شمارهٔ ۴ - قوت القلوب
جهان که مرحله تنگ شاهراه فناست
درو مجوی اقامت که راه شاه و گداست
کجا محل اقامت که قاطعان طریق
بنقد دین و دل اندر کمین پی یغماست
چه مرحله است که پا نانهاده بهر شدن
ز بام مرحله کوس رحیل را غوغاست
عجب رهی که نه مبداء بود درو ظاهر
غریب بادیه ای کس نه مقصدی پیداست
درو نکرده مکان مرد و زن همی گذرند
ازان زمان که گذرگاه آدم و حواست
چو کار ام و اب اینست بس بفرزندان
همی بارث رسد کان عبارت از تو و ماست
هزار سال درین کهنه دیر اگر مانی
که مدتش بیکی لمحه گر نهی نه سزاست
چرا که وقت شدن بعد طول این مدت
اگر به نیم نفس گیریش نیاید راست
درین مکان نه امید نشستن است بکس
که از تهتک او ناشسته باید خاست
عجب نگر که مکانی چنین مضیق بتست
چنان وسیع که گویی که لامکانش فضاست
عجبتر آنکه ترا با هزار رنج در او
ز چرخ صد غم و از اختران هزار جفاست
ز چرخ این رسدت دوره شبانروزی
که صبح عیش تو هر رزو ازو بشام عناست
بجام اخضر گردون اگر نکو نگری
ز بهر قتل تو دانی که پر ز زهر فناست
بدور مهرش اگر بنگری شود معلوم
که از شعاع بقصدت دو صد سنان بلاست
ز چرخ نیز بدان اختیار این گردش
که او هم اندر گردش زبون دست قضاست
چه اختیارش باشد که در هزاران قرن
که دست قدرتش افکنده در ته و بالاست
بکام خویش نیارست یک دم آسودن
چنین که چون من سر گشته حال بی سر و پاست
بقدر مهر نگویم که قدر یک ذره
ز حال خود نه فزایش گشته و نه کاست
ز سعد و نحس نجومش که در جهان اثرست
همه بامر خداوند قادر یکتاست
هر آنکه کون و فساد جهان بچرخ و نجوم
نهاده دیده حق بینش را رسیده عماست
کس ار بفسحت غبر او رفعت چرخست
که این زبونی با وی ز چرخ تا غبراست
دلش زکان شده صد پاره خون و بر سر خاک
اگرچه کوه به قدر رفیع گردون ساست
نه بیشه شیر کشنده نه موش مرده به کوی
ز جور مور ضعیفش چنان که رنج و عناست
به بین به پیل فلک هیکل قوی پیکر
که بر تن از سر خرطوم پشه اش چه بلاست
همان پلنگ که خواهد بمه زند پنجه
به پوشت باز شده پنجه اش چه سان ته پاست
به تلخکامی چینها به روش بین گرچه
که از تلاطم امواج بحر قله زداست
نهنگ اگرچه بود قهرمان کشور بحر
بکرم آبی ای از خود فزون همیشه غذاست
باژدها چه نگه میکنی به گنج به بین
که مانده هر یکی از حرص چند اژدرهاست
سخن نگوی ز عنقا که هر که قانع شد
فراز قاف قناعت بدان که او عنقاست
نگر با بر بهاری و اشک و فریادش
که چون سیاه لباس از برای خود بفزاست
دگر بصرصر بنیاد کن نگر که چه نوع
ز خاکسارئی در دشتها جهان پیماست
عقاب گرگ فکن بین که در کف صیاد
بجز دو بال و دمش خرد رو به صحراست
به بند طغرل و شاهین نگر چو کشتنیان
ببسته چشم پی قتلشان زمان دغاست
چو ز آفرینش ظالم وشان برین نهجند
طریق ظلم کشان هم بجنب این پیداست
اگرچه آهوی چین راست نافه پر مشک
چو نافه پوست کنندش بگوی کش چه خطاست
نه طوق مشکین دارد تذرو بر گردن
نشان چنگل بازش بمانده بر اعضاست
درین که قهقه زن کبک خون خورد دایم
نشان حمرت منقار و رنگ پنجه گواست
دلیل آنکه فصیحان نکته شیرین هست
زبون محبس ظاهر ز طوطی گویاست
نشان آنکه صبیحان پاک عارض شد
اسیر خاری آثارش از گل حمراست
بنعلهای مذهب مبین پر طاوس
که نعلهاش بر اعضا ز تیغ رنج و عناست
فتاده بلبل بیدار درون خاکستر
درون باغ ملاهت ز آتش سوداست
عجبتر اینکه گل دلربای آتش رنگ
بخون نشسته ز اندوه و چاک کرده قباست
اگرچه نیست ز سرگشتگی به پروانه
بغیر سوز و گدازی که واله و شیداست
بشمع سوختن و مردنش نگر که چه سان
پی عزای خودش گاه ناله گاه بکاست
ز مور اگرچه همی شرزه شیر در رنجست
چه سود چون که خودش پایمال در ته پاست
ز پشه گرچه به پیل دمان رسد آزار
ز دود یک سر گین دود سانش رو بقفاست
اگرچه جوهر علویست آتش روشن
چه لرزه ها ز تب محرقش که بر اعضاست
هوا ممد حیاتست خلق را لیکن
نگر که چون ز تعفن ازو بدهر وباست
اگرچه هست من الماء کل شی حی
غریق او را موتست ازو کجا احیاست
مگو که خاک بود منبع سکون و قرار
ز باد چرخ زنان پیکرش نگر که سباست
بهیچ شی ز اشیا جنس مخلوقات
اگر قوی و ضعیف و اگرچه شاه و گداست
بدهر کامی بی محنتی میسر نیست
بغیر قادر بیچون که خالق اشیاست
هر آنچه شد ز ازل آفریده تا بابد
زبونیش همه بر آفریدگار گواست
چو شد یقین که چنین است کار خالق خلق
بغیر آن نشود هر چه هست او را خواست
پس آنچه کرده ترا امر و نهی ما امکن
بباید از پی آن خویش را گرفتن راست
نخست هر چه ترا فرض و واجب است بشرع
نوافل و سنن آن جمله را طریق اداست
بیان معتقداتت که نام شد ایمان
که گفتنش بزبان داشتن بدل شد راست
نخست داشتن ذات پاک حق میدان
بدین طریق که باقیست بلکه عین بقاست
وجود اوست که او هست و بود و خواهد بود
بنسبت احدیت بخورد حمد و ثناست
صفات او نبود منحصر بچون و بچند
حیات و علم و ارادت بقدرت و اسماست
دگر که فاعل مختار اوست فعل ازوست
وجود گیرد نیک و بد آنچه کرده فضاست
دگر ملایکه میدان مسبحان سپهر
که ذکر هر یک تسبیح نام پاک خداست
دگر بود کتب او که هر چه آنجا هست
همه حقست و کلام مهیمن داناست
دگر بود رسل این نوع کو فرستادست
بخلق و هریکشان رهبر طریق هداست
محمد عربی پیشوای خیل رسل
اگر بخلق موخر ولی بذات اولی است
دگر بزندگی بعد مرگ یوم نشور
عقیده کردن باشد که هست آن همه راست
دگر وجود همه خیر و شر که از قدرست
بدان صفت که بتقدیر خویشتن آراست
ز بعد معتقداتت که نام شد ایمان
ز پنج رکن مر اسلام را همیشه بناست
بیان اشهد ان لا اله الا الله
محمد آنکه رسالت بذات او برپاست
صلوة خمسه دگر پنج گنج اسلامست
معاف نبود ازین گر ذکور یا که نساست
ز بیست نیم درم بعد از آن تصدق دان
که دادنش بودت فرض کان حق فقراست
دگر ز سالی سی روز روزه داشتن است
که روزی آنکه خورد داشتن دو ماه جزاست
دگر عزیمت حج شد بشرط امن طریق
ور استطاعت آن نبودش بکس نه رواست
ز بعد معتقدات این بود عباداتت
که بس شرایط بسیار هم درین اثناست
اگرچه ظاهرشان هست جسم هر یک را
نهفته روحی باشد که نام آن تقواست
بدانچه شرع نکردهست امر و اهل الله
شوند مرتکبش گونه گون ریاضتهاست
ز لا اله که مذکور گشت و الا الله
بسی کسی که بدین نوع غرق این دریاست
اگر قطار فلک جمله بگسلند از هم
غریق را ز خس موج رو کجا پرواست
شهود بین که ز زخمش کشند پیکان را
که صلوة نه واقف که رفت یا برجاست
بسا مصلی کو از پی دو رکعت شب
ز بهر ختم کلام الله ایستاده به پاست
زکوة بین که چو شد چل درم یکی دیگر
گرفته فرض کند صرف کین ز عین رضاست
بصوم بین که چهل روز را بیک نیت
نموده قطع که دل فارغ از شراب و غذاست
چه طوف کعبه که احرامش از در خلوت
ز شرق مهر صفت رو بجانب بطهاست
روندگان ره حق بدین سلوک و طریق
روند و خاطرشان پاک از خطور و ریاست
تو گر گواهی وحدت دهی بذات خدا
کنی توقع مزد و برین خدای گواست
وگر سری بسجود آوری بغیر وضو
بشهرتش چو مؤذن بعالمیت نداست
وگر ز مخزن قارونیت به نیم درم
خلل رسد همه روزت گزاف و لاف سخاست
ورت بخاطر صومست روزی از سی روز
غذای شام تو از خوان بیوه زن یغماست
ورت عزیمت حج شد مراد ازان سفرت
امید ده سی و چل سود کردن سوداست
همه که ذکر شدت شیوه مسلمانیست
ز فسق ظلم تو رانم چو نیم نکته بلاست
پیاله های پراپر خوری ز نامردی
وزان بخاطر تو دم بدم خیال زناست
چو آنت گشت میسر نکرده غسل هنوز
میان خلق بد عوی مردییت غوغاست
عجبتر آنکه زنت را بمردگی چون تو
همین معامله رفتست خود همینت سزاست
ترا ز تقوی خویش و ز عفت زن هم
وقوف لیک خیالت ز مرد و زن اخفاست
جز آنت فعل نباشد چنین که قوت و قوت
همه ز گوشت خوکیست کان ز وجه رباست
به فرق صد زکریا اگرچه اره کشند
به مخلصش چو دهی یکدرم بجانت عزاست
باین لیمی و دل مردگی مه دعویت
ز عفت زکریا و عصمت یحیی است
دلت که خیل شیاطین و دیو را وطنست
وطن نه مزبله شان گشته بل ازان اولیست
ملایک ار گذرند از فراز آن کشور
که چون تویی را در وی نشیمن و مأواست
ز متن باطن شومت همه هلاک شوند
چنانکه گویی آن خیل را فتاده وباست
بدین صفات ولی پیش خویش محبوبی
چنانکه بر همه خلق جهانت استغناست
عذاب آتش دوزخ همت بود صد حیف
که شعله را ز عذاب تو مردن و اطفاست
بزرگوار خدایا بهر چه کردم شرح
منم نه بلکه فزونیم ازان ز نفس دغاست
حیات خویش که آن یکنفس اگر باشد
بیاد تو خوشتر از جهان و مافیهاست
بامرو طاعت شیطان نموده ام ضایع
کزان کنونم واحسرتا و واویلاست
نه بلکه خیل شیاطین مرا شده تابع
بدین تتبعشان دیو نیز از شرکاست
هزار فرسنگ از چون خودی چو بگریزم
بجاست لیک چو من مدبری بدهر کجاست؟
بدیو و شیطان تعلیم کرده شد نفسم
که هیچ یک نتوانست کرد آنچه او خواست
که جوانیم این نوع بود کج رویشی
بگاه پیری خود کج روی نیاید راست
هزار بار اگر خویش را کشم چه از آن
بدرد مهلک من خویشتن کشی چه دواست
ولی هزارم چندین اگر گنه باشد
به پیش رحمت عامت چو پیش چرخ سهاست
ز بحر رحمت تو قطره تواند شست
سیاه نامگی از دود معصیت که مراست
نگویم اینکه چه سانم بدارو چونم بر
بدار راضیم آخر ترا بآنچه رضاست
ز غیر خویش رهان لطف کرده فانی را
نصیب ساز طریق فنا که عین بقاست
چنان بیاد خودش محو ساز و مستغرق
که نگذرد بدلش هر چه غیر یاد خداست
شد این قصیده چو قوت قلوب اهل سلوک
ازان تعیین قوت قلوبش از اسماست
هر آنکه خواند و با این عمل کند شک نیست
که از حدیقه قلبش ثمر بهشت آساست
ازان نعیم بهشتش چو قوت قلب رسد
شکسته قلب مرا نیز ازان نعیم رجاست
چنانکه اهل طرب صاف می چو نوش کنند
ز دور ساغر شان قطره نصیب تراست
خدا بناظم و قاری و راقمش بخشد
هر آنچه مصلحت دین و دنی و عقبی است
شمارهٔ ۳ - تحفة الافکار: آتشین لعلی که تاج خسروانرا زیورستشمارهٔ ۵ - منهاج النجات: زهی از شمع رویت چشم مردم گشته نورانی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جهان که مرحله تنگ شاهراه فناست
درو مجوی اقامت که راه شاه و گداست
هوش مصنوعی: دنیا، که تنها یک مرحله کوتاه و گذراست، جایی برای ماندن نیست. در این راه، هم ثروتمندان و هم فقیران با یکدیگر برابرند.
کجا محل اقامت که قاطعان طریق
بنقد دین و دل اندر کمین پی یغماست
هوش مصنوعی: کجا میتوان اقامت گزید وقتی که راهزنان دین و دل در کمین نشستهاند و در انتظار فرصتی برای دزدی هستند؟
چه مرحله است که پا نانهاده بهر شدن
ز بام مرحله کوس رحیل را غوغاست
هوش مصنوعی: چه مرحلهای است که برای رفتن به آن، هنوز پایم را نگذاشتهام؛ اینجا شلوغی و همهمهای به پا شده است که نشان از آغازی جدید دارد.
عجب رهی که نه مبداء بود درو ظاهر
غریب بادیه ای کس نه مقصدی پیداست
هوش مصنوعی: عجب راهی که در آن شروع پیدا نیست و در این بیابان، نه کسی را مقصدی آشکار است.
درو نکرده مکان مرد و زن همی گذرند
ازان زمان که گذرگاه آدم و حواست
هوش مصنوعی: مردان و زنان بدون اینکه در مکانی مشخص توقف کنند، از زمانی میگذرد که این مکان، گذرگاه آدم و حوا بوده است.
چو کار ام و اب اینست بس بفرزندان
همی بارث رسد کان عبارت از تو و ماست
هوش مصنوعی: همانطور که کار من و تو اینگونه است، پس به فرزندان ما نیز ارث میرسد که این نشاندهنده ارتباط ماست.
هزار سال درین کهنه دیر اگر مانی
که مدتش بیکی لمحه گر نهی نه سزاست
هوش مصنوعی: اگر هزار سال در این مکان قدیمی بمانی، حتی یک لحظه از مدت زمان آن بیشتر نمیشود و این در انتظار تو نیست.
چرا که وقت شدن بعد طول این مدت
اگر به نیم نفس گیریش نیاید راست
هوش مصنوعی: اگر بعد از مدتی طولانی به کسی که در آستانهی مرگ است، حتی یک نفس هم نرسد، چه فایدهای از آن زمان خواهد بود؟
درین مکان نه امید نشستن است بکس
که از تهتک او ناشسته باید خاست
هوش مصنوعی: در اینجا امیدی به ماندن وجود ندارد، زیرا کسی که به خاطر ناامیدی و بیاحترامی در این مکان نشسته است، باید از آنجا برخیزد.
عجب نگر که مکانی چنین مضیق بتست
چنان وسیع که گویی که لامکانش فضاست
هوش مصنوعی: عجب این است که در چنین مکان کوچک و تنگی، فضایی به نظر میرسد که انگار بینهایت و وسیع است.
عجبتر آنکه ترا با هزار رنج در او
ز چرخ صد غم و از اختران هزار جفاست
هوش مصنوعی: عجیب است که با وجود هزاران سختی و مشکلی که در زندگی دارم، هنوز هم به خاطر تو احساس خوشبختی و عشق میکنم.
ز چرخ این رسدت دوره شبانروزی
که صبح عیش تو هر رزو ازو بشام عناست
هوش مصنوعی: از دست گردش زمان، شب و روز به تو میرسد؛ بهطوری که صبح خوشحالی و لذت تو هر روز از شب غمانگیز برمیخیزد.
بجام اخضر گردون اگر نکو نگری
ز بهر قتل تو دانی که پر ز زهر فناست
هوش مصنوعی: اگر به آسمان سبزنگر بیندیشی و خوب دقت کنی، میفهمی که این دنیا برای نابودیت پر از سم و زهر است.
بدور مهرش اگر بنگری شود معلوم
که از شعاع بقصدت دو صد سنان بلاست
هوش مصنوعی: اگر به دور مهر او بنگری، متوجه خواهی شد که از نور و زیباییاش، دو صد تیر بلا به سمت تو نشانه گرفته شده است.
ز چرخ نیز بدان اختیار این گردش
که او هم اندر گردش زبون دست قضاست
هوش مصنوعی: از چرخ (سرنوشت) هم باید دانست که این حرکت و گردش، به دست تقدیر و سرنوشت محدود است و حتی چرخ نیز در این چرخش به صورت ناتوان در کنترل و اختیار قرار دارد.
چه اختیارش باشد که در هزاران قرن
که دست قدرتش افکنده در ته و بالاست
هوش مصنوعی: آیا او خود انتخاب کرده که در طول هزاران سال، قدرتش به جایی برسد که هم در زیر و هم در بالا تسلط داشته باشد؟
بکام خویش نیارست یک دم آسودن
چنین که چون من سر گشته حال بی سر و پاست
هوش مصنوعی: او نمیتواند حتی یک لحظه برای خود آرامش پیدا کند، به گونهای که مانند من در حالاتی سرگشته و پریشان باشد.
بقدر مهر نگویم که قدر یک ذره
ز حال خود نه فزایش گشته و نه کاست
هوش مصنوعی: من به اندازهی محبت تو چیزی نمیگویم، زیرا حال خودم نه بیشتر شده و نه کمتر گشته است.
ز سعد و نحس نجومش که در جهان اثرست
همه بامر خداوند قادر یکتاست
هوش مصنوعی: تمام تأثیرات خوشی و ناخوشی در زندگی از ستارهها ناشی میشود، اما در نهایت همه چیز تحت اراده خداوند توانا است.
هر آنکه کون و فساد جهان بچرخ و نجوم
نهاده دیده حق بینش را رسیده عماست
هوش مصنوعی: هر کسی که به گردش و تغییرات جهان و ستارگان توجه کند و با چشمی باز و حقیقتجو نگاهی به آنها بیفکند، به درک عمیقتری از حقیقت دست مییابد.
کس ار بفسحت غبر او رفعت چرخست
که این زبونی با وی ز چرخ تا غبراست
هوش مصنوعی: هر کس که به وسعت و بزرگی او نگاه کند، میبیند که مقام او در مقابل چرخ فلک و زندگی بسیار بالاتر است و این ذلت و بیقدری که ما داریم، تنها به خاطر چرخ زمان و روزگار است.
دلش زکان شده صد پاره خون و بر سر خاک
اگرچه کوه به قدر رفیع گردون ساست
هوش مصنوعی: دل او از درد و اندوه به هزار تکه خونین شده و حتی اگر زمین همچون کوهی بزرگ و بلند باشد، بر سر خاک او همچنان ایستاده است.
نه بیشه شیر کشنده نه موش مرده به کوی
ز جور مور ضعیفش چنان که رنج و عناست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شرایط نابرابر و دشواری میپردازد که در آن نه تنها قدرتمندان و شیران جنگل (نماد نیرو و قدرت) وجود ندارند، بلکه حتی موجودات ضعیفتر مانند موشها هم به دلیل ظلم و بیعدالتی در جامعه به رنج و عذاب دچار شدهاند. در واقع، در این فضا، همه از ظلم و بیتوجهی رنج میبرند، بدون اینکه نشانی از قدرت و امنیت دیده شود.
به بین به پیل فلک هیکل قوی پیکر
که بر تن از سر خرطوم پشه اش چه بلاست
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن و به جسد قوی و بزرگی که به شکل فیل است، توجه کن. با نگاهی به سرش متوجه میشوی که وجودش چه مشکلاتی به همراه دارد، حتی با وجود این که به وزنی ظریف مانند پشه اشاره میکند.
همان پلنگ که خواهد بمه زند پنجه
به پوشت باز شده پنجه اش چه سان ته پاست
هوش مصنوعی: همانند پلنگی که قصد دارد به صورت مخفی نزدیک شود و به شکار بپردازد، حالا با رهایی و آزادی بیشتری در حال حرکت است و آثار قدرت و انرژیاش به وضوح مشهود است.
به تلخکامی چینها به روش بین گرچه
که از تلاطم امواج بحر قله زداست
هوش مصنوعی: به خاطر مشکلات و دشواریها، هرچند که ممکن است در ارتفاعات و اوج موفقیت به نظر برسد، ولی در واقع این موفقیت ناشی از ناپایداری و بیثباتی است.
نهنگ اگرچه بود قهرمان کشور بحر
بکرم آبی ای از خود فزون همیشه غذاست
هوش مصنوعی: نهنگ، که دریا را به عنوان قهرمان خود میداند، در حالی که در عمق آبها زندگی میکند، همیشه بیشتر از نیازش غذا دارد.
باژدها چه نگه میکنی به گنج به بین
که مانده هر یکی از حرص چند اژدرهاست
هوش مصنوعی: به چه چیزی خیره شدهای که از زیادهطلبی اژدهاها، گنجینهها پر شده و هر کدام از آنها باقی ماندهاند؟
سخن نگوی ز عنقا که هر که قانع شد
فراز قاف قناعت بدان که او عنقاست
هوش مصنوعی: در مورد پرندهی افسانهای عنقا صحبت نکن، زیرا هر کسی که راضی و قانع باشد، در بالای قاف قناعت قرار دارد و میتوان گفت که او همان عنقاست.
نگر با بر بهاری و اشک و فریادش
که چون سیاه لباس از برای خود بفزاست
هوش مصنوعی: نگاه کن به بهار، به اشکها و فریادهایش که چگونه به مانند لباس سیاه بر خود میافزاید.
دگر بصرصر بنیاد کن نگر که چه نوع
ز خاکسارئی در دشتها جهان پیماست
هوش مصنوعی: بنگر که چه نوع از خاکساری در دشتها و بیابانها در حال پرواز و گشت و گذار است.
عقاب گرگ فکن بین که در کف صیاد
بجز دو بال و دمش خرد رو به صحراست
هوش مصنوعی: عقاب را ببین که چگونه از چنگال شکارچی فرار کرده، در حالیکه جز دو بال و دمش چیز دیگری ندارد و به سوی دشت پرواز میکند.
به بند طغرل و شاهین نگر چو کشتنیان
ببسته چشم پی قتلشان زمان دغاست
هوش مصنوعی: به پرندههایی که به دام افتادهاند و در حال شکار هستند نگاه کن. زمان آن است که به یاد آنها بیفتی، چون چشمانشان بسته شده و در انتظار سرنوشت شوم خود هستند.
چو ز آفرینش ظالم وشان برین نهجند
طریق ظلم کشان هم بجنب این پیداست
هوش مصنوعی: وقتی که از آفرینش ظالمها و ستمگران به این شکل صحبت میشود، روشن است که راه آنها همواره به سمت ظلم و ستم است و حرکت آنها نمایان است.
اگرچه آهوی چین راست نافه پر مشک
چو نافه پوست کنندش بگوی کش چه خطاست
هوش مصنوعی: اگرچه آهوی چینی مانند گلی خوشبو و با زیبایی خاص خود شناخته میشود، اما اگر کسی بخواهد او را به روش نادرست و به شکل ناپسند متحول کند، باید بداند که این کار نادرست است.
نه طوق مشکین دارد تذرو بر گردن
نشان چنگل بازش بمانده بر اعضاست
هوش مصنوعی: تذرو، پرندهای خوشساخت و زیبا، باری بر گردن خود طوق مشکین ندارد. آثار چنگال شکارچی هنوز بر بدن او دیده میشود.
درین که قهقه زن کبک خون خورد دایم
نشان حمرت منقار و رنگ پنجه گواست
هوش مصنوعی: در اینجا میگوییم که کبکی که میخندد، همواره در حال خونریزی است و آثار آن، از جمله رنگ منقار و رنگ پایش، گواهی بر این واقعیت است.
دلیل آنکه فصیحان نکته شیرین هست
زبون محبس ظاهر ز طوطی گویاست
هوش مصنوعی: دلیل اینکه سخنوران و شاعران همیشه موضوعات شیرین و جذاب را مطرح میکنند، این است که مانند طوطی، که در قفس خود حرفهای زیبا میزند، آنها نیز از زیباییهای کلام و هنر سخن میگویند.
نشان آنکه صبیحان پاک عارض شد
اسیر خاری آثارش از گل حمراست
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که زیبایی و جذابیت افرادی که چهرههای زیبایی دارند، آثاری از خود به جا میگذارد که میتواند به مشکلاتی منجر شود. در واقع، زیبایی آنها مانند یک گل سرخ است که در عین لطافت و زیبایی، خارهایی هم دارد که ممکن است باعث دردسر یا آسیب شود.
بنعلهای مذهب مبین پر طاوس
که نعلهاش بر اعضا ز تیغ رنج و عناست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از درد و رنج انسان میپردازد که به نوعی به زنده بودن و دردهای آن اشاره دارد. نعلهای مذهب به نمادی از اصول و قواعد مذهبی اشاره دارد که میتوانند بر جان و روح انسان اثر بگذارند. طاوس نیز میتواند به زیبایی و طراوت اشاره کند، اما به طور همزمان، این زیبایی ممکن است تحت تأثیر زخمها و سختیها قرار گرفته باشد. به طور کلی، تصویر این است که زیبایی و زینت تحت سایه درد و رنج قرار دارند و این وضعیت نشاندهنده تناقضهای زندگی است.
فتاده بلبل بیدار درون خاکستر
درون باغ ملاهت ز آتش سوداست
هوش مصنوعی: بلبل بیدار درون خاکستر افتاده است و در باغ خوشیها، آتش شوری برپاست.
عجبتر اینکه گل دلربای آتش رنگ
بخون نشسته ز اندوه و چاک کرده قباست
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است که گل زیبا و قرمز رنگ به خاطر غم در خون خود نشسته و لباسش را پاره کرده است.
اگرچه نیست ز سرگشتگی به پروانه
بغیر سوز و گدازی که واله و شیداست
هوش مصنوعی: اگرچه پروانه به خاطر سرگشتگیاش هیچ درد و سوزی ندارد، اما همچنان به عشق و شیدایی خود ادامه میدهد.
بشمع سوختن و مردنش نگر که چه سان
پی عزای خودش گاه ناله گاه بکاست
هوش مصنوعی: به روشنی توجه کن به شعلهای که میسوزد و خاموش میشود؛ چگونه برای عزاداری خود گاهی ناله میکند و گاهی سکوت میگیرد.
ز مور اگرچه همی شرزه شیر در رنجست
چه سود چون که خودش پایمال در ته پاست
هوش مصنوعی: هرچند که مور به عنوان موجودی کوچک و بیارزش، توانایی و قدرت شیر را در دل ندارد، ولی چه فایدهای دارد که او در رنج باشد، وقتی که خود به زیر پا رفته و آسیبدیده است؟
ز پشه گرچه به پیل دمان رسد آزار
ز دود یک سر گین دود سانش رو بقفاست
هوش مصنوعی: اگرچه پشهای کوچک میتواند به فیل آزار برساند، اما در حقیقت، آزار اصلی از دودی است که باعث میشود همه چیز در ابهام و تاریکی قرار بگیرد.
اگرچه جوهر علویست آتش روشن
چه لرزه ها ز تب محرقش که بر اعضاست
هوش مصنوعی: اگرچه آتش روشن حسی از ذات علوی را دارد، اما لرزشی که از حرارت آن به وجود میآید، بر همه اعضای بدن تأثیرگذار است.
هوا ممد حیاتست خلق را لیکن
نگر که چون ز تعفن ازو بدهر وباست
هوش مصنوعی: هوا برای زندگی انسانها لازم است، اما باید توجه داشت که اگر هوا به خاطر فساد و آلودگی بد بو شود، تاثیرات منفی بر زندگی خواهد داشت.
اگرچه هست من الماء کل شی حی
غریق او را موتست ازو کجا احیاست
هوش مصنوعی: هرچند که آب منبع حیات برای هر موجودی است، اما برای آن غرق شده، مرگ او حتمی است. پس چگونه میتوان گفت که آب او را زنده میکند؟
مگو که خاک بود منبع سکون و قرار
ز باد چرخ زنان پیکرش نگر که سباست
هوش مصنوعی: نگو که خاک محل آرامش و سکون است؛ به التهابی که باد در چرخش ایجاد میکند، نگاه کن که چقدر زنده و سرزنده است.
بهیچ شی ز اشیا جنس مخلوقات
اگر قوی و ضعیف و اگرچه شاه و گداست
هوش مصنوعی: هیچ چیزی در میان مخلوقات برتری ندارد، خواه قوی باشد یا ضعیف، خواه شاه باشد یا گدا.
بدهر کامی بی محنتی میسر نیست
بغیر قادر بیچون که خالق اشیاست
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن هر گونه موفقیت و کامیابی، بدون تلاش و رنج نمیتوان به چیزی رسید. تنها خداوند قادر است که همه چیز را خلق کند و بدون او، هیچ چیزی امکانپذیر نیست.
هر آنچه شد ز ازل آفریده تا بابد
زبونیش همه بر آفریدگار گواست
هوش مصنوعی: هر آنچه که از ابتدا تا کنون به وجود آمده، به خاطر ناتوانیاش، همگی شاهدی بر وجود خالقشان هستند.
چو شد یقین که چنین است کار خالق خلق
بغیر آن نشود هر چه هست او را خواست
هوش مصنوعی: زمانی که یقین حاصل شود که اینگونه است کار آفریننده، غیر از آنچه که او خواسته نمیتواند باشد.
پس آنچه کرده ترا امر و نهی ما امکن
بباید از پی آن خویش را گرفتن راست
هوش مصنوعی: بنابراین هر آنچه که ما به تو امر و نهی کردهایم، باید برای آن، رفتاری مطابق با خودت را در پیش بگیری.
نخست هر چه ترا فرض و واجب است بشرع
نوافل و سنن آن جمله را طریق اداست
هوش مصنوعی: ابتدا هر آنچه از نظر دین بر تو واجب و الزامی است، مانند نمازهای مستحب و سنت، همهی اینها راهی برای انجام دادن عبادتها و اعمال خوب هستند.
بیان معتقداتت که نام شد ایمان
که گفتنش بزبان داشتن بدل شد راست
هوش مصنوعی: اگر به باورها و اعتقاداتت فکر کنی، اینها همان ایمان هستند. وقتی که این عقاید را با زبان بیان کنی، به نوعی آنها به واقعیت تبدیل میشوند.
نخست داشتن ذات پاک حق میدان
بدین طریق که باقیست بلکه عین بقاست
هوش مصنوعی: ابتدا باید درک کنیم که ذات پاک خداوند همواره وجود دارد و این وجود، خود نمایانگر بقا و جاودانگی است. به عبارت دیگر، خداوند نه تنها وجود دارد بلکه خود مفهوم بقا و استمرار است.
وجود اوست که او هست و بود و خواهد بود
بنسبت احدیت بخورد حمد و ثناست
هوش مصنوعی: وجود اوست که مظهر هستی است و همیشه بوده و خواهد بود. از نظر وحدت و یگانگی، شایسته ستایش و تمجید است.
صفات او نبود منحصر بچون و بچند
حیات و علم و ارادت بقدرت و اسماست
هوش مصنوعی: خصلتهای او تنها به زندگی، دانش و عشق محدود نمیشود، بلکه شامل قدرت و نامها نیز هست.
دگر که فاعل مختار اوست فعل ازوست
وجود گیرد نیک و بد آنچه کرده فضاست
هوش مصنوعی: انسانی که دارای اختیار است، اعمالش نتیجه وجود اوست و همواره خوب و بد به انتخاب خود او مربوط میشود. آنچه انجام میدهد، بستگی به فضا و شرایطی دارد که در آن قرار دارد.
دگر ملایکه میدان مسبحان سپهر
که ذکر هر یک تسبیح نام پاک خداست
هوش مصنوعی: در آسمان، فرشتگان دیگری وجود دارند که همواره مشغول ستایش و تسبیح پروردگار پاک هستند و هر یک از آنها به نوعی عبادتی خاص مشغول است.
دگر بود کتب او که هر چه آنجا هست
همه حقست و کلام مهیمن داناست
هوش مصنوعی: کتابهایی که او دارد با آنچه در آنجا نوشته شده، متفاوت است؛ زیرا همه آنچه در آنجا وجود دارد، حقیقت است و کلام خداوند قاطع و آگاه به همه چیز است.
دگر بود رسل این نوع کو فرستادست
بخلق و هریکشان رهبر طریق هداست
هوش مصنوعی: این نوع پیامی که به انسانها فرستاده شده، سرآمد راهنمایی و هدایت است و هر یک از آنها بهعنوان راهبر در مسیر درست و سعادت انسانها عمل میکند.
محمد عربی پیشوای خیل رسل
اگر بخلق موخر ولی بذات اولی است
هوش مصنوعی: محمد عربی، پیشوای پیامبران است. اگرچه از نظر زمانی در آخرین ردیف پیامبران قرار دارد، اما از نظر مقام و ذات، در بالاترین جایگاه قرار دارد.
دگر بزندگی بعد مرگ یوم نشور
عقیده کردن باشد که هست آن همه راست
هوش مصنوعی: زندگی پس از مرگ و روز قیامت، عقیدهای است که باور کردن آن دشوار به نظر میرسد، اما واقعیت دارد و همه چیز در آن روز نمایان خواهد شد.
دگر وجود همه خیر و شر که از قدرست
بدان صفت که بتقدیر خویشتن آراست
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که به خوبی و بدی تقسیم میشوند، به خاطر سرنوشت و تقدیر خودشان شکل گرفتهاند.
ز بعد معتقداتت که نام شد ایمان
ز پنج رکن مر اسلام را همیشه بناست
هوش مصنوعی: ایمان واقعی از باورهای تو شکل میگیرد و به واسطه پنج رکن اسلام، همیشه بنیانگذاری میشود.
بیان اشهد ان لا اله الا الله
محمد آنکه رسالت بذات او برپاست
هوش مصنوعی: تأکید بر این که جز خداوند هیچ معبودی نیست و محمد پیامبر اوست، نشاندهندهٔ جایگاه والای رسالت محمد در دین اسلام است.
صلوة خمسه دگر پنج گنج اسلامست
معاف نبود ازین گر ذکور یا که نساست
هوش مصنوعی: نماز پنجگانه، یکی از ارکان اصلی اسلام است و هیچکس از آن معاف نیست، چه مرد باشد و چه زن.
ز بیست نیم درم بعد از آن تصدق دان
که دادنش بودت فرض کان حق فقراست
هوش مصنوعی: بعد از آن که بیست و نیم درم داری، بهتر است آن را صدقه بدهی، زیرا این کار بر تو واجب است؛ چرا که این حق فقراست.
دگر ز سالی سی روز روزه داشتن است
که روزی آنکه خورد داشتن دو ماه جزاست
هوش مصنوعی: بیش از سی روز روزه گرفتن در طول یک سال لازم نیست و اگر کسی در یک روز افطار کند، باید دو ماه روزه بگیرد تا جبران شود.
دگر عزیمت حج شد بشرط امن طریق
ور استطاعت آن نبودش بکس نه رواست
هوش مصنوعی: حج رفتن مشروط بر این است که راه امن باشد و اگر کسی توانایی انجام آن را نداشته باشد، بر او واجب نیست.
ز بعد معتقدات این بود عباداتت
که بس شرایط بسیار هم درین اثناست
هوش مصنوعی: عبادتهای تو به خاطر اعتقاداتت است و در این مسیر شرایط زیادی وجود دارد که باید در نظر گرفته شود.
اگرچه ظاهرشان هست جسم هر یک را
نهفته روحی باشد که نام آن تقواست
هوش مصنوعی: هرچند که آنها از نظر ظاهری تنها بدنهای مادی هستند، اما در درون هر یک روحی وجود دارد که به آن تقوا میگویند.
بدانچه شرع نکردهست امر و اهل الله
شوند مرتکبش گونه گون ریاضتهاست
هوش مصنوعی: هر چیزی که خداوند در شریعت مقرر نکرده، اگر مردم به آن عمل کنند، نوعهای مختلفی از عبادت و ریاضت را به خود میگیرند.
ز لا اله که مذکور گشت و الا الله
بسی کسی که بدین نوع غرق این دریاست
هوش مصنوعی: از آنجا که در کلام خداوند تنها نامی جز «لا اله» نیست، افرادی که به این حقیقت پی میبرند، در دریایی از معرفت غرق میشوند.
اگر قطار فلک جمله بگسلند از هم
غریق را ز خس موج رو کجا پرواست
هوش مصنوعی: اگر همه چیز جهان به هم بریزد و نابود شود، این غریق (یک فرد غرقشده) دیگر چه ترسی از امواج زواید دارد؟
شهود بین که ز زخمش کشند پیکان را
که صلوة نه واقف که رفت یا برجاست
هوش مصنوعی: ببین که پیکان چطور از دردش شلیک میشود؛ زیرا کسی که در حال دعاست، نمیداند که در کجا قرار دارد، یا در گذشته است یا در حال حاضر.
بسا مصلی کو از پی دو رکعت شب
ز بهر ختم کلام الله ایستاده به پاست
هوش مصنوعی: بسیارند افرادی که به خاطر خواندن دو رکعت نماز شب، برای ختم قرآن مشغول عبادت و ایستادگی میشوند.
زکوة بین که چو شد چل درم یکی دیگر
گرفته فرض کند صرف کین ز عین رضاست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که وقتی کسی چهل درم صدقه میدهد، به طوری که گویی به جای یک بار، دو بار این کار را انجام داده است، این موضوع از روی رضای دل اوست.
بصوم بین که چهل روز را بیک نیت
نموده قطع که دل فارغ از شراب و غذاست
هوش مصنوعی: من در طول چهل روز بدون هیچ نیتی روزه میگیرم؛ چرا که دل از شراب و غذا آزاد و فارغ است.
چه طوف کعبه که احرامش از در خلوت
ز شرق مهر صفت رو بجانب بطهاست
هوش مصنوعی: طوفان کعبه و احرام در حالتی از خلوت و راز و نیاز به سمت مغرب و بوتهاست. این تصویر به نوعی نشاندهندهی جاذبه و کشش عشق و معنویت به سمتی خاص است.
روندگان ره حق بدین سلوک و طریق
روند و خاطرشان پاک از خطور و ریاست
هوش مصنوعی: رهروان راه حقیقت باید این مسیر و روش را دنبال کنند و دلهایشان از هرگونه خیال و خواستههای مقام و ریاست پاک باشد.
تو گر گواهی وحدت دهی بذات خدا
کنی توقع مزد و برین خدای گواست
هوش مصنوعی: اگر تو بر وحدت خدا شهادت بدهی و به ذات او اعتراف کنی، دیگر نباید توقع پاداش داشته باشی، زیرا این خدا خود گواه بر این امر است.
وگر سری بسجود آوری بغیر وضو
بشهرتش چو مؤذن بعالمیت نداست
هوش مصنوعی: اگر سر خود را به زمین بگذاری و بدون وضو عبادت کنی، مانند مؤذنی خواهد بود که صدای خود را به جهانیان میرساند.
وگر ز مخزن قارونیت به نیم درم
خلل رسد همه روزت گزاف و لاف سخاست
هوش مصنوعی: اگر به گنجینهی قارون، حتی یک ذره آسیب برسد، روزهای تو فقط پف و خودنمایی خواهد بود.
ورت بخاطر صومست روزی از سی روز
غذای شام تو از خوان بیوه زن یغماست
هوش مصنوعی: به خاطر روزهات، از بین ۳۰ روز، تنها یک وعده غذای شام تو از سفرهی یک بیوهزن میآید.
ورت عزیمت حج شد مراد ازان سفرت
امید ده سی و چل سود کردن سوداست
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که تصمیم به انجام حج گرفته شده و این سفر به عنوان هدفی مهم و با ارزش در نظر گرفته میشود. امید بر این است که از این سفر بهرههای فراوان و سودهای زیادی حاصل شود.
همه که ذکر شدت شیوه مسلمانیست
ز فسق ظلم تو رانم چو نیم نکته بلاست
هوش مصنوعی: همه کسانی که در مورد سختیها و مشکلات یاد میکنند، باید بدانند که این بخشی از رفتار مسلمانانه است. اما من به خاطر ظلم و فسادی که تو مرتکب شدهای، توانایی بیان این مسائل را ندارم، چرا که به اندازهی نیم اشاره به بلاها هم سنگین و سخت است.
پیاله های پراپر خوری ز نامردی
وزان بخاطر تو دم بدم خیال زناست
هوش مصنوعی: پیالهها را به خاطر نامردی و بیمروتی مینوشند و به خاطر تو مدام به فکر خیانت هستند.
چو آنت گشت میسر نکرده غسل هنوز
میان خلق بد عوی مردییت غوغاست
هوش مصنوعی: زمانی که تو هنوز نتوانستهای غسل کنی و در میان مردم هستی، شور و هیاهوی مردانگی تو به شدت در حال جلب توجه است.
عجبتر آنکه زنت را بمردگی چون تو
همین معامله رفتست خود همینت سزاست
هوش مصنوعی: تعجبآور این است که همسر تو نیز به مانند تو به این وضعیت دچاری شده و به همین خاطر، خودت نیز سزاوار آن هستی.
ترا ز تقوی خویش و ز عفت زن هم
وقوف لیک خیالت ز مرد و زن اخفاست
هوش مصنوعی: تو از تقوای خود و عفت زن آگاهی داری، اما خیال تو درباره مردان و زنان پنهان است.
جز آنت فعل نباشد چنین که قوت و قوت
همه ز گوشت خوکیست کان ز وجه رباست
هوش مصنوعی: به جز تو هیچ عمل و اقدامی وجود ندارد، به طوری که قدرت و نیرویی که داریم همه ناشی از گوشت خوکی است که به نوعی به ربا مربوط میشود.
به فرق صد زکریا اگرچه اره کشند
به مخلصش چو دهی یکدرم بجانت عزاست
هوش مصنوعی: اگرچه صد زکریا را از پای بکشند و عذاب دهند، اما وقتی که در وجودش صداقت و خلوص وجود داشته باشد، ارزشش به اندازه جان توست و احترامش در نزد خداوند بالاست.
باین لیمی و دل مردگی مه دعویت
ز عفت زکریا و عصمت یحیی است
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیتی اشاره شده که خود را از وسوسهها و گناهان دور نگه داشته و در نتیجه به مرتبهای از پاکی و عفت رسیده است. این شخص با الگوهایی همچون زکریا و یحیی، به عنوان اوصیایی از پاکی و عصمت، مقایسه میشود.
دلت که خیل شیاطین و دیو را وطنست
وطن نه مزبله شان گشته بل ازان اولیست
هوش مصنوعی: دل تو محل جمع شیاطین و دیوان شده است و این مکان به یک زبالهدان تبدیل نشده است، بلکه پیش از این همچنین بوده است.
ملایک ار گذرند از فراز آن کشور
که چون تویی را در وی نشیمن و مأواست
هوش مصنوعی: اگر فرشتگان از آن سرزمین عبور کنند، متوجه میشوند که تو در آنجا زندگی میکنی و منزلت آنجاست.
ز متن باطن شومت همه هلاک شوند
چنانکه گویی آن خیل را فتاده وباست
هوش مصنوعی: از عمق باطن تو همه نابود میشوند، گویی که آن جمعیت در حال سقوط و شکست هستند.
بدین صفات ولی پیش خویش محبوبی
چنانکه بر همه خلق جهانت استغناست
هوش مصنوعی: با این ویژگیها، اما در برابر خود، محبوبی دارم که مانند آن، برای تمام موجودات در جهان، بینیاز است.
عذاب آتش دوزخ همت بود صد حیف
که شعله را ز عذاب تو مردن و اطفاست
هوش مصنوعی: عذاب آتش جهنم چیزی است که به همت و تلاش نیاز دارد، و افسوس که گرما و شعلههای آتش، به سبب عذاب تو، بیاثر شده و خاموش میشوند.
بزرگوار خدایا بهر چه کردم شرح
منم نه بلکه فزونیم ازان ز نفس دغاست
هوش مصنوعی: ای خدا، هر چه که کردم، تنها به خاطر خودم نیست، بلکه از آنچه در درون خودم احساس میکنم و از نفسهای درونیام ناشی میشود، بیش از آنچه که نشان میدهم، هست.
حیات خویش که آن یکنفس اگر باشد
بیاد تو خوشتر از جهان و مافیهاست
هوش مصنوعی: زندگی من، اگر یک نفس به یاد تو باشد، از تمام دنیا و آنچه در آن است، بهتر است.
بامرو طاعت شیطان نموده ام ضایع
کزان کنونم واحسرتا و واویلاست
هوش مصنوعی: به خاطر انجام کارهای نادرست و پیروی از وسوسههای شیطانی، به شدت پشیمان و متأسفم. این وضعیت برای من زجرآور و دردناک است.
نه بلکه خیل شیاطین مرا شده تابع
بدین تتبعشان دیو نیز از شرکاست
هوش مصنوعی: من از پیروی شیاطین دور نشدهام و این به قدری است که حتی دیو نیز به جمع آنها تعلق دارد و در شرک افتاده است.
هزار فرسنگ از چون خودی چو بگریزم
بجاست لیک چو من مدبری بدهر کجاست؟
هوش مصنوعی: اگر هزار فرسنگ هم از کسی مثل خودم فاصله بگیرم، باز هم درست است، اما در دنیای پر از تدبیر و هوشمندی، کسی مثل من کجا پیدا میشود؟
بدیو و شیطان تعلیم کرده شد نفسم
که هیچ یک نتوانست کرد آنچه او خواست
هوش مصنوعی: نفس من تحت تأثیر بدی و شیطان قرار گرفته است و نتوانستهام هیچیک از خواستههای او را انجام دهم.
که جوانیم این نوع بود کج رویشی
بگاه پیری خود کج روی نیاید راست
هوش مصنوعی: جوانی ما به این شکل است که در دوران پیری نمیتوانیم تغییر کنیم و همچنان اشتباهات و انحرافات جوانی را خواهیم داشت.
هزار بار اگر خویش را کشم چه از آن
بدرد مهلک من خویشتن کشی چه دواست
هوش مصنوعی: هر چقدر که خودم را آزار بدهم، این درد عمیق من را تسکینی نیست. خودکشی من چه کمکی به درد من میکند؟
ولی هزارم چندین اگر گنه باشد
به پیش رحمت عامت چو پیش چرخ سهاست
هوش مصنوعی: اگرچه هزاران گناهی در پیشگاه تو وجود داشته باشد، اما رحمت تو نسبت به آنها مانند نزدیکی ستاره سها به آسمان است.
ز بحر رحمت تو قطره تواند شست
سیاه نامگی از دود معصیت که مراست
هوش مصنوعی: از دریای رحمت تو میتوان به راحتی لکهای از گناه و معصیت را که بر دلم نشسته است، شست و پاک کرد.
نگویم اینکه چه سانم بدارو چونم بر
بدار راضیم آخر ترا بآنچه رضاست
هوش مصنوعی: من نمیگویم که حال و روزم چگونه است، چون به سرنوشت و تقدیر خود راضیام. در نهایت، من تو را به چیزی که برایت بهتر است، میسپارم.
ز غیر خویش رهان لطف کرده فانی را
نصیب ساز طریق فنا که عین بقاست
هوش مصنوعی: از غیر خودت رها شو و با لطفی که میکنی، به فرد فانی کمک کن تا راه فنا را پیدا کند، زیرا این راه در واقع حقیقت بقاست.
چنان بیاد خودش محو ساز و مستغرق
که نگذرد بدلش هر چه غیر یاد خداست
هوش مصنوعی: بهقدری به یاد خدا غرق و مسحور شده است که هیچ چیزی غیر از یاد او از ذهنش نمیگذرد.
شد این قصیده چو قوت قلوب اهل سلوک
ازان تعیین قوت قلوبش از اسماست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که این قصیده مانند غذایی است که جان و دل سالکان را تغذیه میکند و قوت جان آنها را از نامهای الهی تعیین میکند. به عبارت دیگر، این شعر به روح و دل افرادی که در مسیر عرفان و سلوک هستند، قوت میبخشد و آن را از نامهای خداوند نشأت میدهد.
هر آنکه خواند و با این عمل کند شک نیست
که از حدیقه قلبش ثمر بهشت آساست
هوش مصنوعی: هر کسی که کتابی را بخواند و بر اساس آن عمل کند، مطمئناً ثمراتی شبیه به بهشت از دلش به بار میآید.
ازان نعیم بهشتش چو قوت قلب رسد
شکسته قلب مرا نیز ازان نعیم رجاست
هوش مصنوعی: زمانی که نعمتهای بهشت به من قوت و آرامش بخشند، آن وقت میتوانم امید داشته باشم که دلم، که شکسته و آشفته است، نیز از آن نعمتها بهرهمند شود.
چنانکه اهل طرب صاف می چو نوش کنند
ز دور ساغر شان قطره نصیب تراست
هوش مصنوعی: افراد خوشحال و شاداب مانند کسانی که از شراب مینوشند، از دور ساغر خود مینوشند و تو هم از همین دور قطرهای به تو میرسد.
خدا بناظم و قاری و راقمش بخشد
هر آنچه مصلحت دین و دنی و عقبی است
هوش مصنوعی: خداوند به نظمدهنده، قاری و نویسندهاش هر چیزی که برای دین، دنیا و آخرت مفید باشد عطا کند.