گنجور

شمارهٔ ۶ - نسیم الخلد

معلم عشق و پیر عقل شد طفل دبستانش
فلک دان بهر تأدیب وی اینک چرخ گردانش
دبستان بین معلم را که باشد از ره معنی
عناصر چار دیوار و رواق چرخ ایوانش
عجب کج مج زبان طفلی که استادی بدین دقت
به عمری یک سبق آموختن نتواند آسانش
عجبتر آنکه بعد عمری ار دانست در ساعت
ز لوح خاطر خود پاک شوید زاب نسیانش
چه گویی طفل کان پیر خرف دعوی دانائی
رساند آنجا که گفتند اهل درد و شوق نادانش
ازان استاد و شاگردی نتیجه کی شود حاصل
که آن شد نور و این ظلمت بهم آمیخت نتوانش
که تعلیمی که گوید این معلم سر به سر یابی
مصون از نقص جهل و کامل از آئین عرفانش
نماید ره به سوی گلشنی کز غایت نزهت
بود طوبی قد حورا و کوثر لعل رضوانش
مگو طوبی که باشد سروهای آن چمن یک سر
الفهائی که یابی جلوه گر در باغ ایمانش
ز بس زیب و نضارت از کلام پاک سبحانی
شده جناب تجری تحتهاالانهار در شانش
زلال چشمه خضر آمده یک ساغر از حوضش
مثال صفحه خورشید یک ورد از گلستانش
نسیم عیسوی انفاس سکان خوش آئینش
زبور لحن داودی ز مرغان خوش الحانش
ز سنگ ریزه انهار از بس جوهر و قیمت
خجل صد ره در عمانی و لعل بدخشانش
به فراشی او خس رفته از دم عیسی مریم
به دربانی به کف کرده عصا موسی عمرانش
چنین گلشن نباشد غیر باغ معرفت ای دل
که کرد آراسته از بهر کامل صنع یزدانش
چه کامل آنکه از تعلیم های این معلم یافت
شرف ویرانه ظاهر ذخایر گنج پنهانش
ازان ویرانه هر جغد آمده زانسان همایون فر
که اندر سایه بهر کسب دولت رفته سلطانش
وزین گنج کیانی کمترین گوهر بدان قیمت
که گر غایب شود ملک جم و کی نیست تاوانش
خوشا جمعیت باطن بدانسان سالکی فانی
که حفظ این چنین گنجی کند ظاهر پریشانش
خوشا معموری ملک دل آن رهرو کامل
که شد شهر بدن از بهر پاس گنج ویرانش
به ظاهر خار در پای برهنه رفته در معنی
برون آورده حور از نوک سوزنهای مژگانش
به ذکر باطنی دایم ولیکن خرقه صد چاک
گل جنت که بر اوراق باشد بیت قرآنش
ز سر تا پا ملامت لیک ذات واحدش در دل
الف سان در ملامت آمده شمع شبستانش
به قطع راه هستی خوی فشانش چشم مستعجل
چو ابر رحمت و درها بحر فیض بارانش
به باطن غرق دریای وصول اما به ظاهر دست
به جسم مکتسب کشتی رهان از بحر عمانش
به طی ارض از مشرق و مغرب طرفة العینی
نه در روزی خرام از کاهلی مهر فلک سانش
برش از همت عالی و ترک حظ نفسانی
فلک چون شاهد مردود و خال چهره کیوانش
کهن خرقه که در وجد و سماع افکنده از گردن
به دامانی چرخ افتاده خوش طوق گریبانش
شده از بس حقارت چرخ اعظم نقطه سان مرعی
چو گاه وجد در دور آمده پر گار دامانش
مگس مانند غوغا در ملایک آمده هر سو
چو گشته پهن خوان وحدت اندر ذکر مهمانش
مسیحا صبح فطرت فیض یاب از پاس انفاسش
خضر در شام ظلمت جرعه نوش از آب حیوانش
نه باکش زانکه غرقاب حوادث سر کشد بر چرخ
چه غم سکان گرد عرش را از نوح و طوفانش
تو ای دل گر همی خواهی کز اطوار چنین کامل
که از عهد الست افتاده با حق راست پیمانش
نسیبی باشدت وان فی الحقیقة گر میسر نیست
مدد ناگشته توفیق اله از لطف و احسانش
ولی آن هم که طبع بد منش بر شیوه نیکان
شود مایل نشانی باشد از توفیق سبحانش
اگر مرد رهی از نفس ناپاکت گذر وانگه
درا در شارع دشتی که پیمودند پاکانش
ولی اول برآور غسلی از اشک پشیمانی
خوش آنکو حق نسازد زین پشیمانی پشیمانش
پس آنگه گر توانی مرشد کامل به دست آور
که ره دورست و پربیم و مسافر کش بیابانش
عجب وادی که دوزد پای رهرو را بهر گامی
به منع وصل مقصد بر زمین خار مغیلانش
گرفتار آمده نسرین گردون چون مگس هر سو
به دام تارهای عنکبوت از برگ و اعضانش
بهارش را بود سیلاب هر جانب سراب آنگه
سموم ازبس ملون تازه گلهای بالوانش
فضایش را بهر گام آمده صد آفت مهلک
که یابی اژدها در قطع آن از جان هراسانش
دو صد کوه بلا در وی کشیده تیغ خونریزی
به دامن سنگ بر هر سو ز بهر سنگ بارانش
هزارش بحر آفت غرق هر گرداب صد گردون
به عواص خرد نی ساحلش پیدا نه پایانش
نهنگش را چو ماهی زمین هر روز دو طعمه
ولی از التهاب جوع دیگ معده تفسانش
هزاران بیشه در وی لیک بر هر برگ بنوشته
ز خط آبکش جز حرفهای یاس و حرمانش
ولی در بیشها افتاده آتشهای جانسوزی
که فوق سبزه گردون کشیده شعله نیرانش
به هر منزل بلند و پستی آن دشت تا حدی
که افتاده ثری بالا ثریا مانده پایانش
رهی زینسان که شرح آمد چو پیش راه رو افتد
یقین است اینکه بی رهبر نمودن قطع نتوانش
بود آن راهبر از روی معنی مرشد کامل
که در قطع چنین راهست هر دشواری آسانش
نخست آن مرشدت اندر ره دین هر چه فرماید
همی باید قبولش کردن و پذیرفتن از جانش
بود فرض اولت مأمور کردن نفس کافر را
پس اندر حضرت سلطان دل کردن مسلمانش
نفرموده ریاضتهای گوناگون کجا گردد
ملایم آنچنان کافر که آری زیر فرمانش
ز فرق پیر هندو کم نموده ضربه چنگک
چو مورش گر زبون گردد کند با خاک یکسانش
به چوب سخت و زنجیر مکرر شیربان گر خود
نرنجاند کجا گردد ملایم شیر درانش
نه شیر این خرس رو به باز بل روباه خرس آئین
که شیران جهان آمد زبون مکر و دستانش
رهی این گونه پر آفت ترا این نوع همراهی
که شاگردان بود در رهزنی صد دیو و شیطانش
به وادی چنین هایل نشاید شد بهمراهی
که تابع هست در هر گام صد غول بیابانش
فراغ ره چه سان باشد درون پرهن افعی
فرو رفته ته هر موی بهر قتل دندانش
چه افعی کرم شومی مهلکی مقصود را مانع
نبرده ره به مقصد تا بکشته شاه کرمانش
چو گشته دشمن آدم که مسجود ملایک بود
برون کرده ز بهر دانه ای از باغ رضوانش
پدر را کرده چون مغلوب بر اولاد مور وثیست
بر اعضا سنگ بیدادش به سینه نیش خذلانش
کسی کو بر چنین دشمن شود غالب توان گفتن
که در مردانگی رستم نباشد مرد میدانش
تو از امر چنین مرشد اگر ننهی قدم بیرون
زبونت گردد و دیگر خلافت نبود امکانش
ولی مأمور شد بودنت زانسانی که می باید
ز هر چه صعبتر زان نبود این دان صعبتر زانش
ترا گوید که چون از مکر و شید نفس وارستی
همی دار از پی آسایش جان زار و رنجانش
وضوی دایمی را ورد خود کن کشور هستی
اگر خواهی که سازی زان پر آفت سیل ویرانش
فنا و روشنی را از قیام و گریه شب دان
که شمع این کرد تا دادند جای مهر رخشانش
خاطر بحر دل را همچو امواج پیاپی دان
که بس کشتی که گردد غرقه از آسیب طغیانش
کرا یارای تسکین چنین امواج باشد جز
سلیمان احتشامی آنکه باد آمد بفرمانش
به دل نفی و ثبوت لا اله آور با لا الله
به دانسان کامده تعلیمت از مرشد بدانسانش
مرا از لا الهت ما سوی الله باشد اندر دل
زدن نفی الوهیت ز تحقیقات وحدانش
ز الا الله معبود حقیقی باید مقصود
که نص قل هو الله احد شد شاهد شانش
ولی آن ذکر باید آنچنان در خاطر آوردن
که جز مذکر نبود آگه از دعوی و برهانش
الفها بایدت مسمارها تا دوزیش در دل
بدان اثبات و نفی آنسانکه ماند عقل حیرانش
دلت چون از ره باطن به حق شد واصل مطلق
به ظاهر هم رعایت شرع را واجب همی دانش
صلوة خمسه کامد پنجه اسلام را قوت
ادا می ساز مرعی داشته آداب و ارکانش
زکوة از بیست یک شد لیک چون شد بیست را داده
بلی شکرانه را دادند کرده قرض مردانش
به صومت جمله اعضا را ز نامشروع شد مانع
ولیکن صوم دل آمد ز منع یاد رحمانش
پس آنگه استطاعت شرط حج میدان و امر ره
که نتوان پا نهاد از روی ظاهر در بیابانش
ولی بس راهرو سر پا برهنه مهرسان روزی
شده این راه و پا بوده به چارم چرخ گردانش
به رفتن مور چون آزرده گردد در ته پایی
که هر مور اژدها آمد ز رشک وصل جانانش
ازان بر چشم لاغر ژنده پشمین کشد سالک
کا ناهمواری نفس خشن را هست سوهانش
هزاران داغ از سنگ ریاضت بر تن صوفی
بود یک سوی و بس یک سوی در دل داغ حرمانش
اگر جرم تو در میزان محشر کوه قاف آمد
به یک آه ندامت می توانی کرد پرانش
ترا صد بحر طاعت گر بود لیکن ریا آلود
چه گوئی بحر طاعت به که گویی بهر عصیانش
درون تیره از نقش درمها هست مدخل را
ز بیرون پر درم زانسان که گویی شکل همیانش
اگر صد جان بها داده خریدستی طریق فقر
خدایت دارد ارزانی که بگرفتستی ارزانش
عدو گر قصد جانت کرد چون قادر شدی بر وی
ز تقدیر حقش میدان یقین پس دل مرنجانش
خوری خاکستر اولی زان بود کز سفله نان جویی
اگر خود قرص مه باشد ته خاکستری نانش
ز حق جوهر چه جویی بلکه از حق هم مجو زانرو
که بی جستن هر چاو نموده قسم انسانش
بلائی کز حقت آید به جای نعمتش میدان
بجا گر شکر آن نعمت نیاری هست کفرانش
دل روشن که در چاه ریاضت افکنی بینی
به تخت مصر عزت عاقبت چون ماه کنعانش
به ترک زرق شیخ حیله گر را نیست جز نقصان
چه باید سود بازاری که شد بر بسته دکانش
تو سر حق اگر داری نهان نبود عجب گاهی
که سر بت نهان دارد درون سینه رهبانش
بتی کت هست محبوب مجازی داریش پنهان
به محبوب حقیق آنشب آمد سرو کتمانش
رضای دوست جستن آن بود کت هر چه پیش آید
شوی راضی و از تقدیر دانی سود و نقصانش
به پند واعظ غافل میفکن گوش و زان بگذر
که در خوابست از غفلت همان افسانه هذیانش
مشو مشعوف امر خارق عادت درین وادی
همه گر وا نماید طی ارضت سیخ خرقانش
بود آئین درویشان کامل این روش بنگر
چه زیبا آید ار ظاهر کند شاهان دورانش
ز شاهان نیز نبود لایق این رتبه جز شاهی
که درویشی ز شاهی بر ترست از عین عرفانش
شه درویش وش سلطان فقر آئین که از ایزد
فراز تخت شاهی فقر و درویشست در شانش
ابولغازی سپهر سلطنت سلطان حسین آمد
که تا آدم بود اجداد سلطان ابن سلطانش
مگو سلطان که سلطانان عالم هست خدامش
ازان معنی که ثابت گشت نسبت خان بن خانش
به گاه ملک داری بندگان دارا و دارابش
گه سامان کشور چاکران ساسان و سامانش
پی آرام باغ ملک داری گلشن دهرش
درو دو موضع بزم آمده ایران و تورانش
گه آئین ثنای ناپسند آئین جمشیدش
بوقت ملک بخشی مختصر ملک سلیمانش
جنابش آنچنان عالی که گر چوب از کف حاجب
فتد باشد پس از صد قرن جابر فرق کیوانش
خطابش آنچنان نافذ که بر کوه ار شود وارد
سراب دشت نابودی شود اجزای لرزانش
یکی از چاوشان کمترش گودرز بن کشواد
یکی از چاکران لشکری سام نریمانش
بود بستان خلق او که سازد مرده را زنده
نسیم روح بخشی کاید از نسرین و ریحانش
هوای جود او باشد که در فصل بهار او
صدف چون چرخ صد پر در شود از ابر نیسانش
چو اطباق فلک باشد هزاران گسترانیده
کشیده چون شود در روز بار عام شیلانش
دو صد حاتم و برمک برد صد سال ازان روزی
چو روز جشن باشد بر زمین نانریزه خوانش
بروی کسروان نور سجود خاک درگاهش
به پشت قیصران خط نشان چوب دربانش
هوا را قطره باران بدان نوعی که بشکافد
بدان سان بگذرد از جسم خارا نوک پیکانش
بود تیغش چو جلادی که پوشد کسوت احمر
ز خون خصم چون پوشیده گردد جسم عریانش
چنان گر ابر بارنده دراید برق در خارا
دل سنگین دلانرا پاره سازد چشم گریانش
شها در مدحت این نظم مرا هر کس که برخواند
نگردد ملتفت با شعر خاقانی و خاقانش
پس از وی ساحر هندی چنان این نظم خود آراست
که مرآت الصفا شد نام از طبع سخن دانش
دگر شد عارف جامی جلال الروح را ناظم
مشرف ساخته از نعت فخر آل عدمانش
نسیم الخلد کردم نام او در مدح شه زانرو
که جانرا هست هر بیتی نسیم از خلد و رضوانش
ز روح این دو استمداد کردم نزد حق لیکن
دلم هر چان ز حق میخواست فایض شد بدانسانش
به جامی گر ندارم راه دعوی اندر این معنی
که هست استاد من وین نظم گشته زیب دیوانش
به خسرو حاجت دعوی نباشد زانکه خواننده
شود واقف چو آید در نظر هم این و هم آنش
اگر جوهر فروشان بهر سودا سوی هندوستان
برند این تحفه را یا تاجر دریا به شروانش
ز روح خسروم آید دو صد انصاف و صد تحسین
ز خاقانی ملالتها که کردن شرح نتوانش
همیشه تا که در مرعای دشت دلکش عالم
رعیت چون رمه سلطان عادل هست چوپانش
درین مرعا رعیت صد هزاران باد بیش آن نوع
که هر یک را بود چاکر هزاران خان و قاآنش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

معلم عشق و پیر عقل شد طفل دبستانش
فلک دان بهر تأدیب وی اینک چرخ گردانش
هوش مصنوعی: معلم عشق و دانایی، به دانش‌آموزش چنان توجه و محبت می‌کند که گویا آسمان برای تربیت او آماده شده است؛ اینک روزگار هم به دور این دانش‌آموز می‌چرخد و در خدمت اوست.
دبستان بین معلم را که باشد از ره معنی
عناصر چار دیوار و رواق چرخ ایوانش
هوش مصنوعی: دبستان یعنی جایی که علم و دانش در آن آموزش داده می‌شود، در آنجا معلمی وجود دارد که می‌تواند به خوبی عناصر مختلف را معنا کند. این عناصر، مانند دیوارها و سقف‌ها، ساختار اصلی و ظاهری محیط را شکل می‌دهند. در واقع، کلمات و مفاهیم به نحوی در کنار هم قرار می‌گیرند که هویت و فضای خاصی را به وجود می‌آورند.
عجب کج مج زبان طفلی که استادی بدین دقت
به عمری یک سبق آموختن نتواند آسانش
هوش مصنوعی: عجب است که زبان نازک و کم‌سن‌وسال یک کودک چگونه می‌تواند به‌خوبی با دقت و طرز خاصی سخن بگوید، در حالی که استادان در طول عمر خود نمی‌توانند به آسانی به او بیاموزند.
عجبتر آنکه بعد عمری ار دانست در ساعت
ز لوح خاطر خود پاک شوید زاب نسیانش
هوش مصنوعی: تعجب‌آور است که بعد از سال‌ها چون فهمید در لحظه، از صفحه ذهنش فراموشی‌اش پاک می‌شود.
چه گویی طفل کان پیر خرف دعوی دانائی
رساند آنجا که گفتند اهل درد و شوق نادانش
هوش مصنوعی: چه چیزی می‌توانی بگویی؟ کودک معصومی که آن پیر دیوانه ادعای دانایی می‌کند، در جایی که گفته‌اند اهل درد و عشق بی‌خبرند.
ازان استاد و شاگردی نتیجه کی شود حاصل
که آن شد نور و این ظلمت بهم آمیخت نتوانش
هوش مصنوعی: از آن کسی که استاد و شاگردی‌اش نتیجه‌ای نخواهد داشت که نور و ظلمت نمی‌توانند به هم بپیوندند.
که تعلیمی که گوید این معلم سر به سر یابی
مصون از نقص جهل و کامل از آئین عرفانش
هوش مصنوعی: معلمی که آموزش می‌دهد، به گونه‌ای است که همواره از نقص‌های جهل دور است و در دانش عرفان به کمال رسیده است.
نماید ره به سوی گلشنی کز غایت نزهت
بود طوبی قد حورا و کوثر لعل رضوانش
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جاذبه یک باغ اشاره دارد که به قدری دل‌انگیز است که می‌توان آن را بهشت نامید. در این باغ، درختان و گل‌ها به حدی خوشبو و زیبا هستند که انسان را به یاد نعمت‌های بهشتی می‌اندازند. قد حورا و کوثر نیز به نمادهایی از زیبایی و خوشبختی اشاره دارند، که نشان‌دهنده‌ی رضایت و آرامش در این مکان است. به‌طور کلی، این متن به وصف یک محیط دلنشین و فرح‌بخش می‌پردازد که روح انسان در آن آرامش می‌یابد.
مگو طوبی که باشد سروهای آن چمن یک سر
الفهائی که یابی جلوه گر در باغ ایمانش
هوش مصنوعی: نگو که در آن باغ طوبی فقط سروها وجود دارند، بلکه اینجا الف‌های زیبا و جاذب هم دیده می‌شوند که در باغ ایمان درخشش دارند.
ز بس زیب و نضارت از کلام پاک سبحانی
شده جناب تجری تحتهاالانهار در شانش
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شکوه کلام پاک الهی، مقام او به‌ گونه‌ای است که در وصفش می‌توان گفت: زیر او جویبارها جریان دارد.
زلال چشمه خضر آمده یک ساغر از حوضش
مثال صفحه خورشید یک ورد از گلستانش
هوش مصنوعی: چشمه‌ای پاک و زلال، مانند ساغری پر از آب، از حوضش به ما می‌رسد که همچون صفحه‌ای از خورشید درخشان است و بویی خوش از گلستانش به مشام می‌رسد.
نسیم عیسوی انفاس سکان خوش آئینش
زبور لحن داودی ز مرغان خوش الحانش
هوش مصنوعی: نسیم عیسوی به معنای هوایی پاک و روحانی است که از وجود خوش‌اخلاق و نیکوکار امامانه سرچشمه می‌گیرد. لطافت و زیبایی آواز داود نیز به این معناست که سخاوت و روحانی بودن او در صدای پرندگان خوش‌خوان تجلی می‌یابد.
ز سنگ ریزه انهار از بس جوهر و قیمت
خجل صد ره در عمانی و لعل بدخشانش
هوش مصنوعی: از آنجا که از سنگ‌ریزه‌های رودخانه‌ها به ولایتی مانند عمان و لعل بدخشان می‌رسیم، به خاطر زیبایی و ارزشمندی آن‌ها، دل‌سرد و شرمنده می‌شویم.
به فراشی او خس رفته از دم عیسی مریم
به دربانی به کف کرده عصا موسی عمرانش
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن قدرت و شگفتی‌های الهی است. در آن، به اشاره به فرش و علفی که از دم مریم، مادر عیسی، به وجود آمده است، و همچنین به عصای موسی، اشاره می‌شود. دو نماد مذهبی که نمایانگر اراده و معجزه الهی هستند، به نوعی در هم تنیده می‌شوند و به بالاتری نشانه‌های ایمان و معجزات اشاره دارند. به طور کلی، این متن بیانگر مقام و جایگاه ویژه شخصیت‌های مذهبی و تأثیر آن‌ها در زندگی انسان‌هاست.
چنین گلشن نباشد غیر باغ معرفت ای دل
که کرد آراسته از بهر کامل صنع یزدانش
هوش مصنوعی: ای دل، جز باغ معرفت، هیچ گلشن دیگری وجود ندارد که با هنر کامل خداوند آراسته شده باشد.
چه کامل آنکه از تعلیم های این معلم یافت
شرف ویرانه ظاهر ذخایر گنج پنهانش
هوش مصنوعی: کسی که از آموزه‌های این استاد بهره‌مند شده، به کمال و برتری رسیده است؛ مانند ویرانه‌ای که در ظاهر چیزی ندارد، اما درونش گنجینه‌های ارزشمندی پنهان است.
ازان ویرانه هر جغد آمده زانسان همایون فر
که اندر سایه بهر کسب دولت رفته سلطانش
هوش مصنوعی: در آن ویرانه، جغدی نشسته که از انسانی بزرگ و بافرهنگ، در سایه‌اش به دنبال دستیابی به قدرت و ثروت رفته است.
وزین گنج کیانی کمترین گوهر بدان قیمت
که گر غایب شود ملک جم و کی نیست تاوانش
هوش مصنوعی: بهترین و ارزشمندترین گنجینه‌ای که متعلق به پادشاهی کیانی است، به قدری با ارزش است که اگر روزی ناپدید شود، هیچ پادشاهی مانند جم و کی نمی‌تواند بهای آن را بپردازد.
خوشا جمعیت باطن بدانسان سالکی فانی
که حفظ این چنین گنجی کند ظاهر پریشانش
هوش مصنوعی: خوشا به حال افرادی که در باطن خود به مرتبه‌ای از کمال و عرفان رسیده‌اند که با وجود ظاهری پریشان، می‌توانند گوهر درونشان را حفظ کنند.
خوشا معموری ملک دل آن رهرو کامل
که شد شهر بدن از بهر پاس گنج ویرانش
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که دلش خانه‌ای آباد است و توانسته است که با از بین بردن حواسی که به بدنش مربوط می‌شود، دنیای درونش را حفظ کند و از گنج واقعی خود نگهداری کند.
به ظاهر خار در پای برهنه رفته در معنی
برون آورده حور از نوک سوزنهای مژگانش
هوش مصنوعی: در نگاه اول، خارهای تیزی در پای برهنه احساس می‌شود، اما در عمق معنای این موضوع، زیبایی و جذابیتی که از چشمان او می‌جوشد، شبیه به حوریانی است که از نوک مژه‌هایش به بیرون می‌تراود.
به ذکر باطنی دایم ولیکن خرقه صد چاک
گل جنت که بر اوراق باشد بیت قرآنش
هوش مصنوعی: به یاد و ذکر درونی همیشه مشغول باشید، اما لباس شخصیت و ظاهر زیبا مانند گل‌های بهشتی که بر صفحات قرآن نقش بسته، مهم است.
ز سر تا پا ملامت لیک ذات واحدش در دل
الف سان در ملامت آمده شمع شبستانش
هوش مصنوعی: از سر تا پایم ملامت است، اما در دل، ذات واحدی وجود دارد که در ملامت به شکل الف آمده و مانند شمعی در شبستان روشنایی می‌بخشد.
به قطع راه هستی خوی فشانش چشم مستعجل
چو ابر رحمت و درها بحر فیض بارانش
هوش مصنوعی: چشم تند و بی‌صبر او همچون ابر رحمت، به‌طور ناگهانی رحمت و نعمت را نازل می‌کند و درهای برکات مانند باران از او جاری می‌شود.
به باطن غرق دریای وصول اما به ظاهر دست
به جسم مکتسب کشتی رهان از بحر عمانش
هوش مصنوعی: در عمق دریا به حقیقت و وصل نائل آمده، اما در ظاهر و ظاهرسازی، به جسم و مواد دنیوی وابسته است؛ مانند اینکه کشتی‌ای را از دریای عمان نجات دهد.
به طی ارض از مشرق و مغرب طرفة العینی
نه در روزی خرام از کاهلی مهر فلک سانش
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به سرعت و شتاب حرکت طبیعی ساعات و روزها اشاره دارد. او می‌گوید که گاهی اوقات به اندازه‌ای سریع از شرق به غرب حرکت می‌کنیم که انگار زمان در یک چشم به هم زدن می‌گذرد، و در این میان، تنبلی و کسالت نمی‌تواند ما را کند کند. به نوعی، این سفر می‌تواند نمایانگر زندگی و گذر زمان باشد که به رغم کاهلی، ادامه دارد.
برش از همت عالی و ترک حظ نفسانی
فلک چون شاهد مردود و خال چهره کیوانش
هوش مصنوعی: این بیت درباره فردی است که با اراده و هدف بالا، از لذت‌های دنیوی و خواسته‌های نفسانی خود چشم‌پوشی می‌کند. در اینجا فلک به عنوان نمایانگر کائنات و کیوان به عنوان نماد زیبایی و احساسات انسانی به تصویر کشیده شده‌اند. این فرد همچنان که به ارزش‌های معنوی می‌پردازد، وجود مادی و زودگذر را رد می‌کند.
کهن خرقه که در وجد و سماع افکنده از گردن
به دامانی چرخ افتاده خوش طوق گریبانش
هوش مصنوعی: پیرهن کهنه‌ای که در حال شادی و رقص از گردن او افتاده، بر روی دامان چرخ قرار گرفته و خوشنودانه دامنش را می‌فشارد.
شده از بس حقارت چرخ اعظم نقطه سان مرعی
چو گاه وجد در دور آمده پر گار دامانش
هوش مصنوعی: از بس که چرخ گردون کوچک و حقیر به نظر می‌رسد، مثل یک نقطه‌ای در دوردست‌ها، پس از گذشت زمان و درچرخش‌اش، دامانش مانند موجودی پر نشاط و پر انرژی نمایان شده است.
مگس مانند غوغا در ملایک آمده هر سو
چو گشته پهن خوان وحدت اندر ذکر مهمانش
هوش مصنوعی: مگس در میان فرشتگان شگفتی و غوغایی بر پا کرده و همه جا را پر کرده است، همان‌طور که در میانسرا و در حضور مهمانش، خوان وحدت گستراند.
مسیحا صبح فطرت فیض یاب از پاس انفاسش
خضر در شام ظلمت جرعه نوش از آب حیوانش
هوش مصنوعی: مسیحا، صبح پاکی و فطرت، از نفحات و تأثیرات خود بهره‌مند می‌شود، و خضر در شب تاریکی، از آب حیات او جرعه‌ای می‌نوشد.
نه باکش زانکه غرقاب حوادث سر کشد بر چرخ
چه غم سکان گرد عرش را از نوح و طوفانش
هوش مصنوعی: چرا نگران باشم وقتی که در میان مشکلات و بلایای زندگی هستم؟ چه نیازی به راهنما دارم، در حالی که مشکلات بزرگتر از من وجود دارند و تاریخ همواره شاهد کشمکش‌های عظیم بوده است.
تو ای دل گر همی خواهی کز اطوار چنین کامل
که از عهد الست افتاده با حق راست پیمانش
هوش مصنوعی: ای دل! اگر می‌خواهی به رشد و کمال برسی، باید به آن حقیقتی که از زمان‌های دور با خداوند پیمان بسته‌ای وفادار باشی.
نسیبی باشدت وان فی الحقیقة گر میسر نیست
مدد ناگشته توفیق اله از لطف و احسانش
هوش مصنوعی: اگرچه در واقع ممکن است به چیزی نرسیم، اما اگر توفیق و موفقیتی در کار ما به وجود بیاید، این به خاطر لطف و احسان الهی است که به ما کمک کرده است.
ولی آن هم که طبع بد منش بر شیوه نیکان
شود مایل نشانی باشد از توفیق سبحانش
هوش مصنوعی: کسی که دارای طبیعت نیکو نیست، اگر به شیوه نیکان نزدیک شود، این می‌تواند نشانه‌ای از لطف و توفیق الهی باشد.
اگر مرد رهی از نفس ناپاکت گذر وانگه
درا در شارع دشتی که پیمودند پاکانش
هوش مصنوعی: اگر انسان از نفس آلوده خود عبور کند، سپس در راهی قرار می‌گیرد که پاکان در آن گام نهاده‌اند.
ولی اول برآور غسلی از اشک پشیمانی
خوش آنکو حق نسازد زین پشیمانی پشیمانش
هوش مصنوعی: ابتدا با اشک‌های پشیمانی خود را بشوی و پاکسازی کن. چه خوب است که کسی به خاطر این پشیمانی، به حق نرسد و از آن دلسرد شود.
پس آنگه گر توانی مرشد کامل به دست آور
که ره دورست و پربیم و مسافر کش بیابانش
هوش مصنوعی: پس از آن، اگر بتوانی راهنمای کاملی پیدا کنی، این کار را انجام ده؛ زیرا راه طولانی و پرخطر است و مسافران در این بیابان بسیار هستند.
عجب وادی که دوزد پای رهرو را بهر گامی
به منع وصل مقصد بر زمین خار مغیلانش
هوش مصنوعی: در این وادی عجیب، دزدی مانع از حرکت راهرو می‌شود و هر قدم او را از رسیدن به هدفش بازمی‌دارد، طوری که بر زمین پر از خار مغیلان می‌افتد.
گرفتار آمده نسرین گردون چون مگس هر سو
به دام تارهای عنکبوت از برگ و اعضانش
هوش مصنوعی: نسرین در آغوشی که همچون مگس در دام‌های عنکبوتی گرفتار شده است، در هر جهتی از اشکال و برگ‌هایش احساس می‌شود.
بهارش را بود سیلاب هر جانب سراب آنگه
سموم ازبس ملون تازه گلهای بالوانش
هوش مصنوعی: بهار او با طراوت و سرسبزی همراه است، اما در نهایت می‌تواند به سموم و گرما تبدیل شود و گل‌های زیبایش تحت تأثیر قرار گیرند.
فضایش را بهر گام آمده صد آفت مهلک
که یابی اژدها در قطع آن از جان هراسانش
هوش مصنوعی: فضای اطراف پر از خطرات جدی است؛ هر گام که برداریم، ممکن است با تهدیدهای مهلکی روبرو شویم که مانند اژدهایی ترسناک از جان ما می‌خورد.
دو صد کوه بلا در وی کشیده تیغ خونریزی
به دامن سنگ بر هر سو ز بهر سنگ بارانش
هوش مصنوعی: در اینجا به انسانی اشاره شده که در برابر مشکلات و سختی‌ها همچون کوه‌های عظیم، مقاومت کرده است. او در شرایط دشوار، به مانند شخصی است که با سلاح خود آماده مقابله با ناملایمات است. او در تلاش است که از این بلایا جان سالم به در ببرد و در عین حال فشارها و آسیب‌ها را تحمل می‌کند. به طور کلی، تصویرسازی از چالش‌ها و مبارزات فردی در یک دنیای پر از تنش بیان می‌شود.
هزارش بحر آفت غرق هر گرداب صد گردون
به عواص خرد نی ساحلش پیدا نه پایانش
هوش مصنوعی: این متن به توصیف یک وضعیت دشوار و پیچیده می‌پردازد. به بیان دیگر، عمق و وسعت مشکلات و چالش‌ها به قدری زیاد است که مانند دریاهایی بی‌پایان و گرداب‌های خطرناک به نظر می‌رسند. هیچ نشانی از ساحل امن یا پایان مطمئنی برای این مشکلات وجود ندارد، و به همین دلیل فرد در این اوضاع سرگردان و نگران است.
نهنگش را چو ماهی زمین هر روز دو طعمه
ولی از التهاب جوع دیگ معده تفسانش
هوش مصنوعی: هر روز نهنگ می‌تواند دو طعمه پیدا کند، اما به خاطر گرسنگی و التهاب معده‌اش، همچنان در رنج است.
هزاران بیشه در وی لیک بر هر برگ بنوشته
ز خط آبکش جز حرفهای یاس و حرمانش
هوش مصنوعی: بسیاری از جنگل‌ها و درختان در او وجود دارد، اما بر روی هر برگ تنها نوشته‌هایی از ناامیدی و حسرت دیده می‌شود.
ولی در بیشها افتاده آتشهای جانسوزی
که فوق سبزه گردون کشیده شعله نیرانش
هوش مصنوعی: در میان زمین، آتش‌های سوزانی وجود دارد که شعله‌های آن از بالای سبزه و علف‌های سبز به آسمان بلند شده‌اند.
به هر منزل بلند و پستی آن دشت تا حدی
که افتاده ثری بالا ثریا مانده پایانش
هوش مصنوعی: در هر نقطه‌ای از دشت، چه در بلندی و چه در پایینی، مقدار مشخصی وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی مرزها و حد و حدود آنجا است. این ماجرا به قدری مشخص است که می‌توان فهمید کجا زمین پایین می‌آید و کجا به بلندای آسمان می‌رسد.
رهی زینسان که شرح آمد چو پیش راه رو افتد
یقین است اینکه بی رهبر نمودن قطع نتوانش
هوش مصنوعی: مسیر زندگی به گونه‌ای پیش می‌رود که وقتی فردی به هدفش نزدیک می‌شود، مشخص می‌شود که بدون راهنما نمی‌توان به درستی پیش رفت و قطعاً معنایی ندارد که در اینجا به تنهایی ادامه دهیم.
بود آن راهبر از روی معنی مرشد کامل
که در قطع چنین راهست هر دشواری آسانش
هوش مصنوعی: آن رهبر که با درک عمیق از حقیقت‌ها را هدایت می‌کند، مرشد کاملی است که در مسیر دشوار، سختی‌ها را برای پیروانش آسان می‌سازد.
نخست آن مرشدت اندر ره دین هر چه فرماید
همی باید قبولش کردن و پذیرفتن از جانش
هوش مصنوعی: ابتدا باید به راهنمای خود در مسیر دین توجه کرده و هر آنچه که او می‌فرماید را با جان و دل بپذیری و قبول کنی.
بود فرض اولت مأمور کردن نفس کافر را
پس اندر حضرت سلطان دل کردن مسلمانش
هوش مصنوعی: در ابتدا باید نفس کافر را وادار کنی و به او دستور بدهی که چگونه رفتار کند، سپس در درگاه پروردگار قلب او را به ایمان تبدیل کنی و او را مسلمان کنی.
نفرموده ریاضتهای گوناگون کجا گردد
ملایم آنچنان کافر که آری زیر فرمانش
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که نمی‌توان با زحمت‌ها و تمرین‌های مختلف، شخصی را مطیع و فرمان‌بردار کرد، به ویژه کسی که به کفر و انکار اعتقادات معروف باشد.
ز فرق پیر هندو کم نموده ضربه چنگک
چو مورش گر زبون گردد کند با خاک یکسانش
هوش مصنوعی: اگر چنگک به سر پیر هندو ضربه‌ای بزند، مانند اینکه مورچه‌ای که هم زبانش باشد، او را به خاک می‌ساید و با خاک یکی می‌کند.
به چوب سخت و زنجیر مکرر شیربان گر خود
نرنجاند کجا گردد ملایم شیر درانش
هوش مصنوعی: اگر شیر در قفس و با زنجیرهای محکم نگهداری شود، هیچ گاه نرم و ملایم نمی‌شود مگر اینکه خود او را ناراحت کنند. در واقع، نشانه‌ای از این است که شرایط سخت و ناخوشایند می‌تواند بر رفتار موجودات تأثیر بگذارد.
نه شیر این خرس رو به باز بل روباه خرس آئین
که شیران جهان آمد زبون مکر و دستانش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه تنها شجاعت و قدرت یک خرس به اندازه شیران نیست، بلکه حیله‌گری و نیرنگ‌هایی که روباه به کار می‌برد، از ویژگی‌های خرس کمتر است. در واقع، شیران به عنوان نماد قدرت و شجاعت، توانایی ویژه‌ای در رویارویی با چالش‌ها دارند که دیگر موجودات به خصوص خرس و روباه، نمی‌توانند به آن اندازه از خود نشان دهند.
رهی این گونه پر آفت ترا این نوع همراهی
که شاگردان بود در رهزنی صد دیو و شیطانش
هوش مصنوعی: تو این گونه در مسیر پرخطر حرکت می‌کنی و از این نوع همراهی استفاده می‌کنی که همچون شاگردانی هستند در برابر صدها دیو و شیطان.
به وادی چنین هایل نشاید شد بهمراهی
که تابع هست در هر گام صد غول بیابانش
هوش مصنوعی: هرگز نباید به راهی رفت که کسی که در هر قدم با غول‌های مشکل‌ساز مواجه است، همراهی کند.
فراغ ره چه سان باشد درون پرهن افعی
فرو رفته ته هر موی بهر قتل دندانش
هوش مصنوعی: آرامش چگونه می‌تواند وجود داشته باشد، وقتی در دل پرهیزگاه افعی، دندانش آماده برای آسیب زدن است؟
چه افعی کرم شومی مهلکی مقصود را مانع
نبرده ره به مقصد تا بکشته شاه کرمانش
هوش مصنوعی: هر زهرشویی که به عنوان خطر و مانع در راه رسیدن به هدف در نظر گرفته می‌شود، نتوانسته است مسیر را مسدود کند، تا جایی که او به هدف خود رسیده و شاه کرمان را از میان برده است.
چو گشته دشمن آدم که مسجود ملایک بود
برون کرده ز بهر دانه ای از باغ رضوانش
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن انسان، که مورد احترام فرشتگان بود، او را به خاطر یک دانه، از باغ خوشبختی و رضایت خارج کرد.
پدر را کرده چون مغلوب بر اولاد مور وثیست
بر اعضا سنگ بیدادش به سینه نیش خذلانش
هوش مصنوعی: پدر تحت تأثیر فرزندانش قرار گرفته و مانند یک مور که در زیر پای سنگی گرفتار شده، قدرت و اختیار خود را از دست داده است. درد و ناتوانی‌اش در دلش مانند نیش زخم است.
کسی کو بر چنین دشمن شود غالب توان گفتن
که در مردانگی رستم نباشد مرد میدانش
هوش مصنوعی: کسی که بتواند بر چنین دشواری پیروز شود، می‌توان گفت که در شجاعت و دلیری به پای رستم نمی‌رسد.
تو از امر چنین مرشد اگر ننهی قدم بیرون
زبونت گردد و دیگر خلافت نبود امکانش
هوش مصنوعی: اگر از احکام و دستورات مرشد خود پیروی نکنی، زبانت به بیان آنچه در درونت هست، قادر نخواهد بود و نمی‌توانی دیگر به مقام خلافت دست یابی.
ولی مأمور شد بودنت زانسانی که می باید
ز هر چه صعبتر زان نبود این دان صعبتر زانش
هوش مصنوعی: ولی تو به دستور کسی به وجود آمده‌ای که باید از هر چیز دشوارتر باشد، و این دشواری به هیچ عنوان از آن بزرگ‌تر نیست.
ترا گوید که چون از مکر و شید نفس وارستی
همی دار از پی آسایش جان زار و رنجانش
هوش مصنوعی: به تو می‌گوید که وقتی از فریب و وسوسه‌ی نفس خود رهایی یافتی، باید در پی آرامش جان خود باشی و از زحمت و رنجی که به آن دچار بوده‌ای، دوری کنی.
وضوی دایمی را ورد خود کن کشور هستی
اگر خواهی که سازی زان پر آفت سیل ویرانش
هوش مصنوعی: همیشه با وضو و پاکی زندگی کن؛ اگر می‌خواهی در دنیا که پر از بلاها و مشکلات است، به آرامش و امنیت برسی.
فنا و روشنی را از قیام و گریه شب دان
که شمع این کرد تا دادند جای مهر رخشانش
هوش مصنوعی: با قیام و اشک شب، دست یابی به نابودی و روشنایی را درک کن؛ شمع برای اینکه جایگاه چهره درخشانش را بدست آورد، این کار را انجام داد.
خاطر بحر دل را همچو امواج پیاپی دان
که بس کشتی که گردد غرقه از آسیب طغیانش
هوش مصنوعی: دل را مانند امواج پیوسته دریا تصور کن، که ممکن است کشتی‌ها را غرق کند اگر به طغیانی دچار شود.
کرا یارای تسکین چنین امواج باشد جز
سلیمان احتشامی آنکه باد آمد بفرمانش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس توانایی کنترل و آرام کردن این امواج وحشتناک را ندارد، جز سلیمان احتشامی که می‌تواند با فرمانش باد را به راه آورد و به آرامش بخشد.
به دل نفی و ثبوت لا اله آور با لا الله
به دانسان کامده تعلیمت از مرشد بدانسانش
هوش مصنوعی: در دل، دو مفهوم «نفی» و «ثبوت» وجود دارد؛ اولین آنها اشاره به عدم وجود خدایان دیگر دارد و دومی بر وجود خداوند یگانه تاکید می‌کند. یادگیری‌های تو از مرشد باید به گونه‌ای باشد که درک درستی از این مفاهیم داشته باشی.
مرا از لا الهت ما سوی الله باشد اندر دل
زدن نفی الوهیت ز تحقیقات وحدانش
هوش مصنوعی: در دل من تنها وجود خداوند باید باشد و هیچ چیزی جز او را نبایستی بپذیرم؛ یعنی باید با مطالعه و بررسی، حقیقت یگانگی‌اش را درک کنم و هر نوع الوهیت دیگری را نفی کنم.
ز الا الله معبود حقیقی باید مقصود
که نص قل هو الله احد شد شاهد شانش
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدف واقعی، باید به خداوند یکتا و حقیقی توجه کرد، زیرا که آیه «بگو: او الله یکی است» گواهی بر هویت و مقام اوست.
ولی آن ذکر باید آنچنان در خاطر آوردن
که جز مذکر نبود آگه از دعوی و برهانش
هوش مصنوعی: این ذکر باید به گونه‌ای در ذهن حفظ شود که تنها کسی که می‌داند از آن آگاه باشد و هیچ‌کس دیگری از ادعا و دلیل آن خبر نداشته باشد.
الفها بایدت مسمارها تا دوزیش در دل
بدان اثبات و نفی آنسانکه ماند عقل حیرانش
هوش مصنوعی: الف‌ها باید به میخ‌های دل چسبانده شوند تا وجود و عدم عشق در دل تثبیت شود، به گونه‌ای که عقل در حیرت بماند.
دلت چون از ره باطن به حق شد واصل مطلق
به ظاهر هم رعایت شرع را واجب همی دانش
هوش مصنوعی: وقتی که دل انسان از طریق باطن به حق مطلق دست پیدا کند، در این صورت رعایت ظواهر دین و احکام شرعی نیز برای او ضروری می‌شود.
صلوة خمسه کامد پنجه اسلام را قوت
ادا می ساز مرعی داشته آداب و ارکانش
هوش مصنوعی: نمازهای پنج‌گانه، اساس و قوت دین اسلام را به جا می‌آورند، اما برای انجام صحیح آن‌ها، ضروری است که به آداب و ارکان نماز توجه داشته باشیم و آن‌ها را رعایت کنیم.
زکوة از بیست یک شد لیک چون شد بیست را داده
بلی شکرانه را دادند کرده قرض مردانش
هوش مصنوعی: زکات از بیست یک شد، اما وقتی بیست را پرداخت کردند، به خاطر شکرگزاری، قرض مردانش را نیز دادند.
به صومت جمله اعضا را ز نامشروع شد مانع
ولیکن صوم دل آمد ز منع یاد رحمانش
هوش مصنوعی: تمام اعضای بدن از نامشروع بازمانده‌اند، ولی روزه دل با یاد خداوند رحمان که از هر چیزی منع می‌کند، به حقیقت رسیده است.
پس آنگه استطاعت شرط حج میدان و امر ره
که نتوان پا نهاد از روی ظاهر در بیابانش
هوش مصنوعی: آنگاه که توانایی انجام حج را داری، باید به درستی راه را بشناسی، زیرا نمی‌توان به سادگی و بر اساس ظواهر به سفر به بیابان آن دست زد.
ولی بس راهرو سر پا برهنه مهرسان روزی
شده این راه و پا بوده به چارم چرخ گردانش
هوش مصنوعی: اما بسیاری از رهگذران با پاهای برهنه در این راه قدم گذاشته‌اند و روزگاری این مسیر و پا بوده‌اند، در حالی که چرخ زمان به دور خود می‌چرخد.
به رفتن مور چون آزرده گردد در ته پایی
که هر مور اژدها آمد ز رشک وصل جانانش
هوش مصنوعی: وقتی مورچگان از رفتن و دوری ناراحت می‌شوند، در زیر پایی که می‌افتند، هر کدام احساس می‌کنند که اژدهایی به خاطر حسادت به وصال معشوقشان به آنجا آمده است.
ازان بر چشم لاغر ژنده پشمین کشد سالک
کا ناهمواری نفس خشن را هست سوهانش
هوش مصنوعی: سالک، که در مسیر معنوی خود گام برمی‌دارد، بر چشمان لاغر و پوشیده از پشم خود پرده‌ای می‌کشد. این کار او به این خاطر است که نفس سرکش و ناپاکش را که به سختی و ناپسندی معروف است، با ابزارهایی مانند سوهان، که نماد پالایش و اصلاح است، کنترل و مهار کند.
هزاران داغ از سنگ ریاضت بر تن صوفی
بود یک سوی و بس یک سوی در دل داغ حرمانش
هوش مصنوعی: صوفی بر اثر ریاضت‌های سخت، زخم‌های زیادی بر تن دارد، اما در درونش دلی پر از درد ناشی از حسرت و ناامیدی وجود دارد.
اگر جرم تو در میزان محشر کوه قاف آمد
به یک آه ندامت می توانی کرد پرانش
هوش مصنوعی: اگر در روز قیامت گناه تو به اندازه کوهی بزرگ باشد، با یک آه و پشیمانی می‌توانی آن را از بین ببری.
ترا صد بحر طاعت گر بود لیکن ریا آلود
چه گوئی بحر طاعت به که گویی بهر عصیانش
هوش مصنوعی: اگرچه تو می‌توانی در اطاعت از خداوند به اندازه‌ی صد دریا انرژی و شایستگی داشته باشی، اما اگر این اطاعت به نیت ریا و خودنمایی باشد، هیچ ارزشی ندارد. در این صورت، عبادت به طغیان و گناهی که از آن می‌آید، ترجیح داده می‌شود.
درون تیره از نقش درمها هست مدخل را
ز بیرون پر درم زانسان که گویی شکل همیانش
هوش مصنوعی: درون تاریکی، از تصویر درهم برهمی چیزی وجود دارد و از بیرون، آن را پر از درم می‌بینند، گویی که شکل یک کیسه را دارد.
اگر صد جان بها داده خریدستی طریق فقر
خدایت دارد ارزانی که بگرفتستی ارزانش
هوش مصنوعی: اگر برای پیدا کردن راه فقر، جان های زیادی هم بدهی، خدا آن را برای تو با ارزش و ارزان می‌کند، زیرا تو را در این راه گرفته است.
عدو گر قصد جانت کرد چون قادر شدی بر وی
ز تقدیر حقش میدان یقین پس دل مرنجانش
هوش مصنوعی: اگر دشمنی به جان تو قصد کرده است، زمانی که بر او قدرت یابی، بدان که این از تقدیر خداوند است. بنابراین، دل خود را از ناراحتی بر او بیازار.
خوری خاکستر اولی زان بود کز سفله نان جویی
اگر خود قرص مه باشد ته خاکستری نانش
هوش مصنوعی: آدمی که از دست دیگران نان می‌خورد، حتی اگر نانی از مهربانی و عشق داشته باشد، آخرش به خاکستر و ذلت می‌انجامد.
ز حق جوهر چه جویی بلکه از حق هم مجو زانرو
که بی جستن هر چاو نموده قسم انسانش
هوش مصنوعی: از حق چیزی طلب نکن و حتی به خود حق نیز نپرداز، زیرا که انسان بدون جست و جو و تلاش، به هیچ کجا نمی‌رسد.
بلائی کز حقت آید به جای نعمتش میدان
بجا گر شکر آن نعمت نیاری هست کفرانش
هوش مصنوعی: اگر بلایی از سوی خداوند به سر تو بیاید، آن را به جای نعمت بشمار. اگر نتوانی شکر این نعمت را به جا بیاوری، نشانه‌ی ناسپاسی توست.
دل روشن که در چاه ریاضت افکنی بینی
به تخت مصر عزت عاقبت چون ماه کنعانش
هوش مصنوعی: دل روشنی که در پرورش و سختی‌ها قرار می‌گیرد، در نهایت به عزتی دست می‌یابد که مانند ماه در آسمان می‌درخشد و با بزرگی و جمال خود، به تماشاگران خود جلوه‌گر می‌شود.
به ترک زرق شیخ حیله گر را نیست جز نقصان
چه باید سود بازاری که شد بر بسته دکانش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر فردی فریبکار و حیله‌گر باشد، هرچقدر هم که تظاهر کند، در نهایت به نقصان و شکست می‌رسد. در واقع، نمی‌توان از کسی که دکانش بسته شده و در بازار کارایی ندارد، انتظار سود داشت.
تو سر حق اگر داری نهان نبود عجب گاهی
که سر بت نهان دارد درون سینه رهبانش
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را در دل داشته باشی، بعید نیست که گاهی از خود پنهان کرده باشی، همانطور که برخی از بت‌ها نیز می‌توانند در دل یک عابد پنهان باشند.
بتی کت هست محبوب مجازی داریش پنهان
به محبوب حقیق آنشب آمد سرو کتمانش
هوش مصنوعی: محبوبی که در دنیای مجازی داری، ممکن است پنهان باشد، ولی در شب خاصی به محبوب واقعی‌ات شبیه می‌شود و حضورش را نمی‌توان نادیده گرفت.
رضای دوست جستن آن بود کت هر چه پیش آید
شوی راضی و از تقدیر دانی سود و نقصانش
هوش مصنوعی: رضایت دوست این است که هرچه پیش می‌آید، با آرامش پذیرایی کنی و بدانی که آنچه مقدر شده، دارای نفع و ضرر است.
به پند واعظ غافل میفکن گوش و زان بگذر
که در خوابست از غفلت همان افسانه هذیانش
هوش مصنوعی: به نصیحت واعظ بی‌خبر توجه نکن و از آن عبور کن، زیرا او خود در خواب غفلت است و داستان‌های بی‌اساسی را می‌گوید.
مشو مشعوف امر خارق عادت درین وادی
همه گر وا نماید طی ارضت سیخ خرقانش
هوش مصنوعی: در این دنیا، اگر شگفتی‌های غیرعادی را ببینی، خیلی خوشحال نشو و شگفت‌زده نشو، زیرا ممکن است همه چیز به سختی قابل درک باشد.
بود آئین درویشان کامل این روش بنگر
چه زیبا آید ار ظاهر کند شاهان دورانش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و کمال روش درویشان اشاره می‌کند و می‌گوید که اگر این روش به ظاهر مورد توجه شاهان و افراد با مقام قرار گیرد، چقدر زیبا و جالب به نظر می‌رسد. به نوعی، این بیان نشان‌دهنده ارزش و جذابیت درویشی و زندگی ساده‌ای است که می‌تواند حتی توجه قدرتمندان را جلب کند.
ز شاهان نیز نبود لایق این رتبه جز شاهی
که درویشی ز شاهی بر ترست از عین عرفانش
هوش مصنوعی: در بین پادشاهان، هیچ‌کس شایسته این مقام نیست جز پادشاهی که درویشی از او برتر است به خاطر عمق و حقیقت عرفانی‌اش.
شه درویش وش سلطان فقر آئین که از ایزد
فراز تخت شاهی فقر و درویشست در شانش
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیت و مقام انسانی اشاره می‌شود که در ظاهر ممکن است فقیر و درویش باشد، اما در واقع از نظر روحی و معنوی از هر سلطانی برتر است. او به دلیل دیانت و پاکی روحش، در نزد خداوند مقام خاصی دارد و شاید اهمیت او در فقر ظاهری‌اش باشد که او را از دنیا و زرق و برق آن دور کرده است.
ابولغازی سپهر سلطنت سلطان حسین آمد
که تا آدم بود اجداد سلطان ابن سلطانش
هوش مصنوعی: ابولغازی به معرفی سلطنت سلطان حسین پرداخته و بیان می‌کند که از زمان آدم، نسل‌های مربوط به خانواده سلطنتی او ادامه داشته است.
مگو سلطان که سلطانان عالم هست خدامش
ازان معنی که ثابت گشت نسبت خان بن خانش
هوش مصنوعی: نگو که حاکم بر دنیا تنها یک سلطان است، زیرا خدمتگزاران او از آن چیزی که نسبت به بزرگانی چون خان دارند، ثابت و شناخته شده‌اند.
به گاه ملک داری بندگان دارا و دارابش
گه سامان کشور چاکران ساسان و سامانش
هوش مصنوعی: زمانی که تو حاکم بر ملتی هستی، بندگان ثروتمند و دارایی‌هایت به سامان و آرامش کشور و خدمت‌گزاران ساسان کمک می‌کنند و وضعیت آنها را بهبود می‌بخشند.
پی آرام باغ ملک داری گلشن دهرش
درو دو موضع بزم آمده ایران و تورانش
هوش مصنوعی: باغی که به آرامی هدایت می‌شود، در آن جشن و سرور برپا است و دو سرزمین ایران و توران در آنجا حاضرند.
گه آئین ثنای ناپسند آئین جمشیدش
بوقت ملک بخشی مختصر ملک سلیمانش
هوش مصنوعی: هر زمان که ستایش از چیزی ناپسند به نظر آید، شبیه به زمانی است که جمشید در مقام سلطنت قرار داشته، در حالی که در بخشندگی و عطا کردن به مردمان، سلیمان مثال می‌زند.
جنابش آنچنان عالی که گر چوب از کف حاجب
فتد باشد پس از صد قرن جابر فرق کیوانش
هوش مصنوعی: جناب او به قدری بلندمرتبه و والا است که اگر چوبی از دست نگهبان بیفتد، بعد از صد سال هم برتری او بر دیگران همچنان آشکار باقی خواهد ماند.
خطابش آنچنان نافذ که بر کوه ار شود وارد
سراب دشت نابودی شود اجزای لرزانش
هوش مصنوعی: صدای او به گونه‌ای تاثیرگذار است که اگر بر کوه برخورد کند، باعث می‌شود که دشت به نابودی برود و اجزای لرزان آن از هم بپاشند.
یکی از چاوشان کمترش گودرز بن کشواد
یکی از چاکران لشکری سام نریمانش
هوش مصنوعی: یکی از پیشخدمت‌های گودرز، که کمتر شناخته شده است، یکی از وفاداران و خدمتگزاران لشکر سام نریمان است.
بود بستان خلق او که سازد مرده را زنده
نسیم روح بخشی کاید از نسرین و ریحانش
هوش مصنوعی: بستان او جایی است که می‌تواند مرده را زنده کند. نسیم دل‌انگیز او از گل‌های نسرین و ریحانش می‌وزد.
هوای جود او باشد که در فصل بهار او
صدف چون چرخ صد پر در شود از ابر نیسانش
هوش مصنوعی: در فصل بهار، با رحمت و برکت او، مانند صدها صدف در زیر ابرهای آسمان، زندگی و زیبایی سرشار می‌شود.
چو اطباق فلک باشد هزاران گسترانیده
کشیده چون شود در روز بار عام شیلانش
هوش مصنوعی: وقتی که تقدیر و سرنوشت به ویژه‌ای رقم می‌زنند، بسیاری از چیزها در زندگی گسترش و شکل می‌گیرند. در روزهایی که همه چیز به نمایش گذاشته می‌شود، این سرنوشت چگونه خود را نمایان می‌کند.
دو صد حاتم و برمک برد صد سال ازان روزی
چو روز جشن باشد بر زمین نانریزه خوانش
هوش مصنوعی: دو صد مرد بزرگ و سخاوتمند به اندازه‌ٔ حاتم طایی و برمک، در طول صد سال از آن زمان، وقتی روز جشن و سرور بر زمین باشد، نان و خوراک برای همه پخش می‌کنند و سفره‌ای پر از نعمت را گسترده می‌سازند.
بروی کسروان نور سجود خاک درگاهش
به پشت قیصران خط نشان چوب دربانش
هوش مصنوعی: این بیت به تحسین مقام والای شخصیتی بزرگ اشاره دارد. شاعر با بیان اینکه نور سجود و خاک درگاه او بر سر قیصران و فرمانروایان سایه می‌افکند، به عظمت و شان این شخصیت می‌پردازد. همچنین، اشاره به خطوط رنج و زنجیرهای درباریان دارد که نشان‌دهنده‌ی قدرت و تأثیر او بر دنیای اطرافش است. در واقع، مقام و اهمیت این شخصیت به قدری است که حتی در برابر بزرگان نیز قابل احترام و ستایش است.
هوا را قطره باران بدان نوعی که بشکافد
بدان سان بگذرد از جسم خارا نوک پیکانش
هوش مصنوعی: باران را به عنوان چیزی تصور کن که به راحتی می‌تواند بر سختی‌ها غلبه کند و به آرامی از مراحل و موانع عبور کند، همان‌طور که نوک پیکان به جلو می‌رود.
بود تیغش چو جلادی که پوشد کسوت احمر
ز خون خصم چون پوشیده گردد جسم عریانش
هوش مصنوعی: تیغ او مانند یک جلاد است که لباس قرمزی به خاطر خون دشمنانش به تن دارد؛ زمانی که جسم عریانش پوشیده شود.
چنان گر ابر بارنده دراید برق در خارا
دل سنگین دلانرا پاره سازد چشم گریانش
هوش مصنوعی: اگر باران شدیدی ببارد، همانند رعدی که در دل سنگ‌ها طنین‌انداز می‌شود، دل‌های سنگین و غمگین را می‌شکافد و چشمان آنها را پر از اشک می‌کند.
شها در مدحت این نظم مرا هر کس که برخواند
نگردد ملتفت با شعر خاقانی و خاقانش
هوش مصنوعی: هر کسی که این شعر را در ستایش تو بخواند، نمی‌تواند به شعر خاقانی و خاقان او توجهی داشته باشد.
پس از وی ساحر هندی چنان این نظم خود آراست
که مرآت الصفا شد نام از طبع سخن دانش
هوش مصنوعی: بعد از او، جادوگر هندی این شعر را به قدری زیبا و هنرمندانه ساخت که به عنوان نماد خلوص و صفا شناخته شد و نشان از توانایی ادبی و علمی او داشت.
دگر شد عارف جامی جلال الروح را ناظم
مشرف ساخته از نعت فخر آل عدمانش
هوش مصنوعی: عارف جامی، پس از اینکه با جلوه‌های روحانی و جلال آن آگاه شد، از صفات و مدح خاندان پاک و بزرگوار بهره‌مند گردید.
نسیم الخلد کردم نام او در مدح شه زانرو
که جانرا هست هر بیتی نسیم از خلد و رضوانش
هوش مصنوعی: از آنجا که جان را هر بیتی از سرزمین بهشت و آرامش او نسیم می‌آورد، من نام او را در ستایش از شاه جاودانه‌اش ذکر کردم.
ز روح این دو استمداد کردم نزد حق لیکن
دلم هر چان ز حق میخواست فایض شد بدانسانش
هوش مصنوعی: از روح این دو به کمک خواستم از خدا، اما دلم هرچه از حق می‌خواست، به همان شکل به من عطا شد.
به جامی گر ندارم راه دعوی اندر این معنی
که هست استاد من وین نظم گشته زیب دیوانش
هوش مصنوعی: اگر در این موضوع نتوانم ادعا کنم، چون استاد من است و این شعر به زیبایی در دیوان او قرار گرفته است.
به خسرو حاجت دعوی نباشد زانکه خواننده
شود واقف چو آید در نظر هم این و هم آنش
هوش مصنوعی: به خسرو نیازی به دعوا و جدل نیست؛ چرا که وقتی به او نگاه می‌شود، هر دو طرف ماجرا روشن می‌شوند و حقیقت خود را نشان می‌دهد.
اگر جوهر فروشان بهر سودا سوی هندوستان
برند این تحفه را یا تاجر دریا به شروانش
هوش مصنوعی: اگر فروشندگان جواهر برای خرید و فروش این هدیه به هندوستان بروند یا تاجر دریا آن را به شروان ببرد،
ز روح خسروم آید دو صد انصاف و صد تحسین
ز خاقانی ملالتها که کردن شرح نتوانش
هوش مصنوعی: از روح پادشاه من صد انصاف و ستایش برمی‌خیزد، اما از خاقانی اندوه‌ها و دل‌نگرانی‌هایی می‌آید که نمی‌توان آنها را توضیح داد.
همیشه تا که در مرعای دشت دلکش عالم
رعیت چون رمه سلطان عادل هست چوپانش
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکان که مردم در فضای دل‌انگیز زندگی می‌کنند، مانند رمه‌ای که تحت سرپرستی یک چوپان دلسوز قرار دارد، حاکم عادل نیز برای مردم خود مانند همان چوپان خواهد بود.
درین مرعا رعیت صد هزاران باد بیش آن نوع
که هر یک را بود چاکر هزاران خان و قاآنش
هوش مصنوعی: در این مرتع، رعیت (فلاحان و کشاورزان) به تعداد بسیار زیادی وجود دارد، به طوری که هر یک از آن‌ها هزاران نفر را به عنوان خدمتکار و نگهبان دارند.