فصول اربعه: دی
ز خرگه فلک آتش نهفت دود سحاب
درا به خرگه و آتش فروز از می ناب
نمونه بهر مشمع نمود قوس قزح
پی لفافه خرگاه آسمان ز سحاب
اگر نه ابر لفافست بهر خرگه چرخ
ز تار قطره چرا هر طرف کشید طناب
ز بسکه سیم فشان گشت ابر سیمابی
ز سیم برف زمین شد چو قلزم سیماب
ز بحر دی اگرت آرزو بود در عیش
بیا و کشتی دریای لعل را دریاب
شهیست گلخنی از شعله وز خاکستر
که هست آن یکش الطایی این دگر سنجاب
به سوی مغرب نارد شدن ز مشرق مهر
اگر نیفکند از ابر پل به روی خلاب
درامدن به رکابست و بردن سرما
در فنا شده گویا به پای خلق رکاب
هوا خزیده ز گرما در آهنین گنبد
به روی آب که یخ بسته قبهای حباب
مگو حباب که از شدت برودت دی
چو فرش سیم شده سطح مهره گرداب
فروغ عارض خوبان به گاه یخماله
بود چو بر فلک آب رنگ نور شهاب
چو بوم شعله شود پر زنان ز شدت برد
ز گال وار درو اوفتند خیل غراب
ز بس بیاض که بر چشمها رسید از برف
بسان سرمه عزیز آمده سواد تراب
مگوی سرمه که چون مشک ناب خاک سیاه
بزیر پرده کافور گون شده نایاب
ز پرده بین که سرشتست عنکبوت آسا
که در دهانش همه تار سیم گشته لعاب
به لرزه جثه مفلس ز شوق آتش تیز
مشابه دل مخمور از هوای شراب
شده چو جرز اصم گوش مفلسان ز سماع
که دو کتف شده بر رهگذار گوش حجاب
به جسم شخص تحرک نمانده جز لرزه
چو میت متحرک ز قدرت وهاب
در آب ماهی بی حس چو میخ رفته به خاک
به خاک مار فتاده بسان بسته طناب
گذشته چون ملخ از پشت هر طرف زانو
هر آنکه بوده بهم دست سای همچو ذباب
چو دیده شعله به رنگ پر ملخ جسته
درو بسان ملخ کرده خویش را پر تاب
درون حلقه چشم اشک بسته چون عینک
ولی به چشم ازان نی فروغ کسب و نه تاب
ز باد قاتل دی مرده آتش زردشت
که گشته از دم عیسیش زندگی نایاب
درین زمان که ز سوراخ سوزنی صرصر
چنان وزد که شود زو بنای عمر خراب
چو نار خانه طلب کن گرفته روزن او
درو چو دانه اش اخگر چو آب او می ناب
مغنیی و حریفی و ساقی دلکش
کزین سه چار نیاید عدد فزون به حساب
نشاط کن که مغنی ادا کند این شعر
بیاد مجلس شاهنشه رفیع جناب
که ای ز عارض و لب گاه میل بزم شراب
در آب ساخته آتش عیان در آتش آب
به غیر روی و دهانت ندیده کس ذره
درون دایره آفتاب عالمتاب
گه خرام قدت گو بیا معاینه بین
هر آن کسی که ندیدست عمر را به شتاب
نقاب مانع نور رخ تو نیست که نیست
چهار پرده گردون بافتاب حجاب
کشم خیال ترا رشتهای جان بسته
ز بهر وصل همینم مرتب است اسباب
چو راه چشم ببستم به پاره های جگر
درون خیال رخت مانده بود و بیرون خواب
به بوی وصل نهد رو به درگهت فانی
چنانکه اهل عبادت به گوشه محراب
میسر ار شودم رو به درگه شاهی
نهم که کحل مرا دست خاکش از همه باب
به کلک صنع ابوالغازیش لقب گشته
لقب که گفته قضا کان احسن الالقاب
نجوم کوکبه سلطان حسین دریادل
که بحر رفعت او را فلک شدست حباب
سپهر چتر معلاش را به ته سایه
چرا که قبه او گشته مهر عالمتاب
نجوم رخش سبگپاش را به نعل سیام
چرا که پویه او را سپهر گشته تراب
زهی به پایه رفعت ترا مکان جایی
که لا مکانش چو تحت الثرا شده به حساب
خهی بذوره حشمت ترا محل اوجی
که عرش گشته به خاک حضیض او نایاب
سمند عزم ترا سرعت آنچنانکه بطو
نموده چرخ سریعش چنانکه خربه خلاب
رکاب حلم ترا آن ثبات کندر چشم
نموده ارض کرانش چو آسمان بشتاب
ز دست جود تو شد بحر و کان چنان خالی
که کوه توده خاشاک گشته بحر سراب
ز لطف عام تو گر نیک و بد جهان منعم
که کس سوال نیابد به صد هزار جواب
نسیم گلشن خلق تو چون وزید به روح
دم مسیح نموده چو دود نار عذاب
شرار شعله قهرت چو جسته جرم سپهر
هزار برق بلا کرده بر زمین پرتاب
شده ز تیغ تو ویران عمارت تن خصم
شود چنانکه عمارت ز آب تیز خراب
دل عدوت ز پیکان ناوکت مرده
چنانکه شعله نار کهن ز قطره آب
ز سهم تیر تو فتح هزار حصن حصین
بلی غمام ز باران نموده فتح الباب
پی فزونی عشرت به بزم حشمت تو
که آن ز مد کمانچه است یا نوای رباب
فلک ز گیسوی ناهید بندد آنرا موی
قضا ز پر ملایک باید دهد مضراب
سپهر قدر تو بحری که بهر غرقه خصم
بود هزار چو گردون دایرش گرداب
دران زمان که ز باد فتن غبار بلا
کشد نقاب به رخسار مهر عالمتاب
غریو کوس دغا آن قیامت اندازد
که بگسلند ز هم اشتران چرخ طناب
دو صف بهیأت دو کوه آهن از پی قتل
که رسته در وی از تیغ و نیزه صورت غاب
پی شکار تذرو حیات و طوطی روح
پرد خدنگ ز زاغ کمان به بال عقاب
درم بسکه ملک عدم رسد از گرز
چو بر بشیزه جوشن زنند چون ضراب
بسان تیغ همه از فواد خون لیسند
چنانکه گاه غذا از جگر زبان ذباب
چو حمله جانب خصم آوری در آن ساعت
کشیده تیغ ز ظل لوای فتح مآب
چنان ز جا رود از صد مه تو صف عدو
که کوه خار و خس از پیش تندرو سیلاب
وزد نسیم ظفر بر لوای منصورت
بهر طرف که توجه کنی برای صواب
ظفر پناه سپاه ترا بهر جمله
ندای فتح مبین بشنود ز غیب خطاب
ز رزمگه چو بایوان بزم رانی رخش
هزار کسری و کیخسروت روان به رکاب
درون قصر فلک رفعت جهان آرا
نهاده بزم کیانی کنی چو میل شراب
یقین که در خور آن رزم باشد این بزمت
که دور چرخ ندیدست مثل هر دو به خواب
به سعی هر چه ز شاهان گرفته باشی ملک
کنی عطای گدایان به مدح بی اطناب
همیشه تا به شتا پوشد ابر کافوری
ز برف پره کافور گون به جرم تراب
به مجلس می کافور طبع مشکین عطر
به عیش باد مقوی به رنگ لعل مذاب
هزار بار جوانمردیت چو برمک و طی
هزار سال جوان بختیت چو عهد شباب
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز خرگه فلک آتش نهفت دود سحاب
درا به خرگه و آتش فروز از می ناب
هوش مصنوعی: از آشیانه آسمان آتش پنهان است و بخار ابر به آشیانه آمده است و آتش از شراب ناب درخشان است.
نمونه بهر مشمع نمود قوس قزح
پی لفافه خرگاه آسمان ز سحاب
هوش مصنوعی: چشمانداز زیبای رنگینکمان مانند پوششی بر روی آسمان و در بین ابرها پدیدار شده است.
اگر نه ابر لفافست بهر خرگه چرخ
ز تار قطره چرا هر طرف کشید طناب
هوش مصنوعی: اگر ابر به عنوان پوشش و محافظی برای خانهی چرخ وجود ندارد، پس چرا قطرهها در هر طرف کشیده میشوند و طناب را به سمت خود میکشند؟
ز بسکه سیم فشان گشت ابر سیمابی
ز سیم برف زمین شد چو قلزم سیماب
هوش مصنوعی: ابرها به خاطر بارش زیاد مانند نقره درخشان شدهاند و برف روی زمین هم به رنگ نقرهای درآمده، به طوری که به دریاچهای نقرهای شبیه است.
ز بحر دی اگرت آرزو بود در عیش
بیا و کشتی دریای لعل را دریاب
هوش مصنوعی: اگر آرزویت لذت و خوشی در زندگی است، بیا و از زیباییها و لذتهای دنیا بهرهمند شو.
شهیست گلخنی از شعله وز خاکستر
که هست آن یکش الطایی این دگر سنجاب
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی به زیبایی و جاذبه چیزی اشاره شده که از دل آتش و خاکستر برمیخیزد. این زیبایی خاصی دارد و میتواند به معنای تجدید حیات یا تجلی دوباره زندگی بعد از سختیها باشد. علاوه بر این، به وجود دو نوع زیبایی متفاوت پرداخته شده که یکی از آنها با شکوه و با عظمت است و دیگری نوعی دیگر با خصوصیات خاص خود. در کل میتوان گفت که این متن به تضاد زیباییها و تجلیهای متفاوت زندگی اشاره دارد.
به سوی مغرب نارد شدن ز مشرق مهر
اگر نیفکند از ابر پل به روی خلاب
هوش مصنوعی: اگر خورشید از سمت شرق به سمت غرب برود و ابرها هم نبارند، انگار پلی بر روی آب ساخته نمیشود.
درامدن به رکابست و بردن سرما
در فنا شده گویا به پای خلق رکاب
هوش مصنوعی: ورود به صحنه کار و تلاش است و تحمل سختیها و مشکلات نشاندهنده فداکاری و خدمت به مردم است.
هوا خزیده ز گرما در آهنین گنبد
به روی آب که یخ بسته قبهای حباب
هوش مصنوعی: هوا به دلیل گرما در گنبد آهنی جمع شده و روی آب یخی که حبابها را تشکیل داده است، نشسته است.
مگو حباب که از شدت برودت دی
چو فرش سیم شده سطح مهره گرداب
هوش مصنوعی: نگو که حباب به خاطر سرما از بین رفته، چرا که روزی فرشی از نقره، روی سطح گرداب ایجاد کرده بود.
فروغ عارض خوبان به گاه یخماله
بود چو بر فلک آب رنگ نور شهاب
هوش مصنوعی: زیبایی چهره خوشکامان در روزهای سرد و یخبندان همانند درخشش نور افشانی ستارهها در آسمان است.
چو بوم شعله شود پر زنان ز شدت برد
ز گال وار درو اوفتند خیل غراب
هوش مصنوعی: وقتی که جغدی در آتش شعلهور میشود و پرواز میکند، از شدت آتش دچار آسیب میشود و در آن حال، گروهی از کلاغها به سمت او میآیند.
ز بس بیاض که بر چشمها رسید از برف
بسان سرمه عزیز آمده سواد تراب
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی سفیدی که بر چشمها نشسته، مانند برفی که به رنگ سرمه عزیز است، سیاهی و تیرگی خاک نمایان شده است.
مگوی سرمه که چون مشک ناب خاک سیاه
بزیر پرده کافور گون شده نایاب
هوش مصنوعی: سخن از سرمه نگو، چرا که مانند مشک خالص، با رنگ سیاه زیر پردهای مانند کافور، کمیاب شده است.
ز پرده بین که سرشتست عنکبوت آسا
که در دهانش همه تار سیم گشته لعاب
هوش مصنوعی: ببین چه موجودی شبیه به عنکبوت به وجود آمده است که در دهانش تارهای نازک و درخشان در هم تنیده شده است.
به لرزه جثه مفلس ز شوق آتش تیز
مشابه دل مخمور از هوای شراب
هوش مصنوعی: تن ناتوان و بیچیز به خاطر شوق آتش، به لرزه میافتد، مانند دل مستی که به خاطر نوشیدن شراب، در انتظار لذتی خاص، مضطرب و بیقرار است.
شده چو جرز اصم گوش مفلسان ز سماع
که دو کتف شده بر رهگذار گوش حجاب
هوش مصنوعی: گوش فقرا به دلیل شنیدن صداهای مختلف از دنیا، همانند دیواری بیصدا شده است. در این بین، دو بازو مانع از شنیدن صداها شده و در واقع گوش در برابر آنها کاملاً پوشیده و مختل شده است.
به جسم شخص تحرک نمانده جز لرزه
چو میت متحرک ز قدرت وهاب
هوش مصنوعی: بدن این شخص هیچ حرکتی ندارد و تنها لرزهای بر آن افتاده، مانند جنازهای که به خاطر قدرت خالقش دچار جنب و جوش شده است.
در آب ماهی بی حس چو میخ رفته به خاک
به خاک مار فتاده بسان بسته طناب
هوش مصنوعی: ماهی در آب مانند میخی است که در خاک فرورفته و بیحرکت شده، و مار نیز بر خاک افتاده مانند طنابی که بسته شده است.
گذشته چون ملخ از پشت هر طرف زانو
هر آنکه بوده بهم دست سای همچو ذباب
هوش مصنوعی: گذشته مانند ملخ از هر سمت به سرعت از زیر پای ما میگذرد و هر کسی که بودهایم، به سرعت از یاد میرود و تنها مانند مگسهایی که در هوا میچرخند، باقی میماند.
چو دیده شعله به رنگ پر ملخ جسته
درو بسان ملخ کرده خویش را پر تاب
هوش مصنوعی: وقتی که چشمهایش مانند شعلهی آتش به رنگ سبز پرپرواز ملخ شدهاند، او هم مانند ملخ به پرواز درآمده و خود را به آسمان بلند میکند.
درون حلقه چشم اشک بسته چون عینک
ولی به چشم ازان نی فروغ کسب و نه تاب
هوش مصنوعی: درون چشم او اشک است که به مانند عینک بسته شده، اما این اشک نه روشنی خاصی دارد و نه آن تاب و درخشانی.
ز باد قاتل دی مرده آتش زردشت
که گشته از دم عیسیش زندگی نایاب
هوش مصنوعی: باد نابودگر دی، آتش زردشت را خاموش کرده است و حالا زندگی او به واسطه دم عیسی نایاب و کمیاب شده است.
درین زمان که ز سوراخ سوزنی صرصر
چنان وزد که شود زو بنای عمر خراب
هوش مصنوعی: در این زمان که باد سرد به شدت میوزد و میتواند باعث ویرانی و نابودی عمر و زندگیام شود.
چو نار خانه طلب کن گرفته روزن او
درو چو دانه اش اخگر چو آب او می ناب
هوش مصنوعی: وقتی که آتش در خانهای شعلهور میشود، روزن آن را مسدود میکند و همانند دانهای شعلهور میگردد، و مانند آبی زلال و ناب میباشد.
مغنیی و حریفی و ساقی دلکش
کزین سه چار نیاید عدد فزون به حساب
هوش مصنوعی: تو هم آوای گرمتری داری، هم دوستی خوشدل و هم سروی خوشصدا که هیچکدام از این سه ویژگی را نمیتوان به تعداد شمارش کرد و هنوز هم به حد کافی نیستند.
نشاط کن که مغنی ادا کند این شعر
بیاد مجلس شاهنشه رفیع جناب
هوش مصنوعی: شاد باش و به سرور بپرداز که خواننده این شعر را در حضور شاه بزرگ و محترم بخواند.
که ای ز عارض و لب گاه میل بزم شراب
در آب ساخته آتش عیان در آتش آب
هوش مصنوعی: ای کسی که از رخسار و لبانت، تنها میل به میخواری و جشن را میبینی، در حالیکه در آب، آتش پنهان است و در آتش، آب به وضوح نمایان است.
به غیر روی و دهانت ندیده کس ذره
درون دایره آفتاب عالمتاب
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو را نمیشناسم و جز چهره و لبهایت، هیچ چیز دیگری در درون نور خورشید نمیبینم.
گه خرام قدت گو بیا معاینه بین
هر آن کسی که ندیدست عمر را به شتاب
هوش مصنوعی: هر از گاهی با ناز و طنازی خود بیا و نشان بده، زیرا هر کسی که عمر را با شتاب گذرانده، نزدیکت را ندیده و نمیداند معنای زیبایی چیست.
نقاب مانع نور رخ تو نیست که نیست
چهار پرده گردون بافتاب حجاب
هوش مصنوعی: چهرهٔ تو آنقدر درخشان و روشن است که هیچ مانعی نمیتواند نور آن را بپوشاند، حتی اگر چهار پردهٔ بزرگ بر افراشته باشد.
کشم خیال ترا رشتهای جان بسته
ز بهر وصل همینم مرتب است اسباب
هوش مصنوعی: خیال تو مرا به خود مشغول کرده و این دل بسته شده به عشق تو، به خاطر وصالت همه چیز را آماده کرده است.
چو راه چشم ببستم به پاره های جگر
درون خیال رخت مانده بود و بیرون خواب
هوش مصنوعی: وقتی که چشمانم را بستم، در درونم درد و رنجی را احساس کردم. در خیال تو بودم و تنها در خواب تو را میدیدم.
به بوی وصل نهد رو به درگهت فانی
چنانکه اهل عبادت به گوشه محراب
هوش مصنوعی: انسانی که به حب و علاقه به معشوق میرسد، مانند عبادتگزارانی که در گوشه محراب به راز و نیاز میپردازند، به درگاه تو میآید و خود را فانی میکند.
میسر ار شودم رو به درگه شاهی
نهم که کحل مرا دست خاکش از همه باب
هوش مصنوعی: اگر امکانش باشد، به درگاه پادشاهی میروم، زیرا خاک آنجا برای من از هر چیزی ارزشمندتر است.
به کلک صنع ابوالغازیش لقب گشته
لقب که گفته قضا کان احسن الالقاب
هوش مصنوعی: به خاطر مهارت و هنری که ابوالغازی در خلق آثارش دارد، او به عنوان بهترین لقب شناخته شده است و گفته میشود که این اسم بهترین شناسهای است که میتوان به او داد.
نجوم کوکبه سلطان حسین دریادل
که بحر رفعت او را فلک شدست حباب
هوش مصنوعی: ستارهها به توصیف مقام والای سلطان حسین اشاره دارند، که مانند دریا خدایی و دلیر است و مرتبت او به قدری بلند است که آسمان مانند حبابی در برابر او به نظر میرسد.
سپهر چتر معلاش را به ته سایه
چرا که قبه او گشته مهر عالمتاب
هوش مصنوعی: آسمان مانند چتری بزرگ بر روی زمین گسترده شده است و زیر سایهی آن، گنبدی وجود دارد که خورشید درخشان به دور آن میچرخد.
نجوم رخش سبگپاش را به نعل سیام
چرا که پویه او را سپهر گشته تراب
هوش مصنوعی: درخشش چهرهاش مانند ستارههاست و نعل سیاه اسبش به این زیبایی افزوده است، چرا که حرکت او به گونهای است که آسمان را تحت تأثیر قرار میدهد.
زهی به پایه رفعت ترا مکان جایی
که لا مکانش چو تحت الثرا شده به حساب
هوش مصنوعی: ای وای به عظمتی که تو داری! مکان تو آنقدر بلند است که حتی جایی که هیچ جا به حساب نمیآید، به نوعی زیرزمین و خاک به حساب میآید.
خهی بذوره حشمت ترا محل اوجی
که عرش گشته به خاک حضیض او نایاب
هوش مصنوعی: تو به اندازهای بزرگ و با ارزش هستی که مکانت جایی است در اوج بزرگی، در حالی که زمین به زیر پای تو افتاده و از آنجا که به خدا نزدیکتر شدهای، در دسترس نیست.
سمند عزم ترا سرعت آنچنانکه بطو
نموده چرخ سریعش چنانکه خربه خلاب
هوش مصنوعی: اسب عزم تو به قدری سریع است که انگار چرخش آن به اندازهای تند است که مانند یک پرنده در حال پرواز به جلو میرود.
رکاب حلم ترا آن ثبات کندر چشم
نموده ارض کرانش چو آسمان بشتاب
هوش مصنوعی: رکاب حلم تو باعث میشود که ثبات و استقامت را در چشم دیگران ببیند و پهنه زمین را همچون آسمان به حرکت درآورد.
ز دست جود تو شد بحر و کان چنان خالی
که کوه توده خاشاک گشته بحر سراب
هوش مصنوعی: دست بخشش تو باعث شده که دریا به قدری خالی شود که دیگر جز تودهای از زبالههای بیارزش چیزی در آن نمانده است.
ز لطف عام تو گر نیک و بد جهان منعم
که کس سوال نیابد به صد هزار جواب
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش عمومی تو، اگرچه خوبیها و بدیها در جهان وجود دارد، اما من تبدیل به کسی شدهام که هیچکس نمیتواند با کمک صدها پاسخ، سوالی را از من بپرسد.
نسیم گلشن خلق تو چون وزید به روح
دم مسیح نموده چو دود نار عذاب
هوش مصنوعی: وقتی نسیم گلشن تو وزید، مانند دم مسیح روحی تازه به من بخشید و احساس کردم که مانند دودی از آتش عذاب به پرواز درآمدم.
شرار شعله قهرت چو جسته جرم سپهر
هزار برق بلا کرده بر زمین پرتاب
هوش مصنوعی: خشم تو مانند شعلههای آتش به خودی خود آزاد میشود و با شدت زمانی که به زمین میافتد، هزاران بلای نازل شده از آسمان را به وجود میآورد.
شده ز تیغ تو ویران عمارت تن خصم
شود چنانکه عمارت ز آب تیز خراب
هوش مصنوعی: به خاطر ضربههای تو، ساختمان بدن دشمن خراب شده است، مانند اینکه یک بنا تحت تاثیر آب تند ویران میشود.
دل عدوت ز پیکان ناوکت مرده
چنانکه شعله نار کهن ز قطره آب
هوش مصنوعی: دل دشمن تو از تیر ناوک تو به شدت زخمی شده است، مانند شعله آتش کهنسال که به خاطر یک قطره آب خاموش میشود.
ز سهم تیر تو فتح هزار حصن حصین
بلی غمام ز باران نموده فتح الباب
هوش مصنوعی: تیر تو به قدری قوی و اثرگذار است که توانسته هزار دژ محکم را فتح کند. همچنین، ابر بارانزا درهای موفقیت را برای ما باز کرده است.
پی فزونی عشرت به بزم حشمت تو
که آن ز مد کمانچه است یا نوای رباب
هوش مصنوعی: در جستجوی شادی و خوشی در محفل و مهمانی تو هستم، که آیا این خوشی ناشی از صدای ساز تو است یا نوای رباب؟
فلک ز گیسوی ناهید بندد آنرا موی
قضا ز پر ملایک باید دهد مضراب
هوش مصنوعی: آسمان از گیسوان ناهید (پرنده ای زیبا) به آن مو میبافد و سرنوشت از بالهای فرشتگان ضربهای میزند.
سپهر قدر تو بحری که بهر غرقه خصم
بود هزار چو گردون دایرش گرداب
هوش مصنوعی: آسمان به بزرگی و عظمت تو همچون دریایی است که هزاران دشمن در آن غرق میشوند، مانند گردابی که دور تا دورش را احاطه کرده است.
دران زمان که ز باد فتن غبار بلا
کشد نقاب به رخسار مهر عالمتاب
هوش مصنوعی: در آن زمان که باد فتنهها گرد و غبار مشکلات را از چهرهی طلایی عالم برمیدارد و نمایان میکند.
غریو کوس دغا آن قیامت اندازد
که بگسلند ز هم اشتران چرخ طناب
هوش مصنوعی: صدای بیداد و فریاد، همانند روز قیامت، آنچنان شدت مییابد که گویی طنابهایی که شترها را به هم متصل کرده، پاره میشود و آنها از هم جدا میشوند.
دو صف بهیأت دو کوه آهن از پی قتل
که رسته در وی از تیغ و نیزه صورت غاب
هوش مصنوعی: دو صف که به شکل دو کوه آهنی هستند، در پی کشتن کسانی که از چنگال تیغ و نیزه رهایی یافتهاند، به وجود آمدهاند.
پی شکار تذرو حیات و طوطی روح
پرد خدنگ ز زاغ کمان به بال عقاب
هوش مصنوعی: در پی شکار جانداران زنده و پرندههای زیبا، تیر و کمان را به دوش گرفتهایم تا با قدرت و سرعت مانند عقاب عمل کنیم و طعمهمان را بگیریم.
درم بسکه ملک عدم رسد از گرز
چو بر بشیزه جوشن زنند چون ضراب
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به توصیف وضعیتی میپردازد که وقتی حتی کمترین آسیب به کسی وارد میشود، اثرات آن مانند ضربات سنگینی است که بر او مینشیند. همچنین، به اهمیت و قدرت افرادی که در برابر دشواریها ایستادگی میکنند، اشاره میشود. در واقع، با وجود اینکه شرایط سختی وجود دارد، افراد باید قوی و مقاوم باشند و بتوانند از خود دفاع کنند.
بسان تیغ همه از فواد خون لیسند
چنانکه گاه غذا از جگر زبان ذباب
هوش مصنوعی: همه مانند تیغها، خون را از دل میمکند، همانگونه که گاهی غذا از جگر زنبور میروید.
چو حمله جانب خصم آوری در آن ساعت
کشیده تیغ ز ظل لوای فتح مآب
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن به تو حمله میکند، در آن لحظه باید شمشیر خود را از سایه پرچم پیروزی بیرون بیاوری.
چنان ز جا رود از صد مه تو صف عدو
که کوه خار و خس از پیش تندرو سیلاب
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که دشمنان به قدری تحت تأثیر قدرت و توانایی تو قرار میگیرند که مانند گیاهان و خارها در برابر یک سیل تند و تندرو از محیط خود جابجا میشوند. به نوعی اشاره به قدرتی دارد که میتواند همه موانع و مشکلات را از سر راه بردارد.
وزد نسیم ظفر بر لوای منصورت
بهر طرف که توجه کنی برای صواب
هوش مصنوعی: نسیم پیروزی بر پرچم پیروزیات میوزد و هر کجا که نگاهی بیندازی، نشانه خوبی و درستکاری را مشاهده خواهی کرد.
ظفر پناه سپاه ترا بهر جمله
ندای فتح مبین بشنود ز غیب خطاب
هوش مصنوعی: پیروزی و پشتیبانی سپاه تو برای همه، از غیب ندا و پیام پیروزی را میشنود.
ز رزمگه چو بایوان بزم رانی رخش
هزار کسری و کیخسروت روان به رکاب
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، همچون بزم و جشن که با شادی و زیبایی همراه است، اسبت با شجاعت و قدرت در حرکت است و همچون کیخسرو و کسری، شما را به جلو میبرد.
درون قصر فلک رفعت جهان آرا
نهاده بزم کیانی کنی چو میل شراب
هوش مصنوعی: در میان کاخ آسمان، جایی که جهان را زیبا و با شکوه میسازد، مهمانی بزرگ و باشکوهی برپا شده است. هرگاه که اشتیاقی به نوشیدن شراب داری، به آنجا برو و از لذت آن بهرهمند شو.
یقین که در خور آن رزم باشد این بزمت
که دور چرخ ندیدست مثل هر دو به خواب
هوش مصنوعی: مسلماً این مهمانی مناسب نبردی است که تماشاگرش چرخ زمان را ندیده و همچون خواب همگان است.
به سعی هر چه ز شاهان گرفته باشی ملک
کنی عطای گدایان به مدح بی اطناب
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که تلاش کرده باشی و از پادشاهان مقام و موقعیت کسب کرده باشی، نباید از بخشش و ستایش ساده و صمیمانه گدایان غافل شوی.
همیشه تا به شتا پوشد ابر کافوری
ز برف پره کافور گون به جرم تراب
هوش مصنوعی: همیشه ابرهای سفید مانند کافور برف زیبایی را بر روی زمین که مثل خاک است، میپوشانند.
به مجلس می کافور طبع مشکین عطر
به عیش باد مقوی به رنگ لعل مذاب
هوش مصنوعی: به مجلس عطر خوش کافور و مشک میآید و بادی خوشبو را به همراه میآورد که رنگش مانند لعل ذوب شده است.
هزار بار جوانمردیت چو برمک و طی
هزار سال جوان بختیت چو عهد شباب
هوش مصنوعی: به اندازهی هزار بار جوانمردیات را در دل دارم و به طول هزار سال، خوشبختیات را مانند دوران جوانیات میستايم.