گنجور

شمارهٔ ۸۵

بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست
گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست
این دل که در عیار وفا نقد خالص است
بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست
جامی که هر شکسته ازان لعل پاره‌ای است
در دست و پا چرا فگنندش زجاج نیست
در ذات خویش هستی پروانه هم خوش است
هست اینقدر که در بر شمعش رواج نیست
گویند ترک تاج کن و دردسر مکش
جایی که ترک سر نبود ترک تاج نیست
این قید هستی تو فغانی بلای تست
بشکن قفس که بر آزاده باج نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست
گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست
هوش مصنوعی: عاشق بیمار هیچ درمانی ندارد و من گفتم که حال او به هیچ عنوان قابل تغییر نیست.
این دل که در عیار وفا نقد خالص است
بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست
هوش مصنوعی: دل من که نمونه‌ای از وفای واقعی است، نیازی به آزمایش و سنجش ندارد؛ زیرا خود نشان‌دهنده صداقت و خلوصش است.
جامی که هر شکسته ازان لعل پاره‌ای است
در دست و پا چرا فگنندش زجاج نیست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که جامی که از آن تکه‌هایی شگفت‌انگیز و زیبا به‌دست آمده، چرا باید به‌عنوان یک شیشه معمولی کنار گذاشته شود؟ ارزش این تکه‌ها به خاطر زیبایی و خاص بودنشان است و نباید به سادگی از آن‌ها گذشت.
در ذات خویش هستی پروانه هم خوش است
هست اینقدر که در بر شمعش رواج نیست
هوش مصنوعی: در وجود خود پروانه‌ای هست که از بودن در کنار شمع لذت می‌برد، حتی اگر نتواند به روشنی و نور او دست یابد.
گویند ترک تاج کن و دردسر مکش
جایی که ترک سر نبود ترک تاج نیست
هوش مصنوعی: می‌گویند که اگر باید از مقام یا موقعیتی خداحافظی کنی، بهتر است که به دردسر نیفتی. اما اگر در آنجا که هستی، ارزش و جایگاه واقعی‌ات را نداشته باشی، پس از چه چیزی باید دل بکنی؟
این قید هستی تو فغانی بلای تست
بشکن قفس که بر آزاده باج نیست
هوش مصنوعی: این محدودیت‌های زندگی تو باعث درد و رنج تو شده‌اند. قفس را بشکن، زیرا آزاده‌ها هیچ‌گاه نباید هزینه‌ای بپردازند.