شمارهٔ ۴۲۷
جدا از آن شاخ گل صد داغ حسرت زین چمن بردم
همین گلها شکفت از عشق او رنجی که من بردم
ز آسیب خزان ای باغبان ایمن نشین اکنون
که بی او آه سرد از سایهٔ سرو و سمن بردم
به طرف باغ گو آهنگ عشرت ساز کن بلبل
که من فریاد خود در گوشهٔ بیت الحزن بردم
ز آب دیده چون رسوا شدم در جامهٔ هستی
لباس نیستی پوشیدم و سر در کفن بردم
روان گردید خوناب دلم از ساغر دیده
بیاد لعل او چون جام می سوی دهن بردم
به سمتی تا به دامن چاک شد صد جامهٔ تقوی
به هر محفل که بیخود نام آن گلپیرهن بردم
نگفتم حال و رفتم چون فغانی از سر کویش
غم و دردی که در دل داشتم با خویشتن بردم
شمارهٔ ۴۲۶: ز شوق آنکه خواند نامهام را آنچنان شادمشمارهٔ ۴۲۸: غمت خوردم که روزی با تو چون گل همنفس باشم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جدا از آن شاخ گل صد داغ حسرت زین چمن بردم
همین گلها شکفت از عشق او رنجی که من بردم
هوش مصنوعی: به غیر از اینکه در این فضای سرسبز و خوشبو، حسرتهای زیادی را تحمل کردهام، همین گلها به خاطر عشق او شکوفا شدند. رنجی که من به دوش کشیدهام.
ز آسیب خزان ای باغبان ایمن نشین اکنون
که بی او آه سرد از سایهٔ سرو و سمن بردم
هوش مصنوعی: ای باغبان، اکنون که در این فصل خزان هستیم و بی آن محبوب، دل پر از اندوه است، تو از آسیب و مشکلات این دوران در امان باش.
به طرف باغ گو آهنگ عشرت ساز کن بلبل
که من فریاد خود در گوشهٔ بیت الحزن بردم
هوش مصنوعی: به سمت باغ برو و شادی را به همراه خود بیاور، ای بلبل، زیرا من غم و اندوه خود را در گوشهٔ دل به تصویر کشیدم.
ز آب دیده چون رسوا شدم در جامهٔ هستی
لباس نیستی پوشیدم و سر در کفن بردم
هوش مصنوعی: وقتی از چشمهایم اشک ریختم و رسوا شدم، در زندگیام لباس عدم و نابودی را بر تن کردم و به آرامش مرگ رسیدم.
روان گردید خوناب دلم از ساغر دیده
بیاد لعل او چون جام می سوی دهن بردم
هوش مصنوعی: از چشمهایم به یاد لعل او، فراق و اندوه دل مثل خون دل به جریان افتاد، و همچون جام می به سمت دهان بردم.
به سمتی تا به دامن چاک شد صد جامهٔ تقوی
به هر محفل که بیخود نام آن گلپیرهن بردم
هوش مصنوعی: به طرفی میروم تا به دامن از هم گسیختهام برسم، که در هر جمعی، لباسهای پرهیزگاری را بیدلیل به دوش کشیدهام و نام آن گل را بر تن دارم.
نگفتم حال و رفتم چون فغانی از سر کویش
غم و دردی که در دل داشتم با خویشتن بردم
هوش مصنوعی: من در مورد حال و روزم چیزی نگفتم و مانند فغانی که از سر کوی تو میگذرد، غم و دردهایی که در دل داشتم را با خودم بردم.