گنجور

شمارهٔ ۶۰ - تتبع خواجه

در دلم آتش محبت اوست
آب چشمم ز دود فرقت اوست
نیست دود دلم به هیئت سرو
از دلم رسته سرو قامت اوست
لب لعلش که شد می‌ْآلوده
چشمم آلوده خون ز حسرت اوست
رخشش ابرو باد و لمعه نعل
درگه پویه برق آفت اوست
گر ذلیلم به عشق و می ای شیخ
این مذلت هم از مشیت اوست
بنده پیر دیرم ای زاهد
که فراغم ز درد صحبت اوست
فانی و دلبر خراباتی
که فنا حاصلش ز خدمت اوست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در دلم آتش محبت اوست
آب چشمم ز دود فرقت اوست
هوش مصنوعی: در قلب من عشق او شعله‌ور است و اشک‌هایم به خاطر دوری از او ناشی از درد و سوزش است.
نیست دود دلم به هیئت سرو
از دلم رسته سرو قامت اوست
هوش مصنوعی: دل من مانند دودی نیست که از سروی جدا شده باشد، بلکه آنچه باعث زیبایی و قامت اوست، از دل من ریشه گرفته است.
لب لعلش که شد می‌ْآلوده
چشمم آلوده خون ز حسرت اوست
هوش مصنوعی: لب‌های قرمزش که به می‌آلوده، باعث شده چشمانم از شدت حسرت او پر از اشک خونین شود.
رخشش ابرو باد و لمعه نعل
درگه پویه برق آفت اوست
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند ابری است که می‌رقصد و درخشش نعل اسب در کنار درگاه، نمادی از روشنی و زیبایی اوست.
گر ذلیلم به عشق و می ای شیخ
این مذلت هم از مشیت اوست
هوش مصنوعی: اگر من در عشق ذلیل و خوار شدم، ای شیخ، این خاری هم از اراده و خواست اوست.
بنده پیر دیرم ای زاهد
که فراغم ز درد صحبت اوست
هوش مصنوعی: من سال‌هاست که در جمع اهل دل بوده‌ام و ای زاهد، خوشحالم که از درد دوری و صحبت با او رهایی یافته‌ام.
فانی و دلبر خراباتی
که فنا حاصلش ز خدمت اوست
هوش مصنوعی: عشق به معشوقی که در حال و هوای خراباتی زندگی می‌کند، باعث می‌شود هر چه هستی و وجود انسان ناپدید شود، چرا که رسیدن به او تنها از طریق خدمت و بندگی ممکن است.