شمارهٔ ۱ - روح القدس
زهی به خامه قدرت مصور اشیا
هزار نقش عجب هر زمان از او پیدا
چه خامهایست که در کارگاه کن فیکون
نگشته بیرقم او ز قطره تا دریا
چه قدرتیست که در بارگاه چرخ بلند
نگشته بیسبب او ز ذره تا بیضا
مطیع امر تو گر سفلی است اگر علوی
عیال جود تو گر امهات اگر آبا
قوی به لطف تو گر خود ضعیف اگر اضعف
زبون به حکم تو گر خود قوی وگر اقوا
ذلیل عشق تو مجنون ز چهره لیلی
خراب حسن تو وامق ز عارض عذرا
به نور روی تو پروانه گشته سرگردان
ولیک شمع شبستان نهاده نام او را
به نار شوق تو بلبل شده چو خاکستر
ولیک زیب گلستانش کرده وصف ادا
کسی به جاه و غنا نیست از تو مستغنی
تویی غنی و مسلمتر است استغنا
چو ساز کردی ز ترکیب جسم انسانی
ز خاک تعبیه ساختی به زیب و بها
چو از زمینش برداشتی به صد اعزاز
به مرتبه گذراندی ز طارم خضرا
به خاک جسمش باران رحمت افشاندی
کزان ملایمت آورد طینتش پیدا
به دست حکمت خود کرده طینتش تخمیر
سه ضد دیگرش افزوده از عجایبها
چهار ضد را کردی به یکدگر ترکیب
که خاک و آتش بود آنگه آب بود و هوا
ز استخوان و ز مخ و ز عروق تا اعصاب
ز لحم و خون و رباطات و معده تا امعا
دگر دماغ که آن شد مقر پنج حواس
که باطنی به لقب گفتهاندشان حکما
دگر طحال و کبد باز قلب و باز ریه
دگر مثانه و غضروف و مره باز کلا
به یکدگر همه پیوست و چار طبع آمد
که خون و بلغم و صفراست بعد از آن سودا
چو گشت پیکرش آراسته به زیبایی
نخفت فیه من روحی آن بدش مبدا
حواس ظاهریش نیز چون که کردی راست
ز نور عقل به کاخ دماغ تافت ضیا
غریب کشوری آراستی ز شهر بدن
که ملک تا ملکوت آنچه هست هست آنجا
در او نشاندی دل را به تخت سلطانی
که شد به رسم سلاطین خدیو ملکآرا
خرد وزارت آن شاه را معین شد
گدای شاه و وزیران کمینه بنده ترا
بس آنگهی به علومش چو رهنمون گشتی
نخست کردی تعلیم علم الاسما
ز علم معرفتش چون که بهرهور کردی
ملایکش به سجود آمدند عبدآسا
ز آفرینش خود آنچه کردهای موجود
عیون و بحر و جبال و نجوم و ارض و سما
دران عجوبه نموداری از همه کردی
امانتت را هم دادیش به رسم خفا
چو گشت مظهر کل بعد از آن لقب دادیش
میان ما خلق الله عالم کبرا
چهار طبع نهادی به وضع گلشن دهر
یکی ربیع و دگر صیف بس خریف و شتا
وزید چون به گلستان دهر باد ربیع
نمود نکهتش اموات باغ را احیا
نسیم نامیه ز انفاس عیسوی بر کرد
سر گیاه چو یوم النشور از غبرا
که دید پیر فرو ریخته به خاک زمین
که سر برآورد اطفالسان به نشو و نما
رسد ز طفلیشان تا شباب زیب و جمال
ز شیر دایه ابران همه به قوت و غذا
چو چند روز برین رفت دادی آرایش
ز شاهدان ریاحین به گلشن دنیا
فروخت گل چو جوانان لالهرخ عارض
کشید سرو چو خوبان نخل قد بالا
بنفشه بر گره طره بست مرغوله
سمن به جلوه درآورد عارض زیبا
به زلف مشکین افکند تابها سنبل
کز آن سلاسل بیتاب شد دل شیدا
ز نصف پوست نارنج بهر نرگس شوخ
پیاله کردی و او مست گشت بیصهبا
ز برگ نسترن آن سان نجوم بنمودی
که شد کواکب شعری به نزد او چو سها
چمن ز قامت سرو ار نمود رعنایی
دوروی کردی او را هم از گل رعنا
ز وضع غنچه نرگس نمودی آن حقه
که بهر مرغ نظر گشت بیضهسان مأوا
مگر که قاصد گلزار شد همیشه بهار
که رنگهای زرش تعبیه است پیکآسا
رخ چمن را از خامه قضا کردی
ز لون لون ریاحین چو گونهگون دیبا
ربیع نوبت خوبی باغ چون گذراند
چو بر نخورده عروسی ز حسن و لطف صفا
فکند آتش ایام صیف در عالم
چو برق آه ز انفاس عاشق شیدا
نمود دل ز ریاحین سوی فواکه میل
چو از سراب صور سوی لجه معنا
لباس برگ چو اشجار باغ را پوشید
شد از نمایش هر یک چو گنبد مینا
شمال چون به تحرک فکندشان آمد
به چشم عقل نمودار سیر و دور سما
طیور هر یک از آن چرخ را چو انجم شد
ز شاخ بر شاخ آینده برج برجآسا
و لیک انجم ثابت شده فواکه او
به برج شاخ ثوابت مثال پابرجا
نموده مثل شهاب آنکه او ز اوج بلند
خط طویل کشان او فتد سوی غبرا
چو از حرارت مهر او فکندی اندر دهر
به سان نار سقر شعلههای تنفرسا
پی علاج وی از میوههای بار رطب
مزاج انسان را ساختی قرین شفا
زهی حکیم که با حکمت تو افلاطون
بود به نزد افلاطون چو به قله الحمقا
بسا کسان که ز پاشندگان تخم امل
هزار خرمن وادی ز مزرع دنیا
ولیک بستیشان حلق و بهره پیش گرفت
همی پگاه غذا خوشهچین و دانهربا
ز خوان صیف معموره جهان چو رسند
نعم به شاه و گدا لایعد و لایحصا
بدین غنایم مفرط ز ترکتاز خریف
سپاه برد رسانیدی از پی یغما
چمن ز الوان شد کارگاه رنگریزی
هزار رنگ ز هر جنس شد در او پیدا
زمین ز بستان افروز گشت خونآلود
ز تیغ کفر بدان سان که تاریک شهدا
خزان به بستان افروز قتل کرد آن نوع
که تاج از سرو سر شد همی ز جسم جدا
دورنگی گل رعنا پدید شد به خزان
چو ساختی قلقلی لاله خطایی را
دلیل آنکه دور گیست کار گلشن دهر
چه در بهار و خزان و چه در صباح و مسا
دو رنگ و ده رنگ چه بود که هر ورق از برگ
نگاشته به دو صد رنگ شد ز کلک قضا
چو نخل موم شد از برگهای رنگارنگ
بساط باغ بدان سان که کارگاه خطا
رساندی از عقبش تاختاز صرصر دی
که رفت یک یک از آن حلهها به باد فنا
سحاب سیمفشان پردههای سیمابی
چنان کشید ز دور افق به روی هوا
که مهر گوی هرگز نبود گر هم بود
حرارت از اثرش ذره نبود اصلا
نه بلکه بود یکی پاره یخ مدور شکل
درون ساغر بسته ز شدت سرما
ز برف شد کره ارض بیضه کافور
در او فرو شده گم گشت بیضه بیضا
شده به گلشن اشجار هر طرف عریان
چو هندوان همه از ترکتاز چین به جفا
شب از سواد و درازی چو گیسوی خوبان
به قتل عاشق کرده عین ید طولا
چنان رساندی شدت ز برد دی که بمرد
از آن فسردگی آتش چنانکه اهل وبا
شتا چنان که در او میرد آتش از شدت
چه ممکن اهل جهان را بود نشان بقا
دگر ز باد بهاری حیاتشان دادی
که رفت روح نباتی به پیکر موتی
چنین که سلسله بستی به حلق و گردن دور
همی بدرو و تسلسل کشید این اجزا
به صنع نه فلک آراستی سریع و رفیع
درو کواکب سایر ز مهر تا به سها
مقیم منزل اول نگار سیمتنی
که زو رسد به شبستان دهر نور و صفا
گهی چو عارض خوبان مدور و رخشان
گهی چو قامت عاشق همی نحیف و دوتا
به حجره دوم اندر قلم زنی چابک
نشاندی آمده بر سر با ملی و انشا
ملایمی که برآید به رنگ هر که رسد
به سان آب که ظاهر شود به لون انا
به منظل سیمین شاهد ترنمساز
مقیم کردی و او لیک در مقام نوا
به ساز کرده عیان نغمههای داوودی
ولی به نطق مثال مسیح روحافزا
به ملک چارمی مهپیکری فرستادی
که مه گدای از او کرده نقد نور و ضیا
اگر به وضع چو آیینه سکندر شد
ولی به شاه و شی حکم رانده بر دارا
مکان پنجمی دادی به تیغ زن کردی
که از مهابت او بست خون دل خارا
دم قتیلش گلگونه عذار اجل
جسام قاتلش آیینه جمال بلا
ششم مکان را با پاکسیرتی دادی
به نور شمع سعادت منورش سیما
به رشتههای طهارتش دانه تسبیح
ز حلههای سعادتش طیلسان و ردا
بکو توالی هفتم حصار کردی امر
بدیع پیکر قطران نهاد قیر لقا
چو شخص حلم کران جنبش آنچنان که شده
ز برج حصنش تا دیگری به مدتها
پی فروغ شبستان هشتمین کردی
هزار لعبتی در جلوه جمله مهسیما
فراز جمله نهم قلعه چون بنا کردی
به دور قلعه فکندی بروج را مروا
چو حصن را به عدد ساختی دوازده برج
که هر یکی به دگر نوع گشت جلوهنما
از آن دوازده شد اولین چراگاهی
که از برای حمل گشت ساحتش مرعا
دگر یکی به گل و لاله مرغزار نزه
که ثور چرخ خرامد در او ز بهر چرا
چو خنگ چرخ برارستی ز بهر خرام
به زیر زینش کشیدی ز پیکر جوزا
ز بهر آنکه همی کجرویست شیوه چرخ
چو چرخ رتبه خرسنگ ساختی والا
کنام دیگری آراستی به شوکت و زیب
مقر شیر ولی منزلی ز گاو جدا
به مزرع دگر از خوشه دانه افشاندی
نجوم گشت همان دانهها بر دانا
پی کشیدن او راست ساختی کفه
به راستی که غلط نیست بر خدای روا
به برج دیگر عقرب به جنبش آوردی
چو کژدمی که کند خانه در قدیم بنا
فراز برج دگر ساختی کمانخانه
که چرخ تیر بلا افکند سوی دنیا
ز سهم ناوک او جدی را رمانیدی
که چست چون بز کوهی به اوج از آن پیدا
به دلو یوسف خورشید را ز چاه افق
برون کشیده نکردی در آن مضیق رها
به حوت یونس مه را رسانده کردی امن
ز حادثاتش هر چند بود رنج و عنا
برون ز چرخ هزاران هزار خیل ملک
پی عبادت و تسبیح خوانده حمد و ثنا
ز عرش و کرسی و لوح و قلم عجوبه بسی
پدید کردی و بر عقل از آن نظاره عما
رسید کار به جایی که شهسوار رسل
براق تاخت بر آن اوج در شب اسرا
بدادی از کرمت قرب قاب قوسینش
که کوفت کوس جلالت به اوج او ادنا
به وصل خویش رساندی جمال بنمودی
بدادی آنچه طلب کرد بی رهین و بها
نود هزار سخن گفته باز گرداندی
که گرم بود ز سیر چنین هنوزش جا
ظلام کفر ز روی زمین برافکندی
به او چو روشن کردی شریعت غرا
به حکمت تو شدش جمله ملل منسوخ
چه دین آدم و چه نوح و عیسی و موسی
به اوج قربت خویشش چو راه بنمودی
به خلق عالم شد رهنمای دین هدی
سبب محبت او و ظهور صنعت بود
که خلق ما خلق الله ساختی افشا
چنانچه هر چه بپوشید خلعت خلقت
پدید گشت به یک امر کن که کردی ادا
بنهی کمتر از آن می توانیش که کنی
چنان نبود که نبود اثر از او پیدا
عجبتر آنکه دگر صد هزار عالم اگر
بنا کنی و توانی که سازیش حقا
وگر به نیم نفس خواهیش که نیست کنی
رود به کمتر از آن نیز سر به سر به فنا
ز بودشان نه تفاوت به کارخانه صنع
نبودشان هم یکسان جلال و قدر ترا
بزرگوار خدایا به حق تسبیحت
که ذاکرند بدان خیل عالم بالا
به ذات پاکت کش مثل نبود و مانند
به فیض قدست کش شبه نبود و همتا
به حرمت نبی الله که هست چون خورشید
به فر مکرمتش خیل ذره جمله گوا
که تا مقید دار فنا بود فانی
به دار سیرت او در طریق فقر و فنا
چو مرغ روح وی از محبس بدن پرواز
کند نموده توجه به سوی ملک بقا
به روز حشر که شاه رسل برافرازد
پی شفاعت اهل خطا به عرش لوا
به لطف خویش چنان کن که ار فتد نظرش
به سوی بنده عاصی چو چشم شه به گدا
بس آنکه از وی باشد طلب ز تو بخشش
ز بنده کسب حصول مراد بینهما
ز اقتضای قضا این قصیده شد تحریر
عجب نباشد تاریخش از حساب قضا
به فکر نام چو رفتم سحرگه از هاتف
خطاب اسمش «روح القدس» شد از اسما
امید آنکه به انفاس قد سیم بختی
تکلمی که سرایم پی تو حمد و ثنا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی به خامه قدرت مصور اشیا
هزار نقش عجب هر زمان از او پیدا
هوش مصنوعی: به راستی که با قلم قدرت، اشیاء به شکلهای حیرتانگیزی تصویر میشوند و هر لحظه از آنها نقشهای جدیدی نمایان میگردد.
چه خامهایست که در کارگاه کن فیکون
نگشته بیرقم او ز قطره تا دریا
هوش مصنوعی: چه قلم جالبی است که در کارگاه خلاقیت، هیچ اثر و نشانی از خود به جای نگذاشته و از کوچکترین ذره تا بزرگترین دریا، بینظیر و بیرقم است.
چه قدرتیست که در بارگاه چرخ بلند
نگشته بیسبب او ز ذره تا بیضا
هوش مصنوعی: چه نیرویی است که در آسمان بلند و در دارایی کائنات بدون دلیل وجود دارد، از کوچکترین ذرهها تا بزرگترین اجرام؟
مطیع امر تو گر سفلی است اگر علوی
عیال جود تو گر امهات اگر آبا
هوش مصنوعی: اگر کسی در زیر فرمان تو باشد، هیچ فرقی نمیکند که از طبقهای پایینتر باشد، و اگر کسی از طبقه بلندتری باشد، باز هم وابسته به سخاوت و کرم تو است، همانطور که فرزندان مادران بزرگ به تو وابسته هستند.
قوی به لطف تو گر خود ضعیف اگر اضعف
زبون به حکم تو گر خود قوی وگر اقوا
هوش مصنوعی: اگرچه من ضعیف و ناتوانم، ولی به لطف تو قوی میشوم. همچنین اگر کسی قویتر از من باشد، به خاطر قدرت توست که به او اجازه یابی و اقتدار بدهی.
ذلیل عشق تو مجنون ز چهره لیلی
خراب حسن تو وامق ز عارض عذرا
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به شدت تحت تأثیر عشق محبوب خود قرار گرفته و به توصیف زیبایی او پرداخته است. وی به مجنون اشاره میکند که به خاطر چهره لیلی، که نماد زیبایی است، در عشق خود دچار پریشانی و جنون شده است. همچنین به وامق اشاره شده است که با زیبایی عذرا مجذوب و تحت تأثیر قرار گرفته و حالتی عذابآور را تجربه میکند. به طور کلی، این بیت بیانگر شدت عشق و زیبایی است که روح و روان عاشق را تسخیر کرده است.
به نور روی تو پروانه گشته سرگردان
ولیک شمع شبستان نهاده نام او را
هوش مصنوعی: به خاطر نور روی تو، پروانه به هر سو میچرخد و سرگردان شده، ولی شمعی که در شبستان قرار دارد، نام او را بر زبان میآورد.
به نار شوق تو بلبل شده چو خاکستر
ولیک زیب گلستانش کرده وصف ادا
هوش مصنوعی: شوق تو بلبل را به خاکستر تبدیل کرده، اما زیبایی گلستان او را به وصف وا داشته است.
کسی به جاه و غنا نیست از تو مستغنی
تویی غنی و مسلمتر است استغنا
هوش مصنوعی: هیچکس به مقام و ثروت نمیتواند از تو بینیاز باشد. تنها تو دارای ثروت هستی و بینیازی از همهٔ چیزها، این حقیقت مسلمتر است.
چو ساز کردی ز ترکیب جسم انسانی
ز خاک تعبیه ساختی به زیب و بها
هوش مصنوعی: وقتی که تو به ترکیب جسم انسان از خاک پرداختی، به زیبایی و ارزش خاصی آن را شکل دادی.
چو از زمینش برداشتی به صد اعزاز
به مرتبه گذراندی ز طارم خضرا
هوش مصنوعی: وقتی که او را از زمینش برداشتند و با احترام و اهمیت فراوان به مقام و مرتبهای بالا رساندند، از دشت سبز گذشته است.
به خاک جسمش باران رحمت افشاندی
کزان ملایمت آورد طینتش پیدا
هوش مصنوعی: باران رحمت بر خاک جسم او نازل شد و از این لطافت، ذات او نمایان گشت.
به دست حکمت خود کرده طینتش تخمیر
سه ضد دیگرش افزوده از عجایبها
هوش مصنوعی: با در اختیار داشتن دانش و حکمت، ماده اولیه خود را تغییر داده و از عناصر مخالف خود نیز بهره برده است که این امر بسیار شگفتانگیز است.
چهار ضد را کردی به یکدگر ترکیب
که خاک و آتش بود آنگه آب بود و هوا
هوش مصنوعی: شما چهار عنصر اصلی طبیعت را به هم آمیختهاید؛ این عناصر شامل خاک، آتش، آب و هوا هستند.
ز استخوان و ز مخ و ز عروق تا اعصاب
ز لحم و خون و رباطات و معده تا امعا
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف اجزای بدن انسان میپردازد و اشاره دارد که از استخوان و مغز و عروق تا اعصاب و گوشت و خون و همچنین دیگر اعضای بدن مانند معده و سایر اندامها، همه این اجزا با هم در تشکیل بدنه انسانی نقش دارند.
دگر دماغ که آن شد مقر پنج حواس
که باطنی به لقب گفتهاندشان حکما
هوش مصنوعی: در اینجا به تغییر وضعیت ذهن اشاره شده است، که به نوعی میتوان آن را به حالت خاصی از ذهن و تجربه حسی نسبت داد. به عبارت دیگر، ذهن انسان به حالتی رسیده که پنج حس اصلی را به شکل جدید و متفاوتی درک میکند. عالمان و حکما نیز این حالت درونی را نام گذاری کردهاند و به آن توجه خاصی نشان دادهاند.
دگر طحال و کبد باز قلب و باز ریه
دگر مثانه و غضروف و مره باز کلا
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف اعضای مختلف بدن میپردازد و به این نکته اشاره دارد که هر کدام از این اعضا وظایف خاصی را به عهده دارند. بهعبارت دیگر، به تفکیک عملکرد و نوع اعضای بدن اشاره شده است، که شامل طحال، کبد، قلب، ریه، مثانه، غضروف و مغز میشود.
به یکدگر همه پیوست و چار طبع آمد
که خون و بلغم و صفراست بعد از آن سودا
هوش مصنوعی: همه عناصر وجود با هم در ارتباطند و ترکیب چهار مزاج در انسان، شامل خون، بلغم، صفرا و سودا، به هم پیوستهاند.
چو گشت پیکرش آراسته به زیبایی
نخفت فیه من روحی آن بدش مبدا
هوش مصنوعی: وقتی که جسم او به زیبایی آراسته شد، روح پاکش در آن آرام گرفت.
حواس ظاهریش نیز چون که کردی راست
ز نور عقل به کاخ دماغ تافت ضیا
هوش مصنوعی: وقتی حواس ظاهری خود را درست به کار بگیری، نور عقل مانند نوری در کاخ ذهن و تفکر تو میتابد و روشنایی میبخشد.
غریب کشوری آراستی ز شهر بدن
که ملک تا ملکوت آنچه هست هست آنجا
هوش مصنوعی: در کشوری دور، جایی را فراهم کردهای که تمام هستی از دنیای مادی تا دنیای معنوی در آنجا وجود دارد.
در او نشاندی دل را به تخت سلطانی
که شد به رسم سلاطین خدیو ملکآرا
هوش مصنوعی: تو دل را در وجود او مثل یک پادشاه قرار دادی، و او به زیبایی و عظمت یک فرمانروای بزرگ درخشید.
خرد وزارت آن شاه را معین شد
گدای شاه و وزیران کمینه بنده ترا
هوش مصنوعی: خرد و دانایی در کار وزارت آن پادشاه مشخص شد، به گونهای که پادشاه و وزیرانش در برابر تو، که شخصیتی والا هستی، مانند گدایانی در خدمت تو هستند.
بس آنگهی به علومش چو رهنمون گشتی
نخست کردی تعلیم علم الاسما
هوش مصنوعی: سپس زمانی که به علم او راهنمایی شدی، ابتدا به یادگیری علم نامها پرداختی.
ز علم معرفتش چون که بهرهور کردی
ملایکش به سجود آمدند عبدآسا
هوش مصنوعی: وقتی که از علم و درک خود بهرهمند شدی، فرشتگان چونان بندگان در برابر تو به سجود آمدند.
ز آفرینش خود آنچه کردهای موجود
عیون و بحر و جبال و نجوم و ارض و سما
هوش مصنوعی: از آفرینش خود آنچه که کردهای، همه چیزهای قابل مشاهده مانند چشمها، دریاها، کوهها، ستارهها، زمین و آسمان.
دران عجوبه نموداری از همه کردی
امانتت را هم دادیش به رسم خفا
هوش مصنوعی: در آن نمایشگاه عجیب، نمونهای از هر چیز به نمایش گذاشته شده بود و تو هم امانت خود را به شکل پنهانی به آنجا سپردی.
چو گشت مظهر کل بعد از آن لقب دادیش
میان ما خلق الله عالم کبرا
هوش مصنوعی: وقتی که او تجلی کامل و نمایان از همه چیز شد، پس به او در میان ما انسانها لقب «عالم بزرگ» داده شد.
چهار طبع نهادی به وضع گلشن دهر
یکی ربیع و دگر صیف بس خریف و شتا
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به چهار فصل سال اشاره میکند که هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند. بهار (ربیع) زمانی است پر از زندگی و شادابی، تابستان (صیف) با گرمی و نشاط میآید، پاییز (خریف) با رنگهای زیبا و یادآور دگرگونی و در نهایت زمستان (شتا) که فصل سرد و سکوت طبیعت است. هر یک از این فصلها به نوعی تأثیرات و زیباییهای خاص خود را دارند.
وزید چون به گلستان دهر باد ربیع
نمود نکهتش اموات باغ را احیا
هوش مصنوعی: وقتی که باد بهاری به گلستان میوزد، طراوت و سرزندگی را به محیط میآورد و موجب زنده شدن گلها و درختان میشود.
نسیم نامیه ز انفاس عیسوی بر کرد
سر گیاه چو یوم النشور از غبرا
هوش مصنوعی: نسیم ملایمی همچون نفحات عیسوی به گیاه جوانه داده است، همانطور که روز رستاخیز، زمین از گرد و غبار پاک میشود.
که دید پیر فرو ریخته به خاک زمین
که سر برآورد اطفالسان به نشو و نما
هوش مصنوعی: پیرمردی را دیدم که به زمین افتاده بود و در حالت ناتوانی قرار داشت، اما ناگهان مانند کودکان، نشو و نما میکرد و به زندگی ادامه میداد.
رسد ز طفلیشان تا شباب زیب و جمال
ز شیر دایه ابران همه به قوت و غذا
هوش مصنوعی: از زمان کودکی تا جوانی، زیبایی و جمال آنها از شیر دایه و تغذیهای که دریافت میکنند، به دست میآید.
چو چند روز برین رفت دادی آرایش
ز شاهدان ریاحین به گلشن دنیا
هوش مصنوعی: چند روزی که گذشت، تو زیبایی خود را به گلها و جوانان دنیا تقدیم کردی.
فروخت گل چو جوانان لالهرخ عارض
کشید سرو چو خوبان نخل قد بالا
هوش مصنوعی: گل مانند جوانانی با چهرهای زیبا به فروش رسید و سرو مانند دختران زیبا با قامت بلند خود را به نمایش گذاشت.
بنفشه بر گره طره بست مرغوله
سمن به جلوه درآورد عارض زیبا
هوش مصنوعی: در این بیت، زیبایی و جلوهگری با تصاویری از طبیعت و گلها توصیف شده است. بنفشه به مانند گلی زیبا بر موهای خود تزیین کرده و عطر و زیبایی گل سمن در مقابل چهره زیبا جلوهگری میکند. به طور کلی، این تصاویر نمادین نشاندهنده زیبایی و لطافت است که در مواردی از طبیعت به تصویر کشیده شده است.
به زلف مشکین افکند تابها سنبل
کز آن سلاسل بیتاب شد دل شیدا
هوش مصنوعی: زلفهای سیاه و دلفریب، مانند زنجیرهایی هستند که باعث میشوند دلی عاشق و دیوانه شود و نتواند آرامش پیدا کند. این زیبایی چنان جذاب است که همه را دچار شوق و اضطراب میکند.
ز نصف پوست نارنج بهر نرگس شوخ
پیاله کردی و او مست گشت بیصهبا
هوش مصنوعی: نصف پوست نارنج را به عنوان ظرفی برای نرگس زیبا قرار دادی و او از این نوشیدنی مست و سرمست شد بدون اینکه از شراب استفاده کند.
ز برگ نسترن آن سان نجوم بنمودی
که شد کواکب شعری به نزد او چو سها
هوش مصنوعی: از برگ گل نسترن به گونهای زیبا و دلانگیز ستارهها را به نمایش گذاشتی که از نظر او، شعر به مانند ستارهها درخشان و دلنشین به نظر میرسد.
چمن ز قامت سرو ار نمود رعنایی
دوروی کردی او را هم از گل رعنا
هوش مصنوعی: چمن به زیبایی قامت سرو میبالید، اما با پنهان کردن زیباییهای او، گل رعنا را هم تحت تأثیر قرار داد.
ز وضع غنچه نرگس نمودی آن حقه
که بهر مرغ نظر گشت بیضهسان مأوا
هوش مصنوعی: از حالت و شکل غنچهی نرگس، آن تدبیر را نمایاندی که برای پرنده، همانند تخم، مکانی فراهم شد.
مگر که قاصد گلزار شد همیشه بهار
که رنگهای زرش تعبیه است پیکآسا
هوش مصنوعی: افزون بر اینکه همیشه بهاری در راه است، قاصدی که پیامآور آن باشد باید از گلزار عبور کند. این به این معنی است که زیبایی و رنگهای شاداب در انتظار حضور این قاصد هستند.
رخ چمن را از خامه قضا کردی
ز لون لون ریاحین چو گونهگون دیبا
هوش مصنوعی: چهرهی چمن را با دست تقدیر زینت بخشیدی، مثل این که رنگهای مختلف گلها در آن به زیبایی ترکیب شده باشد.
ربیع نوبت خوبی باغ چون گذراند
چو بر نخورده عروسی ز حسن و لطف صفا
هوش مصنوعی: بهار که فرا میرسد، زیباییهای باغ به اوج خود میرسد و حالتی شاداب و دلانگیز به خود میگیرد، همانطور که در عروسیها شادابی و زیبایی وجود دارد.
فکند آتش ایام صیف در عالم
چو برق آه ز انفاس عاشق شیدا
هوش مصنوعی: آتش روزهای تابستان مانند برق در جهان میدرخشد و نفسی که از دل عاشق شیدا برمیخیزد، نوای آهی را به گوش میآورد.
نمود دل ز ریاحین سوی فواکه میل
چو از سراب صور سوی لجه معنا
هوش مصنوعی: دل به زیباییها و نعمتها گرایش پیدا میکند، همانطور که از سرابهای ظاهری به عمق حقیقت و معنا میرسد.
لباس برگ چو اشجار باغ را پوشید
شد از نمایش هر یک چو گنبد مینا
هوش مصنوعی: درختان باغ به لباس برگ خود آراسته شدهاند و هر یک از آنها زیبا و نمایان مثل گنبدی آبی رنگ به نظر میرسند.
شمال چون به تحرک فکندشان آمد
به چشم عقل نمودار سیر و دور سما
هوش مصنوعی: شمال وقتی به حرکت درمیآید، به طور واضح در نظر عقل نمایان میشود که چقدر در حال گردش و دَوَران است.
طیور هر یک از آن چرخ را چو انجم شد
ز شاخ بر شاخ آینده برج برجآسا
هوش مصنوعی: پرندگان هر یک از آن دایره به مانند ستارهها، بر روی یکدیگر نشستهاند و به شکل برجهایی بلند درآمدهاند.
و لیک انجم ثابت شده فواکه او
به برج شاخ ثوابت مثال پابرجا
هوش مصنوعی: اما ستارههای ثابت به مانند میوههایی هستند که بر روی شاخههای درختان ثابت و پابرجا قرار دارند.
نموده مثل شهاب آنکه او ز اوج بلند
خط طویل کشان او فتد سوی غبرا
هوش مصنوعی: شخصی مانند شهاب، از اوج بلندی به سمت زمین میآید و خطی طولانی را به دنبال خود میکشد.
چو از حرارت مهر او فکندی اندر دهر
به سان نار سقر شعلههای تنفرسا
هوش مصنوعی: وقتی که گرمای عشق او را در این جهان رها کردی، مانند آتش جهنم، شعلههایی سوزان به وجود آوردی.
پی علاج وی از میوههای بار رطب
مزاج انسان را ساختی قرین شفا
هوش مصنوعی: تو برای درمان او میوههای رسیدهای را انتخاب کردی که مزاج انسان را بهبود میبخشد و باعث شفا میشود.
زهی حکیم که با حکمت تو افلاطون
بود به نزد افلاطون چو به قله الحمقا
هوش مصنوعی: چه خوب است حکیمی که با دانش خود، افلاطون را تحت تأثیر خود قرار دهد. اما در نزد افلاطون، همچنان مانند احمقها به نظر میرسد.
بسا کسان که ز پاشندگان تخم امل
هزار خرمن وادی ز مزرع دنیا
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد برای آینده و آرزوهای خود زحمت میکشند و امید میکارند، اما در زندگی این دنیا دستاوردهای زیادی نمیبینند.
ولیک بستیشان حلق و بهره پیش گرفت
همی پگاه غذا خوشهچین و دانهربا
هوش مصنوعی: اما او در آغاز صبح، خود را برای بهرهبرداری از نعمتها آماده کرد و آماده شد تا از غذا و محصولاتی که برداشت میشود، بهرهمند گردد.
ز خوان صیف معموره جهان چو رسند
نعم به شاه و گدا لایعد و لایحصا
هوش مصنوعی: وقتی که از سفرهای پربار و آباد در جهان نعمتها به دست میآید، این نعمتها نه برای شاه و نه برای گدا قابل شمارش و اندازهگیری نیستند.
بدین غنایم مفرط ز ترکتاز خریف
سپاه برد رسانیدی از پی یغما
هوش مصنوعی: از طریق غنایم فراوانی که از حملهی شدید و آتشین سپاه به دست آوردی، تو توانستی این دستاوردها را به دیگران برسانی.
چمن ز الوان شد کارگاه رنگریزی
هزار رنگ ز هر جنس شد در او پیدا
هوش مصنوعی: چمن به مکانی برای رنگآمیزی تبدیل شده که در آن هزار رنگ و انواع مختلفی از زیباییها به چشم میخورد.
زمین ز بستان افروز گشت خونآلود
ز تیغ کفر بدان سان که تاریک شهدا
هوش مصنوعی: زمین از میوههای بهشت سرخ و خونآلود شد، مانند تاریکی که بر شهیدان سایه افکنده است به خاطر شمشیر کفر.
خزان به بستان افروز قتل کرد آن نوع
که تاج از سرو سر شد همی ز جسم جدا
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، دشت زیبا و سرسبز تحت تأثیر سرمای زمین و وزش باد قرار میگیرد و درختان سرسبز، که نماد حیات و زیبایی هستند، به تدریج برگهای خود را از دست میدهند و به نوعی جان خود را از دست میدهند. این تغییر فصل به حدی عمیق و غمانگیز است که به نظر میرسد تاج درختان از آنها جدا شده و به زمین میافتد.
دورنگی گل رعنا پدید شد به خزان
چو ساختی قلقلی لاله خطایی را
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، رنگ و زیبایی گلهای تازه نمایان بود، زمانی که خودت برای لالهی خطایی زینتی درست کردی.
دلیل آنکه دور گیست کار گلشن دهر
چه در بهار و خزان و چه در صباح و مسا
هوش مصنوعی: دلیل اینکه باغ و گلشن زمانه همیشه در حال تغییر و تحول است، به فعالیتها و شرایطی برمیگردد که نه تنها در بهار و پاییز، بلکه در صبح و عصر نیز تأثیرگذار است.
دو رنگ و ده رنگ چه بود که هر ورق از برگ
نگاشته به دو صد رنگ شد ز کلک قضا
هوش مصنوعی: دو رنگ و ده رنگ چه معنا دارد وقتی که هر صفحه از نوشتههایش با صد رنگ به تصویر کشیده شده است، به خاطر قلم قضا و قدر.
چو نخل موم شد از برگهای رنگارنگ
بساط باغ بدان سان که کارگاه خطا
هوش مصنوعی: مانند نخل که از برگهای رنگین خود، فضایی زیبا و دل انگیز به وجود میآورد، در کارگاه نقاشی و خلق آثار هنری نیز، رنگها و زیباییها به همین شکل به چشم میآیند.
رساندی از عقبش تاختاز صرصر دی
که رفت یک یک از آن حلهها به باد فنا
هوش مصنوعی: تو از پس آن طوفان تند به ما خبر رساندی و هر یک از آن لباسها به باد رفت و نابود شد.
سحاب سیمفشان پردههای سیمابی
چنان کشید ز دور افق به روی هوا
هوش مصنوعی: ابرهای نقرهفام به آرامی پردههای نقرهای را از دور افق به آسمان کشیدند.
که مهر گوی هرگز نبود گر هم بود
حرارت از اثرش ذره نبود اصلا
هوش مصنوعی: اگر خورشید هم وجود نداشت، باز هم گرما و حرارتی از آن نمیماند.
نه بلکه بود یکی پاره یخ مدور شکل
درون ساغر بسته ز شدت سرما
هوش مصنوعی: در این بیت به یک تکه یخ گرد و مدور اشاره شده که به خاطر سرما داخل یک لیوان قرار دارد. یخ به قدری سرد است که حالت خود را حفظ کرده و درون ساغر جای گرفته است.
ز برف شد کره ارض بیضه کافور
در او فرو شده گم گشت بیضه بیضا
هوش مصنوعی: زمین مانند تخم مرغی سفید و لطیف شده است که برف آن را پوشانده و در این سپیداری، تخم سفید دیگری نیز گم شده است.
شده به گلشن اشجار هر طرف عریان
چو هندوان همه از ترکتاز چین به جفا
هوش مصنوعی: در باغ درختان، هر طرف مانند هندوانههای برهنه به دلیل شدت آسیب و خشونت در برابر چین، نابود شدهاند.
شب از سواد و درازی چو گیسوی خوبان
به قتل عاشق کرده عین ید طولا
هوش مصنوعی: شب به خاطر تاریکی و بلندیاش، مانند موهای بلند زیبای معشوق، عاشق را به قتل میرساند. به طوری که این وضع، به مانند دست بلند قدرتی است که بر عاشق چیره میشود.
چنان رساندی شدت ز برد دی که بمرد
از آن فسردگی آتش چنانکه اهل وبا
هوش مصنوعی: تو آنقدر شدید و قوی هستی که به راحتی میتوانی آتش را از شدت گرما خاموش کنی، بهگونهای که مانند کسی که به بیماری مبتلا شده، به کلی از پا درآید.
شتا چنان که در او میرد آتش از شدت
چه ممکن اهل جهان را بود نشان بقا
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده است که آتش به قدری قوی است که ممکن است در میان آن دیگر موجودات هم از شدت حرارت بمیرند. اما در عین حال، این سوال پیش میآید که چگونه ممکن است نشانهای از بقا برای اهل جهان وجود داشته باشد. به نوعی میتوان گفت که حتی در شرایط سخت و عذابآور، امید به بقا و ادامه وجودی همواره مطرح است.
دگر ز باد بهاری حیاتشان دادی
که رفت روح نباتی به پیکر موتی
هوش مصنوعی: به خاطر وزش نسیم بهاری، زندگی دوبارهای به آنها بخشیدی، بهطوری که روح گیاهان از دل خاک جان گرفت و به صورت مرواریدی تازه در آمد.
چنین که سلسله بستی به حلق و گردن دور
همی بدرو و تسلسل کشید این اجزا
هوش مصنوعی: به این شکل که تو به گردن و حلقهای متصل شدهای، همچنین دیگر اجزا هم به همین ترتیب به هم پیوسته و زنجیروار ادامه یافتهاند.
به صنع نه فلک آراستی سریع و رفیع
درو کواکب سایر ز مهر تا به سها
هوش مصنوعی: با دقت و توانایی، ساخته شده است آسمان که ستارهها، بجز خورشید، در آن درخشان و بلند هستند.
مقیم منزل اول نگار سیمتنی
که زو رسد به شبستان دهر نور و صفا
هوش مصنوعی: در محل اولیهای که محبوب زیبایم ساکن است، نوری و روشنی از او به عالم میتابد.
گهی چو عارض خوبان مدور و رخشان
گهی چو قامت عاشق همی نحیف و دوتا
هوش مصنوعی: گاهی چهره زیبای معشوق گرد و درخشان است و گاهی مثل قامت عاشق لاغر و خمیده به نظر میرسد.
به حجره دوم اندر قلم زنی چابک
نشاندی آمده بر سر با ملی و انشا
هوش مصنوعی: در اتاق دوم، هنرمند صنایع دستی را نشاندی که با دقت و سرعت کار میکند و به هنر ملی و نگارش مشغول است.
ملایمی که برآید به رنگ هر که رسد
به سان آب که ظاهر شود به لون انا
هوش مصنوعی: ملایمی که از آن برخاسته، به رنگ هر کس در میآید؛ درست مثل آبی که بر اساس محیط خود، رنگش را نشان میدهد.
به منظل سیمین شاهد ترنمساز
مقیم کردی و او لیک در مقام نوا
هوش مصنوعی: تو در خانهای زیبا و دارای جلوه، گلی را که نغمههای دلنواز میسازد، جا دادهای، ولی او همچنان در مقام نوا و آهنگ خود باقی است.
به ساز کرده عیان نغمههای داوودی
ولی به نطق مثال مسیح روحافزا
هوش مصنوعی: آهنگهایی مانند نغمههای داود به وضوح و زیبایی اجرا شدهاند، اما کلامی مانند عیسای مسیح که روح را تازه و پرانرژی میکند، دارد.
به ملک چارمی مهپیکری فرستادی
که مه گدای از او کرده نقد نور و ضیا
هوش مصنوعی: شما به یک سرزمین چهارم، که زیبا و باشکوه است، کسی را فرستادید که همچون ماه میدرخشد و به او گدایان نور و روشنی را تقدیم کردهاند.
اگر به وضع چو آیینه سکندر شد
ولی به شاه و شی حکم رانده بر دارا
هوش مصنوعی: اگر اوضاع و احوال مانند آیینه سکندر باشد، ولی قدرت تنها در دست شاهان و صاحبان قدرت باشد، در آن صورت در واقع بر داری جدی و واقعی حکومت نخواهد شد.
مکان پنجمی دادی به تیغ زن کردی
که از مهابت او بست خون دل خارا
هوش مصنوعی: تو به تیغ زن جایگاه پنجمی دادی، به گونهای که از خوف و رعب او، خون دل سنگ را دربست کردهای.
دم قتیلش گلگونه عذار اجل
جسام قاتلش آیینه جمال بلا
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلربای کسی که به دست مرگ افتاده، مانند گلی است که در حال پژمرده شدن است؛ و جسم قاتل او، به مانند آینهای است که زیبایی مصیبت را نمایان میکند.
ششم مکان را با پاکسیرتی دادی
به نور شمع سعادت منورش سیما
هوش مصنوعی: تو با ویژگیهای پاک و شریف خود، به من فضایی را هدیه کردهای که روشناییاش به شمع خوشبختی من میتابد و چهرهام را نورانی کرده است.
به رشتههای طهارتش دانه تسبیح
ز حلههای سعادتش طیلسان و ردا
هوش مصنوعی: به زنجیرهای پاکیزگیاش دانههای تسبیح آویخته است و از لباسهای خوشبختیاش چادر و ردایی بر تن دارد.
بکو توالی هفتم حصار کردی امر
بدیع پیکر قطران نهاد قیر لقا
هوش مصنوعی: تو با تداوم و پشتکار، اقدام به ساختن چیزی نو و خلاقانه کردهای که جلوهگر زیبایی و ظرافت است.
چو شخص حلم کران جنبش آنچنان که شده
ز برج حصنش تا دیگری به مدتها
هوش مصنوعی: وقتی فردی با صبر و حوصله عمل کند، حرکتی اطرافش انجام میشود که به گونهای از جایگاه و حصار خود بیرون میآید و به دیگرانی فرصت میدهد تا به مدتهای طولانی در آن فضا حاضر شوند.
پی فروغ شبستان هشتمین کردی
هزار لعبتی در جلوه جمله مهسیما
هوش مصنوعی: در شب تاریک و روشن، تو مانند نور درخشان در میان هزاران زیبایی نمایان شدهای.
فراز جمله نهم قلعه چون بنا کردی
به دور قلعه فکندی بروج را مروا
هوش مصنوعی: وقتی دیواری برای قلعهات ساختی، برجها را به دور آن قرار دادی تا از قلعه محافظت کند.
چو حصن را به عدد ساختی دوازده برج
که هر یکی به دگر نوع گشت جلوهنما
هوش مصنوعی: زمانی که دوازده برج را به تعداد حصن بنا کردی، هر کدام از این برجها به نوعی متفاوت و زیبا نمایان شد.
از آن دوازده شد اولین چراگاهی
که از برای حمل گشت ساحتش مرعا
هوش مصنوعی: اولین چراگاهی که برای حمل و نقل ایجاد شد، از دوازده نقطه مشخص است.
دگر یکی به گل و لاله مرغزار نزه
که ثور چرخ خرامد در او ز بهر چرا
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که دیگر کسی در کنار گلها و لالهها در دشت نیست، چرا که گاو آسمان برای چرا به آنجا آمده است.
چو خنگ چرخ برارستی ز بهر خرام
به زیر زینش کشیدی ز پیکر جوزا
هوش مصنوعی: وقتی که گردونهی آسمانی برخواست، به خاطر جلوهگری که داشت، تو نیز با زیرکی، مراتب خوب را از بدن فردی با نام جوزا جدا کردی.
ز بهر آنکه همی کجرویست شیوه چرخ
چو چرخ رتبه خرسنگ ساختی والا
هوش مصنوعی: برای اینکه بدانیم که چرخش و گردش دنیا گاهی نادرست و نامنظم است، تو باید به گونهای رفتار کنی که جایگاه و اعتبار خود را حفظ کنی.
کنام دیگری آراستی به شوکت و زیب
مقر شیر ولی منزلی ز گاو جدا
هوش مصنوعی: در جایی دیگر، مکانی با زیبایی و عظمت به وجود آوردهای، مانند محل زندگی شیر، اما این جا از جایگاه گاو جداست.
به مزرع دگر از خوشه دانه افشاندی
نجوم گشت همان دانهها بر دانا
هوش مصنوعی: تو در زمین دیگری دانهها را پراکنده کردی و همین دانهها در نهایت، بر دانای واقعی گرد آمدند.
پی کشیدن او راست ساختی کفه
به راستی که غلط نیست بر خدای روا
هوش مصنوعی: تو به حق و درستی، طرفدار او هستی و این کاملاً صحیح است که این رفتار بر خداوند پذیرفتنی نیست.
به برج دیگر عقرب به جنبش آوردی
چو کژدمی که کند خانه در قدیم بنا
هوش مصنوعی: در قسمتی از زمان، مانند کسی که در قدیم خانهای میسازد، شما به حرکت آمدهاید و در حال تغییر و تحول هستید.
فراز برج دگر ساختی کمانخانه
که چرخ تیر بلا افکند سوی دنیا
هوش مصنوعی: تو در اوج بلندی کمانگاهی ساختهای که تیر بلا و سختیها را به سوی جهان پرتاب میکند.
ز سهم ناوک او جدی را رمانیدی
که چست چون بز کوهی به اوج از آن پیدا
هوش مصنوعی: از اثر پرتاب تیرش، جدی بیخبر میشود؛ زیرا او مانند بز کوهی است که در اوج کوه به روشنی دیده میشود.
به دلو یوسف خورشید را ز چاه افق
برون کشیده نکردی در آن مضیق رها
هوش مصنوعی: تو مانند یوسف در دل خود خورشید را از اعماق افق بیرون نیاوردی و در آن تنگنا رها نکردی.
به حوت یونس مه را رسانده کردی امن
ز حادثاتش هر چند بود رنج و عنا
هوش مصنوعی: یعنی تو با نجات دادن یونس از دل دریا، مرا نیز به آرامش رساندی و از مشکلات و سختیها حفظ کردی، هرچند که در این راه رنجها و دشواریهایی وجود داشت.
برون ز چرخ هزاران هزار خیل ملک
پی عبادت و تسبیح خوانده حمد و ثنا
هوش مصنوعی: از آسمان، گروههای فراوانی از فرشتگان خارج شدهاند که در حال عبادت و تسبیحات هستند و حمد و ستایش را بر زبان میآورند.
ز عرش و کرسی و لوح و قلم عجوبه بسی
پدید کردی و بر عقل از آن نظاره عما
هوش مصنوعی: از آسمان، تخت و لوح و قلم، شگفتیهای زیادی آفریدی و بر عقل، از آن زیباییها نگریستی که حیران مانده است.
رسید کار به جایی که شهسوار رسل
براق تاخت بر آن اوج در شب اسرا
هوش مصنوعی: کار به جایی رسید که رسول خدا، با مرکب درخشان و سریعش، در شب معراج به آسمان صعود کرد.
بدادی از کرمت قرب قاب قوسینش
که کوفت کوس جلالت به اوج او ادنا
هوش مصنوعی: تو با بخشش و کرامتت قرب و نزدیکی به مقامهای عالی را به او عطا کردهای، به گونهای که صدای عظمت تو به اوج نزدیکترین مرتبهها رسیده است.
به وصل خویش رساندی جمال بنمودی
بدادی آنچه طلب کرد بی رهین و بها
هوش مصنوعی: تو با زیباییات مرا به وصال خود رساندی و آنچه را که خواسته بودم، بدون هیچ قیمت و مقابلهای به من بخشیدی.
نود هزار سخن گفته باز گرداندی
که گرم بود ز سیر چنین هنوزش جا
هوش مصنوعی: بیش از نود هزار حرف گفتهای، اما هنوز هم نتوانستی آنها را به خاطر بسپاری چون دلت مشغول است و درگیر مسائلی دیگر.
ظلام کفر ز روی زمین برافکندی
به او چو روشن کردی شریعت غرا
هوش مصنوعی: با روشن کردن شریعت درست و راستین، ظلمت کفر و نادانی را از روی زمین زدودی و نور هدایت را پخش کردی.
به حکمت تو شدش جمله ملل منسوخ
چه دین آدم و چه نوح و عیسی و موسی
هوش مصنوعی: به خاطر خرد و دانایی تو، تمام ملتها و آیینها، مانند دینهای آدم، نوح، عیسی و موسی، دیگر از رده خارج شدهاند.
به اوج قربت خویشش چو راه بنمودی
به خلق عالم شد رهنمای دین هدی
هوش مصنوعی: وقتی او به اوج نزدیکی و محبت خود رسید و مسیر را نشان داد، برای مردم جهان راهنمای دین و هدایت شد.
سبب محبت او و ظهور صنعت بود
که خلق ما خلق الله ساختی افشا
هوش مصنوعی: عشق او و ظهور هنر او باعث شد که تو انسانها را به زیبایی و به دست خداوند خلق کردی.
چنانچه هر چه بپوشید خلعت خلقت
پدید گشت به یک امر کن که کردی ادا
هوش مصنوعی: هر چه بر تن کنید، پوشش طبیعت شما را نشان میدهد. بنابراین با یک اقدام، آنچه را که انجام دادهاید، به تصویر بکشید.
بنهی کمتر از آن می توانیش که کنی
چنان نبود که نبود اثر از او پیدا
هوش مصنوعی: اگر کمتر از آنچه که باید انجام دهی، نتوانی؛ پس کاری نکن که هیچ نشانهای از او باقی نماند.
عجبتر آنکه دگر صد هزار عالم اگر
بنا کنی و توانی که سازیش حقا
هوش مصنوعی: این عجب است که حتی اگر بخواهی هزارتا عالم دیگر بسازی و ظرفیت آن را هم داشته باشی، حقیقتاً باز هم نمیتوانی مانند او بسازید.
وگر به نیم نفس خواهیش که نیست کنی
رود به کمتر از آن نیز سر به سر به فنا
هوش مصنوعی: اگر با یک نفس کوتاه به چیزی بخواهی، آن را به کمتر از آن هم نمیتوانی انجام بدهی و در نهایت همه چیز به فنا خواهد رفت.
ز بودشان نه تفاوت به کارخانه صنع
نبودشان هم یکسان جلال و قدر ترا
هوش مصنوعی: وجود آنها در کارگاه آفرینش هیچ تفاوتی ایجاد نکرده است، چرا که جلال و ارزش تو نیز همانند ایشان یکسان و در سطح عالی است.
بزرگوار خدایا به حق تسبیحت
که ذاکرند بدان خیل عالم بالا
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، خداوندی، به حق ستایش تو که عابدان و یادآوران تو در جمع موجودات آسمانی هستند.
به ذات پاکت کش مثل نبود و مانند
به فیض قدست کش شبه نبود و همتا
هوش مصنوعی: به پاکی و بزرگی تو هیچ مشابه و همتایی وجود ندارد و فیض و نعمت تو نیز بدون نظیر است.
به حرمت نبی الله که هست چون خورشید
به فر مکرمتش خیل ذره جمله گوا
هوش مصنوعی: برای احترام به پیامبر خدا، که همانند خورشید درخشان است، همه موجودات کوچک به عظمت و مقام او گواهی میدهند.
که تا مقید دار فنا بود فانی
به دار سیرت او در طریق فقر و فنا
هوش مصنوعی: تا زمانی که به دنیای فانی و گذرا وابسته هستیم، به ملاقات سیرت و ویژگیهای او در مسیر فقر و فنا خواهیم رفت.
چو مرغ روح وی از محبس بدن پرواز
کند نموده توجه به سوی ملک بقا
هوش مصنوعی: وقتی روح انسان از قفس جسمش آزاد شود، به سمت عالم ابدیت و بقا توجه میکند.
به روز حشر که شاه رسل برافرازد
پی شفاعت اهل خطا به عرش لوا
هوش مصنوعی: در روز قیامت که پیامبر بزرگوار با پرچم خود ظاهر میشود، برای درخواست بخشش از جانب کسانی که خطا کردهاند، به سوی عرش الهی میرود.
به لطف خویش چنان کن که ار فتد نظرش
به سوی بنده عاصی چو چشم شه به گدا
هوش مصنوعی: با مهربانی و لطف خود چنان کن که اگر توجه پادشاه به بندۀ نافرمان بیفتد، مانند نگاه پادشاه به درویش باشد.
بس آنکه از وی باشد طلب ز تو بخشش
ز بنده کسب حصول مراد بینهما
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که وقتی از کسی خواسته میشود که بخواهد چیزی را ببخشد، بنده باید از آن شخص کمک و خواستهاش را طلب کند تا به مقصود خود برسد. به عبارتی دیگر، برای رسیدن به خواستهها، باید به دیگران مراجعه و از آنها یاری طلبید.
ز اقتضای قضا این قصیده شد تحریر
عجب نباشد تاریخش از حساب قضا
هوش مصنوعی: بر اثر تقدیر و سرنوشت، این شعر نوشته شد و جای شگفتی نیست که تاریخ آن از حساب تقدیر جدا نیست.
به فکر نام چو رفتم سحرگه از هاتف
خطاب اسمش «روح القدس» شد از اسما
هوش مصنوعی: وقتی صبح زود به فکر نام رفتم، صدای فرشته به من گفت که اسمش «روح القدس» است و این یکی از نامهاست.
امید آنکه به انفاس قد سیم بختی
تکلمی که سرایم پی تو حمد و ثنا
هوش مصنوعی: امیدوارم با نفسهای زیبا و خوشبختی، بتوانم از عشق و محبت تو سخن بگویم و در وصف تو ستایش و شکرگزاری کنم.