گنجور

شمارهٔ ۱۳۹ - در مدح محمد بن محمود بن ناصرالدین

هم از سعادت و اقبال بود و بخت جوان
که دل نبستم بر گلسِتان و لاله‌ستان
کسی که لاله پرستد به روزگار بهار
ز شغل خویش بماند به روزگار خزان
گلی که باد بر او برجهد فرو ریزد
چرا دهم دلِ نیکو‌پسندِ خویش بر آن
مرا دلی‌ست من آن دل بدان دهم که مرا
عزیزتر بُوَد از دل هزار بار و ز جان
بتی به دست کنم من از این بتانِ بهار
به حُسن پیشروِ نیکوانِ ترکستان
به زلف و عارض ساج سیاه و عاج سپید
به روی و بالا ماه تمام و سرو روان
به زلفش اندر تاب و به تابش اندر مشک
به جعدش اندر پیچ و به پیچش اندر بان
به بر پرند و پرندش چو یاسمین سپید
به رخ بهار و بهارش چو روضهٔ رضوان
دهن چو غالیه دانی و سی ستاره خرد
به جای غالیه، اندر میان غالیه‌دان
به من نموده، نشان دل مرا، به دهن
به من نموده، خیال تن مرا، به میان
چو وقتِ باده بُوَد باده‌گیر و باده‌گسار
چو وقتِ بوسه بُوَد بوسه‌بخش و بوسه‌ستان
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ
نه وقت خدمت قاصر نه وقت ناز گران
اگر خدای بخواهد بتی چنین بخرم
ز نعمت ملک و دل بدو دهم به زمان
امیر عالم عادل محمد محمود
که حمد و محمدت او را سزد پس از سلطان
به عدل کردن و انصاف دادن ضعفا
خلیفهٔ عُمَر و یادگارِ نوشروان
به حَرب کردن و پیروز گشتن اندر حَرب
برادرِ علی و یارِ رستمِ دستان
کجا ز فضل ملک‌زادگان سخن گویند
امیر عالم عادل بود سر دیوان
کجا ز عیب ملوک زمانه یاد کنند
بری بُوَد ز نقایص چو خالقِ سبحان
سپید‌رویی ملک از سیاه رایت اوست
سیاه رایت او پشت صد هزار عنان
همای زرّین دارد نشان رایت خویش
که داشته‌ست همایون‌تر از همای نشان
همیشه بر سر او سایهٔ همای بُوَد
تو هیچ سایه همایون‌تر از همای مدان
هما چو برد سر کس سایه افکند چه عجب
اگر جهان همه او را شود کران به کران
کسی که سایهٔ فرّخ بر او فِکَنْد همای
به مهتری و به میری رسد ز کار گران
ز روی فال دلالت بر آن کند که ملک
جهان بگیرد و گردد خدایگان جهان
که مستحق‌تر از او ملک را و شاهی را
ز جملهٔ همه شاهانِ تازی و دهقان
اگر سخاوت باید، کَفَش به روزِ عطا
چو بحر گوهرپاش است و ابر زرافشان
وگر شجاعت باید دلش به روز وغا
فزون ز دشت فراخ است و مه ز کوه کلان
سرای خدمت او گنج خانهٔ شرف است
زمین همت او آسمانهٔ کیوان
ز بس کشیدن زر عطاش مانده شده‌ست
چو پای پیکان دو دست خازن و وزان
به آب ماند شمشیر تیز او گر آب
سرشته باشد با آتشِ زبانه‌زنان
به خواب ماند نوک سنان او گر خواب
چو در تن آید تن را ز جان کند عریان
چه حاجتی به فسان روز رزم تیغش را
از آنکه سینهٔ اعدای اوست سنگ فسان
خدنگ تیزروش را یکی ستاره شناس
ستاره‌ای که کند با دل عدوش قران
کند به تیر چو زنبور خانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان
به حَرب اگر زند او ناوکی به پهلوی پیل
ز پهلوی دگرش سر برون کند پیکان
در سرای سعادت سرای خدمت اوست
تو خادمان ملک را به جز سعید مدان
دلم فدای زبان با دو جان فدای سخن
که من بدین دو رسیدم بدین شریف مکان
مرا به خدمت او دستگاه داد سخن
مرا به مدحت او پایگاه داد زبان
سزد که حسان خوانی مرا که خاطر من
مرا به مدح محمد همی برد فرمان
شگفت نیست گر از مدح او بزرگ شدم
که از مدیح محمد بزرگ شد حسان
چه ظن بری که تولّا به دولتِ که کنم
که خانمان من از بر اوست آبادان
به طمع جاه به نزدیک او نهادم روی
چنانکه روی به آب روان نهد عطشان
همه گمان من آن بود کانچه طمع من است
عزیز کرد مرا از توافر احسان
به هفته‌ای به من آن داد ناشنیده مدیح
که نابغه به همه عمر یافت از نعمان
همیشه تا چو بر دلبران بود مرمر
همیشه تا چو لب نیکوان بود مرجان
همیشه تا چو دو رخسار عاشقان باشد
به روزگار خزان روی برگ‌های رزان
به کام خویش زیاد و به آرزو برساد
به شکر باد ز عمر دراز و بخت جوان
جهانیان را بسیار امیدهاست بدو
وفا کناد به فضل آن امیدها یزدان
چو روی خوبان احباب او شکفته به طبع
چو چشم خوبان بدخواه او نژند و نوان
خجسته باد بر او مهرگان و دست مباد
زمانه را و جهان را بر او به هیچ زمان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هم از سعادت و اقبال بود و بخت جوان
که دل نبستم بر گلسِتان و لاله‌ستان
هوش مصنوعی: جوانی من هم ناشی از خوشبختی و شانس است، اما من خودم را به باغ گل‌ها و لاله‌ها محدود نکردم و دل به آن‌ها نبستم.
کسی که لاله پرستد به روزگار بهار
ز شغل خویش بماند به روزگار خزان
هوش مصنوعی: کسی که در روزهای خوب و خوش به خوبی و زیبایی می‌پردازد، در روزهای سخت و دشوار نیز از همان کار و رفتار خود دور نخواهد شد.
گلی که باد بر او برجهد فرو ریزد
چرا دهم دلِ نیکو‌پسندِ خویش بر آن
هوش مصنوعی: چرا دل خوب‌پسند خود را به گلی بدهم که باد آن را می‌افرسد و از بین می‌برد؟
مرا دلی‌ست من آن دل بدان دهم که مرا
عزیزتر بُوَد از دل هزار بار و ز جان
هوش مصنوعی: من دلی دارم و آن دل را به کسی می‌دهم که برایم از هزار دل دیگر و حتی از جانم عزیزتر باشد.
بتی به دست کنم من از این بتانِ بهار
به حُسن پیشروِ نیکوانِ ترکستان
هوش مصنوعی: من مجسمه‌ای از زیبایی‌های بهار می‌سازم تا به نیکی و زیبایی‌های دل‌انگیز ترکستان اشاره داشته باشد.
به زلف و عارض ساج سیاه و عاج سپید
به روی و بالا ماه تمام و سرو روان
هوش مصنوعی: زلف و موی او همچون چوب سیاهی است و چهره‌اش مانند عاجی سفید می‌درخشد. صورتش همچون ماه کامل و قامتش به زیبایی شبیه سرو است که در حال رقص است.
به زلفش اندر تاب و به تابش اندر مشک
به جعدش اندر پیچ و به پیچش اندر بان
هوش مصنوعی: زلف او مانند تابی است که در آن مشکی به کار رفته و جعد او مثل پیچش‌هایی است که در آن زیبایی نهفته است.
به بر پرند و پرندش چو یاسمین سپید
به رخ بهار و بهارش چو روضهٔ رضوان
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به رنگ یاسمین سفید در دامان بهار نشسته است و زیبایی بهار مانند باغ بهشت می‌باشد.
دهن چو غالیه دانی و سی ستاره خرد
به جای غالیه، اندر میان غالیه‌دان
هوش مصنوعی: اگر دهان را مانند عطر خوشبو تصور کنی، می‌توانی درک کنی که جای عقل و خرد، باید در دل این عطر وجود داشته باشد.
به من نموده، نشان دل مرا، به دهن
به من نموده، خیال تن مرا، به میان
هوش مصنوعی: به من نشان داده که دل من در چه حالتی است و در عوض، او تنها یک تصویر از وجودم را برای خود ساخته است.
چو وقتِ باده بُوَد باده‌گیر و باده‌گسار
چو وقتِ بوسه بُوَد بوسه‌بخش و بوسه‌ستان
هوش مصنوعی: زمانی که وقت نوشیدن شراب فرا می‌رسد، باید کسی که شراب را می‌ریزد و کسی که آن را می‌نوشد حضور داشته باشند. همچنین وقتی که زمان بوسه دادن است، باید کسی که بوسه می‌دهد و کسی که بوسه را دریافت می‌کند، در کنار هم باشند.
نه وقت عشرت سرد و نه وقت خلوت شوخ
نه وقت خدمت قاصر نه وقت ناز گران
هوش مصنوعی: زمانی برای خوشی و لذت بردن نیست و نه زمانی برای خلوت و شوخی؛ نه وقتی برای انجام کارهای لازم و نه وقتی برای ناز و زیاده‌خواهی.
اگر خدای بخواهد بتی چنین بخرم
ز نعمت ملک و دل بدو دهم به زمان
هوش مصنوعی: اگر خدا بخواهد، این معشوقه را به دست می‌آورم و از نعمت‌ها و دلم برای او صرف نظر می‌کنم.
امیر عالم عادل محمد محمود
که حمد و محمدت او را سزد پس از سلطان
هوش مصنوعی: امیر عادل و بزرگ محمد محمود، شایسته ستایش و مدح است و او بعد از سلطان قرار دارد.
به عدل کردن و انصاف دادن ضعفا
خلیفهٔ عُمَر و یادگارِ نوشروان
هوش مصنوعی: به کسانی که قادر به دفاع از خود نیستند، انصاف و عدل را ارائه دادن، مانند خلافت عمر و یادآور حکمرانی نوشروان است.
به حَرب کردن و پیروز گشتن اندر حَرب
برادرِ علی و یارِ رستمِ دستان
هوش مصنوعی: در نبرد و جنگ، برادر علی و یار رستم به پیروزی دست پیدا کردند.
کجا ز فضل ملک‌زادگان سخن گویند
امیر عالم عادل بود سر دیوان
هوش مصنوعی: در کجا از دانش و فضیلت خاندان‌های سلطنتی صحبت می‌شود، در حالی که حاکم عادل و دانا در رأس امور قرار دارد.
کجا ز عیب ملوک زمانه یاد کنند
بری بُوَد ز نقایص چو خالقِ سبحان
هوش مصنوعی: کجا می‌توانند عیب‌های پادشاهان عصر را یادآور شوند؟ زیرا نقص‌های آنان مانند نقص‌های خلق خداست.
سپید‌رویی ملک از سیاه رایت اوست
سیاه رایت او پشت صد هزار عنان
هوش مصنوعی: سفیدی و زیبایی این پادشاهی به واسطه پرچم سیاه اوست و پشت این پرچم، نیرویی از صد هزار سپاهیان قرار دارد.
همای زرّین دارد نشان رایت خویش
که داشته‌ست همایون‌تر از همای نشان
هوش مصنوعی: پرنده‌ای زرین رنگ، نشانه پرچم خود را دارد که از آن همای خوشبخت‌تر و برجسته‌تر وجود داشته است.
همیشه بر سر او سایهٔ همای بُوَد
تو هیچ سایه همایون‌تر از همای مدان
هوش مصنوعی: هرگز بر کسی سایه‌ای پرنورتر و محترم‌تر از سایه‌ی بزرگ و والای او نمی‌باشد؛ از این رو، نباید کسی را برتر از او تصور کنی.
هما چو برد سر کس سایه افکند چه عجب
اگر جهان همه او را شود کران به کران
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای بزرگ مانند هما بر سر کسی سایه بیندازد، چه جای تعجب است اگر تمام جهان تحت تأثیر او قرار گیرد و به سمت او گرایش یابد.
کسی که سایهٔ فرّخ بر او فِکَنْد همای
به مهتری و به میری رسد ز کار گران
هوش مصنوعی: کسی که تحت حمایت و سایهٔ نیکویی باشد، به مقام و موقعیت‌های بالا دست می‌یابد و از دشواری‌ها و مشکلات رهایی می‌یابد.
ز روی فال دلالت بر آن کند که ملک
جهان بگیرد و گردد خدایگان جهان
هوش مصنوعی: از چهره فال می‌توان استنباط کرد که سلطنت جهان به دست کسی خواهد افتاد و او به عنوان خداوندگار عالم شناخته خواهد شد.
که مستحق‌تر از او ملک را و شاهی را
ز جملهٔ همه شاهانِ تازی و دهقان
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه او لایق حکومت و سلطنت نیست، او از تمامی شاهان عرب و فرمانروایان دیگر برجسته‌تر است.
اگر سخاوت باید، کَفَش به روزِ عطا
چو بحر گوهرپاش است و ابر زرافشان
هوش مصنوعی: اگر سخاوت دست دهد، باید مانند دریا که گوهرها را پخش می‌کند و ابرهایی که باران را رها می‌سازند، باشد.
وگر شجاعت باید دلش به روز وغا
فزون ز دشت فراخ است و مه ز کوه کلان
هوش مصنوعی: اگر شجاعت لازم است، دل باید در روز جنگ از دشت وسیع و کوه‌های بزرگ پرتوان‌تر باشد.
سرای خدمت او گنج خانهٔ شرف است
زمین همت او آسمانهٔ کیوان
هوش مصنوعی: خانه‌ای که محل خدمت اوست، گنجینه‌ای از افتخارات و ارزش‌هاست و تلاش و کوشش او به اندازه‌ای بالا و والاست که مثل آسمان ستاره‌ها می‌درخشد.
ز بس کشیدن زر عطاش مانده شده‌ست
چو پای پیکان دو دست خازن و وزان
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و زحمت‌های زیاد، دیگر چیزی از او باقی نمانده است، مانند پای تیر که به شدت تحت فشار قرار گرفته است و وزن بار را تحمل می‌کند.
به آب ماند شمشیر تیز او گر آب
سرشته باشد با آتشِ زبانه‌زنان
هوش مصنوعی: شمشیر تیز او مانند آبی است که اگر با آتش افروخته شود، خاصیت تیز بودنش را از دست نمی‌دهد.
به خواب ماند نوک سنان او گر خواب
چو در تن آید تن را ز جان کند عریان
هوش مصنوعی: او در خواب است و نوک سنانش نیز خوابیده است. اگر خواب به بدن وارد شود، بدن را از جان جدا می‌کند و عریان می‌سازد.
چه حاجتی به فسان روز رزم تیغش را
از آنکه سینهٔ اعدای اوست سنگ فسان
هوش مصنوعی: چه نیازی به داستان‌سرایی درباره روز جنگ است، زمانی که تیغ او به سینهٔ دشمنانش برخورد می‌کند و به مانند سنگی بر آن‌ها فرود می‌آید.
خدنگ تیزروش را یکی ستاره شناس
ستاره‌ای که کند با دل عدوش قران
هوش مصنوعی: یک ستاره‌شناس با تلسکوپ تیزبین خود ستاره‌ای را مشاهده می‌کند که دل او را به سمت خود جذب کرده است.
کند به تیر چو زنبور خانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان
هوش مصنوعی: اگر تیر مانند زنبور به هدف بزند، اگر هم که بر روی آماج قرار گیرد، باز هم نمی‌تواند به آن هدف برسد.
به حَرب اگر زند او ناوکی به پهلوی پیل
ز پهلوی دگرش سر برون کند پیکان
هوش مصنوعی: اگر به میدان جنگ، تیرکی به سمت پهلوی فیل بیندازند، تیر به سرعت از سوی دیگر آن سر بیرون می‌آید.
در سرای سعادت سرای خدمت اوست
تو خادمان ملک را به جز سعید مدان
هوش مصنوعی: در خانه‌ی خوشبختی، خانه‌ی خدمت اوست؛ پس ای خدمتگزاران، جز سعید، کسی را خوشبخت ندانید.
دلم فدای زبان با دو جان فدای سخن
که من بدین دو رسیدم بدین شریف مکان
هوش مصنوعی: دلم برای گفتار زیبا و دلنشین فدای عشق و احساس شده است، چون با این دو به این مقام بلند و باارزش دست یافته‌ام.
مرا به خدمت او دستگاه داد سخن
مرا به مدحت او پایگاه داد زبان
هوش مصنوعی: من را در خدمت او، مقام و جایگاهی در سخن گفتن بخشید و به زبان من وسیله‌ای برای ستایش او عطا کرد.
سزد که حسان خوانی مرا که خاطر من
مرا به مدح محمد همی برد فرمان
هوش مصنوعی: شایسته است که حسان مرا بخواند، زیرا دل من به ستایش پیامبر محمد مشغول است و در این زمینه به من الهام می‌دهد.
شگفت نیست گر از مدح او بزرگ شدم
که از مدیح محمد بزرگ شد حسان
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر به خاطر ستایش او به بزرگی برسم، چون حسان نیز به خاطر ستایش پیامبر به عظمت رسید.
چه ظن بری که تولّا به دولتِ که کنم
که خانمان من از بر اوست آبادان
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم با تکیه بر دوستی کسی که زندگی‌ام به او وابسته است، به این موفقیت دست یابم؟
به طمع جاه به نزدیک او نهادم روی
چنانکه روی به آب روان نهد عطشان
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی مقام و جایگاه، به سمت او رفتم و مانند فردی که به آب زلال و خنک می‌نگرد، در انتظار بودم.
همه گمان من آن بود کانچه طمع من است
عزیز کرد مرا از توافر احسان
هوش مصنوعی: من تصور می‌کردم که آنچه در دل دارم و به دنبالش هستم، به خاطر لطف و نیکی‌های تو به من ارزشمند شده است.
به هفته‌ای به من آن داد ناشنیده مدیح
که نابغه به همه عمر یافت از نعمان
هوش مصنوعی: او به من مژده‌ای داد که در یک هفته شنیدم، مژده‌ای که نابغه هنرمند در طول زندگیش نتوانست از نعمان بیاموزد.
همیشه تا چو بر دلبران بود مرمر
همیشه تا چو لب نیکوان بود مرجان
هوش مصنوعی: هر زمانی که دلبران زیبا و دلنشین باشند، عشق و محبت در دل‌ها حاکم خواهد بود. همچنین، هنگامی که لب‌های زیبا و دلنشین وجود داشته باشند، شوق و جذابیت همواره برقرار خواهد بود.
همیشه تا چو دو رخسار عاشقان باشد
به روزگار خزان روی برگ‌های رزان
هوش مصنوعی: همیشه تا وقتی که دو چهره عاشقان در دنیا وجود دارد، در فصل خزان هم روی برگ‌های درختان زیبایی و شگفتی وجود خواهد داشت.
به کام خویش زیاد و به آرزو برساد
به شکر باد ز عمر دراز و بخت جوان
هوش مصنوعی: شخصی به خوشحالی و لذت از زندگی‌اش می‌پردازد و از داشتن عمر طولانی و جوانی شکرگزاری می‌کند. او همچنین به این نکته اشاره دارد که به خواسته‌ها و آرزوهایش رسیده و از این جهت خوشحال و راضی است.
جهانیان را بسیار امیدهاست بدو
وفا کناد به فضل آن امیدها یزدان
هوش مصنوعی: مردم دنیا آرزوهای زیادی دارند، اما خداوند با لطف و رحمتش این آرزوها را برآورده می‌سازد.
چو روی خوبان احباب او شکفته به طبع
چو چشم خوبان بدخواه او نژند و نوان
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی دوستان چنان دلنشین و جذاب است که روح را شاداب می‌کند، در مقابل، حسادت و ناخوشی کسانی که از این زیباییها بی‌بهره‌اند، افزایش می‌یابد و آن‌ها را ناتوان می‌کند.
خجسته باد بر او مهرگان و دست مباد
زمانه را و جهان را بر او به هیچ زمان
هوش مصنوعی: آرزو می‌کنم که برای او روز مهرگان خوش و خرم باشد و از زمانه و دنیا به دور باشد و هیچ آسیبی نبیند.