گنجور

شمارهٔ ۱۰۱ - در مدح عضد الدوله امیر یوسف برادر سلطان محمود

یاد باد آن شب کان شمسه خوبان طراز
بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز
من و او هر دو بحجره در و می مونس ما
باز کرده در شادی و در حجره فراز
گه بصحبت بر من با بر او بستی عهد
گه ببوسه لب من با لب او گفتی راز
من چو مظلومان از سلسله نوشروان
اندر آویخته زان سلسله زلف دراز
خیره گشتی مه کان ماه به می بردی لب
روز گشتی شب کان زلف به رخ کردی باز
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازنده او گشته و او رود نواز
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز
در دل از شادی سازی دگر آراست همی
چون ره نو زدی آن ماه و دگر کردی ساز
گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر
همچنان شب که گذشته ست شبی سازم باز
جفت غم بودم و انباز طرب کرد مرا
یوسف ناصر دین آن ملک بی انباز
آنکه از شاهان پیداست بفضل و بهنر
چون فرازی ز نشیبی و حقیقت ز مجاز
هر مکانی که شرف راست ازو یابی بر
هر مدیحی که سخاراست بدوگردد باز
ای سخن های تو اندر کتب علم نکت
این هنرهای تو بر جامه فرهنگ طراز
سایل از بخشش تو گشت شریک صراف
زایر از خلعت تو گشت ردیف بزاز
هر کجا وقت سخا از امرا یاد کنند
باتفاق همه از نام تو گیرند آغاز
راست گویی زخدا آمد نزدیک تو وحی
کز خزانه تو همه خواسته بیرون انداز
آز را دیده بینا دل من بود مدام
کور کردی به عطاهای گران دیده آز
سال تا سال همی تاختمی گرد جهان
دل به اندیشه روزی و تن از غم به گداز
چون مرا بخت سوی خدمت تو راه نمود
گفت جودتو: رسیدی بنوا، بیش متاز
حلم را رحم تو گشته ست بهر خشم سبب
زیبد ای خسرو اگر سر بفرازی بفراز
ز هنرهای ستوده که تو داری ز ملوک
علم را رای تو گشته ست بهر کار انباز
ناوک اندازی و زو بین فکن وسخت کمان
تیز تازی و کمند افکنی وچوگان باز
پسر آن ملکی کان ملک او را پسرست
کو بتیغ از ملکان هست ولایت پرداز
گر تو رفتی سوی ار من بدل بیژن گیو
از بساط شه ایران به سوی جنگ گراز
تا کنون از فزع ناوک خونخواره تو
نشدی هیچ گرازی زنشیبی به فراز
ای بکوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون کرنجی که فروکوفته باشد بجواز
بس نمانده ست که فرمان دهد آن شاه که هست
پادشاه از بر قنوج و برن تا اهواز
گه علمداران پیش توعلم باز کنند
کوس کوبان تو از کوس بر آرند آواز
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز
از پی خدمت و صید تو فرستند بتو
از چگل برده واز بیشه ترکستان باز
سوی غزنین ز پی مدح تو تازنده شوند
مدح گویان زمین یمن و ملک حجاز
تا همی از گهر آموزد آهو بره تک
همچنان کز گهر آموزد شاهین پرواز
تا نپرد چو کبوتر بسوی قزوین ری
تا نیاید سوی غزنین به زیارت شیراز
پادشا باش و به ملک اندربنشین و بگرد
شادمان باش و بشادی بخرام و بگراز
همچنین عید بشادی صد دیگر بگذار
با بتان چگل و غالیه زلفان طراز
تو به صدر اندر بنشسته بآیین ملوک
همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یاد باد آن شب کان شمسه خوبان طراز
بطرب داشت مرا تا بگه بانگ نماز
هوش مصنوعی: به یاد آن شبی هستم که آن خورشید زیبا، زیبایی‌اش را به من هدیه داد و تا هنگام اذان صبح صدایش را می‌شنیدم.
من و او هر دو بحجره در و می مونس ما
باز کرده در شادی و در حجره فراز
هوش مصنوعی: من و او هر دو در یک اتاق نشسته‌ایم و در کنار هم نوشیدنی می‌نوشیم. ما در کنار هم شادی را تجربه کرده و در این اتاق خوشحالیم.
گه بصحبت بر من با بر او بستی عهد
گه ببوسه لب من با لب او گفتی راز
هوش مصنوعی: گاهی در صحبت با من، پیمانی با او بسته‌ای، گاهی هم رازهایی را با لبان او در میان می‌گذاشتی و مرا می‌بوستی.
من چو مظلومان از سلسله نوشروان
اندر آویخته زان سلسله زلف دراز
هوش مصنوعی: من مانند مظلومان از رشته‌ی قدرت نوشروان آویزان شده‌ام، به خاطر آن رشته‌ی زلف‌های بلندی که مرا به خود کشانده است.
خیره گشتی مه کان ماه به می بردی لب
روز گشتی شب کان زلف به رخ کردی باز
هوش مصنوعی: دلت را به تماشای زیبایی‌های عالم مشغول کردی، مانند ماه که وقتی در دل شب می‌تابد، همه چیز را روشن می‌کند. اما وقتی به زلف آن محبوب نگاه می‌کنی، احساس می‌کنی که روز به شب تبدیل شده و همه چیز تاریک است.
او هوای دل من جسته و من صحبت او
من نوازنده او گشته و او رود نواز
هوش مصنوعی: دل من به یاد او است و او نیز به یاد من بوده است. من تبدیل به یک نوازنده شده‌ام و او مانند رودخانه‌ای است که به من طراوت می‌بخشد.
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز
هوش مصنوعی: می‌بینی که آن رود چطور با نرمی و لطافت جاری می‌شود و در عین حال، از خود بزرگ‌بینی نشان می‌دهد. همچنین می‌بینی شاعری که با ناز و احساس، شعر می‌سراید و در عین حال خود را برتر از دیگران می‌داند.
در دل از شادی سازی دگر آراست همی
چون ره نو زدی آن ماه و دگر کردی ساز
هوش مصنوعی: در دل شادمانی تازه‌ای پیدا کردی و با آمدن آن ماه، همه چیز را تغییر دادی و به شکلی دیگر سامان بخشیدی.
گر مرا بخت مساعد بود از دولت میر
همچنان شب که گذشته ست شبی سازم باز
هوش مصنوعی: اگر شانس به من رو کند، از برکت آن بزرگوار، شب دیگر را همانند شبی که گذشت، می‌سازم.
جفت غم بودم و انباز طرب کرد مرا
یوسف ناصر دین آن ملک بی انباز
هوش مصنوعی: غم و اندوه همراه من بود، اما یوسف ناصر دین به من شادی و نشاط بخشید، او که مانند یار و همدمی در کنار من بود.
آنکه از شاهان پیداست بفضل و بهنر
چون فرازی ز نشیبی و حقیقت ز مجاز
هوش مصنوعی: آن کسی که از ویژگی‌های شاهان مشخص است، مانند فضیلت و نیکی که از جایی بلند به پایینی می‌آید و حقیقتی که از ظواهر و مجازها فراتر می‌رود.
هر مکانی که شرف راست ازو یابی بر
هر مدیحی که سخاراست بدوگردد باز
هوش مصنوعی: هر جا که حس شرافت و بزرگی را بیابی، در هر ستایشی که به آن مکان تعلق دارد، دوباره به خود آن مکان برمی‌گردد.
ای سخن های تو اندر کتب علم نکت
این هنرهای تو بر جامه فرهنگ طراز
هوش مصنوعی: سخنان تو در کتاب‌های علمی همانند نکتۀ ظریفی است که هنرهای تو بر روی لباس فرهنگ نقش بسته است.
سایل از بخشش تو گشت شریک صراف
زایر از خلعت تو گشت ردیف بزاز
هوش مصنوعی: سائل به خاطر بخشش تو در جمع ثروتمندان قرار گرفت و زائر به خاطر هدیه تو هم‌ردیف با فروشندگان شد.
هر کجا وقت سخا از امرا یاد کنند
باتفاق همه از نام تو گیرند آغاز
هوش مصنوعی: هرجا که از بزرگان درباره بخشندگی صحبت شود، همگان با نام تو شروع می‌کنند.
راست گویی زخدا آمد نزدیک تو وحی
کز خزانه تو همه خواسته بیرون انداز
هوش مصنوعی: راست‌گویی باعث می‌شود که خدا به تو نزدیک شود و پیامی از او به تو برسد که از دل خزانه‌ات هر چه خواسته‌ای را بیرون بیاورد.
آز را دیده بینا دل من بود مدام
کور کردی به عطاهای گران دیده آز
هوش مصنوعی: دل من همیشه باهوش بوده و نیازهایش را می‌دیده، اما تو با هدایا و نعمت‌های بزرگی که به او عطا کردی، آن را ناتوان و کوری کردی.
سال تا سال همی تاختمی گرد جهان
دل به اندیشه روزی و تن از غم به گداز
هوش مصنوعی: سال‌ها به سفر می‌پرداختم و در این دنیای شلوغ، دل‌نگران روزی و مشغول غم‌های زندگی بودم.
چون مرا بخت سوی خدمت تو راه نمود
گفت جودتو: رسیدی بنوا، بیش متاز
هوش مصنوعی: زمانی که شانس و اقبال من به سوی خدمتگذاری تو هدایت شد، جود و کرامت تو به من گفت: «به هدف خود رسیدی، پس بیشتر از این شتاب نکن و آرامش داشته باش.»
حلم را رحم تو گشته ست بهر خشم سبب
زیبد ای خسرو اگر سر بفرازی بفراز
هوش مصنوعی: خشم تو می‌تواند در برابر حلم و رحمت تو قرار گیرد، ای شاه. اگر می‌خواهی سر خود را بالا ببری و به خشم بپردازی، پس این کار مناسبتی ندارد.
ز هنرهای ستوده که تو داری ز ملوک
علم را رای تو گشته ست بهر کار انباز
هوش مصنوعی: تو دارای هنرهای زیبا و ستودنی هستی و به همین خاطر، دانش و تجربه‌ات در کارها برای دیگران مورد احترام و مشورت قرار گرفته است.
ناوک اندازی و زو بین فکن وسخت کمان
تیز تازی و کمند افکنی وچوگان باز
هوش مصنوعی: تو با تیر و کمان خود تیراندازی می‌کنی و هدف را نشانه می‌گیری، و در همین حین، با چابکی و دقت به شکار می‌روی و دام در می‌افکنی، همچنین در حین بازی با توپ، مهارت و سرعت خود را به نمایش می‌گذاری.
پسر آن ملکی کان ملک او را پسرست
کو بتیغ از ملکان هست ولایت پرداز
هوش مصنوعی: پسر آن پادشاهی که خودش نیز دارای پسر است، با شمشیر از میان پادشاهان به اداره امور می‌پردازد.
گر تو رفتی سوی ار من بدل بیژن گیو
از بساط شه ایران به سوی جنگ گراز
هوش مصنوعی: اگر تو به سوی من بیایی، من به خاطر بیژن گیو، از سلطنت ایران به سمت جنگ گراز می‌روم.
تا کنون از فزع ناوک خونخواره تو
نشدی هیچ گرازی زنشیبی به فراز
هوش مصنوعی: تا به حال از ترس تیر بی‌رحم تو، کسی کم‌سن و سالی در جایی از غم و وحشت تو نلرزیده است.
ای بکوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون کرنجی که فروکوفته باشد بجواز
هوش مصنوعی: ای بکوبال بزرگ، همچون کرنجی (داستانی از پدری قهرمان) که پیلان را به زمین می‌کوبد و ناکام مانده، تو هم با قدرت و اراده‌ات می‌توانی بر مشکلات غلبه کنی و به پیروزی برسی.
بس نمانده ست که فرمان دهد آن شاه که هست
پادشاه از بر قنوج و برن تا اهواز
هوش مصنوعی: مدت زیادی نمانده که آن پادشاهی که واقعی است و بر همه جا سلطنت می‌کند، فرمانی صادر کند که از قنوج تا اهواز را در بر بگیرد.
گه علمداران پیش توعلم باز کنند
کوس کوبان تو از کوس بر آرند آواز
هوش مصنوعی: هر گاه شخصیت‌های بزرگ و معتبر به شما نزدیک شوند و علم و دانش خود را به نمایش بگذارند، صدای نغمه‌ی شما از صدای آن‌ها بلندتر خواهد بود و توجه بیشتری جلب می‌کند.
راهداران و زعیمان ز نسا تا به رجال
بر ره از راهبران تو بخواهند جواز
هوش مصنوعی: راهنماها و رهبران از زنان تا مردان باید از راهبر تو مجوز بگیرند.
از پی خدمت و صید تو فرستند بتو
از چگل برده واز بیشه ترکستان باز
هوش مصنوعی: برای خدمت به تو و شکار تو، از چمن زار به تو پرندگان را می‌فرستند و از جنگل‌های ترکستان بازها را می‌آورند.
سوی غزنین ز پی مدح تو تازنده شوند
مدح گویان زمین یمن و ملک حجاز
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو باعث شده است که شاعران از سرزمین‌های یمن و حجاز به سوی غزنین بیایند و برای تو شعر بگویند.
تا همی از گهر آموزد آهو بره تک
همچنان کز گهر آموزد شاهین پرواز
هوش مصنوعی: آهو بره را از گوهر یاد می‌دهد، همین‌طور که شاهین پرواز را از گوهر می‌آموزد.
تا نپرد چو کبوتر بسوی قزوین ری
تا نیاید سوی غزنین به زیارت شیراز
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که تا پرنده‌ای مانند کبوتر به سمت قزوین پرواز نکند، نباید انتظار داشته باشیم که به سوی غزنین برود و از شیراز دیدن کند. به عبارتی، ابتدا باید به یک مقصد بیفتد و سپس به اهداف دیگر برسد. این مفهوم به نوعی به تسلسل و ترتیب در انجام کارها اشاره دارد.
پادشا باش و به ملک اندربنشین و بگرد
شادمان باش و بشادی بخرام و بگراز
هوش مصنوعی: ای پادشاه، در سلطنت خود نشسته و با شادی و خوشحالی بگرد و از زندگی لذت ببر.
همچنین عید بشادی صد دیگر بگذار
با بتان چگل و غالیه زلفان طراز
هوش مصنوعی: در این عید، شادی و سرور را به اندازه‌ای بالا ببریم که در کنار زیبایی‌های محبوبان و لطافت زلف‌هایشان، خوشی را تجربه کنیم.
تو به صدر اندر بنشسته بآیین ملوک
همچنان مدح نیوشنده و من مدح طراز
هوش مصنوعی: تو بر throne شاهانه نشسته‌ای و با گوش شنوا به ستایش‌ها گوش می‌کنی، اما من در حال توصیف و ستودن تو هستم.