گنجور

شمارهٔ ۱۳۱ - در مدح سلطان محمود سبکتگین گوید

چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان
بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت
بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت
بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان
بدین دولت همی باشد دل بدمذهبان غمگین
بدین دولت همی گردد روان مصطفی شادان
بدین دولت همی نازند شاهان همه عالم
چنان کاین دولت عالی همی نازد بدان سلطان
یمین دولت عالی امین ملت باقی
نظام دین ابوالقاسم ستوده خسرو ایران
کمابیش سخا دید آن که او را دید در مجلس
سرا پای هنر دید آن که او را دید در میدان
جهانداری که از ساری جهان بگرفت تا باری
شهنشاهی که از گرگان جهان اوراست تا کرمان
ز گرد معرکه چترش گرفته گونه لؤلؤ
ز خون دشمنان تیغش گرفته گونه مرجان
ز خشتش درتن هر کینه خواهی رخنه بیحد
ز تیرش در بر هر جنگجویی دامنی پیکان
رسیده در بیابانهای بی انجام و بی منزل
برون رفته ز دریاهای بی پایاب و بی پایان
بشمشیر از جهان برداشت نام خسروان یکسر
نماند از بیم آن شمشیر ملک آرای گیتی بان
نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت
نه با چیپالیان قوت نه با سامانیان سامان
کسی کو را خلاف آورد گو آهنگ رفتن کن
که روزی با خلاف او به گیتی زیستن نتوان
ایا بر دوستان خویش فرخ روی و فرخ پی
ز عزم تو دم سردست بهره دشمن نادان
ز شاهان هر که با تو دوستی پیوست ویکدل شد
بجاه تو مخالف را بچاه انداخت از ایوان
نگه کن میر کرمانرا که زیر سایه آوردی
ز فر سایه تو گشت میر بصره و عمان
همایونی وفرخنده چنین بادی همه ساله
ولی در سایه تو شاد و تو در سایه یزدان
ختا خانرا مراد آمد که با تو دوستی گیرد
همی خواهد که آید چون قدر خان نزدتو مهمان
خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید
که بی رسمند و بی قولند وبد عهدند و بد پیمان
زبانشان نیست با دلشان یکی در دوستی کردن
تو خودبه دانی از هر کس رسوم و عادت ایشان
گر از بیم تو با تو دوستی جویند و نزدیکی
بدان کان چیست ایشانرا مخالف دان و دشمن خوان
وگر چون بندگان آیند خدمت را میان بسته
گرامی دارشان کان آمدن هست از بن دندان
چو با تو نیست ایشان را توان داوری کردن
چه چاره است از تواضع کردن و پذرفتن پیمان
ز دشمن دوستی ناید، اگرچه دوستی جوید
درین معنی مثل بسیار زد لقمان و جز لقمان
ز ایرانی چگونه شاد خواهد بود تورانی
پس از چندین بلا کآمد ز ایران بر سر توران
هنوز ار باز جویی در زمینشان چشمه هایابی
از آن خونها کزیشان ریخت تیغ رستم دستان
بجای آنکه تو کردی برایشان در کتر شاها
حدیث رستم دستان یکی بود از هزار افسان
چه گویی کان ز دلهاشان بشد کزبلخ پیش تو
همی رفتند لبها خشک ورخ پر چین و دل بریان
به جنگ مرو و جنگ بلخ و جنگ میله زان لشکر
به خاک اندر فکندستی فزون از قطره باران
به ترکستان سرایی نیست کز شمشیر توصد ره
در آن شیون نکردستند خاتونان ترکستان
هنوز آن مرد را کان پیل تو آن چتر بر سر زد
ز بیم تو نه اندر چشم خوابست و نه در تن جان
نیرزند آنهمه خانان بپاک اندیشه خسرو
مکن زین پس ازیشان یادو ایشانرا به ایشان مان
وگر گویی ولایتشان بگیرم تا مرا ماند
ولایتشان بیابانیست خشک و بیکس و ویران
چه خواهی کرد آن ویرانه های ضایع و بی کس
ترا ایزد ولایتهای خوش داده ست و آبادان
تو داری از کنار گنگ تادریای آبسکون
توداری از در گرگانج تا قزدارو تا مکران
نه مال ماوراء النهر در گنجت بیفزاید
نه درملک توافزونی پدید آید ز صد چندان
بده چندان که در ده سال از آن کشور خراج آید
بیک هفته بر آید مر ترا از کوه زر رویان
بخارا و سمرقندست روی و چشم آن کشور
غلامان ترا زین هر دو حقا گر بر آید نان
ترا آنجا غلامانند چون خوارزمشاه ای شه
دگر چون میر طوس و زو گذشتی میر غرجستان
نباشد مرترا حاجت به ملک خان طلب کردن
که این هر دو به مال و ملک صد ره بر ترند ازخان
تو گر خواهی جهان یکسر به تیع تیز بگشایی
نیاردگفت هرگز کس که بر تو نیست این آسان
ولیکن تو از آن ترسی که چون گیتی ترا گردد
شمار گیتی از تو باز خواهد داور سبحان
دگر زان بشکهی گویی: بجایی از سپاه من
کسی را بد رسد، بیشک مرا ایزد بپرسد زان
زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون
زهی اندرنکو کاری و هوشیاری چو نوشروان
همیشه تا مه آذر نباشد چون مه کانون
همیشه تا مه کانون نباشد چون مه آبان
همیشه تا بهار از تیر مه خوشبوی تر باشد
همیشه تا زمستان سردتر باشد ز تابستان
بشاهی باش و در شاهی سپه کش باش و دشمن کش
بشادی باش و در شادی توانا باش و نهمت ران
به دل بر خور ز بت رویی که او را خوانده ای دلبر
ببر در کش نگارینی که نامش کرده ای جانان
گهی از دست اومی خور، گهی از دولبش بر خور
گهی از روی او گل چین، گهی از زلف او ریحان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه روز افزون و عالی دولتست این دولت سلطان
که روز افزون بدو گشته ست ملک و ملت و ایمان
هوش مصنوعی: این حکومت برای سلطان بسیار پررونق و عالی است، زیرا هر روز بر قدرت و عظمت کشور و مردم و ایمان افزوده می‌شود.
بدین دولت زیادت شد به اسلام اندرون قوت
بدین دولت پدید آمد به تعطیل اندرون نقصان
هوش مصنوعی: با این دولت، قدرت اسلام بیشتر شد و با این نعمت، ضعف و نقصان در دور باطل از بین رفت.
بدین دولت جهان خالی شد از کفران و ازبدعت
بدین دولت خلیفه باز گسترده ست شادروان
هوش مصنوعی: به لطف این حکومت، جهان از کفر و بدعت پاک شده است و به همین خاطر، دوران خلیفه بار دیگر شکوفا و سرزنده شده است.
بدین دولت همی باشد دل بدمذهبان غمگین
بدین دولت همی گردد روان مصطفی شادان
هوش مصنوعی: به این نعمت، دل افرادی که دچار دردسر هستند، غمگین می‌شود و به واسطه این نعمت، روح مصطفی خوشحال می‌گردد.
بدین دولت همی نازند شاهان همه عالم
چنان کاین دولت عالی همی نازد بدان سلطان
هوش مصنوعی: در این دنیا، شاهان همه با شگفتی و زیبایی این مقام را ارج می‌نهند، همان‌گونه که این مقام عالی نیز به خاطر وجود آن سلطان به خود می‌بالد.
یمین دولت عالی امین ملت باقی
نظام دین ابوالقاسم ستوده خسرو ایران
هوش مصنوعی: دولت و حکومت با اعتبار و بالنده‌ای که در دست فردی است، که مورد اعتماد مردم است و به حفظ نظام دین و کشور کمک می‌کند. او به عنوان ستایش‌شده‌ای از سوی ایرانیان شناخته می‌شود.
کمابیش سخا دید آن که او را دید در مجلس
سرا پای هنر دید آن که او را دید در میدان
هوش مصنوعی: هر کس که او را در مجلس ببیند، بلافاصله سخاوتش را احساس می‌کند و همچنین هر کسی که در میدان او را مشاهده کند، زیبایی و هنر او را در تمام وجودش خواهد دید.
جهانداری که از ساری جهان بگرفت تا باری
شهنشاهی که از گرگان جهان اوراست تا کرمان
هوش مصنوعی: حاکمی که قدرت و سلطنت را از ساری در شمال ایران به دست آورد، تا جایی که در آن زمان از گرگان تا کرمان بر آن سلطنت می‌کند.
ز گرد معرکه چترش گرفته گونه لؤلؤ
ز خون دشمنان تیغش گرفته گونه مرجان
هوش مصنوعی: ز تلی از غبار میدان جنگ، چتری بر سر دارد که مانند مروارید می‌درخشد. تیغ او که از خون دشمنان آغشته شده، همچون مرجان به نظر می‌رسد.
ز خشتش درتن هر کینه خواهی رخنه بیحد
ز تیرش در بر هر جنگجویی دامنی پیکان
هوش مصنوعی: هر کینه‌ای که به دل داشته باشی، به راحتی می‌تواند از طریق آزار و اذیت به دیگران نفوذ کند. همچنین، برای هر جنگجویی، تیر و پیکانی وجود دارد که می‌تواند باعث آسیب و مشکل شود.
رسیده در بیابانهای بی انجام و بی منزل
برون رفته ز دریاهای بی پایاب و بی پایان
هوش مصنوعی: در بیابان‌های بی‌پایان و بی‌منزل، به نقطه‌ای رسیده‌است و از دریای بی‌کران و بی‌نهایت خارج شده‌است.
بشمشیر از جهان برداشت نام خسروان یکسر
نماند از بیم آن شمشیر ملک آرای گیتی بان
هوش مصنوعی: با شمشیر از دنیا نام پادشاهان برچیده شد و به خاطر ترس از آن شمشیر، هیچ کس در گیتی شایستگی سلطنت نیافت.
نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت
نه با چیپالیان قوت نه با سامانیان سامان
هوش مصنوعی: نه خوشی و ثروت شبیه یعقوبیان است، نه نعمت و رفاه مانند دوران مأمون، نه قدرت و توانایی مشابه چیپالیان و نه ساماندهی و نظم مانند سامانیان.
کسی کو را خلاف آورد گو آهنگ رفتن کن
که روزی با خلاف او به گیتی زیستن نتوان
هوش مصنوعی: هر کس که با تو در تضاد و مخالف است، بهتر است به دنبال راهی برای رفتن و جدا شدن باشی، زیرا زندگی در این دنیا با کسی که با تو اختلاف دارد، ممکن نخواهد بود.
ایا بر دوستان خویش فرخ روی و فرخ پی
ز عزم تو دم سردست بهره دشمن نادان
هوش مصنوعی: آیا تو برای دوستانت خوشحال و شاداب هستی، در حالی که دشمن نادانت از تصمیم و اراده‌ات بهره‌برداری می‌کند؟
ز شاهان هر که با تو دوستی پیوست ویکدل شد
بجاه تو مخالف را بچاه انداخت از ایوان
هوش مصنوعی: هر کسی از میان پادشاهان با تو دوست شد و دلش با تو یکی گردید، مخالفان تو را به دام خواهد انداخت و از مقام و موقعیتت به زیر خواهد کشید.
نگه کن میر کرمانرا که زیر سایه آوردی
ز فر سایه تو گشت میر بصره و عمان
هوش مصنوعی: به او توجه کن که چگونه محفل میر کرمان را تحت تاثیر خود قرار داده‌ای؛ سایه‌ات باعث شده تا میر بصره و عمان نیز به آن جا بپیوندند.
همایونی وفرخنده چنین بادی همه ساله
ولی در سایه تو شاد و تو در سایه یزدان
هوش مصنوعی: باد خوش و فرخنده‌ای همچون این در هر سال وزیدن می‌گیرد، اما تنها در سایه تو شادی وجود دارد و تو در سایه خداوند سرشار از آرامش هستی.
ختا خانرا مراد آمد که با تو دوستی گیرد
همی خواهد که آید چون قدر خان نزدتو مهمان
هوش مصنوعی: ختا خان تصمیم گرفته است که با تو دوستی برقرار کند و می‌خواهد به گونه‌ای به نزد تو بیاید که مهمان با ارزشی برایت باشد.
خداوندا جهاندارا ز خانان دوستی ناید
که بی رسمند و بی قولند وبد عهدند و بد پیمان
هوش مصنوعی: خداوندا، مالک جهان، از افرادی که در دوستی از خانه و خانواده خود دورند، نباید توقعی باشد؛ زیرا آن‌ها بی‌وفا هستند، قول و قرار نمی‌گذارند و به عهد و پیمان خود پایبند نیستند.
زبانشان نیست با دلشان یکی در دوستی کردن
تو خودبه دانی از هر کس رسوم و عادت ایشان
هوش مصنوعی: زبان آن‌ها با دلشان هم‌خوانی ندارد. در دوستی کردن، خودت بهتر می‌دانی که هر کسی چه روش‌ها و عادت‌هایی دارد.
گر از بیم تو با تو دوستی جویند و نزدیکی
بدان کان چیست ایشانرا مخالف دان و دشمن خوان
هوش مصنوعی: اگر به خاطر ترس از تو، کسی به دوستی و نزدیکی با تو بپردازد، بدان که این افراد را باید مخالف و دشمن تلقی کنی.
وگر چون بندگان آیند خدمت را میان بسته
گرامی دارشان کان آمدن هست از بن دندان
هوش مصنوعی: اگر مانند بندگان به خدمت شما بیایند، آنها را با احترام بپذیر، زیرا این آمدن نشان از ارادت و محبت واقعی آنهاست.
چو با تو نیست ایشان را توان داوری کردن
چه چاره است از تواضع کردن و پذرفتن پیمان
هوش مصنوعی: وقتی که تو نیستی، نمی‌توان به دیگران حکم داد. چه راهی وجود دارد جز فروتنی و قبول کردن توافقات؟
ز دشمن دوستی ناید، اگرچه دوستی جوید
درین معنی مثل بسیار زد لقمان و جز لقمان
هوش مصنوعی: از دشمن نمی‌توان دوستی برداشت، حتی اگر در این باره کوشش کند. لقمان و سایر حکیمان نمونه‌های زیادی در این باره ارائه کرده‌اند.
ز ایرانی چگونه شاد خواهد بود تورانی
پس از چندین بلا کآمد ز ایران بر سر توران
هوش مصنوعی: پس از آن همه مصیبت‌هایی که بر سر سرزمین توران از ایران نازل شده، چطور می‌تواند تورانی از این وضعیت خوشحال باشد؟
هنوز ار باز جویی در زمینشان چشمه هایابی
از آن خونها کزیشان ریخت تیغ رستم دستان
هوش مصنوعی: اگر هنوز در سرزمین آن‌ها کاوش کنی، چشمه‌هایی از خون‌هایی را می‌تری که توسط تیغ رستم دستان ریخته شده است.
بجای آنکه تو کردی برایشان در کتر شاها
حدیث رستم دستان یکی بود از هزار افسان
هوش مصنوعی: به جای آنکه تو برای آن‌ها داستان‌های زیبا و پرمعنا تعریف کنی، بهتر است یک داستان مشهور و معروف از رستم دستان برایشان روایت کنی که به تنهایی با هزاران افسانه دیگر برابری می‌کند.
چه گویی کان ز دلهاشان بشد کزبلخ پیش تو
همی رفتند لبها خشک ورخ پر چین و دل بریان
هوش مصنوعی: بگو، چه بر سر دل‌هایشان آمده که از بلخ به سوی تو می‌آیند، در حالی که لب‌هایشان خشک و چهره‌شان پر از چین و دل‌شان در آتش است.
به جنگ مرو و جنگ بلخ و جنگ میله زان لشکر
به خاک اندر فکندستی فزون از قطره باران
هوش مصنوعی: به میدان جنگ نرو و در مورد جنگ بلخ و جنگ میله صحبت نکن، چرا که از آن لشکری که به زمین افکنده‌ای، بیش از قطره‌های باران در زمین ریخته است.
به ترکستان سرایی نیست کز شمشیر توصد ره
در آن شیون نکردستند خاتونان ترکستان
هوش مصنوعی: در دیاری که تو شمشیر می‌زنی، هیچ‌کس جرأت نداشته که به آنجا صدا و سر و صدا کند، حتی زنان آن سرزمین.
هنوز آن مرد را کان پیل تو آن چتر بر سر زد
ز بیم تو نه اندر چشم خوابست و نه در تن جان
هوش مصنوعی: او هنوز از ترس تو، مانند فیل، آن چتر را بر سر دارد و نه در خواب است و نه در حالت بیداری.
نیرزند آنهمه خانان بپاک اندیشه خسرو
مکن زین پس ازیشان یادو ایشانرا به ایشان مان
هوش مصنوعی: بهتر است به کسانی که فکر و اندیشه پاکی دارند، توجه کنیم و از یادآوری مشکلات و ناکامی‌های گذشته خودداری کنیم. این کار به ما کمک می‌کند تا به جلو پیش برویم و ذهن‌مان را از بارهای منفی رها سازیم.
وگر گویی ولایتشان بگیرم تا مرا ماند
ولایتشان بیابانیست خشک و بیکس و ویران
هوش مصنوعی: اگر بخواهی که از آنان بی‌خبر شوم و از کنترلشان خارج شوم، بدان که بی‌وجودی و خالی از زندگی، همچون بیابانی سوت و کور و ویران خواهد بود.
چه خواهی کرد آن ویرانه های ضایع و بی کس
ترا ایزد ولایتهای خوش داده ست و آبادان
هوش مصنوعی: چه کار می‌کنی با آن ویرانه‌ها و زمین‌های ناکامل و بی‌نوا؟ خداوند به تو حکومت‌ها و سرزمین‌های خوش آب‌وهوا و آباد داده است.
تو داری از کنار گنگ تادریای آبسکون
توداری از در گرگانج تا قزدارو تا مکران
هوش مصنوعی: تو از دریاچه‌ای کنار گنگ عبور می‌کنی و تا مناطق گرگانج، قزدار و مکران را در نظر داری.
نه مال ماوراء النهر در گنجت بیفزاید
نه درملک توافزونی پدید آید ز صد چندان
هوش مصنوعی: نه ثروت آن سوی رودخانه به دنیای تو افزوده می‌شود و نه در سلطنت تو از صد برابر هم چیزی جدید به وجود می‌آید.
بده چندان که در ده سال از آن کشور خراج آید
بیک هفته بر آید مر ترا از کوه زر رویان
هوش مصنوعی: بده آنقدر به من که اگر در ده سال آینده از آن سرزمین مالیات بیاید، یک هفته کافی باشد تا تو را از کوه‌های طلا پر کند.
بخارا و سمرقندست روی و چشم آن کشور
غلامان ترا زین هر دو حقا گر بر آید نان
هوش مصنوعی: بخارا و سمرقند دو شهر معروف و زیبا هستند که نشان‌دهنده رونق و شکوه آن سرزمین‌اند. زیبایی این سرزمین به اندازه‌ای است که اگر از تو پشتیبانی شود، زندگی و روزی معنا پیدا می‌کند.
ترا آنجا غلامانند چون خوارزمشاه ای شه
دگر چون میر طوس و زو گذشتی میر غرجستان
هوش مصنوعی: در آن مکان، تو را مانند خوارزمشاه می‌دانند و بعد از تو مانند میرفطوس و سپس میرفرجستان خواهند بود.
نباشد مرترا حاجت به ملک خان طلب کردن
که این هر دو به مال و ملک صد ره بر ترند ازخان
هوش مصنوعی: انسان نیازی به درخواست از بزرگ‌زاده‌ای برای جستجوی ملک و ثروت ندارد، زیرا در حقیقت، این دو چیز، یعنی مال و ملک، به مراتب از مقام و منزلت مهم‌تر هستند.
تو گر خواهی جهان یکسر به تیع تیز بگشایی
نیاردگفت هرگز کس که بر تو نیست این آسان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، می‌توانی تمام دنیا را به سادگی تغییر دهی، اما هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که این کار برای تو آسان است.
ولیکن تو از آن ترسی که چون گیتی ترا گردد
شمار گیتی از تو باز خواهد داور سبحان
هوش مصنوعی: اما تو از آن می‌ترسی که وقتی دنیا تو را به حساب آورد، شمار دنیا از تو جدا خواهد شد.
دگر زان بشکهی گویی: بجایی از سپاه من
کسی را بد رسد، بیشک مرا ایزد بپرسد زان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که کسی از سپاه من به جایی می‌رسد و اگر چنین شود، حتماً خدا از من بازخواست خواهد کرد.
زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون
زهی اندرنکو کاری و هوشیاری چو نوشروان
هوش مصنوعی: درود بر تو که در مدیریت و بیداری مانند افریدون هستی! و در کارهای خوب و آگاهی مانند نوشروان.
همیشه تا مه آذر نباشد چون مه کانون
همیشه تا مه کانون نباشد چون مه آبان
هوش مصنوعی: تا زمانی که به ماه آذر نرسیم، نباید انتظار نور و روشنی ماه کانون را داشته باشیم و همچنین تا زمانی که به ماه کانون نرسیم، نباید منتظر روشنی ماه آبان باشیم.
همیشه تا بهار از تیر مه خوشبوی تر باشد
همیشه تا زمستان سردتر باشد ز تابستان
هوش مصنوعی: بهار همیشه از تیرماه خوشبوتر است و زمستان نیز همواره سردتر از تابستان خواهد بود.
بشاهی باش و در شاهی سپه کش باش و دشمن کش
بشادی باش و در شادی توانا باش و نهمت ران
هوش مصنوعی: به عنوان یک پادشاه، شجاعت و قدرت خود را در اداره حکومت به کار بگیر و در مبارزه با دشمنان استوار باش. در زندگی خود شادمان و سرزنده باش و در شادی‌ها قوی و با اراده باش و هدف‌هایت را دنبال کن.
به دل بر خور ز بت رویی که او را خوانده ای دلبر
ببر در کش نگارینی که نامش کرده ای جانان
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی وصف احساسات عاشقانه و دل‌باختگی اشاره دارد. شاعر از کسی صحبت می‌کند که به چهره معشوق خود دل بسته و او را به عنوان محبوب خود می‌داند. احساسات عمیق و اشتیاقی که در دل او وجود دارد، به گونه‌ای بیان شده که نشان‌دهنده جذابیت و زیبایی معشوق است. در واقع، او از اثرات عمیق عشق و جذبه‌ای که در او ایجاد شده سخن می‌گوید.
گهی از دست اومی خور، گهی از دولبش بر خور
گهی از روی او گل چین، گهی از زلف او ریحان
هوش مصنوعی: گاهی از دست او می‌نوشی، گاهی از لبانش بهره می‌بری، گاهی از چهره‌اش گل می‌چینی، و گاهی از زلف او ریحان می‌چینی.

حاشیه ها

1402/09/05 09:12
امیرحسین صباغی

از آنجا که می‌دانیم بعد از محمود چه بر سر غزنویان آمد امروز این قصیده تاحدی طنزآمیز بنظر می آید.