شمارهٔ ۳ - تحفة الافکار
آتشین لعلی که تاج خسروانرا زیورست
اخگری بهر خیال خام پختن در سرست
شه که یاد از مرگ نارد زوست ویرانی ملک
خسرو بی عاقبت خسر بلاد و کشورست
قید زینت مسقط فرو شکوه خسرویست
شیر زنجیری ز شیر بیشه کم صولت تر ست
لازم شاهی نباشد خالی از درد سری
کوس شه خالی و بانگ غلغلش درد سرست
با دهان خشک و چشم تر قناعت کن ازانک
هر که قانع شد بخشک و تر شه بحر و برست
خواجه دل در وجه و سر افکنده پیش از فکر اخذ
صدر از بهر طمع بنشسته چشمی بر درست
تا بود شیخ ریایی نکته گو دلراست رنج
تا شتارایخ بود عریان ز سرما مضطرست
عقل خندد آنچه گویند اهل زرق از واقعه
خنده آرد هر که خواب اندر فسانه گسترست
واعظ و طامع گدای نان بود فرقش همینست
کین بزیر منبر آمد آن فراز منبرست
تخم رسوایی دهد بر دانه تسبیح زرق
آری آری دانه جنس خویش را بار آورست
فقه را چون علت مکر و حیل سازد فقیه
نی فقیه است آنکه حرف علت فقه اندرست
قاضی پر حیله آید با سجل پر گواه
محض کذبست از برای جرگه گویی محضرست
جانب جور ار بگیرد اهل بیشک جاهلست
جاهل ار یابد خلاص از جهل علمش مظهرست
ره روان بار کشرا سهل دان آشام فقر
در دهان ناقه خار خشک خرمای ترست
لاف بی وجه حکیم آمد بنزد اهل دل
آفت بیحد بر افلاطون اگرچه افسرست
نکته نادان ز بهر ریش خند او نکوست
مهره خر در خور تزئین افسار خرست
هر شب اختر بین چو بومی چشم بر سر دوخته
تا چه کذب آرد برون گر خود همه بو مشعرست
چرخ معلولیست کز وی واجب آمد احتراز
کش بر اعضا هر طرف خال سفید اخترست
گنبد خضرا که خونریزیست کارش دور نیست
برگ حنی اخضر آمد لیک رنگش احمر ست
دشمنست از داغ آزار آنکه هستت لقمه خوار
خنجرست از نقطه ای آنرا که گویی حنجرست
سفله گر مرد پی اکسون و اطلس دور نیست
هست از بهر کفن کرمی که ابریشم گرست
ره روان را فاقه و نعمت کند منع سلوک
اسب ره آنست کو نه فربه و نه لاغرست
چین برویی افکند شدت که شخصش راست حلم
موج از آبی ناورد صرصر که نامش مرمرست
نیش تر دامن بود هر موی مرد گرم رو
جان بط را هر پری از بال شاهین خنجرست
مرد پر معنی چه گر بینی حقیرش پیشواست
پیش او کم بل دو مروارید را یک مضمر ست
مرد ره بین را ز دل مخفی نماند آن جام جم
خضر را آب حیات آینه سکندر ست
گر شرف نز اشک و سوز دل بود بر همسران
شوشه یخ شمع کافوریست بل صافی ترست
توأمان بد بود مانند خون نحس و نجس
زاده نیکو مشابه چون عبیر و عنبرست
ملک دل پیر و جوانرا هست آبادان ز عشق
بانی مرو کهن سنجر ز نو هم سنجرست
رنگ زرد عاشقی فانی بود از تیر عشق
همچو صفری کش الف مسند بپهلو اصفرست
نیست سرگردان بحر عشق را حاجب بقید
کشتی گرداب را گرداب نیکو لنگرست
دل ز بی عشقی سیه باشد ز عشق آتش فشان
هست از سردی ز کال آنکو ز گرمی اخگرست
مسند اقبال عاشق گلخن دیوانگیست
فرش سنجاب سمندر توده خاکسترست
ناظر قصر بتان عشاق را از هر طرف
چون اسیران عرب گرد حصار خیبرست
عقل و گنج نیک نامی عشق و هر دم عالمی
خانه داری کار زن لشکر نصیب شوهرست
مرد را خط نجات امواج خوناب دلست
رند را حرز قدح ارماق دور ساغرست
خواره خارا اسیرانرا ببالین متکاست
جامه خونین شهیدانرا بپهلو بسترست
مرد را یک منزل از ملک فنا دان تا بقا
مهر را یک روزه ره از باختر تا خاورست
سفله را هر نقد کندر دست دارد باقی است
خفته را هر عیش کندر خواب بیند باورست
دله پر حیله کش هر سوست شوخی جلوه گر
لعبتک بازیست اینکه خیمه او چادرست
دیو رهزن دان نه زن آنکو بچشمت چون پریست
دور کتف او دو بال افکنده عطف معجرست
بر سر اموال مدفون ظالم نقشین قبا
بر فراز گنج با خلد منقش اژدرست
تاج زر بگذار ای موذی و نزدیکی گزین
قرب می ماند چو شد عینی که عقرب را سرست
زربت مرد آمد اینک آنکه از زر خوانیش
بی زر ابراهیم را تا جست و با زر آذرست
برمکش تیغ زبان هر دم کزین رو شمع را
سر برندازد ازان از شعله زرین مغفرست
بی گنه را ساختن آزرده از زخم زبان
ناتوان کردن رگ بی رنج را از نشترست
حاکم ناراستی را عاقبت سرگشتگی است
دور گردد بیالف آن را که گویی داورست
خاکیان در پایه بالاتر ز جباران که مور
به خرامد بر منابر گرچه از شیر احقرست
ظالم و عادل نه یکسانند در تعمیر ملک
خوک دیگر در شیار ملک و دهقان دیگرست
ملک را از موکب دو شه وزد باد فتر
چون ز قیصر قیصر آمد نکته حاصل صرصرست
دل که نبود جمع در مد حیاتش کوتهیست
از پریشانی قصیرش خوانی آنکو قیصرست
مرد کاسب را ز رنج کسب بر کف آبله
شد دلیل گوهر مقصود کش دست اندرست
شد صراط مستقیم سجده سازان راستی
شاهراه رهرو خامه خطوط مسطرست
از بدایت هر چه آوردی بمردن آن بری
در طفولیت چه آموزی به پیری از برست
مرد از زن کم نه در گوهر چه گر باشد حقیر
در ز بیضه کم نه در قیمت اگرچه اصغرست
محنت افلاس مفرط در گرانی قاف دان
قاف چون شد فاقه بیحد گشت و این مستنکرست
اهل همت را ز ناهمواری گردون چه باک؟
سیر انجم را چه غم کندر زمین جوی و جرست
نیست بر خوردن ز قول حیله گر چون قول راست
تره فالیز بازی گر نه برزیگرست
ذلت آمد حاصل خاین که موشان چون کنند
بیضه دزدی آن یکی زنبر کش این یک زنبرست
چشم بر مال فقیرانند اعمال ار بود
شاهرا هر مال می ماند که قوت لشکرست
معنی شیرین بود شیرین که در سادست لفظ
هم شکر باشد شکر بی نقطه گرچه سکرست
عشق اسفل را بچشم اعلی درارد جلوه گر
شمع را قامت بر پروانه سرو کشمرست
ای بسا نقصان که در ضمنش بود یک نوع سود
چون دف لولی درید از بهر میمون چنبرست
بر مپر از اوج رفعت کندرین دیر کهن
بر فراز عیسی از انجم هزاران شبپرست
عالم دل را چه حاجت زیور از چرخ کبود؟
گلشن فردوس را زینت نه از نیلوفرست
هر که دوزد چشم بر زر همچو عبهر چشم او
لایق نوک سنان مانند چشم عبهرست
چشم کاهل چشمه خضرست و باشد هر دو عین
زین دو هر یک را کسی کو یافت عمر بی مرست
آنکه دل بندد بزر از فقر باشد رزق محض
وانچه در رزقش بود از فقر فقر بی فرست
از شرف دندانه فرش گدای فقر دان
کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برترست
بهر مصحف کنگر رحلی که سازند اهل جاه
رخنها دان کش بدیوار حصار دین درست
مانع فقرست شه را مدعا اینک ز سر
آنچه نو در دارد اندازد بخاکش بودرست
ره سوی حق بیحد اما هست اقرب راه فقر
بهر آنک الفقر فخری گفته پیغمبرست
اندرین ره آنکه دارد گام بر گام رسول
عرش پروازیست کو هم راه رو هم رهبرست
حامی شرع نبی جامی که جام فقر را
داشته بر کف لبالب از شراب کوثرست
آنکه از علم فزون از حد نبی را وارث است
بلکه از قول نبی پیغمبران را همبرست
روضه رای منیرش گلشنی دان کش ز لطف
قطره رخساره هر برگ مهر انورست
گلشن طبع رفیعش روضه ای دان کز شرف
تکمه پیراهن هر گل سپهر اخضرست
چرخ از علمش فتد یکسو کجا جام حباب
ظرف دریا را پی سرپوش بودن درخورست
خاطرش درهای معنی را بود شایسته درج
چرخ بهر اخگر انجم مناسب مجمرست
زاید از کلکش همه ابکار معنی گوئیا
ام که در خامه است بکر معنی اش را مادرست
بکر معنی حالت جانبخش اگر زادش چه دور
شد نبیره عیسی آنکس را که مریم دخترست
علم رایش از دلم سر زد بدانسان کبر سوخت
آتش اندر پنبه نز آئینه کز تاب خورست
عاجز از تعداد اوصاف کمال اوست عقل
انجم گردون شمردن کی طریق اعورست
دین پناها اهل دوزخ را چو امید بهشت
جان خاکی را هوای وصل آن خاک درست
ژاله سان کندر درون غنچه افتد مدتیست
کارزوی درد فقرم در دل غم پرورست
پادشاهی کش گدای فقر گشتن آرزوست
چون گدائی باشد آنکس پادشاهی در سرست
آرزوی مردنم در ظلمت جانبخش فقر
زارزوی مرده سوی زندگانی اکثرست
تخم ادبارم دمادم درد دل بار آورد
عیب نبود گر بدینسان دانه را زینسان پرست
بر تن از نعل و الف تنها نه در دم شد عیان
بس جراحت زان کمان و تیرم اندر پیکرست
یک نظر افکن که مستثنی شوم زبنای جنس
سگ که شد منظور نجم الدین سگانرا سرورست
شمع همت غرفه غم را بمقصد مومیاست
نور اختر کشتی شب را بساحل رهبرست
در تتبع کردن این نظم آزادم ز طعن
تابع سنت بود هر کو نبی را چاکرست
ز التفات خاطرت این نکته شیرین مراست
همچنان کز پرتو خورشید نی را شکرست
در عدد ابیات او صد کم یک آمد گوئیا
هر یکی را رونق از یک نام حی اکبرست
می سزد هر بیت او گر گویمش بیت الله است
از متانت وز لباس اسودش کندر برست
لیک جنب چرخ کو باشد خصاصا پر نجوم
حقه چبود گر گرفتم پر ز در ازهرست
«تحفة الافکار» اگر نامش نهم نبود عجب
تحفه نزدت چون ز بحر فکرتم این گوهرست
گشت یوم جامع شهر رجب تاریخ آن
طرفه تر کین ماه و روز اتمام او را مظهرست
طالبان ربع مسکونرا ز ظل عالیت
فیض بادا تا مقام مهر چارم منظرست
شمارهٔ ۲ - عین الحیات: حاجبان شب چو شادروان سودا افکنندشمارهٔ ۴ - قوت القلوب: جهان که مرحله تنگ شاهراه فناست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آتشین لعلی که تاج خسروانرا زیورست
اخگری بهر خیال خام پختن در سرست
هوش مصنوعی: یک لعل آتشین که تزیینکننده تاج پادشاهان است، شعلهای است که در خیال خام در ذهن میسوزد.
شه که یاد از مرگ نارد زوست ویرانی ملک
خسرو بی عاقبت خسر بلاد و کشورست
هوش مصنوعی: شهری که به خاطر یادآوری مرگ بیقرار است، سرنوشتش ویرانی و خراب شدن کشور و سرزمینش است.
قید زینت مسقط فرو شکوه خسرویست
شیر زنجیری ز شیر بیشه کم صولت تر ست
هوش مصنوعی: زیور و زینت قدرت و شکوه سلطنت را کاهش میدهد، چرا که شیر زنجیری به اندازه ی شیر جنگل قوی و نیرومند نیست.
لازم شاهی نباشد خالی از درد سری
کوس شه خالی و بانگ غلغلش درد سرست
هوش مصنوعی: برای اینکه انسان پادشاه شود، لازم نیست که از مشکلات و دردسرها دور باشد. اینکه پادشاهی بدون دردسر باشد، تنها یک خیال است و صدای پادشاهی خودش میتواند منبع دردسر باشد.
با دهان خشک و چشم تر قناعت کن ازانک
هر که قانع شد بخشک و تر شه بحر و برست
هوش مصنوعی: با زبان خشک و چشمانی پر از اشک، به قناعت و رضایت بسنده کن؛ زیرا هر کسی که قناعت پیشه کند، در خشکی و تری، رحمت و نعمت را از دریا و زمینی که در آن است، پیدا خواهد کرد.
خواجه دل در وجه و سر افکنده پیش از فکر اخذ
صدر از بهر طمع بنشسته چشمی بر درست
هوش مصنوعی: آقای دل با چهرهی خود نشانهای از خود را بر زمین افکنده و پیش از آنکه فکر کند که چگونه مقام و جایگاهی را به دست آورد، همچنان منتظر است تا به حقیقتی روشن نگاه کند.
تا بود شیخ ریایی نکته گو دلراست رنج
تا شتارایخ بود عریان ز سرما مضطرست
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن شیخ نکتهسنج و با دانش وجود داشته باشد، دل انسان در آرامش خواهد بود. اما اگر روزی او نباشد، درد و رنج شروع خواهد شد، چون در آن صورت دل مانند کسی میشود که از سرما و فشار، بیپناه و ناتوان است.
عقل خندد آنچه گویند اهل زرق از واقعه
خنده آرد هر که خواب اندر فسانه گسترست
هوش مصنوعی: عقل میخندد به حرفهایی که اهل تظاهر میزنند، چون از واقعیتهای زندگی کسانی که در خواب و خیال غرق شدهاند، فقط خنده به جا میآورد.
واعظ و طامع گدای نان بود فرقش همینست
کین بزیر منبر آمد آن فراز منبرست
هوش مصنوعی: واعظ و طمعکار، که به خاطر نان زندگی میکند، تنها در یک نکته با هم تفاوت دارند: یکی در زیر منبر نشسته و دیگری در بالای منبر است.
تخم رسوایی دهد بر دانه تسبیح زرق
آری آری دانه جنس خویش را بار آورست
هوش مصنوعی: رسوایی مانند تخمهایی است که بر روی دانههای تسبیح میریزد، یعنی در ظاهر ممکن است زیبا و پر زرق و برق به نظر برسد، اما در واقعیت، این دانهها خودشان نشاندهنده کیفیت و ماهیت واقعی هستند.
فقه را چون علت مکر و حیل سازد فقیه
نی فقیه است آنکه حرف علت فقه اندرست
هوش مصنوعی: اگر فقه به وسیلهی درک و فهم ناکافی به ترفند و حیله تبدیل شود، فردی که این فقه را میآموزد، نباید به عنوان فقیه شناخته شود. فقیه واقعی کسی است که درک عمیقی از اصول فقه دارد و به درستی میفهمد که علت و دلیلهای فقه چیست.
قاضی پر حیله آید با سجل پر گواه
محض کذبست از برای جرگه گویی محضرست
هوش مصنوعی: قاضی فریبکار با مدارک و شواهدی که کاملاً نادرست هستند، به جلسه حضور مییابد، گویی که همه چیز بهطور قانونی درست است.
جانب جور ار بگیرد اهل بیشک جاهلست
جاهل ار یابد خلاص از جهل علمش مظهرست
هوش مصنوعی: اگر کسی به ستم و بیعدالتی روی آورد، نشان از جهالتش دارد. و اگر نادانی از جهل خود رهایی یابد، دانش او در زندگیاش نمایان خواهد شد.
ره روان بار کشرا سهل دان آشام فقر
در دهان ناقه خار خشک خرمای ترست
هوش مصنوعی: شائبهی زندگی آسان است اگر به سمت خودخواهی و فقر نرویم. در زندگی میتوان با موفقیت و شجاعت پیش رفت، ولی چالشهای دشواری نیز در این مسیر وجود دارد که باید آنها را بشناسیم و از آنها عبور کنیم.
لاف بی وجه حکیم آمد بنزد اهل دل
آفت بیحد بر افلاطون اگرچه افسرست
هوش مصنوعی: حرفهای بیمورد و خودمانی حکیم نزد مردم دلسوز بیارزش است، و هرچند که افلاطون مقام والایی دارد، اما این سخنان بیپایه به او آسیب میزند.
نکته نادان ز بهر ریش خند او نکوست
مهره خر در خور تزئین افسار خرست
هوش مصنوعی: این بیت به طور غیرمستقیم بیان میکند که برخی افراد به اشتباه به ظواهر و تزیینات بیاهمیت توجه میکنند و در عوض از معانی عمیقتر و واقعی غافل میمانند. به عبارت دیگر، ارزش واقعی چیزها در ظواهر آنها خلاصه نمیشود و باید به عمق موضوعات توجه کرد.
هر شب اختر بین چو بومی چشم بر سر دوخته
تا چه کذب آرد برون گر خود همه بو مشعرست
هوش مصنوعی: هر شب، ستارهشناس به تماشای آسمان میپردازد و با انتظار مینگرد که چه دروغی از آسمان ظاهر خواهد شد، انگار همه چیز در آنجا پر از نشانهها و حقیقت است.
چرخ معلولیست کز وی واجب آمد احتراز
کش بر اعضا هر طرف خال سفید اخترست
هوش مصنوعی: چرخ با ناتوانیاش باعث میشود که از او باید دوری کرد و برای هر یک از اعضای بدن، نقاطی روشن و مشخص وجود دارد که مانند خالهای سفید در آسمان هستند.
گنبد خضرا که خونریزیست کارش دور نیست
برگ حنی اخضر آمد لیک رنگش احمر ست
هوش مصنوعی: گنبد آسمانی که همیشه رنگش به زیبایی و سرسبزی مشهور است، حالا به خاطر خشونت و نابهسامانی تغییر یافته و رنگی به خونریزی و نارنجی دارد. این تغییر در ظواهر نشاندهنده مشکلات و ناملایمات زمانه است.
دشمنست از داغ آزار آنکه هستت لقمه خوار
خنجرست از نقطه ای آنرا که گویی حنجرست
هوش مصنوعی: کسی که به تو آسیب میزند و از درد تو لذت میبرد، مانند دشمنی است که میخواهد تو را به زودی نابود کند. او در چشم دیگران بهظاهر بیخطر و بیغرض است، اما در واقع نیتهای شومی دارد و به تو آسیب میزند.
سفله گر مرد پی اکسون و اطلس دور نیست
هست از بهر کفن کرمی که ابریشم گرست
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال قدرت و ثروت است، از انسانهای پایینرتبه فاصله چندانی ندارد، زیرا زندگیاش به خاطر ارزش کمتری که دارد، به ناامیدی و پوچی میانجامد.
ره روان را فاقه و نعمت کند منع سلوک
اسب ره آنست کو نه فربه و نه لاغرست
هوش مصنوعی: افرادی که در مسیر زندگی هستند، اگر از نعمتها و امکانات محروم شوند، نمیتوانند به سادگی به هدف خود برسند. مسیری که برای حرکت انتخاب میشود، باید به گونهای باشد که نه به اندازهای که به ثروت بیش از حد وابسته شود و نه آنقدر کم باشد که انسجام و توانایی را از بین ببرد.
چین برویی افکند شدت که شخصش راست حلم
موج از آبی ناورد صرصر که نامش مرمرست
هوش مصنوعی: چهرهی تو زیبایی خاصی دارد که مانند موجی آرام بر سطح آب است و این آرامش به خاطر وجود طبعی ملایم و دلنشین در توست. این زیبایی بینظیر از عمق روح تو نشأت میگیرد.
نیش تر دامن بود هر موی مرد گرم رو
جان بط را هر پری از بال شاهین خنجرست
هوش مصنوعی: هر رشته موی مردی به مانند نیشی است که دامن زن را میزند، و جان بط مانند پرندهای است که با تمام زیباییاش، به مانند خنجری از بال شاهین خطرناک است.
مرد پر معنی چه گر بینی حقیرش پیشواست
پیش او کم بل دو مروارید را یک مضمر ست
هوش مصنوعی: مرد با معانی عمیق و والا را اگر کوچک و حقیر ببینی، بدان که او راهنما و پیشوایی است. او ارزشمندتر از دو مروارید پنهان است.
مرد ره بین را ز دل مخفی نماند آن جام جم
خضر را آب حیات آینه سکندر ست
هوش مصنوعی: مردی که از راه و حقیقت آگاه است، در دلش پنهان نمیماند که جام جمی که خضر به دنبال آن بود، همان آب حیات است که در آینه سکندر دیده میشود.
گر شرف نز اشک و سوز دل بود بر همسران
شوشه یخ شمع کافوریست بل صافی ترست
هوش مصنوعی: اگر ارزش و مقام حقیقی به اشک و حسرت قلبی باشد، پس همسران به مانند شمعی از کافور هستند، اما در واقع خیلی خالصتر و با ارزشتر از آنها به شمار میروند.
توأمان بد بود مانند خون نحس و نجس
زاده نیکو مشابه چون عبیر و عنبرست
هوش مصنوعی: این دو چیز به طور همزمان بد بودند، همانطور که خون، ناپاک و نفرینشده است. در عوض، چیزهای نیکو هم وجود دارند که شبیه به عطر و خوشبوکننده هستند.
ملک دل پیر و جوانرا هست آبادان ز عشق
بانی مرو کهن سنجر ز نو هم سنجرست
هوش مصنوعی: عشق باعث رشد و شکوفایی دلهای افراد در هر سنی میشود. سنجر، اگرچه پیر است، اما هنوز جوانی و تازگی خودش را دارد. بنابراین، عشق همیشه میتواند زندگی را تازه و سرشار از امید کند.
رنگ زرد عاشقی فانی بود از تیر عشق
همچو صفری کش الف مسند بپهلو اصفرست
هوش مصنوعی: رنگ زرد عشق زودگذر است و به مانند تیر عشق، زود از بین میرود، مانند صفتی که در کنار تخت، رنگش زرد است.
نیست سرگردان بحر عشق را حاجب بقید
کشتی گرداب را گرداب نیکو لنگرست
هوش مصنوعی: در عشق، انسان دچار سرگشتگی نمیشود و موانع نمیتوانند او را از مسیرش منحرف کنند. در این دریا، لنگر خوب و مطمئنی وجود دارد که او را به ثبات میرساند.
دل ز بی عشقی سیه باشد ز عشق آتش فشان
هست از سردی ز کال آنکو ز گرمی اخگرست
هوش مصنوعی: دل در نبود عشق، تاریک و غمگین است. از طرفی، عشق مانند آتش میسوزاند و افروخته است، اما اگر کسی از گرمای عشق بیبهره باشد، دلش مانند زغال سرد و بیجان میماند.
مسند اقبال عاشق گلخن دیوانگیست
فرش سنجاب سمندر توده خاکسترست
هوش مصنوعی: موضع خوشبختی عاشق در جوش و خروش دیوانگی است، مانند فرشی که از برگ سنجاب و سمندر ساخته شده و بر روی تودهای از خاکستر قرار دارد.
ناظر قصر بتان عشاق را از هر طرف
چون اسیران عرب گرد حصار خیبرست
هوش مصنوعی: نگاهی به کاخ معشوقان دلباخته که در هر سو مانند اسیران عرب، دور تا دور قلعه خیبر محاصره شدهاند.
عقل و گنج نیک نامی عشق و هر دم عالمی
خانه داری کار زن لشکر نصیب شوهرست
هوش مصنوعی: عقل و گنج، نام نیک عشق است و هر لحظه، دنیایی دارد که مهارتهای خانهداری زن به نفع شوهرش است.
مرد را خط نجات امواج خوناب دلست
رند را حرز قدح ارماق دور ساغرست
هوش مصنوعی: مرد به وسیله احساسات عمیق و درونیاش نجات پیدا میکند، اما رند (شخص آزاداندیش و بیپروا) در آرامش و خوشی خود به وجود میآورد و دور ساغر (جام) را مقدس میداند.
خواره خارا اسیرانرا ببالین متکاست
جامه خونین شهیدانرا بپهلو بسترست
هوش مصنوعی: خواری و بندگی در حالتی است که دلمرمود و ننگ بخت را نشان میدهد. در عوض، جوانان وطن که جانشان را در راه آزادی فدا کردهاند، با افتخار در کنار هم آرامیدهاند. لباسهای خونین آنها نشانهای از شجاعت و ایستادگی در برابر ظلم است.
مرد را یک منزل از ملک فنا دان تا بقا
مهر را یک روزه ره از باختر تا خاورست
هوش مصنوعی: مرد باید در نظر بگیرد که زندگی او تنها یک مرحله از دنیای فانی است. در این دنیا، عشق و محبت مانند یک سفر کوتاه است که از سمت باختر به خاور ادامه دارد.
سفله را هر نقد کندر دست دارد باقی است
خفته را هر عیش کندر خواب بیند باورست
هوش مصنوعی: آدم بی ارزش، هر چیزی که در دستش باشد، همچنان باقی میماند. اما کسانی که خوابیدهاند و در پی لذتها هستند، تنها در خواب و خیال خود مشغولند و به حقیقت نمیرسند.
دله پر حیله کش هر سوست شوخی جلوه گر
لعبتک بازیست اینکه خیمه او چادرست
هوش مصنوعی: دل پر از ترفند و حیله او در هر طرفی مشغول شوخی است. زرق و برق نمای او تنها بازی و تفریحی است؛ اینکه خیمهاش، چادری ساده به نظر میرسد.
دیو رهزن دان نه زن آنکو بچشمت چون پریست
دور کتف او دو بال افکنده عطف معجرست
هوش مصنوعی: قدرت شیطانی را بشناس، نه آن زن را که وقتی او را میبینی، مثل پری زیباست. او دو بال به دور کتف خود افکنده و در سرش معجری دارد.
بر سر اموال مدفون ظالم نقشین قبا
بر فراز گنج با خلد منقش اژدرست
هوش مصنوعی: در بالای گنجهای پنهان، که متعلق به ظالمین است، کس با لباسی زیبا و نفیس مشاهده میشود. این فرد، با وقار و جلال، در فضای بهشتی و با نمایی شگفتانگیز حاضر است.
تاج زر بگذار ای موذی و نزدیکی گزین
قرب می ماند چو شد عینی که عقرب را سرست
هوش مصنوعی: ای مکار، تاجی از طلا بر سر بگذار و نزدیکتر بیا، زیرا اگر قرب و نزدیکی به هدف واقعی حاصل شود، مانند یک عقرب که سرش نمیبیند، میتواند خطرناک باشد.
زربت مرد آمد اینک آنکه از زر خوانیش
بی زر ابراهیم را تا جست و با زر آذرست
هوش مصنوعی: مردی از طلا و زر آمده است، همان که اگر ابراهیم را میخوانی، او بیزر و بیپول است و همچنان با زر و ثروت آذر زندگی میکند.
برمکش تیغ زبان هر دم کزین رو شمع را
سر برندازد ازان از شعله زرین مغفرست
هوش مصنوعی: هر لحظه با تند زبانیام، مانند شمشیری که شمع را خاموش میکند، به بیانی میرسم که از شعلهی گرانبهای مغفر (کلاهخود) است.
بی گنه را ساختن آزرده از زخم زبان
ناتوان کردن رگ بی رنج را از نشترست
هوش مصنوعی: آزار دادن بیگناه با سخنانی زشت و تند، همانند زخمزدن به کسی است که هیچ دردی ندارد و این کار باعث خسته و ناتوان کردن او میشود.
حاکم ناراستی را عاقبت سرگشتگی است
دور گردد بیالف آن را که گویی داورست
هوش مصنوعی: حاکم ناپسند در نهایت به سردرگمی میرسد و کسی که ادعای داوری میکند، ناگزیر به دوری از حقیقت خواهد بود.
خاکیان در پایه بالاتر ز جباران که مور
به خرامد بر منابر گرچه از شیر احقرست
هوش مصنوعی: افراد معمولی و خاکی ممکن است در جایگاهی بالاتر از قدرتمندان و ظالمین قرار بگیرند، درست مانند اینکه یک مورچه بر روی منبرها حرکت کند، حتی اگر قدرت اصلاحطلبیشان کمتر از قدرت شیر باشد.
ظالم و عادل نه یکسانند در تعمیر ملک
خوک دیگر در شیار ملک و دهقان دیگرست
هوش مصنوعی: ظالم و عادل در ساخت و نگهداری مملکت تفاوت دارند. یکی از آنها فقط به فکر منافع خود است و دیگری بر اساس انصاف و عدالت عمل میکند. در نتیجه، تاثیر و نتیجه کار آنها بر زندگی مردم و وضعیت کشور کاملاً متفاوت خواهد بود.
ملک را از موکب دو شه وزد باد فتر
چون ز قیصر قیصر آمد نکته حاصل صرصرست
هوش مصنوعی: باد سردی که از سمت دو پادشاه میوزد، نشان دهنده تحولاتی بزرگ و تاثیرگذار است. این نفسهای بینظیر و قدرتمند نشان میدهد که از دنیای بزرگتر و باعظمتی همچون قیصر، نکات مهم و عمیقی به ما منتقل میشود.
دل که نبود جمع در مد حیاتش کوتهیست
از پریشانی قصیرش خوانی آنکو قیصرست
هوش مصنوعی: دل وقتی که در دوران زندگیاش آرامش ندارد، نشاندهندهی کوتاهی عمرش از ناآرامی و پریشانی است. آن کسی که در چنین وضعیتی است، شایستهی مقام و عظمت نیست.
مرد کاسب را ز رنج کسب بر کف آبله
شد دلیل گوهر مقصود کش دست اندرست
هوش مصنوعی: مردی که در تلاش و کوشش به سر میبرد، دستانش به خاطر زحمتهایش پینه بسته و نشاندهندهٔ اراده و هدفش است. پس برای رسیدن به هدف، باید تلاش کند و دلسرد نشود.
شد صراط مستقیم سجده سازان راستی
شاهراه رهرو خامه خطوط مسطرست
هوش مصنوعی: راه مستقیم، جادهای است که سجدهکنندگان و راستروان را به هم میرساند و در واقع، این راه، خطی است که مسافران در آن با قلم خود نشانهگذاری میکنند.
از بدایت هر چه آوردی بمردن آن بری
در طفولیت چه آموزی به پیری از برست
هوش مصنوعی: هر چه در شروع زندگی به دست میآوری، به مرگ تو خواهد انجامید. در دوران کودکی چه چیزهایی میتوانی از پیری یاد بگیری؟
مرد از زن کم نه در گوهر چه گر باشد حقیر
در ز بیضه کم نه در قیمت اگرچه اصغرست
هوش مصنوعی: مرد و زن از نظر ارزش و بزرگی یکسان هستند. حتی اگر از نظر ظاهر یا برخی ویژگیها تفاوتهایی داشته باشند، این تفاوتها روی ارزش واقعی آنها تأثیری ندارد. به عبارتی، ارزش افراد تنها به ویژگیهای ظاهری و بومی آنها بستگی ندارد و هر دو جنس دارای ارزش و قابلیتهای ویژهای هستند.
محنت افلاس مفرط در گرانی قاف دان
قاف چون شد فاقه بیحد گشت و این مستنکرست
هوش مصنوعی: مشکلات و رنج ناشی از فقر شدت زیادی پیدا کرده و در شرایط گرانی، قافله ی زندگی به تنگنا رسیده و فقیری که در سختی زندگی میکند، حالش به حدی بد است که قابل تحمل نیست.
اهل همت را ز ناهمواری گردون چه باک؟
سیر انجم را چه غم کندر زمین جوی و جرست
هوش مصنوعی: افراد با اراده و عزم راسخ، از ناملایمات و مشکلات زندگی هراسی ندارند. مشکلات آسمان یا سرنوشت آنها را نگران نمیکند؛ چرا که آنها بر روی زمین به دنبال هدف و خواستههای خود هستند.
نیست بر خوردن ز قول حیله گر چون قول راست
تره فالیز بازی گر نه برزیگرست
هوش مصنوعی: اجتناب از پذیرفتن قول و وعدههای کسی که فریبکار است، بهتر از آن است که به وعدههای کسی که راستگو است، اعتماد کنیم. در واقع، وعدههای فریبکارانه همیشه خطرناکتر از صداقت و راستگویی هستند.
ذلت آمد حاصل خاین که موشان چون کنند
بیضه دزدی آن یکی زنبر کش این یک زنبرست
هوش مصنوعی: ذلت و خفت نتیجه خیانت است، چرا که موشها چگونه میتوانند تخم دزدی را بیفکنند؛ یک نفر به زور میکشد و دیگری به آسانی میکشد.
چشم بر مال فقیرانند اعمال ار بود
شاهرا هر مال می ماند که قوت لشکرست
هوش مصنوعی: چشم برخی آدما به دارایی فقیران است، حتی اگر انسان قدرتمندی مثل شاه هم وجود داشته باشد، همه این داراییها به نوعی برای تامین نیروی آنهاست.
معنی شیرین بود شیرین که در سادست لفظ
هم شکر باشد شکر بی نقطه گرچه سکرست
هوش مصنوعی: شیرینی و خوشی در کلام و واژهها نهفته است. واژه "شکر" که به خودی خود بدون نقاط هم معنای خوشی و لذتی به همراه دارد، میتواند نشانهای از شادی باشد. به همین ترتیب، برخی از واژهها با سادگی و بیپیرایگی میتوانند حسی عمیق و شیرین را منتقل کنند.
عشق اسفل را بچشم اعلی درارد جلوه گر
شمع را قامت بر پروانه سرو کشمرست
هوش مصنوعی: عشق پایین را با چشمان بالا ببین و آن را به نمایش بگذار، مانند شمعی که قامت بلند سرو را در برابر پروانه به نمایش میگذارد.
ای بسا نقصان که در ضمنش بود یک نوع سود
چون دف لولی درید از بهر میمون چنبرست
هوش مصنوعی: بسیاری از نقصانها و کمبودها وجود دارند که در دل خود نوعی فایده و سود نهفته دارند، مانند شکستن دمی که به خاطر آوای دلنشین میمون، به سود او و دیگران تبدیل میشود.
بر مپر از اوج رفعت کندرین دیر کهن
بر فراز عیسی از انجم هزاران شبپرست
هوش مصنوعی: از عرش بلندیها دور نشو، در این معبد قدیمی که بر فراز عیسی قرار دارد، هزاران ستاره شبزندهدار وجود دارند.
عالم دل را چه حاجت زیور از چرخ کبود؟
گلشن فردوس را زینت نه از نیلوفرست
هوش مصنوعی: دل عارف نیازی به زیباییهای دنیوی و تجملات ندارد. باغ بهشت را زیباییاش از گلها و گیاهان نمیگیرد، بلکه زیبایی آن به خود اوست.
هر که دوزد چشم بر زر همچو عبهر چشم او
لایق نوک سنان مانند چشم عبهرست
هوش مصنوعی: هر کسی که به طلا و ثروت چشم دارد، چشمانش مانند چشمان ماهیای است که در کارزار باشد؛ همچنین چشمان او قابلیت جذب تیر و نیزه را دارد، همانند چشم آن ماهی.
چشم کاهل چشمه خضرست و باشد هر دو عین
زین دو هر یک را کسی کو یافت عمر بی مرست
هوش مصنوعی: چشم تنبل مانند چشمهای است که زنده و سرشار از زندگی است و هر دو چشمه و چشمان تنبل، حیات و عمر بیپایانی را دارند. تنها کسی که این دو را درک کرده و یافته باشد، میتواند به زندگی جاودانه برسد.
آنکه دل بندد بزر از فقر باشد رزق محض
وانچه در رزقش بود از فقر فقر بی فرست
هوش مصنوعی: کسی که دلش به فقر وابسته است، روزیاش به طور کامل در اختیار اوست و هر چیزی که در روزیاش وجود دارد، از فقر و نیازش ناشی میشود.
از شرف دندانه فرش گدای فقر دان
کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برترست
هوش مصنوعی: شرف و ارزش دندانههای فرش گدا را بشناس، زیرا کاخ و حکومت راستی که در آن جا هست، از کاخ کیوان هم بالاتر و ارزشمندتر است.
بهر مصحف کنگر رحلی که سازند اهل جاه
رخنها دان کش بدیوار حصار دین درست
هوش مصنوعی: به خاطر کتاب مقدسی که به آن توجه دارند، افرادی که در علم و دانش نادان هستند، بدانند که اگر دیوار دین را محکم نکنند، اساس آن آسیب خواهد دید.
مانع فقرست شه را مدعا اینک ز سر
آنچه نو در دارد اندازد بخاکش بودرست
هوش مصنوعی: شه، در تلاش برای برطرف کردن فقر است و قصد دارد از دلایل آن بکاهد. اگر چیزی نو و تازه دارد، باید آن را به زمین بیفکند و از آن عبور کند تا به هدفش برسد.
ره سوی حق بیحد اما هست اقرب راه فقر
بهر آنک الفقر فخری گفته پیغمبرست
هوش مصنوعی: راه رسیدن به حقیقت بینهایت است، اما نزدیکترین راه به آن، مسیر فقر است؛ چرا که فقر به گفته پیامبر، افتخار است.
اندرین ره آنکه دارد گام بر گام رسول
عرش پروازیست کو هم راه رو هم رهبرست
هوش مصنوعی: در این مسیر، کسی که گام به گام پیش میرود و به طور دائم مراقب است، مانند پیامآور آسمانهاست که هم همراه مسافران است و هم هدایتگر آنها.
حامی شرع نبی جامی که جام فقر را
داشته بر کف لبالب از شراب کوثرست
هوش مصنوعی: کسی که از دین پیامبر حمایت میکند و در عین حال، دچار فقر است، مانند کسی است که جامی پر از شراب کوثر در دست دارد.
آنکه از علم فزون از حد نبی را وارث است
بلکه از قول نبی پیغمبران را همبرست
هوش مصنوعی: کسی که دانشش از حد معصوم و پیامبر فراتر رفته، نه تنها وارث علم پیامبر است، بلکه میتواند سخنان پیامبران دیگر را نیز درک کند.
روضه رای منیرش گلشنی دان کش ز لطف
قطره رخساره هر برگ مهر انورست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد معشوق من مانند گلی در باغی است که زیباییاش از لطافت هر قطرهای که بر چهرهاش میافتد ناشی میشود و هر برگش نیز درخشش و نوری خاص دارد.
گلشن طبع رفیعش روضه ای دان کز شرف
تکمه پیراهن هر گل سپهر اخضرست
هوش مصنوعی: باغی از زیبایی و لطافت در دل اوست که به خاطر برتریاش، هر دانهاش مانند گلی در باغ سبز آسمان میدرخشد.
چرخ از علمش فتد یکسو کجا جام حباب
ظرف دریا را پی سرپوش بودن درخورست
هوش مصنوعی: چرخ، که نماد گردش و تغییرات حیات است، به خاطر علم و دانش خود به یک سو میافتد. چگونه میتوان انتظار داشت که یک جام حبابی، که بسیار کوچک و ناپایدار است، بر روی ظرفی بزرگ و وسیع مانند دریا سرپوشی باشد؟
خاطرش درهای معنی را بود شایسته درج
چرخ بهر اخگر انجم مناسب مجمرست
هوش مصنوعی: او به عمق معانی و مفاهیم توجه دارد و میداند که در دل آسمان، ستارهها مانند خاکستر، در کورهای روشن هستند که به خوبی میتواند آنها را در خود به تصویر بکشد.
زاید از کلکش همه ابکار معنی گوئیا
ام که در خامه است بکر معنی اش را مادرست
هوش مصنوعی: خلاقیت و افکار نو از ذهن پاک و خلاق او به وجود میآید. انگار که این معانی تازه و بکر مانند فرزندانی هستند که از کلمات او متولد میشوند. گویی آن ایدهها و مفاهیم جدید، مادرشان در قلم او نهفته است.
بکر معنی حالت جانبخش اگر زادش چه دور
شد نبیره عیسی آنکس را که مریم دخترست
هوش مصنوعی: اگر کسی به حالت زیبا و دلنشینی دست یابد، اهمیت ندارد که آن حالت چقدر دور از دسترس باشد؛ چرا که فردی که مریم مادر عیسی است، به او نهایت زیبایی و نیکی را بخشیده است.
علم رایش از دلم سر زد بدانسان کبر سوخت
آتش اندر پنبه نز آئینه کز تاب خورست
هوش مصنوعی: دانش و حکمت به قدری در وجودم شعلهور شد که بزرگترین غرور و تکبر را از بین برد. این مثل آتش سوزان در پنبه است که به سرعت میتواند همه چیز را نابود کند، همچنان که تابش خورشید در آینه نور را منعکس میکند.
عاجز از تعداد اوصاف کمال اوست عقل
انجم گردون شمردن کی طریق اعورست
هوش مصنوعی: عقل انسان از توصیف ویژگیهای بینظیر او ناتوان است. همانطور که شمارش ستارهها در آسمان دشوار است، توصیف کمال او نیز کاری ناممکن و غیر منطقی به نظر میرسد.
دین پناها اهل دوزخ را چو امید بهشت
جان خاکی را هوای وصل آن خاک درست
هوش مصنوعی: دین، مایهی نجات و پناهگاه کسانی است که در عذابند، مانند امید بهشت برای انسانهایی که در این جهان زندگی میکنند و دلشان به وصالی حقیقی و معنوی آکنده است.
ژاله سان کندر درون غنچه افتد مدتیست
کارزوی درد فقرم در دل غم پرورست
هوش مصنوعی: مدتی است که اشک مانند شبنم در دل غنچه میافتد و آرزوی رهایی از درد فقر، در دل من همچنان جایی برای غم ایجاد کرده است.
پادشاهی کش گدای فقر گشتن آرزوست
چون گدائی باشد آنکس پادشاهی در سرست
هوش مصنوعی: آرزو داشتن برای پادشاهی وقتی افراد فقیر و گرسنه هستند، مثل این است که گدایانی که در دلشان خیال پادشاهی میپرورانند، در حقیقت فقط در خیالشان به آن مقام میرسند.
آرزوی مردنم در ظلمت جانبخش فقر
زارزوی مرده سوی زندگانی اکثرست
هوش مصنوعی: آرزوی مرگ من در تاریکی به خاطر فقر است، همچنان که آرزوی مردهها برای زندگی بیشتر است.
تخم ادبارم دمادم درد دل بار آورد
عیب نبود گر بدینسان دانه را زینسان پرست
هوش مصنوعی: همواره زخم دل و اندوههای زندگی مرا آزار میدهد. اشکالی ندارد اگر دانهای که کاشتهام اینگونه پرورش یابد و به بار بنشیند.
بر تن از نعل و الف تنها نه در دم شد عیان
بس جراحت زان کمان و تیرم اندر پیکرست
هوش مصنوعی: بر بدن من نشانههای زخم و جراحتی وجود دارد که از تیر و کمان ناشی شده و به وضوح دیده میشود. این جراحتها نشاندهندهی درد و رنجی است که تحمل کردهام.
یک نظر افکن که مستثنی شوم زبنای جنس
سگ که شد منظور نجم الدین سگانرا سرورست
هوش مصنوعی: لطفاً نگاهی بینداز و مرا از قید و بندهای دنیایی آزاد کن، زیرا هدف این است که نجمالدین سگان را زیر سایه سروری خود قرار دهد.
شمع همت غرفه غم را بمقصد مومیاست
نور اختر کشتی شب را بساحل رهبرست
هوش مصنوعی: شمعی که نماد اراده و تلاش است، به دنبال روشن کردن فضایی تاریک و پر از غم میباشد. نور ستارهای که راه را در شب روشن میکند، به مانند یک راهنما عمل میکند و کشتی را به ساحل میرساند.
در تتبع کردن این نظم آزادم ز طعن
تابع سنت بود هر کو نبی را چاکرست
هوش مصنوعی: در پی نوشتن این شعر، از انتقادها آزاد هستم، زیرا هر کس که پیرو یک پیامبر باشد، باید خدمتگزار او باشد.
ز التفات خاطرت این نکته شیرین مراست
همچنان کز پرتو خورشید نی را شکرست
هوش مصنوعی: این سمت توجه تو برای من بسیار دلپذیر است، مانند اینکه نی در پرتو آفتاب شیرینتر میشود.
در عدد ابیات او صد کم یک آمد گوئیا
هر یکی را رونق از یک نام حی اکبرست
هوش مصنوعی: در این شعر گفته شده که تعداد ابیات شعر به طور کلی یک عدد صد منهای یک است، به طوری که هر بیت به نوعی هویتی منحصر به فرد و پر رونق دارد، گویی که هر کدام از این ابیات نمایانگر یک نام بزرگ و پر از زندگی و نشاط است.
می سزد هر بیت او گر گویمش بیت الله است
از متانت وز لباس اسودش کندر برست
هوش مصنوعی: هر شعری از او ارزشمند و زیباست، بهطوری که اگر بگویم این شعر مانند بیتالله است، شایسته خواهد بود. این به خاطر وقار و محتوای عمیق شعر اوست که مانند لباس سیاهی بر روی آن جلوهگر میشود.
لیک جنب چرخ کو باشد خصاصا پر نجوم
حقه چبود گر گرفتم پر ز در ازهرست
هوش مصنوعی: اگر ستارهها به دور چرخ گردش کنند، چه چیز خاصی در این میان وجود دارد؟ آیا من از نور درخشان آنها بهرهمند نشوم؟
«تحفة الافکار» اگر نامش نهم نبود عجب
تحفه نزدت چون ز بحر فکرتم این گوهرست
هوش مصنوعی: اگر نام «تحفة الافکار» بر آن نمیبود، باز هم شگفتانگیز بود، زیرا این اثر همچون جواهری از عمق اندیشههای تو میدرخشد.
گشت یوم جامع شهر رجب تاریخ آن
طرفه تر کین ماه و روز اتمام او را مظهرست
هوش مصنوعی: روز جمعهای در ماه رجب بود که تاریخ آن به یاد ماندنیتر از سایر روزهاست، چرا که این ماه و روز، نشانهای از تکمیل و تمامیت را رقم میزنند.
طالبان ربع مسکونرا ز ظل عالیت
فیض بادا تا مقام مهر چارم منظرست
هوش مصنوعی: در جستجوی آن هستم که نعمتهای موجود در این سرزمین به برکت سایهسار عظمت تو به من برسد، زیرا مقام و جایگاه محبت و عشق در این مکان قرار دارد.