گنجور

شمارهٔ ۵ - منهاج النجات

زهی از شمع رویت چشم مردم گشته نورانی
جهانرا مردم چشم آمدی از عین انسانی
ملک را از پی آوردن خاک تو حمالی
فلک را بهر طرح ملک ترکیب تو میدانی
طلسم خلقتت را دست قدرت کرده معماری
در آنجا گنج حکمت از ملک بنهاده پنهانی
ز علم الله بتعلیم شریف علم الاسما
برآورده میان اهل دانش اسم پردانی
گهی چل روزه طفلی گفته با پیران چل ساله
نکات و درس اسرار یقین از علم ربانی
طیور گلشن علوی که قوت و طعمه شان ذکرست
به پیشت جمله بنهادند سر از بس خوش الحانی
جزان یک مرغ وحشی کو به پیشت سر فرو ناورد
که در گردن فتادش طوق لعن از قهر یزدانی
ترا در عالم ملک و ملایک از ره رفعت
مسلم شد خلافت بر گروه انسی و جانی
حریف خیره سر چون از سریر ملک شد خارج
ترا هم سروری هم سرفرازی گشت ارزانی
همه کروبیانرا سر بنزدت ذل خدامی
از آن معنی که گشتی سر فراز از ظل سبحانی
ز تاب کوثر می ساقیان بزم جاهت را
هزاران گل برخ چون لاله زار باغ رضوانی
نمیدانم چه شد با آنکه حق لا تقربا فرمود
گرفتی با رفیقت نکته آن دشمن جانی
چرا باید دو معصوم بهشتی را بیک افسون
شدن با آن کمال زهد دو مردود عصیانی
مگر زان روز گندم سینه خود چاک زد زین غم
که از چه دشمنت فرمود ترک بنده فرمانی
چو دادی زلف حور از دست زاندم روزگارت را
چو زلف حور شد هم تیره روزی هم پریشانی
چو رسوایست کان نوع آدم کامل ز باغ خلد
شود در دشت غم سرگشته چون غول بیابانی
سیه رویی و درگه راندگی و غربت و محنت
چه بود این جمله را باعث همین یک حظ نفسانی
بچندین سال انابت کردن و رو بر زمین ماندن
جهانرا غرقه در خون ساختن از سیل مژگانی
که دل ز افغان زارت مرغ و ماهی را بدرد آمد
غلط گفتم که سنگ خاره را زان داغ هجرانی
بهر نوعی که بد باری قبول افتاد آن توبه
که شد مردود چندین سال از استغنای سلطانی
اگرچه سوی تخت کشور اصلی نبردندت
ولی ملک جهانرا یافتی حکم جهانبانی
چنان والی با رفعت که بودش آن همه مکنت
بیک جرمش چها آمد به پیش از مکر شیطانی
چه سان عرض نیاز آورد تا شد رفع آن عقده
پس آنگه بندگی کردن بصد هول و هراسانی
تو ای غافل که بشماری یکی خود را ز اولادش
کنی صد جرم هر ساعت ولیکن بی پشیمانی
نخستت هست این ظاهر که جز حق خالقی نبود
اساس دهر را ناظم بنای چو خرابانی
بدنیسان آفریننده تو نفست را گزیننده
پرستش را که خاکت بر سر این نفس ظلمانی
جهان روشن ز نور آفتاب اما تو چون خفاش
همه در پرده های ظلمت شب جسته کتمانی
زبون نفس کافر گشته زانسان که می ترسم
چو گویی لا اله الا الله از دنبال نتوانی
چو لالا آلهت لای لات آمد آله آنجا
چه گنجایش پذیرد گرچه تو خواهی که گنجانی
درون ذره سرگشته چون پنهان شود خورشید
میان قطره گندیده بحر آب حیوانی
چه اسلامست این کز سستیش کفار اگر خندد
برو شاید که آخر شرم آید زین مسلمانی
صنم کش خود تراشد بنگر آرد بندگی برجا
صمد را بندگی نیکو ندانی کرد تا دانی
شهادت گر ه باشد بر زبانت لیک در تصدیق
مکدر کرده مرآت دلت را زنگ نسیانی
وجود پاک طاوسان قدسی آشیانرا هم
نهی از روی عقل خود برون از حد امکانی
ولی بهر ملون مرغکی بازیگر چرخی
معلقها زنی چون چرخ تحتانی و فوقانی
کتاب ایزدی کز عظم پشتش بر زمین چسپد
اگر یک حرف ازان بنوشته بر پشت فلک مانی
ز خفت کاه برگی نشمری هر حرف صوتش را
که باشد وقت کهگل ساختن مزدور کهدانی
شهان ملت و اعجاز نپسندی که نپسندند
دعای رب هب لی کردن از ننگ سلیمانی
ولیکن دانه پوسیده را از سستی همت
اگر خود دست یابی از دهان مور بستانی
قیامت قامت خوبان شماری جنت و دوزخ
وصال و هجرشان گویی ز فرط ناقس ایمانی
زهی کوری بباغ آفرینش کز سر غفلت
فلک را نیلفر دانی و طوبی را گیه خوانی
وجود خیر و شر زانروی بر پای قدر بندی
که پایت را ز بند امر و نهی شرع برهانی
ولی در گردنت آن بند چون حبل الورید آمد
بود دشوار از گردن برون کردن به آسانی
نمازی را که مأمور آمدی بهر عبودیت
که در کردن نئی معذور ار آدابی و ارکانی
بیادت ناید ار آید کنی زانسان که در بردن
بسوزاند ملک را بال و پر از فرط نیرانی
قبول عام را از مسجد آئی دیرتر بیرون
کزین مسجد گزینی خوبتر صد بار رهبانی
کند رهبان بهر سجده وضوی پیش بت بنگر
که تو بی غسل پیش حق نهی بر خاک پیشانی
زکاتی را که خواهی دادگاه کیسه وا کردن
گره بربند کیسه افکنی هم بند همیانی
نیاری بذل کرد از چل یکی هم صاحبانش را
چل درچل گر اموال تو باشد جمله تالانی
نداری روزه ماه صیام آنسان که حق فرمود
اگر داری بود آن هم برای صرفه نانی
کجا نان ریزه ات موجود گردد ذره سان گر خود
گه افطار باشد قرص مهرت گرده خوانی
نداری روزه ور داری نکرده سجده را رنجه
وگر کردی وضو را آب جو از خود نرنجانی
وگر از غایت اسلام میل حج کنی ناگه
متاع مکه پرسی از گرانی یا خود ارزانی
اگر سود نکو امید باشد بار بربندی
درین حج فرق کی باشد در اسلامی و نصرانی
وگر سود امید نفع نیکو باشدت صد عذر
ز خوف راه و کم سرمایگی و ضعف جسمانی
بود ایمانت آن اسلامت این ای مؤمن مسلم
جز این هم کافریها باشدت در پرده پنهانی
درشتیهای چرخت بخشد اندامی مگر زینسان
که ظاهر کرده از راه مجره شکل سوهانی
ولی ز انصاف ناهمواری نفست اگر بینی
درشتی فلک با آن برابر هم نگردانی
پی مشکین غزالان حله کتان بیارایی
ولی خود را فزون گیری ز غزالی و کتانی
چو قارون گر دهد دستت که سازی گنجها پنهان
نخواهی بهر آن در ملک دنیا غیر ویرانی
هزاران بت درون خرقه ات پنهان و افزونتر
نمایی خویش را در خارق عادت ز خرقانی
نپاشی در زمین دل به جز تخم امل هرگز
چه سان امید برخوردن بود زین دانه افشانی
نهی در مزرع جان خرمن حرص و هوس هر سو
که آتش اوفتد در خرمن ار اینست دهقانی
در آن خرمن چو بحر قهر آتش زد نیارد کشت
اگر ظاهر کند سیل سرشکت موج طوفانی
فرشته فی المثل در شکل انسان گر شود ظاهر
نماید راه شیطانت که جویی بهر مهمانی
لبالب راح ریحانش داری تا کنی مستش
سرشته داروی بیهوشی اندر راح ریحانی
فلک ایمن نماند از تو با این دیو فعلیها
نمی ترسی ز قهر ایزدی ایمن چه سان مانی؟
گه اخذت بود سنگین کز استنجا شده رنگین
ز دست صاحب خون شکم لعل بدخشانی
به گاه بذل اگر خود قطره بولست از استغنا
چنان باشی که می پاشی به عالم در عمانی
به نفست گرچه فرعونیست ور پیدا شود فرعون
به خود نپسندی اندر خدمت او را غیر هامانی
چه فرعون و چه هامان گر دهد دستت چنان خواهی
که صد فرعون و صد هامان ترا باشد به دربانی
نترسی موسی ار آید که از کوی سر فرعون
عصای سر کجش هر دم نماید لعب چوگانی
نمودن در ید بیضا چو سایه از عصای او
فتد بر خاک از او آید به دفع سحر ثعبانی
عروس ساحر چرخت بدرهای کواکب هست
چو چشم از خواب غفلت واکنی کمپیر دندانی
کنی همچون عروسان جامه سرخ و زرد به باشد
بر مردان ازان پوشیده ها صد بار عریانی
اگر پایان و بالای جهان آن تو شد یک سر
ز مغروری شعار خود کنی چون صبح خندانی
که تا شامت فلک هر صبح میراند زنان هر دم
ز پایان تو شلاقی ز بالای تو اپیانی
چه از لعل و در گوشت که چون گردون پی تأدیب
بمالد گوش نتوانی که گوش خود بجنبانی
کلام حق نیاید بر زبانت از ره ندرت
اگر صد ره تناورهای عشرت بر زبان رانی
ولی مصحف ترا رخسار شاهد باشد و در وی
پی زینت نهاده خالها آیات قرآنی
اگر پیش عزیزی یک درم داری پی اخذش
همه گر یوسف مصری بود سازیش زندانی
نبخشی یا رها ندهی مروت کرده گر صد ره
شفاعت یا ضمانیت نماید پیر کنعانی
وگر گنج کسی پیشت بود و او گشته محتاجت
دهی گر حبه اش ناری بخصلتهای احسانی
کسی بر آسمانت گر رساند از ره تعظیم
اگر دستت دهد او را دهی با خاک یکسانی
شوی آتش که صد سال ار مجوسش روشنی بخشد
چو یک دم در وی افتد ضایعش سازد ز نیرانی
ز بس تار لباست آنچنان کسوت کنی خود را
که نی دامانی از وی فهم گردد نی گریبانی
چو کرم قز بصد رسوائیت بیرون کشند از وی
که هم گور تو بوده هم کفن از عین پیچانی
تنی از رشته جان پرده زانسان که گر میری
شوی بی پرده از بازیچه های چرخ گردانی
گه می خوردن آنگه روح بازی با بتان کردن
بود هر حظ نفسانی برت یک فیض روحانی
عجب نبود که روحت مرده و تو زنده نفسی
به جای فیض روحانیت بودن حظ نفسانی
سگ مردان بود نفس و تو از سگ سیرتی گشته
سگ این نفس کافر آنت مردی این مسلمانی
بر مردان ز مردی چون زنی دم چون سگ ایشان
سگت کرده ز محذولی نه بل کز فرط خذلانی
تماشا بین که لاف شیرمردی هم زنی از کبر
اگر چون یوز نشینی بر فراز خنگ جولانی
گمانت اینکه آن خنگیست جولانی بزیر ران
ندانی یوز از مرکب نباشد غیر پالانی
ز می تر دامنی وز بیخودی سازی گریبان چاک
مگر گشتت گریبان چاک ازین آلوده دامانی؟
نه تنها دامنت تر شد بلای باده از بیرون
بلائی از درون هم باعث این گشت تا دانی
بدینسان دامن تر هر طرف دامن کشان تا کی؟
نخواهد گشت دامن گیر یک راهت پشیمانی
ترا هر چند این گمراهی آمد از پدر میراث
هم از غوغای نفسانی هم از وسواس شیطانی
ولی لاحول و آنگه بازگشتت نیز مور وثیست
ظلمنا ربنا گویان بمهجوری و گریانی
عجب نبود که صد چندین گنه را پاک شوید گر
شود ظاهر بروی بحر رحمت موج غفرانی
خداوندا منم آن بنده ظالم به نفس خود
که صد چندین که گفتم آیدم از نفس ظلمانی
اگر صد دوزخ دیگر بسازی بهر تعذیبم
سزاوارم وگر هم بخشیم هستت بآسانی
به صد چندین که گفتم قایلم اما سه کار از من
به درگاه تو هرگز نامد از بد سیرت و سانی
بگویم تا بداند خلق عالم زانکه در پیشت
بگفتن نیست حاجب زانکه میدانم که میدانی
یکی آن بود کز من گرچه صد عصیان به فعل آمد
نکردم فخر جز با صد سیه رویی پشیمانی
ز نفسم گر خطا آمد ولی از بیم کارم بود
ز افغان آتش افروزی ز مژگان اشک غلطانی
دگر یک آنکه در شرح رسولت آن شه ملت
گل نار براهیمی و خفر آل عدنانی
رسول ابیض و اسود امام یثرب و بطحا
امید فاسق و فاجر شفیع سارق و زانی
به فعل ار قاصر افتادم ولی از روی صدق دل
همیشه بوده ام کامل ز توفیقات رحمانی
دگر در خدمت مخدوم تقصیرم اگر هر چند
نگنجد در زمین و آسمان از بس فراوانی
ولیکن گوهر صدق دعایم از برای شه
فزون شد در بهار از قطره های ابر نیسانی
چه شه آن شه که نتوان گفت اندر طارم رفعت
چو خورشیدش نشد ثانی که خورشیدش بود بانی
گه کشورستانی گوهر درج عمر شیخی
دم صاحب قرانی اختر اوج تیمورخانی
ابوالغازی شه عالی گهر سلطان حسین آمد
که آمد خان بن خان تا حریم یا فسو علانی
ز عزو مکرمت تا یافتش خاقانی و شاهی
ز ارث سلطنت تا آدمش خانی و قاآنی
زهی از روی رفعت پایه پستت فلک قدری
زهی از راه شوکت رتبه ذاتت جهانبانی
ز انجم کثرت خیلت فزون از نسبت عقلی
ز گردون رفعت قدرت برون از حد امکانی
نه درک دقتت مغز خرد را میل مبهوتی
نه نطق دلکشت ذکر ملک را رنگ هذیانی
بی سنجیدن بر تو بودن کفه گردونرا
بود دو نیمه ارزن پوست را آئین میزانی
به نزد رای پاکت هم بسی روشن شوند از خود
به جرم مه رسد قیری به قرص مهر قطرانی
چو بهر شمسه خرگاه جاهت زر ورق جویند
نیابد صفحه خورشید آنجا قدر کمسانی
بود هر دوره ای را چرخ اعظم نقطه مرکز
به قصر حشمتت چون گسترند اطباق سلانی
اناری باشد از طاس فواکه بزم جاهت را
قضا گر جوف گردونرا کند پر لعل رمانی
چو دود آتش مهرت بود چرخ دگر باشد
شرار آنجا به بهرامی ز کال آنجا به کیوانی
بتان هر سو چو انجم انجمش چون کرم شب تابست
چو گردد مهر رایت مایل بزم شبستانی
نفاذ امر را چون بشکنی طرف کله نبود
قدر را غیر مأموری قضا را غیر هامانی
ز خنک چرخ سیرت نیمه نعل کهن افتد
سزد کین کهنه گنبد را کند طاقی و ایوانی
شها مدح تو نبود حد من زانرو گه الکن
رسول الله را گفتن نیارد نعت حسانی
ولیکن داشتم طبع آزمایی را هوس یکره
که گویم چند بیتی موعظت در طور خاقانی
نمیدانستم آن تا در چه رنگم رو دهد و اکنون
رسید از مبداء فیض آنچه بنمودم سخن رانی
مسلسل ز ابتدای آفرینش تا بدین ساعت
سخن در یک قصیده راندم از روی سخن دانی
بهر بیتش کتابی درج کردم سر به سر حکمت
بهر یک درج پنهان ساختم صد گوهر کانی
بیان حال خود ز انصاف کردم وانگه اوصافش
بود هم بهره گیرد از تو جهای وجدانی
چنان بیدار کردم اهل عالم را ازین گلبانگ
که ناید خوابشان تا حشر از اندوه و پژمانی
چو منهج شد نجات خلق را از تیه گمراهی
نهادم نام منهاج النجات از لطف سبحانی
سخن هر چند جان پرور بود خواموشی اولیتر
طریق اولی ار داری نگه ساکت شو ای فانی
همیشه تا که در عرض سخن گرچه بود قانع
ممل افتد ادا مقصود را افتد چو طولانی
بود طول حیات شاه چندانی که در عرضش
عطارد عاجز آید گر کند صد دور کیوانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی از شمع رویت چشم مردم گشته نورانی
جهانرا مردم چشم آمدی از عین انسانی
هوش مصنوعی: ای چهره‌ی درخشان تو همچون شمعی است که چشم‌های مردم را روشن کرده است. وجود تو، به انسان‌ها نوری بخشیده و باعث شده که جهان را به زیبایی ببینند.
ملک را از پی آوردن خاک تو حمالی
فلک را بهر طرح ملک ترکیب تو میدانی
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته می‌پردازد که ملک و حکومت به دنبال خاک و سرزمین تو هستند و آسمان نیز به خاطر شکل‌گیری و ترتیب ملک تو در حال تلاش و فعالیت است. به عبارت دیگر، آنچه تو داری و خصلت‌ها و ویژگی‌های تو، سبب جذب دیگران به سوی تو می‌شود و حتی forces طبیعی نیز در خدمت تو هستند تا تو را برپا کنند.
طلسم خلقتت را دست قدرت کرده معماری
در آنجا گنج حکمت از ملک بنهاده پنهانی
هوش مصنوعی: دست قدرت به‌خوبی هنری زیبا در خلقت تو به‌وجود آورده و در آن مکان، گنجینه‌ای از حکمت را به‌صورت پنهانی قرار داده است.
ز علم الله بتعلیم شریف علم الاسما
برآورده میان اهل دانش اسم پردانی
هوش مصنوعی: از علم خداوند که به آموزش باارزش نام‌ها داده شده، در میان دانشمندان، مفهومی عمیق و پسندیده به وجود آمده است.
گهی چل روزه طفلی گفته با پیران چل ساله
نکات و درس اسرار یقین از علم ربانی
هوش مصنوعی: گاهی یک کودک با سی روزه خود، نکات و درس‌های پنهانی را از علم الهی به کسانی که چهل سال تجربه دارند، بیان می‌کند.
طیور گلشن علوی که قوت و طعمه شان ذکرست
به پیشت جمله بنهادند سر از بس خوش الحانی
هوش مصنوعی: پرندگان بوستان علوی که غذایشان ذکر و یاد توست، همگی به خاطر صدای دلنوازشان، سرهای خود را به پیش تو فرود آورده‌اند.
جزان یک مرغ وحشی کو به پیشت سر فرو ناورد
که در گردن فتادش طوق لعن از قهر یزدانی
هوش مصنوعی: تنها یک پرنده وحشی وجود دارد که برای تو سرش را پایین نمی‌آورد و به همین خاطر در گردن او، زنجیر عذابی از خشم خداوند افتاده است.
ترا در عالم ملک و ملایک از ره رفعت
مسلم شد خلافت بر گروه انسی و جانی
هوش مصنوعی: تو در عالم آسمانی و فرشتگان به خاطر مقام والایی که داری، خلافت و رهبری بر انسان‌ها و موجودات دیگر به تو اعطا شده است.
حریف خیره سر چون از سریر ملک شد خارج
ترا هم سروری هم سرفرازی گشت ارزانی
هوش مصنوعی: وقتی رقیب خیره‌سر از تخت پادشاهی بیرون رفت، برای تو هم سروری و هم افتخار به ارمغان آمد.
همه کروبیانرا سر بنزدت ذل خدامی
از آن معنی که گشتی سر فراز از ظل سبحانی
هوش مصنوعی: تمامی فرشتگان به نزد تو سر فرود می‌آورند، زیرا از آن معنایی که تو پیدا کردی، از سایه‌ی الهی سر بلند کرده‌ای.
ز تاب کوثر می ساقیان بزم جاهت را
هزاران گل برخ چون لاله زار باغ رضوانی
هوش مصنوعی: از زیبایی شراب کوثر، ساقیان می‌نوشند و در بزم تو، هزاران گل مانند گل‌های لاله در باغ بهشتی می‌رویند.
نمیدانم چه شد با آنکه حق لا تقربا فرمود
گرفتی با رفیقت نکته آن دشمن جانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده است، با وجود اینکه خداوند به شما دستور داده بود به نزدیک شدن به چیزهای ممنوعه نزدیک نشوید، چرا با دوستت درباره نکته‌ای صحبت کردی که به شما آسیب می‌زند.
چرا باید دو معصوم بهشتی را بیک افسون
شدن با آن کمال زهد دو مردود عصیانی
هوش مصنوعی: چرا باید دو انسان معصوم و پاک بهشتی به خاطر یک جادو یا فریب، تحت تأثیر کمال زهد دو نفر که ناپسند و گناهکار هستند قرار بگیرند؟
مگر زان روز گندم سینه خود چاک زد زین غم
که از چه دشمنت فرمود ترک بنده فرمانی
هوش مصنوعی: آیا به خاطر آن روز نیست که دل من به شدت شکسته شد، به خاطر این درد که چرا دشمن تو دستور داده است به بنده‌ات بی‌توجهی کند؟
چو دادی زلف حور از دست زاندم روزگارت را
چو زلف حور شد هم تیره روزی هم پریشانی
هوش مصنوعی: وقتی که زلف زیبا و نرم یک دختر را به دست دادی، روزگارت دچار آشفتگی و تیرگی شد.
چو رسوایست کان نوع آدم کامل ز باغ خلد
شود در دشت غم سرگشته چون غول بیابانی
هوش مصنوعی: وقتی که انسان کامل از بهشت در دشت غم و اندوه بیرون می‌افتد، دچار رسوایی می‌شود و مثل غولی در بیابان سرگردان می‌ماند.
سیه رویی و درگه راندگی و غربت و محنت
چه بود این جمله را باعث همین یک حظ نفسانی
هوش مصنوعی: سیه رویی و راندن از درگاه، غم دوری و سختی‌ها چه اهمیت دارد وقتی که تنها به خاطر یک لذت مادی تحمل می‌شود؟
بچندین سال انابت کردن و رو بر زمین ماندن
جهانرا غرقه در خون ساختن از سیل مژگانی
هوش مصنوعی: سال‌ها به دعا و توبه پرداخته شده و در برابر زمین فرود آمده‌اند، اما این کار باعث شده که جهان به شدت تحت تاثیر قرار گیرد و به نوعی از اشک‌ها و گریه‌ها پر شود.
که دل ز افغان زارت مرغ و ماهی را بدرد آمد
غلط گفتم که سنگ خاره را زان داغ هجرانی
هوش مصنوعی: دل من از صدای دلشکسته و ناله‌ها آزرده شده است. در واقع، من اشتباه کرده‌ام که فکر کردم سنگ سخت هم از درد جدایی به زخم می‌آید.
بهر نوعی که بد باری قبول افتاد آن توبه
که شد مردود چندین سال از استغنای سلطانی
هوش مصنوعی: هرگونه که بدبختی به سراغت آمد، آن توبه‌ای که کردی رد شد و سال‌های زیادی از بی‌نیازی سلطانی را به همراه داشت.
اگرچه سوی تخت کشور اصلی نبردندت
ولی ملک جهانرا یافتی حکم جهانبانی
هوش مصنوعی: هرچند که تو را به سلطنت اصلی نرساندند، اما به طور کلی، حکومت بر جهانی را به دست آوردی.
چنان والی با رفعت که بودش آن همه مکنت
بیک جرمش چها آمد به پیش از مکر شیطانی
هوش مصنوعی: والی آنقدر قدرت و ثروت داشت که هیچ کس نمی‌توانست به او نزدیک شود، اما یک خطا کافی بود تا مکر و فریب شیطان بر او غلبه کند.
چه سان عرض نیاز آورد تا شد رفع آن عقده
پس آنگه بندگی کردن بصد هول و هراسانی
هوش مصنوعی: چطور باید نیازهای خود را بیان کنم تا آن درد و مشکل برطرف شود؟ سپس به ناچار و با ترسی فراوان تسلیم خواهم شد.
تو ای غافل که بشماری یکی خود را ز اولادش
کنی صد جرم هر ساعت ولیکن بی پشیمانی
هوش مصنوعی: ای شخص غافل، تو که فرزندان خود را می‌شماری و فکر می‌کنی که از آن‌ها جدا هستی، در هر لحظه کارهای ناپسندی انجام می‌دهی، اما به هیچ وجه از آن‌ها پشیمان نیستی.
نخستت هست این ظاهر که جز حق خالقی نبود
اساس دهر را ناظم بنای چو خرابانی
هوش مصنوعی: این ظاهری که در ابتدا وجود دارد، تنها نشانه‌ای از خالق حق است و اساس جهان به دست او سامان یافته است؛ همچون بناهایی که به تدریج خراب می‌شوند.
بدنیسان آفریننده تو نفست را گزیننده
پرستش را که خاکت بر سر این نفس ظلمانی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به نوعی اعتراف می‌کند که وجود انسان به خاطر نفس و صفات اوست. او به این نکته اشاره می‌کند که باید به این نفس اهمیت بدهیم و آن را پرستش کنیم، در حالی که در نهایت خاک و سرشت مادی ما بر سر این نفس سنگینی می‌کند و ممکن است به آن ظلم کند. در واقع، شاعر به تضاد بین روح و جسم اشاره دارد و به این موضوع فکر می‌کند که چطور جسم مادی می‌تواند بر روح تاریک تأثیر بگذارد.
جهان روشن ز نور آفتاب اما تو چون خفاش
همه در پرده های ظلمت شب جسته کتمانی
هوش مصنوعی: دنیا به روشنایی آفتاب می‌درخشد، اما تو مانند خفاشی هستی که همچنان در تاریکی شب پنهان شده‌ای.
زبون نفس کافر گشته زانسان که می ترسم
چو گویی لا اله الا الله از دنبال نتوانی
هوش مصنوعی: زبان نفس کافر شده از انسان، زیرا می‌ترسم وقتی بگوید "لا اله الا الله"، نتوانم از پی او بروم.
چو لالا آلهت لای لات آمد آله آنجا
چه گنجایش پذیرد گرچه تو خواهی که گنجانی
هوش مصنوعی: زمانی که روحی بزرگ و پرتوان وارد مکانی شود، آنجا نمی‌تواند همه چیز را در خود جای دهد. حتی اگر بخواهی تمام خواسته‌ها یا آرزوهای خود را در آن جا قرار دهی، باز هم ظرفیت آن اجازه نمی‌دهد.
درون ذره سرگشته چون پنهان شود خورشید
میان قطره گندیده بحر آب حیوانی
هوش مصنوعی: اگر درون یک ذره سرگشته و گیج شود، مانند این است که خورشید درون یک قطره آب آلوده دریا پنهان شده باشد.
چه اسلامست این کز سستیش کفار اگر خندد
برو شاید که آخر شرم آید زین مسلمانی
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی انتقاد از ضعف ایمان و مسلمانانی است که در برابر دشمنان خود، به جای استقامت و قدرت، سست و بی‌عزم به نظر می‌رسند. شاعر به وضوح می‌گوید که اگر کفار بخندند و بر مسلمانان مسلط شوند، ممکن است در نهایت شرم کنند و به این فکر بیفتند که آیا واقعاً در چنین شرایطی می‌توانند خودشان را مسلمان واقعی بدانند یا نه. این شعر به اهمیت استقامت و قاطعیت در ایمان اشاره دارد.
صنم کش خود تراشد بنگر آرد بندگی برجا
صمد را بندگی نیکو ندانی کرد تا دانی
هوش مصنوعی: معنی این بیت به زبان ساده این است که ای محبوب من، به خودت رسیدگی کن و ببین چه لذتی در اطاعت و بندگی از آن وجود دارد. اگر بندگی را خوب نمی‌دانی، باید تجربه‌اش کنی تا به عمق این معنا پی ببری.
شهادت گر ه باشد بر زبانت لیک در تصدیق
مکدر کرده مرآت دلت را زنگ نسیانی
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است شهادت و گواهی‌ات بر زبانت باشد، اما در واقع قلبت با غفلت و فراموشی قدرت پذیرش و صداقت را از دست داده است.
وجود پاک طاوسان قدسی آشیانرا هم
نهی از روی عقل خود برون از حد امکانی
هوش مصنوعی: وجود پاک طاوسان آسمانی، به دلایل عقلانی، نمی‌تواند در دنیای محدود مادی قرار بگیرد.
ولی بهر ملون مرغکی بازیگر چرخی
معلقها زنی چون چرخ تحتانی و فوقانی
هوش مصنوعی: اما برای سرگرمی، پرنده‌ای بازیگوش مانند یک چرخ، حرکاتی دورانی انجام می‌دهد، مانند چرخ‌های پایین و بالایی که در حرکت‌اند.
کتاب ایزدی کز عظم پشتش بر زمین چسپد
اگر یک حرف ازان بنوشته بر پشت فلک مانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کتاب الهی و عظیم آنقدر سنگین و ارزشمند است که اگر یک حرف از آن بر زمین بیفتد، می‌تواند تاثیر بزرگی بر آسمان‌ها بگذارد. در واقع، این بیانگر اهمیت و دانش عمیق موجود در کلام الهی است که می‌تواند بر تمامی جهان تأثیر بگذارد.
ز خفت کاه برگی نشمری هر حرف صوتش را
که باشد وقت کهگل ساختن مزدور کهدانی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به بی‌حاصل بودن تلاش برای جلب توجه و شنیده شدن در شرایطی که ارزش و اهمیت کلمات و حرف‌ها زیر سوال است. وقتی زمان ساختن و شکل‌گیری چیزی با ارزش فرا می‌رسد، ممکن است برخی افراد تنها به دنبال شهرت یا تاجری زودگذر باشند، بدون آنکه توجهی به عمق و محتوای کلام داشته باشند.
شهان ملت و اعجاز نپسندی که نپسندند
دعای رب هب لی کردن از ننگ سلیمانی
هوش مصنوعی: پادشاهان و بزرگانی که از دعای خدا بر این که برتر از سلیمان باشند، ناخوشنودند، نشان از ناپسندی چنین کارهایی دارند.
ولیکن دانه پوسیده را از سستی همت
اگر خود دست یابی از دهان مور بستانی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر سستی و تنبلی خود، نتوانی به چیزی دست پیدا کنی، حتی دانه‌ی پوسیده‌ای را هم که در دست یک مور است، از او نخواهی گرفت.
قیامت قامت خوبان شماری جنت و دوزخ
وصال و هجرشان گویی ز فرط ناقس ایمانی
هوش مصنوعی: روز قیامت، قامت زیبا و دلربای نیکان را به شمار می‌آورند. به نظر می‌رسد که به دلیل کمبود ایمان، درک ما از بهشت و جهنم و دائمی بودن وصال و جدایی آنان ناتمام است.
زهی کوری بباغ آفرینش کز سر غفلت
فلک را نیلفر دانی و طوبی را گیه خوانی
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در باغ خلقت زندگی می‌کند و به دلیل نادانی، درخت نعمت و خوشی را با درختی که زشت و بی‌فایده است، اشتباه می‌گیرد.
وجود خیر و شر زانروی بر پای قدر بندی
که پایت را ز بند امر و نهی شرع برهانی
هوش مصنوعی: وجود خوبی و بدی بر اساس قوانین و تقدیر الهی تعریف می‌شود، حال آنکه تو باید از محدودیت‌های دستورات دینی فراتر بروی و آزادانه بیندیشی و عمل کنی.
ولی در گردنت آن بند چون حبل الورید آمد
بود دشوار از گردن برون کردن به آسانی
هوش مصنوعی: اما آن بندی که بر گردنت است مانند رگ حیاتی، به سادگی نمی‌توان آن را از گردن جدا کرد.
نمازی را که مأمور آمدی بهر عبودیت
که در کردن نئی معذور ار آدابی و ارکانی
هوش مصنوعی: نمازی که به خاطر عبادت و بندگی آمده‌ای باید با آداب و اصولش به جا آورده شود، و در صورت عدم رعایت آنها، نمی‌توان عذر و بهانه‌ای داشت.
بیادت ناید ار آید کنی زانسان که در بردن
بسوزاند ملک را بال و پر از فرط نیرانی
هوش مصنوعی: اگر یاد تو بر دلم نشیند، همانا تو از انسانی هستی که با وجود قدرت و نیرومندی‌ات، می‌توانی بر سرزمین‌ها آتش بریزی و آنها را ویران کنی.
قبول عام را از مسجد آئی دیرتر بیرون
کزین مسجد گزینی خوبتر صد بار رهبانی
هوش مصنوعی: اگر به جمعی از مردم بپیوندی و از مسجد خارج شوی، بهتر است که دیرتر بیرون بیایی، زیرا از این مسجد، صد بار بهتر است که رهبری را انتخاب کنی که در آنجا حضور دارد.
کند رهبان بهر سجده وضوی پیش بت بنگر
که تو بی غسل پیش حق نهی بر خاک پیشانی
هوش مصنوعی: راهب برای سجده وضو می‌گیرد، اما تو قبل از خداوند بدون غسل و پاکیزگی، بر خاک سر بر می‌سری.
زکاتی را که خواهی دادگاه کیسه وا کردن
گره بربند کیسه افکنی هم بند همیانی
هوش مصنوعی: هر چیزی که قصد داری به دیگران کمک کنی، باید با ذهنی آرام و نیت پاک انجام دهی. وقتی بخواهی چیزی را ببخشی، باید نیت و احساس واقعی‌ات را در نظر بگیری و آن را با دقت و توجه انجام دهی.
نیاری بذل کرد از چل یکی هم صاحبانش را
چل درچل گر اموال تو باشد جمله تالانی
هوش مصنوعی: اگر کسی از بین چهل نفر یاری کند، باید همگان از او بهره‌مند شوند. اگر تمام اموال تو نیز به اشتراک گذاشته شود، همه باید در آن سهم داشته باشند.
نداری روزه ماه صیام آنسان که حق فرمود
اگر داری بود آن هم برای صرفه نانی
هوش مصنوعی: اگر روزه‌ای در ماه رمضان بگیری، باید به طور درست و طبق اصول آن عمل کنی. اگر هم توانایی انجام این کار را نداری، بهتر است بگذاری و به فکر تأمین نان و معیشت خود باشی.
کجا نان ریزه ات موجود گردد ذره سان گر خود
گه افطار باشد قرص مهرت گرده خوانی
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم نان تکه‌تکه‌ات را پیدا کنم؟ مانند ذره‌ای که اگر هنگام افطار باشد، از ماه مهرت به من غذا بدهی.
نداری روزه ور داری نکرده سجده را رنجه
وگر کردی وضو را آب جو از خود نرنجانی
هوش مصنوعی: اگر روزه نمی‌داری یا سجده نکرده‌ای، خود را معذب نکن. و اگر هم وضو گرفته‌ای، از آب جو و زحمت آن ناراحت نباش.
وگر از غایت اسلام میل حج کنی ناگه
متاع مکه پرسی از گرانی یا خود ارزانی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر علاقه‌ات به اسلام بخواهی حج برگزاری کنی، ناگهان متوجه می‌شوی که آیا کالای مکه گران است یا ارزان.
اگر سود نکو امید باشد بار بربندی
درین حج فرق کی باشد در اسلامی و نصرانی
هوش مصنوعی: اگر امید بهره‌مندی از کار نیکو وجود داشته باشد، در این صورت فرقی ندارد که در کدام دین باشی، آیا مسلمان یا نصرانی؛ چون همه در تلاش برای رسیدن به خیر و نیکی هستند.
وگر سود امید نفع نیکو باشدت صد عذر
ز خوف راه و کم سرمایگی و ضعف جسمانی
هوش مصنوعی: اگر امید به نفع خوب داشته باشی، هیچ بهانه‌ای مانند ترس از راه یا کمبود سرمایه و ضعف جسمانی نباید مانع تو شود.
بود ایمانت آن اسلامت این ای مؤمن مسلم
جز این هم کافریها باشدت در پرده پنهانی
هوش مصنوعی: ای مؤمن مسلم، ایمان تو تنها به اسلام محدود نیست. اگر به این اصول پایبند نباشی، ممکن است در باطن به کفر دچار باشی.
درشتیهای چرخت بخشد اندامی مگر زینسان
که ظاهر کرده از راه مجره شکل سوهانی
هوش مصنوعی: درشتی‌های بدنت به تو فرم و اندامی می‌بخشد، اما به‌طوری که از طریق مجرایی خاص، شبیه به شکل سوهان دیده می‌شود.
ولی ز انصاف ناهمواری نفست اگر بینی
درشتی فلک با آن برابر هم نگردانی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی با مشکلات و ناعدالتی‌ها روبه‌رو شدی، نباید از انصاف و مهربانی فاصله بگیری. چون اگر به آن درشتی و سختی‌ها توجه کنی، آن‌ها را برتر از انصاف خود نخواهی دانست.
پی مشکین غزالان حله کتان بیارایی
ولی خود را فزون گیری ز غزالی و کتانی
هوش مصنوعی: برای جذب توجه دل همیشه زیبا و خوشبو باش، اما خودت را از زیبایی‌های ظاهری فراتر ببر و به عمق و ارزش‌های درونی اهمیت بده.
چو قارون گر دهد دستت که سازی گنجها پنهان
نخواهی بهر آن در ملک دنیا غیر ویرانی
هوش مصنوعی: اگر مانند قارون به تو ثروت و گنج‌های پنهان دهد، باید بدانی که به این ثروت در دنیا نمی‌توانی به جز ویرانی چیزی بیابی.
هزاران بت درون خرقه ات پنهان و افزونتر
نمایی خویش را در خارق عادت ز خرقانی
هوش مصنوعی: درون لباس و پوشش تو، هزاران معبود و زیبایی نهفته است و تو می‌توانی خودت را در حالتی فراتر از طبیعت و عادت نشان دهی.
نپاشی در زمین دل به جز تخم امل هرگز
چه سان امید برخوردن بود زین دانه افشانی
هوش مصنوعی: به جز امید و آرزو، چیزی در دل نکارید، چون نمی‌توان انتظار داشت که از دانه‌های پراکنده، نتیجه‌ای به دست بیاید.
نهی در مزرع جان خرمن حرص و هوس هر سو
که آتش اوفتد در خرمن ار اینست دهقانی
هوش مصنوعی: در مزرعه‌ی جان، نگهداری از حرص و هوس لازم است. اگر آتش این خواسته‌ها در خرمن وجود داشته باشد، به راستی که این نحوه‌ی کشاورزی صحیحی نیست.
در آن خرمن چو بحر قهر آتش زد نیارد کشت
اگر ظاهر کند سیل سرشکت موج طوفانی
هوش مصنوعی: اگر در انبار غلات آتش سوزی رخ دهد، محصولات نابود خواهند شد. حتی اگر باران شدیدی ببارد و اشک‌های انسان به شکل سیل درآمده و طغیانی ایجاد کند، باز هم چیزی به آن خرمن نخواهد رسید.
فرشته فی المثل در شکل انسان گر شود ظاهر
نماید راه شیطانت که جویی بهر مهمانی
هوش مصنوعی: اگر فرشته‌ای در قالب انسان ظاهر شود، راه وسوسه‌های شیطانی را نشان می‌دهد تا تو را به سوی مهمانی‌اش دعوت کند.
لبالب راح ریحانش داری تا کنی مستش
سرشته داروی بیهوشی اندر راح ریحانی
هوش مصنوعی: دستت پر از عطر گل‌های خوشبو است تا بتوانی او را مست کرده و در دنیای زیبا و شیرین گل‌ها غرق کنی.
فلک ایمن نماند از تو با این دیو فعلیها
نمی ترسی ز قهر ایزدی ایمن چه سان مانی؟
هوش مصنوعی: آسمان از تو در امان نیست، زیرا با این کارهای شیطانی‌ات، از قهر خدا نمی‌ترسی. پس چطور می‌توانی احساس امنیت کنی؟
گه اخذت بود سنگین کز استنجا شده رنگین
ز دست صاحب خون شکم لعل بدخشانی
هوش مصنوعی: گاهی که به دست کسی که به خون و رنگ خرمی آغشته است، سنگی می‌افتد، رنگ آن از اثر رخدادهای گذشته تغییر می‌کند و جلوه‌ای زیبا به خود می‌گیرد.
به گاه بذل اگر خود قطره بولست از استغنا
چنان باشی که می پاشی به عالم در عمانی
هوش مصنوعی: در موقعی که می‌خواهی چیزی را ببخشی، باید به اندازه‌ای بی‌نیاز باشی که حتی کوچک‌ترین بخشش تو هم بر دیگران تاثیر بگذارد و احساس کنید که مثل بارانی بر زمین می‌بارید.
به نفست گرچه فرعونیست ور پیدا شود فرعون
به خود نپسندی اندر خدمت او را غیر هامانی
هوش مصنوعی: هرچند که نفس تو مانند فرعون است و خود را بزرگ می‌داند، اما اگر روزی فرعون ظاهر شود، نباید به خدمت او خرسند باشی و خود را از او جدا نکن.
چه فرعون و چه هامان گر دهد دستت چنان خواهی
که صد فرعون و صد هامان ترا باشد به دربانی
هوش مصنوعی: هر کس که قدرت و سلطه‌ای مانند فرعون و هامان داشته باشد، اگر به تو کمک کند و دست تو را بگیرد، تو می‌توانی با همین قدرت، بر هر کسی که بخواهی تسلط پیدا کنی و به مقام بلندی برسی.
نترسی موسی ار آید که از کوی سر فرعون
عصای سر کجش هر دم نماید لعب چوگانی
هوش مصنوعی: موسی اگر از سرزمین فرعون بیاید، نترس! چرا که هر لحظه عصای او مانند یک ساز در دستش به نمایش درمی‌آید.
نمودن در ید بیضا چو سایه از عصای او
فتد بر خاک از او آید به دفع سحر ثعبانی
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که چطور از قدرت و تاثیر یک شخص، مانند سایه‌ای که از عصایش بر زمین می‌افتد، می‌توان به دفع بلایای بزرگ و مشکلاتی که زندگی را تهدید می‌کنند، دست یافت. در واقع، اشاره به این دارد که با وجود یک نیروی بزرگ و نافذ، می‌توان بر مشکلات غلبه کرد.
عروس ساحر چرخت بدرهای کواکب هست
چو چشم از خواب غفلت واکنی کمپیر دندانی
هوش مصنوعی: عروس زیبا و جذاب تو همچون ماه در میان ستاره‌هاست. اگر از خواب بی‌خبری بیدار شوی، زیبایی‌اش را می‌تونی بهتر ببینی.
کنی همچون عروسان جامه سرخ و زرد به باشد
بر مردان ازان پوشیده ها صد بار عریانی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند عروسان لباس‌هایی به رنگ‌های زیبا و زنده بپوشی، آن‌گاه بر مردانی که برهنه‌اند، این پوشش زیبا تأثیر بیشتری خواهد داشت.
اگر پایان و بالای جهان آن تو شد یک سر
ز مغروری شعار خود کنی چون صبح خندانی
هوش مصنوعی: اگر دنیای تو به اوج و کمال برسد، باید از خودخواهی و غرور دست برداری و به پرسشگران و افرادی که در کنار تو هستند، با لبخند و شادی پاسخ دهی.
که تا شامت فلک هر صبح میراند زنان هر دم
ز پایان تو شلاقی ز بالای تو اپیانی
هوش مصنوعی: هر صبح، آسمان به تو آسیبی می‌زند و هر لحظه، از بالای تو غمی به سراغت می‌آید که تو را به حالت بی‌خودی می‌برد.
چه از لعل و در گوشت که چون گردون پی تأدیب
بمالد گوش نتوانی که گوش خود بجنبانی
هوش مصنوعی: اگرچه از زیورها و زیبایی‌ها برخورداری، اما وقتی که دنیا با تو چنان رفتار کند که مانند گوشتی تحت تأدیب باشد، توانایی حرکت و عکس‌العمل نخواهی داشت.
کلام حق نیاید بر زبانت از ره ندرت
اگر صد ره تناورهای عشرت بر زبان رانی
هوش مصنوعی: اگر کلمات حقی بر زبانت نرود، نشان از نادری آن دارد، و اگر صدها راه خوشی و لذت را بر زبان بیاوری، کلام حق خود را نخواهد نشان داد.
ولی مصحف ترا رخسار شاهد باشد و در وی
پی زینت نهاده خالها آیات قرآنی
هوش مصنوعی: درسها و زیبایی‌های چهره‌ات مانند آیات قرآن در مصحف نقش بسته است و زیبایی‌هایت همچون نشانه‌هایی دلربا و جذاب در آن جلوه‌گرند.
اگر پیش عزیزی یک درم داری پی اخذش
همه گر یوسف مصری بود سازیش زندانی
هوش مصنوعی: اگر نزد یکی از عزیزان و دوستان خود یک درم (پول) دارید، برای دریافت محبت و دوستی‌اش، اگرچه او هم مانند یوسف مصری زیبا و نیکو باشد، باید او را در بند محبت خود قرار دهید.
نبخشی یا رها ندهی مروت کرده گر صد ره
شفاعت یا ضمانیت نماید پیر کنعانی
هوش مصنوعی: اگر تو بخشش نکنی یا از کسی رو برنگردانی، حتی اگر صد بار دیگران برایت شفاعت کنند یا ضامن تو شوند، این کار به صلاح تو نیست.
وگر گنج کسی پیشت بود و او گشته محتاجت
دهی گر حبه اش ناری بخصلتهای احسانی
هوش مصنوعی: اگر گنجینه‌ای از ثروت نزد تو باشد و آن شخص نیازمند تو شده باشد، هر چقدر هم که او را در نیازی قرار داده‌ای، باز هم باید به او کمک کنی و خوبی‌های خود را نثار او کنی.
کسی بر آسمانت گر رساند از ره تعظیم
اگر دستت دهد او را دهی با خاک یکسانی
هوش مصنوعی: اگر کسی با احترام و تعظیم به آسمان تو نزدیک شود و دستت را بگیرد، بدان که او را به اندازه خاکی که زیر پای توست، نادیده می‌گیری.
شوی آتش که صد سال ار مجوسش روشنی بخشد
چو یک دم در وی افتد ضایعش سازد ز نیرانی
هوش مصنوعی: اگر آتش صد سال به کار خود ادامه دهد و از روشنی مجوس بهره‌مند شود، تنها یک لحظه که درون آن افول کند، تمام آن روشنایی را نابود می‌کند و از بین می‌برد.
ز بس تار لباست آنچنان کسوت کنی خود را
که نی دامانی از وی فهم گردد نی گریبانی
هوش مصنوعی: به دلیل تاریک و غلیظ بودن لباست، به گونه‌ای می‌پوشانی خودت که نه دامن‌ات قابل تشخیص است و نه گریبان‌ات.
چو کرم قز بصد رسوائیت بیرون کشند از وی
که هم گور تو بوده هم کفن از عین پیچانی
هوش مصنوعی: اگر کرمی را از درون خود بیرون بکشند، همانی که باعث رسوایی‌ات شده، باید بدانی که آن کرم هم در تاریکی گور تو بوده و هم در پارچه‌ای که به عنوان کفن به تو می‌پوشانند.
تنی از رشته جان پرده زانسان که گر میری
شوی بی پرده از بازیچه های چرخ گردانی
هوش مصنوعی: بدن تو مانند ریسمانی است که جان را به خود متصل کرده، و اگر از این قید آزاد شوی، بی‌پرده و بدون حجاب، همواره درگیر بازی‌های زندگی خواهی بود.
گه می خوردن آنگه روح بازی با بتان کردن
بود هر حظ نفسانی برت یک فیض روحانی
هوش مصنوعی: گاهی در لحظات خوشی و لذت، روح در بازی و عشق با معشوقان به سر می‌برد، و هر خوشی جسمی تو را به یک نعمت روحانی نزدیک‌تر می‌کند.
عجب نبود که روحت مرده و تو زنده نفسی
به جای فیض روحانیت بودن حظ نفسانی
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که در درون تو روحی مرده است و با وجود زنده بودن، تنها نفس می‌کشی. به جای بهره‌مندی از فیض روحانی، به لذت‌های دنیوی راضی شده‌ای.
سگ مردان بود نفس و تو از سگ سیرتی گشته
سگ این نفس کافر آنت مردی این مسلمانی
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم اشاره دارد که نفس انسان می‌تواند به اندازه یک سگ باشد، و اگر کسی به نفس خود توجه نکند و آن را سرکوب نکند، در واقع به صفاتی غیر انسانی تبدیل می‌شود. در نتیجه، فردی که تحت تاثیر غرایز و خواسته‌های نفسانی قرار می‌گیرد، از فضائل انسانی دور می‌شود و به یک زندگی غیر اخلاقی و بی‌اهمیت تن می‌دهد. در نهایت، نشانه‌های انسانیت و دیانت در او کمرنگ می‌شود.
بر مردان ز مردی چون زنی دم چون سگ ایشان
سگت کرده ز محذولی نه بل کز فرط خذلانی
هوش مصنوعی: آدم‌های ناتوان و بی‌عمل که مانند زنان ناتوان هستند، در واقع به حکم ناتوانی خود، مانند سگ‌هایی شده‌اند که به آنها بی‌احترامی می‌شود، نه به خاطر کم‌بودن اعتبار خود، بلکه به دلیل خیانت و بی‌وفایی که در خود دارند.
تماشا بین که لاف شیرمردی هم زنی از کبر
اگر چون یوز نشینی بر فراز خنگ جولانی
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین و ببین که چطور برخی افراد به خاطر خودخواهی و کبرشان، با وجود اینکه در واقع هیچ کاره‌اند، خود را به زعم خود قوی و دلیر نشان می‌دهند. در حالی که اگر مانند یک یوز در مرتفع‌ترین نقطه زندگی کنند، فقط به خودشان فریب می‌دهند و در واقع در وضعیت نامناسبی قرار دارند.
گمانت اینکه آن خنگیست جولانی بزیر ران
ندانی یوز از مرکب نباشد غیر پالانی
هوش مصنوعی: فکر نکنی که او بی‌خاصیت است، از زیر ران او می‌فهمی که یوزی که در اینجا است، به جز از سوارکاری نمی‌تواند باشد.
ز می تر دامنی وز بیخودی سازی گریبان چاک
مگر گشتت گریبان چاک ازین آلوده دامانی؟
هوش مصنوعی: اگر از می و شراب مست نشوی و به حالتی بی‌خود در نیایی، چگونه ممکن است که لباس‌ات چاک شود؟ آیا از این دامان آلوده به گناه و دنیا فانی، گریبان‌ات چاک نخواهد شد؟
نه تنها دامنت تر شد بلای باده از بیرون
بلائی از درون هم باعث این گشت تا دانی
هوش مصنوعی: تنها مشکل تو از بیرون به خاطر نوشیدنی نیست، بلکه یک مشکل درونی نیز هست که باعث این وضعیت شده است تا متوجه شوی.
بدینسان دامن تر هر طرف دامن کشان تا کی؟
نخواهد گشت دامن گیر یک راهت پشیمانی
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که در زندگی، نمی‌توان همیشه با تردید و احتیاط، سمت و سویی را انتخاب نکرد و در هر طرف دامن کشید. در نهایت، این رفتار باعث پشیمانی خواهد شد و باید تصمیمات قاطع‌تری اتخاذ کرد.
ترا هر چند این گمراهی آمد از پدر میراث
هم از غوغای نفسانی هم از وسواس شیطانی
هوش مصنوعی: هرچند که این آشفتگی و انحرافی که داری به پدر و خانواده‌ات برمی‌گردد، اما بخشی از آن ناشی از امیال نفسانی و وسوسه‌های شیطانی نیز هست.
ولی لاحول و آنگه بازگشتت نیز مور وثیست
ظلمنا ربنا گویان بمهجوری و گریانی
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به حالتی از ناچاری و ناراحتی اشاره دارد. او می‌گوید که هیچ راهی برای فرار از مصیبت‌ها و مشکلات ندارد و به حالتی متاسفانه به درگاه خداوند شکایت می‌کند. او با اشک و اندوه از ظلم و بی‌عدالتی‌هایی که بر او رفته صحبت می‌کند و به نوعی به تنهایی و بی‌کسی خود اشاره دارد.
عجب نبود که صد چندین گنه را پاک شوید گر
شود ظاهر بروی بحر رحمت موج غفرانی
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که اگر هزاران گناه مورد بخشش قرار گیرند، چرا که اگر در چهره‌ی معبود، امواج رحمت و آمرزش نمایان شود، همه چیز قابل پاک شدن خواهد بود.
خداوندا منم آن بنده ظالم به نفس خود
که صد چندین که گفتم آیدم از نفس ظلمانی
هوش مصنوعی: پروردگارا، من بنده‌ای هستم که به خودم ظلم می‌کنم و بارها به خودم گفته‌ام که از نیروی تاریک نفس خود دور شوم.
اگر صد دوزخ دیگر بسازی بهر تعذیبم
سزاوارم وگر هم بخشیم هستت بآسانی
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی صد تا دوزخ دیگر برای عذاب من بسازی، من سزاوار آن هستم، و اگر هم بخشی، این کار در حق تو آسان خواهد بود.
به صد چندین که گفتم قایلم اما سه کار از من
به درگاه تو هرگز نامد از بد سیرت و سانی
هوش مصنوعی: من بارها تأکید کرده‌ام که به تو اعتقاد دارم، اما از من سه کار هرگز به درگاه تو نیامده و این به خاطر بدکرداری و صفات ناپسند من است.
بگویم تا بداند خلق عالم زانکه در پیشت
بگفتن نیست حاجب زانکه میدانم که میدانی
هوش مصنوعی: بگویم تا مردم بفهمند که نمی‌توان به تو به طور مستقیم گفت، چون من می‌دانم که تو خود از همه چیز آگاهی داری.
یکی آن بود کز من گرچه صد عصیان به فعل آمد
نکردم فخر جز با صد سیه رویی پشیمانی
هوش مصنوعی: فردی بود که با وجود اینکه من صدها گناه مرتکب شدم، هیچ‌گاه به خودم نبالیدم جز به خاطر صد روی زشت و پشیمانی که داشتم.
ز نفسم گر خطا آمد ولی از بیم کارم بود
ز افغان آتش افروزی ز مژگان اشک غلطانی
هوش مصنوعی: اگر چه ممکن است از من خطایی سر زده باشد، ولی این از نگرانی‌ام است.آتش‌افروزی‌ام به خاطر صدای درونم است و اشک‌هایی که از چشمانم جاری شده‌اند.
دگر یک آنکه در شرح رسولت آن شه ملت
گل نار براهیمی و خفر آل عدنانی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تفسیر و بیان صفات پیامبر و ویژگی‌های ایشان می‌پردازد. او به شخصیت و مقام پیامبر اشاره کرده و بر اهمیت و عظمت ایشان در میان ملت‌ها تأکید می‌کند. همچنین، در توصیف او به نام‌های مرتبط با خاندان و نسب ایشان اشاره می‌شود که نشان‌دهنده‌ی ریشه و جایگاه ایشان در تاریخ و فرهنگ اسلامی است. شاعر با استفاده از تصاویر و استعاره‌ها، پیامبر را به عنوان گل و زیبایی معرفی می‌کند که در بین مردم درخشان و محترم است.
رسول ابیض و اسود امام یثرب و بطحا
امید فاسق و فاجر شفیع سارق و زانی
هوش مصنوعی: پیامبر سفید و سیاه، پیشوای یثرب و سرزمین بطحا، امید فاسقان و فاجران، شفیع دزدان و زناکاران است.
به فعل ار قاصر افتادم ولی از روی صدق دل
همیشه بوده ام کامل ز توفیقات رحمانی
هوش مصنوعی: اگرچه در عمل به کمال نرسیده‌ام، اما با تمام وجود و صداقت همیشه از الطاف الهی برخوردار بوده‌ام.
دگر در خدمت مخدوم تقصیرم اگر هر چند
نگنجد در زمین و آسمان از بس فراوانی
هوش مصنوعی: معنای این بیت این است که من برای خدمت به محبوبم هر چقدر هم که تلاش کنم و در این راه اشتباه کنم، باز هم کم است و نمی‌توانم به اندازه محبت و بزرگواری او حق مطلب را ادا کنم. عشق و محبت او به قدری زیاد است که نمی‌توان در زمین و آسمان آن را اندازه‌گیری کرد.
ولیکن گوهر صدق دعایم از برای شه
فزون شد در بهار از قطره های ابر نیسانی
هوش مصنوعی: اما حقیقت و ارزش دعایم برای شاه، در بهار، به اندازهٔ قطره‌های باران نیسانی بیشتر شد.
چه شه آن شه که نتوان گفت اندر طارم رفعت
چو خورشیدش نشد ثانی که خورشیدش بود بانی
هوش مصنوعی: چقدر عالی است آن پادشاهی که نمی‌توان درباره‌اش گفت و جایگاهش به قدری بلند است که مانند خورشید بی‌نظیر است و هیچ کس نمی‌تواند مانند او را پیدا کند، زیرا او خود منبع تابش و نور است.
گه کشورستانی گوهر درج عمر شیخی
دم صاحب قرانی اختر اوج تیمورخانی
هوش مصنوعی: در این بیت، به زمان و جایگاهی اشاره شده که در آن، ارزش و مقام افراد به بالاترین حد خود می‌رسد. سخن از شخصیتی است که در دوران خود، مانند گوهر ارزشمندی درخشان است. همچنین به قدرت و عظمت شخصیت‌هایی چون شیخ و تیمورخان اشاره شده، که نماد بزرگی و نفوذ در تاریخ هستند. به طور کلی، این بیان حکایت از رسیدن به اوج شکوه و مقام در زندگی دارد.
ابوالغازی شه عالی گهر سلطان حسین آمد
که آمد خان بن خان تا حریم یا فسو علانی
هوش مصنوعی: ابوالغازی، که از نسل‌های بزرگ و با اصالت است، به عنوان سلطان حسین وارد میدان شد. او به عنوان یک خان برجسته، به حریم یا سرزمین خود وارد شد.
ز عزو مکرمت تا یافتش خاقانی و شاهی
ز ارث سلطنت تا آدمش خانی و قاآنی
هوش مصنوعی: از مقام و شخصیت بزرگ تا وقتی که خاقانی و شاهی را پیدا کرد، از میراث سلطنت تا زمانی که آدم را صاحب منزلت کرد.
زهی از روی رفعت پایه پستت فلک قدری
زهی از راه شوکت رتبه ذاتت جهانبانی
هوش مصنوعی: عجب از بلندی و عظمت تو که در عین پستی، قدرتی فراوان داری! عجب از ارادت به موقعیت تو که تو را به حکمرانی و مدیریت جهانی برگزیده است!
ز انجم کثرت خیلت فزون از نسبت عقلی
ز گردون رفعت قدرت برون از حد امکانی
هوش مصنوعی: از ستاره‌ها، کثرت خیال بیش از نسبت عقل است و از آسمان، بلندی قدرت فراتر از حد امکان است.
نه درک دقتت مغز خرد را میل مبهوتی
نه نطق دلکشت ذکر ملک را رنگ هذیانی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که توان درک و فهم عمیق، فراتر از عقل و خرد است. همچنین بیان می‌کند که دل و احساس نمی‌تواند به طور کامل زیبایی و شکوه توصیف شده را بیان کند و این موضوع ممکن است به نوعی به هذیان و توهم تبدیل شود. به عبارت دیگر، برخی از مسائل و مفاهیم عمیق آن‌قدر پیچیده و زیبا هستند که نه عقل قادر به درک آن‌هاست و نه کلام می‌تواند به‌خوبی آن‌ها را توصیف کند.
بی سنجیدن بر تو بودن کفه گردونرا
بود دو نیمه ارزن پوست را آئین میزانی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر اشاره می‌کند که اگر بدون در نظر گرفتن شرایط و اوضاع، به کسی نظر بیفکنیم، نتیجه‌ای درست نخواهیم گرفت. دقت نکردن به جزئیات همچون تقسیم کفه‌های یک ترازو باعث می‌شود که ارزش و حقیقت چیزی را به درستی نفهمیم. این بیان به ما یادآوری می‌کند که باید در قضاوت‌هایمان دقت و تأمل بیشتری داشته باشیم.
به نزد رای پاکت هم بسی روشن شوند از خود
به جرم مه رسد قیری به قرص مهر قطرانی
هوش مصنوعی: در نزد خرد و اندیشه پاک تو، بسیاری از مسائل روشن می‌شوند و از خود، به جرم مه، قیر به قرص خورشید می‌رسد و مانند قطرانی می‌ماند.
چو بهر شمسه خرگاه جاهت زر ورق جویند
نیابد صفحه خورشید آنجا قدر کمسانی
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر مقام و جایگاه تو، طلا و نقره جستجو می‌کنند، آنجا صفحه‌ای از خورشید وجود ندارد که نشان‌دهنده ارزش تو باشد.
بود هر دوره ای را چرخ اعظم نقطه مرکز
به قصر حشمتت چون گسترند اطباق سلانی
هوش مصنوعی: هر دورانی در زمین، مرکز آن، قصر و شکوه تو را در بر خواهد گرفت، مانند اینکه سفره ای برای میهمانان گسترده شده باشد.
اناری باشد از طاس فواکه بزم جاهت را
قضا گر جوف گردونرا کند پر لعل رمانی
هوش مصنوعی: انارهایی باشد در ظرف میوه‌های باغ مراسمی که اگر تقدیر چنین باشد، آسمان را پر از سنگ‌های قیمتی خواهد کرد.
چو دود آتش مهرت بود چرخ دگر باشد
شرار آنجا به بهرامی ز کال آنجا به کیوانی
هوش مصنوعی: وقتی عشق تو مانند دود ناشی از آتش است، آسمان در آنجا به گونه‌ای دیگر می‌شود و شعله‌اش به فرح و شادی می‌رسد، همان‌طور که در دنیا با کیوان (زهره) دنبال می‌شود.
بتان هر سو چو انجم انجمش چون کرم شب تابست
چو گردد مهر رایت مایل بزم شبستانی
هوش مصنوعی: بتان در هر طرف مانند ستاره‌ها هستند و زیبایی آن‌ها مانند کرم شب‌تاب می‌درخشد. وقتی که ماه به سمت راست خود میل می‌کند، محفل شبانه‌ای را تشکیل می‌دهد.
نفاذ امر را چون بشکنی طرف کله نبود
قدر را غیر مأموری قضا را غیر هامانی
هوش مصنوعی: وقتی که دستور به اجرا در می‌آید، دیگر هیچ چیز از آن تاثیر نخواهد گرفت و تقدیر الهی هم در این میان بی‌اعتنا می‌ماند.
ز خنک چرخ سیرت نیمه نعل کهن افتد
سزد کین کهنه گنبد را کند طاقی و ایوانی
هوش مصنوعی: از چرخ خوش سرشت، اگر نیمه‌ای از نعل قدیمی بیفتد، شایسته است که این گنبد کهنه، طاق و ایوانی نو بسازد.
شها مدح تو نبود حد من زانرو گه الکن
رسول الله را گفتن نیارد نعت حسانی
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به درستی تو را توصیف کنم، زیرا شان تو فراتر از آن است که من بتوانم بیان کنم. حتی وصف پیامبر هم به زبان حسان ممکن نیست.
ولیکن داشتم طبع آزمایی را هوس یکره
که گویم چند بیتی موعظت در طور خاقانی
هوش مصنوعی: اما من تمایل داشتم که با طبع آزمایی، چند بیتی پندآموز به سبک خاقانی بگویم.
نمیدانستم آن تا در چه رنگم رو دهد و اکنون
رسید از مبداء فیض آنچه بنمودم سخن رانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانستم که سرنوشت و آینده‌ام چگونه خواهد بود و حالا به برکت فیض الهی، آنچه را که در درونم بود، به زبان می‌آورم.
مسلسل ز ابتدای آفرینش تا بدین ساعت
سخن در یک قصیده راندم از روی سخن دانی
هوش مصنوعی: از آغاز خلقت تا به حال، توانسته‌ام همه‌ی این حرف‌ها را در یک شعر بیان کنم و این را نتیجه‌ی علم و دانش خود می‌دانم.
بهر بیتش کتابی درج کردم سر به سر حکمت
بهر یک درج پنهان ساختم صد گوهر کانی
هوش مصنوعی: برای هر بیت شعر که نوشته‌ام، کتابی پر از حکمت و آموزش قرار داده‌ام. به طور مخفیانه در هر نوشته، ارزش‌هایی همچون گوهرهای گرانبها نهفته است.
بیان حال خود ز انصاف کردم وانگه اوصافش
بود هم بهره گیرد از تو جهای وجدانی
هوش مصنوعی: حالت خود را با انصاف توضیح دادم و سپس اوصاف او هم از تو، بهره‌مند خواهد شد، همان‌طور که از حقیقت وجودی‌اش به تو آگاه شده‌ام.
چنان بیدار کردم اهل عالم را ازین گلبانگ
که ناید خوابشان تا حشر از اندوه و پژمانی
هوش مصنوعی: من به قدری صدای دلنشینی دارم که همه مردم را از خواب بیدار کرده‌ام و تا روز قیامت خوابشان نخواهد برد، به خاطر اندوه و ناراحتی‌ای که در دل دارند.
چو منهج شد نجات خلق را از تیه گمراهی
نهادم نام منهاج النجات از لطف سبحانی
هوش مصنوعی: وقتی راهی برای نجات مردم از سردرگمی و گمراهی فراهم شد، نام آن را "راه نجات" گذاشتم که از رحمت و لطف الهی نشأت گرفته است.
سخن هر چند جان پرور بود خواموشی اولیتر
طریق اولی ار داری نگه ساکت شو ای فانی
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که صحبت کردن می‌تواند روح‌نواز و زندگی‌بخش باشد، بهتر است در برخی مواقع سکوت را انتخاب کنی. اگر نگاهت به این موضوع عمیق و دقیق باشد، می‌فهمی که در خاموشی، حکمت‌های بیشتری وجود دارد. بنابراین، ای انسان فانی، در چنین لحظاتی ساکت باش.
همیشه تا که در عرض سخن گرچه بود قانع
ممل افتد ادا مقصود را افتد چو طولانی
هوش مصنوعی: در هر بحثی، حتی اگر طرف مقابل قانع باشد، ممکن است برای بیان منظور خود نیاز به توضیحات بیشتری باشد. در واقع، وقتی که صحبت‌ها طولانی می‌شود، احتمال اینکه به هدف خود بپرسید، افزایش می‌یابد.
بود طول حیات شاه چندانی که در عرضش
عطارد عاجز آید گر کند صد دور کیوانی
هوش مصنوعی: طول عمر شاه به قدری زیاد است که اگر عطارد بخواهد در برابر او به دور کیوان بچرخد، باز هم ناتوان خواهد بود.