گنجور

فصول اربعه: بهار

وزد باد بهار احیای اموات گلستان را
ز انفاس مسیحی تازه سازد عالم جان را
کند گل جلوه و افغان کشد بلبل وزان هر دو
رسد برگ و نوا محزون‌دلان بیت‌الاحزان را
نهد هر لاله کوهی پر آتش عنبر سوده
فرو پوشد به کسب عطر بر کوه ابر دامان را
دهان غنچه را دندان و تاج لاله را زیور
چو می یابد ازان در پاش سازند ابر نیسان را
بود از پر زدن مقصودش این کآتش برافروزد
ز اخگرهای برگ گل سحر مرغ سحرخوان را
فراز این چنین آتش ز تحریک صبا هر صبح
چنار از غایب سرما گشاید دست لرزان را
کشند اهل صبوحی باده گلگون به پای گل
نواها با هزار آیین مزین کرده دستان را
بهاری این چنین رفت و خزانی این چنین آمد
همیشه خود جزین کاری نباشد چرخ گردان را
شده گلچهره معشوق جنان و چرخ آورده
به رنگ عاشقانه عاشق مهجور پژمان را
اگر نشمردی آن را مغتنم این را شمر باری
که این را هم نیابی تا بجویی همچنان کان را
به روی شاخ زرد این دم که برگ لعلگون بینی
بباید ریختن در جام زر لعل بدخشان را
بهار عمر را دیدن که چون رفت و خزان آمد
خزان هم بگذرد تا بنگری این کاخ ویران را
اگر خواهی بهار بی خزان بینی ورا بنگر
بهارستان خلق خسرو ایران و توران را
مگو خسرو که تا هفتم پدر سلطان بن سلطان
چه سلطان بلکه تا هفتاد والد خان بی‌خان را
ابوالغازی سپهر سلطنت سلطان حسین آن شه
که از دریای جودش قطره یابی بحر و عمان را
ز نطقش بستگیها نکته عیسی و مریم را
ز رایش تیرگیها پنجه موسی و عمران را
کمینه چاکر رومیش بین در خیل قیصر را
کمینه بنده چنیش دان در پیش خاقان را
شهنشاهی که صد خاقان و قیصر بنده‌سان باشند
چو اندازد به فرق اهل عالم ظل احسان را
فلک جاهی که در بانان درگاهش دمی صد ره
ز نعل موزه جنبانند مغز فرق کیوان را
چو نعل زر بیک دو میخ کوکب رخش را بندد
بپا تا افتد و یابد گدایی مهر رخشان را
چو اندر حکمت اسرار خلقت فکر بگمارد
بیابد آنچه مخفی مانده افلاطون یونان را
زهی شاهی که از رای تو باشد روشنی هر روز
به گردون مهر را زانسان که از وی ماه تابان را
بود جزمت بهر کاری که باید کرد تا حدی
که از خاطر به باد تیر بستان داده نسیان را
به بحر و کان ز ابر و آفتاب آن در و یاقوتی
که خواهند ار نیابند از کفت یابند تاوان را
فلک همچون کواکب گردد از دوران خود راجع
برجعت گر رساند قاصد امر تو فرمان را
شوند افلاک و انجم گر به چشم تربیت بینی
به روز پار خرگه را در و گل‌های کمسان را
به بحر و بر غرض قصد درخت عمر خصم تست
نهنگ ار اره را در کار دارد پیل دندان را
دو صد میدان جهد چون کوهی هرکه چابک عزمت
به طرف گنبد گردون رساند نوک چوگان را
ز قعر تیره چاه تخیل حکمت رأیت
برون آید نه صد ماه مقنع ماه کنعان را
بود بند و کشاد کائنات از امر و نهی تو
خرد بر چرخ انجم بندد این بیهوده بهتان را
بسی نان چون مه و خورشید سایل را شود روزی
به بزم ار گسترد اقسام جود و حشمت و خوان را
تخیل گر نبندد نقش چون ذات تو موجودی
درین مبحث خرد هر دم نماید منع امکان را
به رفع سحر اعدا گر قدم مانی زمان فهمد
هم از ذات تو موسی را هم از مرح تو ثعبان را
به روز رستخیز کین که گردان دغا خواهند
فرو شاندن بآب تیغ و پیکان گرد میدان را
غریو کوس حربی هر زمان در اضطراب آرد
به مجرای میاه اندر عروق ارض شریان را
سنانها را نیستان بلا بینی ز انبوهی
ز بس گلگون علم آتش فتاده آن نیستان را
عیان گردد قیامت از تحرک در دو کوه صف
که امید حیات آندم نماند نوع انسان را
ز گرد رزمگه ابر بلا رو بر سپهر آرد
فلک زان ابر بر اطراف ریزد تیر باران را
ز بس غلظت غبار صرصر آفت کند تیره
همه چشم ز ره را سر بسر بل رنگ خفتان را
کشیده تیغ کین چون آفتاب آنروز هر جانب
به پویه افکنی چون اشهب افلاک یکران را
برون آری دمار از روزگار خاکی و آبی
نگویم پور دستانرا که بل سام نریمان را
بهر ضربی که اندازی چه از خنجر چه از رویین
ز تن آری برون خوان را به خون آمیخته جان را
بهر نیزه که بربایی سوار و افکنی بر چرخ
نیاید بر زمین نسپرده اندر آسمان جان را
که گر کوشش نمایی فتح اقلیمی بهر حمله
گه بخشش بیک سایل ببخشی حاصل آن را
چو از میدان رزم و جیبش برگشته به فیروزی
پی آیین بزم عیش زینت‌بخشی ایوان را
فراز تخت جمشید و فریدون افکنی مسکن
فرو شسته ز خورشید دو عالم گرد میدان را
پی خوشحالی اهل طرب از نکته جان‌بخش
سکندروَش فرو ریزی بساغر آب حیوان را
به دورت ساقیان ماه پیکر باده گردانند
کشیده مطربان زهره آیین صورت الحان را
ترا با آن توانایی و ضرب تیغ عالم‌گیر
دهد روی عالم دیگر که ریزی اشک غلتان را
خیال درمندی‌های عشقت اوفتد در سر
کز آه اشک ظاهر سازی اندر بزم طوفان را
ز آه سرد اهل بزم را در دل زنی آتش
که دیده برد کو ظاهر کند چون برق نیران را
به بذلت بحر وجودت کان نیارد تاب ازان معنی
که سازی خشک ظرف بحر را خالی کنی کان را
شها از عهده مدح تو بیرون آمدن سازد
مرا عاجز چنان کز وصف خیر الناس حسان را
همان بهتر که نارم بر زبان غیر از دعا گویی
نسازم منفعل از مدحتت طبع پریشان را
همیشه تا که بعد از رفتن فصل بهار آید
خزان و شأن این باشد دورنگی‌های دوران را
بهار باغ جاهت باد از باد خزان ایمین
مبیناد از کمال آئین اقبال تو نقصان را
ز ملک آرایی و عدلت جهانرا باد معموری
خصوصا ملک ایران را درو خلق خراسان را!

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزد باد بهار احیای اموات گلستان را
ز انفاس مسیحی تازه سازد عالم جان را
هوش مصنوعی: وزش باد بهاری موجب زنده شدن و احیای مردگان گلستان می‌شود و با نفس‌های مسیحی، جهان را جان تازه‌ای می‌بخشد.
کند گل جلوه و افغان کشد بلبل وزان هر دو
رسد برگ و نوا محزون‌دلان بیت‌الاحزان را
هوش مصنوعی: گل درخشان و زیبا جلوه می‌کند و بلبل غمگین آواز می‌خواند. از این دو، همزمان، برگ‌ها و نغمه‌ها به قلب‌های اندوهناک می‌رسد و احساس tristeza را به همراه می‌آورد.
نهد هر لاله کوهی پر آتش عنبر سوده
فرو پوشد به کسب عطر بر کوه ابر دامان را
هوش مصنوعی: هر لاله‌ای که به دمنوش کوه می‌رسد، همچون شعله‌ای از آتش خوشبو به نظر می‌رسد و عطرش را بر روی دامن ابرها می‌پاشد.
دهان غنچه را دندان و تاج لاله را زیور
چو می یابد ازان در پاش سازند ابر نیسان را
هوش مصنوعی: زمانی که غنچه دهانش را باز می‌کند، دندان‌ها را پیدا می‌کند و لاله نیز وقتی که تاجش را می‌یابد زیور خود را تشخیص می‌دهد؛ از این رو، باران‌های بهاری به عمل می‌آید.
بود از پر زدن مقصودش این کآتش برافروزد
ز اخگرهای برگ گل سحر مرغ سحرخوان را
هوش مصنوعی: پروازش هدفش این بود که آتش را از خاکستر برگ گل صبحگاهی شعله‌ور کند و صدای پرنده سحرخیز را به گوش برساند.
فراز این چنین آتش ز تحریک صبا هر صبح
چنار از غایب سرما گشاید دست لرزان را
هوش مصنوعی: بخشی از این شعر به توصیف تحول و تغییر در صبحگاهان می‌پردازد. صبح‌ها به دلیل وزش نسیم ملایم، شاخ و برگ درختان چنار که در معرض سرما بوده‌اند، جان تازه‌ای می‌گیرند و به آرامی دست‌های لرزانشان را به سوی آفتاب و گرما می‌گشایند. این تصویر به زیبایی حس شادابی و بیداری طبیعت را نمایش می‌دهد.
کشند اهل صبوحی باده گلگون به پای گل
نواها با هزار آیین مزین کرده دستان را
هوش مصنوعی: آدم‌های صبح‌گاه با شراب قرمز، جشن و سرور به پا می‌کنند و زیر گل‌ها با آهنگ‌های زیبا، دستان خود را تزئین می‌کنند.
بهاری این چنین رفت و خزانی این چنین آمد
همیشه خود جزین کاری نباشد چرخ گردان را
هوش مصنوعی: بهار با زیبایی‌هایش گذشت و حالا پاییز با تغییرات خود آمده است و همواره همین چرخه ادامه دارد و تغییرات طبیعی زندگی اجتناب‌ناپذیر هستند.
شده گلچهره معشوق جنان و چرخ آورده
به رنگ عاشقانه عاشق مهجور پژمان را
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبای معشوق بهشتی شده و آسمان به رنگ عشقی درآمده است که دل‌های عاشق‌پیشه را دلتنگ کرده است.
اگر نشمردی آن را مغتنم این را شمر باری
که این را هم نیابی تا بجویی همچنان کان را
هوش مصنوعی: اگر آنچه را داری، بی‌ارزش بشماری، این را بشماری که ممکن است هرگز نتوانی مثل آن را پیدا کنی.
به روی شاخ زرد این دم که برگ لعلگون بینی
بباید ریختن در جام زر لعل بدخشان را
هوش مصنوعی: در این لحظه که بر روی شاخه زرد، برگ‌های قرمز رنگ را می‌بینی، باید آن‌ها را در ظرف طلایی از لعل بدخشان بریزی.
بهار عمر را دیدن که چون رفت و خزان آمد
خزان هم بگذرد تا بنگری این کاخ ویران را
هوش مصنوعی: زندگی شبیه بهاری است که به سرعت می‌گذرد و سپس روزهای سرد و بی‌روح خزان در پی آن می‌آیند. اما بدانید که حتی این روزهای سخت نیز دوام نخواهند داشت و در نهایت، باید به وضعیت کنونی و ویرانی‌هایی که در اطراف‌تان وجود دارد، توجه کنید.
اگر خواهی بهار بی خزان بینی ورا بنگر
بهارستان خلق خسرو ایران و توران را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی شکل بهاری را بدون پاییز ببینی، به منظرۀ باغی که مردم ایران و توران به آن می‌بالند، نگاه کن.
مگو خسرو که تا هفتم پدر سلطان بن سلطان
چه سلطان بلکه تا هفتاد والد خان بی‌خان را
هوش مصنوعی: نزدیک به این معنی است که نباید به مقام و منصب ظاهری افراد، بخصوص کسانی که به عنوان پادشاه یا بزرگ شناخته می‌شوند، توجه کرد. درست است که او دارای عنوان و قدرت است، اما ممکن است که ریشه‌اش و ارزش‌های او فراتر از این عناوین باشد و حتی ممکن است افرادی با ویژگی‌ها و کیفیت‌های بهتر از او وجود داشته باشند که چشم‌پوشی از آن‌ها نادرست است.
ابوالغازی سپهر سلطنت سلطان حسین آن شه
که از دریای جودش قطره یابی بحر و عمان را
هوش مصنوعی: سلطان حسین، پادشاهی بزرگ و فیاض است که generosity او به قدری وسیع و عظیم است که حتی اگر قطره‌ای از دریای بخشش او بگیریم، می‌توانیم آن را به دریاهای بزرگ عمان تشبیه کنیم.
ز نطقش بستگیها نکته عیسی و مریم را
ز رایش تیرگیها پنجه موسی و عمران را
هوش مصنوعی: از سخنان او نکته‌هایی وجود دارد که وابستگی‌ها را روشن می‌کند، مانند داستان عیسی و مریم. همچنین، در عمق کلامش، تاریکی‌ها و رنج‌ها و چالش‌های موسی و عمران را به تصویر می‌کشد.
کمینه چاکر رومیش بین در خیل قیصر را
کمینه بنده چنیش دان در پیش خاقان را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من به عنوان یک خدمتکار کم‌رنگ و ناچیز در مقابل قیصر، در نظر دارم که بنده‌ای هستم که از خاقان برای خودم ارزش قائل می‌شوم و این امر نشان‌دهنده‌ی تفاوت جایگاه‌ها و احترام به مقام‌ها است.
شهنشاهی که صد خاقان و قیصر بنده‌سان باشند
چو اندازد به فرق اهل عالم ظل احسان را
هوش مصنوعی: پادشاهی که هزاران خاقان و قیصر مانند غلامانش باشند، زمانی که بر سر مردم جهان سایه ی مهربانی‌اش را بیندازد.
فلک جاهی که در بانان درگاهش دمی صد ره
ز نعل موزه جنبانند مغز فرق کیوان را
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به جایگاهی است که در آن افراد برجسته و مهم، با حرکت پاهایشان بر روی زمین، تاثیری عمیق و قابل توجه بر جهان دارند. این حرکت مردم عادی و نیرومند، به نوعی نشانه‌ای از قدرت و تاثیر آنهاست که مانند امواج دریا بر مغز و اندیشه‌های بزرگ تاثیر می‌گذارد. گویی این حرکت‌ها به صفحه کائنات نفوذ کرده و تأثیراتی عمیق را رقم می‌زنند.
چو نعل زر بیک دو میخ کوکب رخش را بندد
بپا تا افتد و یابد گدایی مهر رخشان را
هوش مصنوعی: وقتی که نعل طلایی با دو میخ به پای اسب زیبا وصل می‌شود، اسب به پا می‌ایستد تا نیفتد و زیبایی چهره‌اش را حفظ کند.
چو اندر حکمت اسرار خلقت فکر بگمارد
بیابد آنچه مخفی مانده افلاطون یونان را
هوش مصنوعی: وقتی که فردی در زمینه حکمت و رازهای آفرینش تفکر کند، می‌تواند به چیزهایی پی ببرد که برای افلاطون، فیلسوف یونانی، هنوز پنهان مانده بود.
زهی شاهی که از رای تو باشد روشنی هر روز
به گردون مهر را زانسان که از وی ماه تابان را
هوش مصنوعی: ای دل‌شاد، خوشا به حال آن شاهی که تصمیماتش باعث روشنی هر روز آسمان است، مثل خورشید که از او نمایان می‌شود و همچون ماه تابان که نورانی است.
بود جزمت بهر کاری که باید کرد تا حدی
که از خاطر به باد تیر بستان داده نسیان را
هوش مصنوعی: توانایی و مهارتت را به حدی پرورش بده که هیچ‌گاه فراموش نکنی چه کارهایی باید انجام دهی، و اینها را به فراموشی نسپاری.
به بحر و کان ز ابر و آفتاب آن در و یاقوتی
که خواهند ار نیابند از کفت یابند تاوان را
هوش مصنوعی: در دوستی و عشق، اگر به زیبایی‌ها و ثروت‌های دنیوی چون دریا و سنگ‌های قیمتی دست نیابیم، باید از دل و تلاش خود برای رسیدن به بهترین‌ها استفاده کنیم. ارزش‌ها و پاداش واقعی از آنجا ناشی می‌شود که از سختی‌ها و چالش‌ها عبور کنیم.
فلک همچون کواکب گردد از دوران خود راجع
برجعت گر رساند قاصد امر تو فرمان را
هوش مصنوعی: آسمان مانند ستارگان به دور خود می‌چرخد و اگر قاصد پیام تو را به فرمانت برساند، به عقب برگشتن ممکن خواهد بود.
شوند افلاک و انجم گر به چشم تربیت بینی
به روز پار خرگه را در و گل‌های کمسان را
هوش مصنوعی: اگر به چشم تربیت و آموزش بنگری، می‌توانی زیبایی‌های آسمان و ستارگان را مشاهده کنی که روزی در مکانی معین، گلی و زیبایی‌های طبیعی را نمایان می‌کنند.
به بحر و بر غرض قصد درخت عمر خصم تست
نهنگ ار اره را در کار دارد پیل دندان را
هوش مصنوعی: در دریا و ساحل، هدف تو درخت عمر دشمن است، اما اگر نهنگ با اره کار داشته باشد، فیل دندانش را هم می‌خورد.
دو صد میدان جهد چون کوهی هرکه چابک عزمت
به طرف گنبد گردون رساند نوک چوگان را
هوش مصنوعی: هر که با اراده و توانایی خود تلاش و کوشش کند، می‌تواند بر موانع غلبه کرده و به اوج و قله‌های بلند در زندگی دست یابد.
ز قعر تیره چاه تخیل حکمت رأیت
برون آید نه صد ماه مقنع ماه کنعان را
هوش مصنوعی: از عمق تاریک چاه اندیشه، حکمت و بصیرت من به ظاهر می‌آید، نه صد ماه خانم کنعان.
بود بند و کشاد کائنات از امر و نهی تو
خرد بر چرخ انجم بندد این بیهوده بهتان را
هوش مصنوعی: وجود همه چیز در جهان به فرمان توست و عقل، گردش ستاره‌ها را به خاطر این بیهوده متهم می‌کند.
بسی نان چون مه و خورشید سایل را شود روزی
به بزم ار گسترد اقسام جود و حشمت و خوان را
هوش مصنوعی: در مواقعی که جشن و مهمانی بر پاست و انواع نعمت‌ها و ثروت‌ها فراهم می‌شود، روزی و روزگار برای بسیاری از افراد مانند نور و روشنایی خواهد بود.
تخیل گر نبندد نقش چون ذات تو موجودی
درین مبحث خرد هر دم نماید منع امکان را
هوش مصنوعی: اگر ذهن خلاق نتواند تصاویری مانند وجود تو بسازد، پس در این بحث عقل، هر لحظه امکان وجود را محدود می‌سازد.
به رفع سحر اعدا گر قدم مانی زمان فهمد
هم از ذات تو موسی را هم از مرح تو ثعبان را
هوش مصنوعی: اگر برای رفع سحر دشمنان قدم برداری، زمان نیز خواهد فهمید که هم موسی از وجود تو است و هم آن ثعبان (مار) از لطف و رحمت تو.
به روز رستخیز کین که گردان دغا خواهند
فرو شاندن بآب تیغ و پیکان گرد میدان را
هوش مصنوعی: در روز قیامت، کسانی که به فریبکاری و نیرنگ متوسل می‌شوند، خواهند دید که با شمشیر و تیر، در میدان جنگ شکست خواهند خورد و نابود خواهند شد.
غریو کوس حربی هر زمان در اضطراب آرد
به مجرای میاه اندر عروق ارض شریان را
هوش مصنوعی: صدای بلند جنگ در هر لحظه، موجب تشویش و نگرانی می‌شود و این نگرانی مانند آب در رگ‌های زمین جریان پیدا می‌کند.
سنانها را نیستان بلا بینی ز انبوهی
ز بس گلگون علم آتش فتاده آن نیستان را
هوش مصنوعی: در اینجا به بی‌نظمی و خرابی اشاره می‌شود که به خاطر کثرت مشکلات و مشکلاتی که به وجود آمده، به‌وجود آمده است. به طوری که زیبایی و علم که باید موجب نور و روشنایی باشد، به آتش و ویرانی تبدیل شده و دیگر نظم و آرامشی در آن نیست.
عیان گردد قیامت از تحرک در دو کوه صف
که امید حیات آندم نماند نوع انسان را
هوش مصنوعی: زمانی که دو کوه صف حرکت کنند، قیامت نمایان می‌شود و در آن لحظه دیگر امیدی به زندگی برای نوع انسان باقی نخواهد ماند.
ز گرد رزمگه ابر بلا رو بر سپهر آرد
فلک زان ابر بر اطراف ریزد تیر باران را
هوش مصنوعی: از میان گرد و غبار جنگ، ابرهای خطر به سوی آسمان می‌روند و از آن ابرها، تیرهای باران بر زمین می‌بارند.
ز بس غلظت غبار صرصر آفت کند تیره
همه چشم ز ره را سر بسر بل رنگ خفتان را
هوش مصنوعی: به خاطر شدت غبار و طوفان، همه دیدگان در مسیر تیره و تار شده و رنگ لباس‌ها نیز به حالت کدر درآمده است.
کشیده تیغ کین چون آفتاب آنروز هر جانب
به پویه افکنی چون اشهب افلاک یکران را
هوش مصنوعی: در روزی که مانند آفتاب شمشیر کینه را به دست گرفته‌ای، هر طرف که بنگری، مانند اسب تند و فرز در آسمان بی‌پایان پیش می‌روی و حرکت می‌کنی.
برون آری دمار از روزگار خاکی و آبی
نگویم پور دستانرا که بل سام نریمان را
هوش مصنوعی: از سرنوشت و زندگی انسان‌ها، چه دارای رنگ و بوی خاکی و چه آبی، سخن می‌گویم و نمی‌خواهم نام کسانی را بیاورم که به آسمان و بزرگی دست یافته‌اند، مانند سام نریمان.
بهر ضربی که اندازی چه از خنجر چه از رویین
ز تن آری برون خوان را به خون آمیخته جان را
هوش مصنوعی: هر ضربه‌ای که به کن کسی بزنید، چه با خنجر باشد و چه با پنجه‌های آهنین، او را از زندگی جدا خواهید کرد و جانش به خون آغشته خواهد شد.
بهر نیزه که بربایی سوار و افکنی بر چرخ
نیاید بر زمین نسپرده اندر آسمان جان را
هوش مصنوعی: برای نیزه‌ای که از دوش سوار برمی‌داری و بر چرخ می‌افکنی، به زمین نمی‌افتد و جان را در آسمان رها می‌کند.
که گر کوشش نمایی فتح اقلیمی بهر حمله
گه بخشش بیک سایل ببخشی حاصل آن را
هوش مصنوعی: اگر تلاش کنی، می‌توانی به موفقیت‌های بزرگی دست یابی و در موقعیت‌های مختلف، با مهربانی و سخاوت، به دیگران کمک کنی و از این طریق نتیجه خوبی به دست آورده‌ای.
چو از میدان رزم و جیبش برگشته به فیروزی
پی آیین بزم عیش زینت‌بخشی ایوان را
هوش مصنوعی: آن‌گاه که از میدان نبرد با پیروزی برمی‌گردد، جشنی برگزار می‌شود که در آن، زینت‌بخش فضای شادی و خوشی است.
فراز تخت جمشید و فریدون افکنی مسکن
فرو شسته ز خورشید دو عالم گرد میدان را
هوش مصنوعی: بر فراز تخت جمشید و در زمان فریدون، محل زندگی که از تابش خورشید دور است را در میدان قرار بده.
پی خوشحالی اهل طرب از نکته جان‌بخش
سکندروَش فرو ریزی بساغر آب حیوان را
هوش مصنوعی: خوشحالی دوستداران شادی را با نکته‌ای جان‌بخش به سکندر منتقل کن و او را ترغیب کن تا آب حیات را در جام بریزد.
به دورت ساقیان ماه پیکر باده گردانند
کشیده مطربان زهره آیین صورت الحان را
هوش مصنوعی: در اطرافت، جوانان زیبا و دلنواز مشغول خدمت به ما هستند و نوشیدنی را به ما تقدیم می‌کنند، در حالی که موسیقی‌دانان با نواهای دل‌انگیز خود فضای جشن را زنده می‌کنند.
ترا با آن توانایی و ضرب تیغ عالم‌گیر
دهد روی عالم دیگر که ریزی اشک غلتان را
هوش مصنوعی: تو با آن قدرتی که داری، می‌توانی چنان تأثیری بگذاری که حتی یک قطره اشک به راحتی به چشم بیاید و جهانی تازه بسازد.
خیال درمندی‌های عشقت اوفتد در سر
کز آه اشک ظاهر سازی اندر بزم طوفان را
هوش مصنوعی: در ذهنم تصور عشق تو جای گرفته، که با آه و اشکی که می‌ریزم، می‌توانم در محفل پرهرج و مرج خود را نشان دهم.
ز آه سرد اهل بزم را در دل زنی آتش
که دیده برد کو ظاهر کند چون برق نیران را
هوش مصنوعی: با اندوه و ناله‌ای که از دل اهل می‌خیزد، آتشی در دل ایجاد کن که مانند برقی درخشان، آنچه را که در درون نهفته است به نمایش بگذارد.
به بذلت بحر وجودت کان نیارد تاب ازان معنی
که سازی خشک ظرف بحر را خالی کنی کان را
هوش مصنوعی: وجود تو مانند دریای بی‌کرانی است که هیچ چیز نمی‌تواند آن را درک کند. به همین دلیل، اگر ظرفی کوچک را خالی کنی، نمی‌تواند واقعیت عمیق و گسترده آن دریا را نشان دهد.
شها از عهده مدح تو بیرون آمدن سازد
مرا عاجز چنان کز وصف خیر الناس حسان را
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو از توان من خارج است، به‌گونه‌ای که حتی وصف بهترین مردم نیز برای من دشوار شده است.
همان بهتر که نارم بر زبان غیر از دعا گویی
نسازم منفعل از مدحتت طبع پریشان را
هوش مصنوعی: بهتر است که من فقط دعا کنم و درباره تو صحبت نکنم، زیرا اگر بخواهم از تو تمجید کنم، طبع آشفته‌ام را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
همیشه تا که بعد از رفتن فصل بهار آید
خزان و شأن این باشد دورنگی‌های دوران را
هوش مصنوعی: پس از مدتی که فصل بهار به پایان می‌رسد، همواره پاییز می‌آید و این قانون طبیعت است که نشانه‌های دوگانگی و تغییرات در زندگی را به همراه دارد.
بهار باغ جاهت باد از باد خزان ایمین
مبیناد از کمال آئین اقبال تو نقصان را
هوش مصنوعی: بگذار بهار باغ شخصی‌ات بر تو باد، و از وزش باد پاییزی‌اش دور بمان. نگذار نقص‌ها و کاستی‌ها، که در نتیجه‌ی تغییرات زندگی است، بر اوج و کمال تو سایه بیفکند.
ز ملک آرایی و عدلت جهانرا باد معموری
خصوصا ملک ایران را درو خلق خراسان را!
هوش مصنوعی: با زیبایی و عدالتت دنیا را آباد کن، به ویژه سرزمین ایران و مردم خراسان را.