گنجور

شمارهٔ ۵۳ - تتبع خواجه

چو سرخوشم دگر ای پیر دیر از کرمت
خوش است گر سر خود بر ندارم از قدمت
چه عیب دم‌به‌دم ار خاک کوی دیر شوم
ز نشئه‌ای که دهد بادهای دم‌به‌دمت
گناه آتش عشق ای فرشته پر منویس
که در نگیرد ازین شعله بلا قلمت
درون پرده سرایت چگونه یابم بار؟
گهی که باد صبا نیست محرم حرمت
چه سان کشم رقم عیش بر صحیفه دل
که جان نماند ز بس داغ‌های درد غمت
بدان شمایل مطبوع خواهم از مهوش
که سینه چاک زنم در میان جان کشمت
شدی چو قلب سپه درد را دلا چه عجب
اگر ز شعله عشق بتان بود علمت
وجود چرخ عدم دان و خویش را خوش دار
که پیش اوست مساوی وجود یا عدمت
خیال وصل ز خاطر برون کن ای فانی
که بس حقیری و او را ز حد برون عظمت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو سرخوشم دگر ای پیر دیر از کرمت
خوش است گر سر خود بر ندارم از قدمت
هوش مصنوعی: من به قدری شاداب و مسرور هستم که ای پیر مَیخانه، اگر به خاطر بزرگواری تو سر از پای خود بر ندارم، برایم خوشایند است.
چه عیب دم‌به‌دم ار خاک کوی دیر شوم
ز نشئه‌ای که دهد بادهای دم‌به‌دمت
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که اگر هر لحظه در مسجد و مکان عبادت را ترک کنم، چه اشکالی دارد، چون هوای آنجا و تجربه‌هایی که از آن می‌گیرم، برای من شگفت‌انگیز و محرک است. این مفهوم به نوعی بیانگر لذت و شور زندگی در معنویت و فضاهای روحانی است.
گناه آتش عشق ای فرشته پر منویس
که در نگیرد ازین شعله بلا قلمت
هوش مصنوعی: ای فرشته، گناه عشق را بنویس، اما نگذار این شعله‌ی خطرناک به قلم تو آسیبی بزند.
درون پرده سرایت چگونه یابم بار؟
گهی که باد صبا نیست محرم حرمت
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم در دل پرده‌ی راز تو، بار سنگین خود را بیابم؟ در زمانی که باد صبا، که می‌تواند به اسرار تو پی ببرد، در دسترس نیست و محرم حرمت و راز تو نیست.
چه سان کشم رقم عیش بر صحیفه دل
که جان نماند ز بس داغ‌های درد غمت
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم لذت زندگی را در دلم ثبت کنم در حالی که دیگر جانی نمانده و فقط درد و غم تو دلم را آزار می‌دهد؟
بدان شمایل مطبوع خواهم از مهوش
که سینه چاک زنم در میان جان کشمت
هوش مصنوعی: من به زیبایی‌های دلپذیر او آگاه هستم و از عشقش به حدی می‌رسد که جانم را برای او فدا می‌کنم.
شدی چو قلب سپه درد را دلا چه عجب
اگر ز شعله عشق بتان بود علمت
هوش مصنوعی: وقتی به عمق احساسات می‌رسی و دردی را احساس می‌کنی، چه عجیب است که اگر عشق و زیبایی‌هایی که در اطرافت وجود دارد، برای تو روشنایی و آگاهی بیاورند.
وجود چرخ عدم دان و خویش را خوش دار
که پیش اوست مساوی وجود یا عدمت
هوش مصنوعی: وجود چرخ را به عنوان عدم بشناس و خود را به آن عزیز بشمار؛ زیرا در برابر او وجود و عدم هر دو یکسان هستند.
خیال وصل ز خاطر برون کن ای فانی
که بس حقیری و او را ز حد برون عظمت
هوش مصنوعی: ای انسان، فکر ارتباط با معشوق را از ذهنت بیرون کن، زیرا تو بسیار ناچیز و حقیر هستی و او از حد و اندازه‌های جهان فراتر است.