گنجور

شمارهٔ ۱۳۷ - در مدح سلطان محمد بن محمود غزنوی

سوسن داری شکفته برمه روشن
بر مه روشن شکفته داری سوسن
ماهی گر ماه درقه دارد و شمشیر
سروی گر سرو درع پوشد و جوشن
سوزن سیمین شده ست و سوزن زرین
لاله رخانا! ترا میان و مرا تن
زر ببها بیشتر ز سیم ولیکن
زرین سوزن فدای سیمین سوزن
حور بهشتی سرای منت بهشتست
باز سپیدی کنار منت نشیمن
زلف تو از مشک ناب چنبر چنبر
روی تو از لاله برگ خرمن خرمن
تو بتی و من هوای دل زتو خواهم
از بت خواهد هوای خویش برهمن
از لب تومرمرا هزار امیدست
وز سر زلفین تو هزار زلیفن
آیی و گویی که: بوسه خواهی ؟ خواهم
کور چه خواهد به جز دو دیده روشن
بوسه گر از بهر دل دهی نستانم
دل بهوای ملک فروخته ام من
قطب معالی ملک محمد محمود
آن ز همه خسروان ستوده به هر فن
آنکه فروتر ز جای همت او ماه
آنکه سبکتر ز حلم او که قارن
آنکه به راون دو هفته بود و ز عدلش
صد اثر دلپذیر هست به راون
آنکه چو او را پدر به بلخ همی خواند
خطبه همی ساخت خاطبش به سجستن
ای به میزد اندرون هزار فریدون
ای به نبرد اندرون هزار تهمتن
هر چه تو خواهی بکن که دایم دارد
دولت با دامن تو دوخته دامن
روی به شهر مخالفان نه و بشتاب
لشکر خویش اندرین جهان بپراکن
و برضای پدر به غزو سوی روم
در فکن اندر سرای قیصر شیون
کستی هر قل به تیغ هندی بگسل
بر سر قیصر صلیبها همه بشکن
هم زره روم سوی چین رو و برگیر
از چمن و باغ چین نهاله چندن
بادیه بر پشت زنده پیلان بگذار
رایت بر کوه بوقبیس فرو زن
حج بکن و کام دل بخواه ز ایزد
کانچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن
شاد ببلخ ای وخسرو آیین بنشین
همچو پدر گنجهای خویش بیاکن
خیمه دولت کن از موشح رومی
پوشش پیلان کن از پرند ملون
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن
آنچه به کین خواهی از تو آید فردا
نه ز قباد آمدای ملک نه ز بهمن
هان که کنون روشنی گرفت چراغت
چند برد دشمنت چراغ به روزن
دولت تو روغنست وملک چراغست
زنده توان داشتن چراغ به روغن
آنچه تو اکنون همی کنی به بزرگی
بنگر تا هیچکس تواند کردن
گویند ار اشتری ز سوزن نگذشت
گوبگذشت، اینک اشتر، اینک سوزن
تو بقیاس آهنی و دشمن کوهست
کوه فراوان فکنده اند به آهن
نیست عجب گر ز بهر کم شدن نسل
بار نگیرد بشهر دشمن تو زن
وانچه گرفته ست پیش ازین پسرانش
عنین آیند و دخترانش سترون
دشمن گویم همی به شعر ولیکن
من بجهان در ترا ندانم دشمن
در هنر تو من آنچه دعوی کردم
حجت من سخت روشنست و مبرهن
تا پدر تو ترا به شاهی بنشاند
گیتی از فر تو شده ست چو گلشن
بلخ شنیدم که بوستان بهشتست
کز همه گیتی درو گرفتی مسکن
مسکن تو گر بهشت باشد نشگفت
زانکه ملک را بهشت باد معدن
تا ز بدخشان پدید آید لؤلؤ
چون گهر از سنگ و کهرباز خماهن
تا چو بر آید نبات و تیره شود ابر
در مه اردیبهشت و در مه بهمن
هامون گردد چو چادر وشی سبز
گردون گردد چو مطرف خز ادکن
شاد زی و شاد باش تا همه شاهان
نام بدیوان تو کنند مدون
کمتر حاجب ترا چو جم و چو کسری
کهتر چاکر ترا چو گیو و چو بیژن

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوسن داری شکفته برمه روشن
بر مه روشن شکفته داری سوسن
هوش مصنوعی: گل سوسنی داری که درخشندگی‌اش به روشنی ماه می‌ماند و خود نیز به مانند ماه شکفته و زیباست.
ماهی گر ماه درقه دارد و شمشیر
سروی گر سرو درع پوشد و جوشن
هوش مصنوعی: اگر ماهی در دستانش درقه (شیئی شبیه به شمشیر) داشته باشد و اگر سرو (درخت سرو) در زره پوشی باشد، این نشان‌دهنده‌ی قدرت و زیبایی آن‌هاست.
سوزن سیمین شده ست و سوزن زرین
لاله رخانا! ترا میان و مرا تن
هوش مصنوعی: سوزن نقره‌ای شده و سوزن طلایی این لاله زیبا، تو در میان و من در تنم گرفتارم.
زر ببها بیشتر ز سیم ولیکن
زرین سوزن فدای سیمین سوزن
هوش مصنوعی: طلا از نقره گران‌تر است، اما سوزن طلا ارزشش کمتر از سوزن نقره است.
حور بهشتی سرای منت بهشتست
باز سپیدی کنار منت نشیمن
هوش مصنوعی: حورهای بهشتی در کنار نعمت‌های بهشت، مانند خانه‌ای است که زیبایی و روشنی آن باعث جذب می‌شود.
زلف تو از مشک ناب چنبر چنبر
روی تو از لاله برگ خرمن خرمن
هوش مصنوعی: زلف‌های تو مانند عطر گرانبهای مشک، پیچیده و زیباست و چهره‌ات همچون گل لاله‌ای است که به فراوانی در میان خوشه‌های خرمن می‌درخشد.
تو بتی و من هوای دل زتو خواهم
از بت خواهد هوای خویش برهمن
هوش مصنوعی: تو برای من مانند یک بت هستی و من از دل خود به دنبال تو هستم. اما بت نیز به فکر خودش است و به خواسته‌های خود اهمیت می‌دهد.
از لب تومرمرا هزار امیدست
وز سر زلفین تو هزار زلیفن
هوش مصنوعی: از لب تو، هزار امید و آرزو دارم و از گیسوانی که داری، هزار زیبایی و دلربایی می‌بینم.
آیی و گویی که: بوسه خواهی ؟ خواهم
کور چه خواهد به جز دو دیده روشن
هوش مصنوعی: می‌گویی آیا بوسه می‌خواهی؟ من آماده‌ام، اما چه چیزی جز دو چشمان باز و روشن می‌تواند از این مسأله نصیب من شود؟
بوسه گر از بهر دل دهی نستانم
دل بهوای ملک فروخته ام من
هوش مصنوعی: اگر بوسه‌ات را از روی محبت به من بدهی، نمی‌خواهم چون قلبم را برای عشق قدری دیگر در طعمهٔ پادشاهی باخته‌ام.
قطب معالی ملک محمد محمود
آن ز همه خسروان ستوده به هر فن
هوش مصنوعی: قطب معالی، یعنی سرور بزرگ، ملک محمد محمود را ستایش می‌کند که از همه پادشاهان دیگر به خاطر توانایی‌ها و مهارت‌هایش برتری دارد.
آنکه فروتر ز جای همت او ماه
آنکه سبکتر ز حلم او که قارن
هوش مصنوعی: کسی که همت او از همه بالاتر است، مانند ماه می‌درخشد و کسی که از حلم و صبر او کمتر باشد، واقعیات را نمی‌تواند درک کند.
آنکه به راون دو هفته بود و ز عدلش
صد اثر دلپذیر هست به راون
هوش مصنوعی: کسی که دو هفته در شهر راون بوده و آثار دلپذیری از عدالت او در این شهر به جای مانده است.
آنکه چو او را پدر به بلخ همی خواند
خطبه همی ساخت خاطبش به سجستن
هوش مصنوعی: کسی که وقتی پدرش او را به بلخ فرا می‌خواند، در حال خطبه خواندن بود و در حال سجده به دعا و نیایش مشغول بود.
ای به میزد اندرون هزار فریدون
ای به نبرد اندرون هزار تهمتن
هوش مصنوعی: ای کسی که در دل میخانه هزار فریدون داری و در میدان نبرد هزار تهمتن.
هر چه تو خواهی بکن که دایم دارد
دولت با دامن تو دوخته دامن
هوش مصنوعی: هرچیزی که بخواهی انجام بده، زیرا همیشه خوشبختی و موفقیت به تو وابسته است و در کنار تو قرار دارد.
روی به شهر مخالفان نه و بشتاب
لشکر خویش اندرین جهان بپراکن
هوش مصنوعی: به سوی شهر دشمنان حرکت کن و با سرعت نیروهای خود را در این جهان پخش کن.
و برضای پدر به غزو سوی روم
در فکن اندر سرای قیصر شیون
هوش مصنوعی: برای رضایت پدر، به سوی روم می‌روم و در کاخ قیصر، فریاد و ناله برپا می‌کنم.
کستی هر قل به تیغ هندی بگسل
بر سر قیصر صلیبها همه بشکن
هوش مصنوعی: هر کس که با شمشیر هندی به میدان بیفتد، می‌تواند قیصر را از قدرتش ساقط کند و صلیب‌ها را بشکند.
هم زره روم سوی چین رو و برگیر
از چمن و باغ چین نهاله چندن
هوش مصنوعی: به جنگ‌افزار رومیان در سمت چین برو و از باغ و دشت چین چند نهال بر دار.
بادیه بر پشت زنده پیلان بگذار
رایت بر کوه بوقبیس فرو زن
هوش مصنوعی: به راه بیابان، علم و پرچم خود را بر پشت فیل‌های زنده بگذار و آن را بر روی کوه بوقبیس به خاک بینداز.
حج بکن و کام دل بخواه ز ایزد
کانچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن
هوش مصنوعی: به سفر حج برو و از خداوند چیزی را که می‌خواهی طلب کن، زیرا او قادر است هر آنچه را که بخواهی به تو عطا کند.
شاد ببلخ ای وخسرو آیین بنشین
همچو پدر گنجهای خویش بیاکن
هوش مصنوعی: شاد باش و مثل پدر بزرگ، گنجهای خود را به نمایش بگذار و در جشن و سرور بنشین.
خیمه دولت کن از موشح رومی
پوشش پیلان کن از پرند ملون
هوش مصنوعی: خیمه حکومت را با پارچه‌های زیبا و رنگارنگ بپوشان و شتران را با زین‌هایی خوش‌رنگ و زیبا بیارای.
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن
هوش مصنوعی: از نویسندگان و بزرگان یک نفر را به ماچین بفرست و از میان امرا یک فرد را به ارمنستان بفرست.
آنچه به کین خواهی از تو آید فردا
نه ز قباد آمدای ملک نه ز بهمن
هوش مصنوعی: هر آنچه که از تو به خاطر کینه و دشمنی خواسته می‌شود، فردا به خودت بازخواهد گشت؛ نه به خاطر قدرت و سلطنت قباد، و نه به خاطر عظمت و فخر بهمن.
هان که کنون روشنی گرفت چراغت
چند برد دشمنت چراغ به روزن
هوش مصنوعی: حواست را جمع کن، زیرا اکنون زمان روشنی و آگاهی توست. چند نفر از دشمنانت در تاریکی خود را پنهان کرده‌اند و به تو نزدیک نمی‌شوند؛ این زمان را غنیمت شمار.
دولت تو روغنست وملک چراغست
زنده توان داشتن چراغ به روغن
هوش مصنوعی: خوشبختی تو مانند روغن است و سلطنت مانند چراغ. برای اینکه چراغ روشن بماند، وجود روغن ضروری است.
آنچه تو اکنون همی کنی به بزرگی
بنگر تا هیچکس تواند کردن
هوش مصنوعی: به آنچه که اکنون انجام می‌دهی با دیدی بزرگتر نگاه کن، تا متوجه شوی که هیچ‌کس نمی‌تواند به این شکل عمل کند.
گویند ار اشتری ز سوزن نگذشت
گوبگذشت، اینک اشتر، اینک سوزن
هوش مصنوعی: می‌گویند اگر یک الاغ از روی سوزن نگذرد، پس از گذشت زمان هنوز هم همان الاغ و همان سوزن باقی‌مانده‌اند.
تو بقیاس آهنی و دشمن کوهست
کوه فراوان فکنده اند به آهن
هوش مصنوعی: تو مانند آهن هستی و دشمنان به اندازه کوه، بر تو فشار می‌آورند.
نیست عجب گر ز بهر کم شدن نسل
بار نگیرد بشهر دشمن تو زن
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر برای کاهش نسل، زنی به شهر دشمن تو بیافریند.
وانچه گرفته ست پیش ازین پسرانش
عنین آیند و دخترانش سترون
هوش مصنوعی: هرچه پیش از این، پسرانش نابارور می‌شوند و دخترانش نیز نمی‌توانند زاد و ولد کنند.
دشمن گویم همی به شعر ولیکن
من بجهان در ترا ندانم دشمن
هوش مصنوعی: من به دشمنی با تو در شعر اشاره می‌کنم، اما در واقع در این جهان نمی‌دانم که آیا تو دشمن من هستی یا نه.
در هنر تو من آنچه دعوی کردم
حجت من سخت روشنست و مبرهن
هوش مصنوعی: در هنرت، من آنچه را که ادعا کرده‌ام به وضوح و روشنی اثبات می‌کند.
تا پدر تو ترا به شاهی بنشاند
گیتی از فر تو شده ست چو گلشن
هوش مصنوعی: تا زمانی که پدرت تو را به مقام پادشاهی برساند، دنیا به خاطر تو مانند گلستانی شکوفا شده است.
بلخ شنیدم که بوستان بهشتست
کز همه گیتی درو گرفتی مسکن
هوش مصنوعی: شنیدم که بلخ جایی است مانند بهشت که از تمامی دنیا بهترین مسکن را در خود دارد.
مسکن تو گر بهشت باشد نشگفت
زانکه ملک را بهشت باد معدن
هوش مصنوعی: اگر محل سکونت تو بهشت باشد، تعجبی نیست چون ملک (حاکم) برای خود بهشت دارد.
تا ز بدخشان پدید آید لؤلؤ
چون گهر از سنگ و کهرباز خماهن
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و ارزشمندی چیزهایی اشاره دارد که از سرزمین بدخشان به وجود می‌آیند، مانند مروارید که از سنگ و کهربا متولد می‌شود. به نوعی، شاعر می‌خواهد بگوید که چیزهای گرانبها و ارزشمند ممکن است از منابع و موادی که در ظاهر بی‌ارزش به نظر می‌رسند، استخراج شوند.
تا چو بر آید نبات و تیره شود ابر
در مه اردیبهشت و در مه بهمن
هوش مصنوعی: زمانی که گیاهان رویش می‌کنند و ابرها در ماه اردیبهشت و ماه بهمن تیره می‌شوند.
هامون گردد چو چادر وشی سبز
گردون گردد چو مطرف خز ادکن
هوش مصنوعی: چون چادر سبز به دشت بیفتد، در آسمان هم رنگی شبیه به خز می‌پوشد.
شاد زی و شاد باش تا همه شاهان
نام بدیوان تو کنند مدون
هوش مصنوعی: شاد زندگی کن و خوشحال باش تا هر پادشاهی نام تو را در کتاب‌هایش ثبت کند.
کمتر حاجب ترا چو جم و چو کسری
کهتر چاکر ترا چو گیو و چو بیژن
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که از تو کمتر کسی مانند جم و کسری، مقام و اهمیت تو را نمی‌داند. علاوه بر این، افرادی مانند گیو و بیژن نیز در مقام خدمت‌گذاری به تو هستند.