گنجور

شمارهٔ ۴۱۶

اسیر لطف و گرفتار خشم و ناز توام
خراب یکنظر از چشم عشوه ساز توام
سرم بسدره و طوبی فرو نمی آید
که در مشاهده ی سرو سرفراز توام
ز مجلس می و ساقی بمسجد آمده ام
خراب زهد تو و کشته ی نماز توام
حکایت شب هجران ز حد گذشت ایدل
بگو که می کشد افسانه دراز توام
رخ نیاز نهادم بخاک مقدم او
بناز گفت که مستغنی از نیاز توام
چه جانگداز فغانی فسانه یی داری
بگو که سوخته ی حرف جانگداز توام

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اسیر لطف و گرفتار خشم و ناز توام
خراب یکنظر از چشم عشوه ساز توام
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر محبت تو هستم و در عین حال، از خشم و ناز تو هم در عذابم. یک نگاه از تو کافی است تا حال و روز من خراب شود.
سرم بسدره و طوبی فرو نمی آید
که در مشاهده ی سرو سرفراز توام
هوش مصنوعی: سرم غرق در عشقی است که نمی‌توانم از زیبایی و شکوه تو دور شوم؛ چون هرچه به زیبایی‌های دیگر نگاه می‌کنم، آن‌قدر تحت تاثیر تو هستم که نمی‌توانم از تو غافل شوم.
ز مجلس می و ساقی بمسجد آمده ام
خراب زهد تو و کشته ی نماز توام
هوش مصنوعی: من از مجلس شراب و ساقی به مسجد آمده‌ام و از زهد تو خراب شده‌ام و به عشق نمازی که تو به جا می‌آوری، جان داده‌ام.
حکایت شب هجران ز حد گذشت ایدل
بگو که می کشد افسانه دراز توام
هوش مصنوعی: حکایت دوری شب‌ها به نهایت رسیده است، ای معشوق، بگو که داستان طولانی‌ام را چه کسی می‌کشد.
رخ نیاز نهادم بخاک مقدم او
بناز گفت که مستغنی از نیاز توام
هوش مصنوعی: من چهره خود را به خاک پای او گذاشتم و افتخار کردم، اما او گفت که من از نیاز تو بی‌نیازم.
چه جانگداز فغانی فسانه یی داری
بگو که سوخته ی حرف جانگداز توام
هوش مصنوعی: چه فریادی جانسوز و دلخراشی داری، بگو که من به خاطر صحبت‌های آتشین و دردناکت سوخته‌ام.