزاری خالی باشد.
گفتم بخدمتش ملکان متصل شوند
گفتاستاره نیز کند با قمر قران
هوش مصنوعی: گفتم که اگر کسی به او نزدیک شود، ممکن است از بزرگان و شخصیتهای مهم باشد. او پاسخ داد که حتی ستارهها هم با ماه به طور منظم ارتباط دارند.
گفتم سنان نیزه او چیست باز گوی
گفتاستاره ای که بود برجش استخوان
هوش مصنوعی: گفتم آن نیزه و سنان چه معنایی دارد، او پاسخ داد که مانند ستارهای است که برج آن استخوان است.
گفتم چگونه بگذرد از درقه روز جنگ
گفتاکجا چنان سر سوزن ز پرنیان
هوش مصنوعی: سوالی از او کردم که چگونه میتوان در روز جنگ به راحتی گذر کرد و او پاسخ داد: چگونه میتوان در میان این همه مشکلات کوچک، مانند سر سوزن از پارچه نازکی عبور کرد.
گفتم خدنگ او چه ستاند بروز رزم؟
گفتا از مبارزان سپاه عدو روان
هوش مصنوعی: سوال کردم که تیر او در روز نبرد چه کاری انجام میدهد؟ گفت: تیر او به سمت دلیران دشمن میرود.
گفتم چو صاعقه ست گهر دار تیغ او
گفتاجدا کننده جسم عدو ز جان
هوش مصنوعی: گفتم که تیغ او مانند صاعقه است و جواهرش درخشان است. او پاسخ داد که این تیغ، دشمن را از جانش جدا میکند.
گفتم امان نیابد از آن تیغ هیچ کس؟
گفتاموافقان همه یابند ازو امان
هوش مصنوعی: گفتم آیا هیچکس از آن تیغ نجات نخواهد یافت؟ گفت همه کسانی که با او همراهند، از آن تیغ در امان خواهند بود.
گفتم چو برگ نیلوفر بود پیش ازین
گفتاکنون ز خون عدو شد چو ارغوان
هوش مصنوعی: گفتم که قبل از این، همچون برگ نیلوفر بود، اما اکنون به رنگ سرخی عدو درآمده، مانند گل ارغوان.
گفتم چو بنگری به چه ماند، به دست میر
گفتابه اژدها که گشاده کند دهان
هوش مصنوعی: گفتم اگر به دقت نگاه کنی، چه چیزی به دست میآوری؟ آن میر گفت که مانند اژدهایی است که دهانش را باز کرده است.
گفتم که شادمانه زیاد آن سر ملوک
گفتاکه شاد و آنکه بدو شاد، شادمان
هوش مصنوعی: گفتم که خوشبختی و شادی بسیار است. او گفت که کسی شادمان است که به دیگری شادی ببخشد و خودش نیز شاد باشد.
گفتم زمانه خاضع اوباد سال و ماه
گفتاخدای ناصر او باد جاودان
هوش مصنوعی: من به زمانه گفتم که سال و ماه باید در برابر او فروتن باشند و زمانه پاسخ داد که خداوند او را همیشه یاری کند و او جاودانه خواهد بود.