گنجور

شمارهٔ ۱۱ - تتبع امیر خسرو در طور خواجه حافظ

کی به چشم آرم لباس و مسند شاهانه را
من که خواهم دلق فقر و گوشه میخانه را
طایر فرخنده عیش است رام نقل و می
از پی صیدی چنین میریزم آب و دانه را
بهر ما دریا کشان باید که سازد می فروش
از تغارش جام را وز خم می پیمانه را
خویش را کشتم چو می کردی علاجم ای حکیم
هر که را باشد خرد چون می دهد دیوانه را
مستی آرد بوی خاک میکده ای پیر دیر
گویی اندودی به لای باده این کاشانه را
غفلت آرد واعظا در دل مسلسل گفتنت
ساختی گویا ز بهر خواب این افسانه را
یک دمم با یاد نی احباب آید نی رقیب
چون بگنجد آشنا کی ره بود بیگانه را!
کلبه ام صد رخنه از سنگ حوادث کرد چرخ
بر سرم خواهد فکندن گویی این ویرانه را
جان فدایت سازم ای فانی اگر خواهی رساند
وقت جان دادن به سر وقتم دمی جانانه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کی به چشم آرم لباس و مسند شاهانه را
من که خواهم دلق فقر و گوشه میخانه را
هوش مصنوعی: من کی توانم به چشم خود لباس و مقام سلطنت را ببینم، در حالی که من تنها به دلق فقر و جایگاه در میخانه راضی هستم.
طایر فرخنده عیش است رام نقل و می
از پی صیدی چنین میریزم آب و دانه را
هوش مصنوعی: پرنده‌ی خوشحال نشانه‌ی شادی است، من هم در پی این شادی نوشیدنی و می‌آب را آماده می‌کنم و برای شکار این حالت، آب و دانه را می‌پاشم.
بهر ما دریا کشان باید که سازد می فروش
از تغارش جام را وز خم می پیمانه را
هوش مصنوعی: برای ما باید کسانی باشند که دریایی از عشق را به راه اندازند، تا می‌فروش جام را از این دریا پر کند و پیمانه را از خم شراب پر سازد.
خویش را کشتم چو می کردی علاجم ای حکیم
هر که را باشد خرد چون می دهد دیوانه را
هوش مصنوعی: من خود را از بین بردم و درمانی از تو نگرفتم، ای حکیم. هر کسی که خرد و عقل داشته باشد، چرا باید دیوانه را درمان کند؟
مستی آرد بوی خاک میکده ای پیر دیر
گویی اندودی به لای باده این کاشانه را
هوش مصنوعی: بوی خاک میکده‌ای کهنسال باعث مستی و شوق می‌شود، گویی در دل باده‌ای که در آنجا وجود دارد، چیزی از زندگی و یاد و خاطرات خانه‌ای را مخفی کرده‌اند.
غفلت آرد واعظا در دل مسلسل گفتنت
ساختی گویا ز بهر خواب این افسانه را
هوش مصنوعی: واعظ با غفلت خود، سخنانی مکرر می‌گوید که انگار تنها برای خواب‌زده کردن مردم این داستان‌ها را ساخته است.
یک دمم با یاد نی احباب آید نی رقیب
چون بگنجد آشنا کی ره بود بیگانه را!
هوش مصنوعی: مدتی با یاد دوستانم می‌گذرد، اما وقتی رقیب می‌آید، نمی‌توانم با آشنایان همراهم باشم. در چنین شرایطی، غریبه‌ها چگونه می‌توانند در کنارم باشند؟
کلبه ام صد رخنه از سنگ حوادث کرد چرخ
بر سرم خواهد فکندن گویی این ویرانه را
هوش مصنوعی: منزل کوچکم به خاطر سختی‌های زندگی پر از ترک و شکاف شده است و به نظر می‌رسد که سرنوشت می‌خواهد آن را بر سرم خراب کند، همچنان که این ویرانه را.
جان فدایت سازم ای فانی اگر خواهی رساند
وقت جان دادن به سر وقتم دمی جانانه را
هوش مصنوعی: ای کاش برای تو جان خود را فدای تو کنم، اگر تو می‌خواهی در لحظه‌ی جدا شدن از دنیا، زمانی به من عطا کنی تا بی‌نهایت زندگی‌ام را به تو اختصاص دهم.