گنجور

شمارهٔ ۴۱۴

چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام
فیض بهار و منفعت مل ندیده ام
زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل
من غیر نامرادی بلبل ندیده ام
چندانکه سوختیم نگاهی نکرد و رفت
ترکی بدین غرور و تجمل ندیده ام
بسیار کرده ام بسوی نازکان نگاه
زینسان میان و حلقه ی کاکل ندیده ام
بردی دلم ز دست و نگفتی ترا چه شد
هرگز چنین فریب و تغافل ندیده ام
تا چند بگسلی و نپیوندی، این چه خوست
یک عادت ترا بتسلسل ندیده ام
از حد مبر بهانه که این یکزمان وصل
بی وعده ی دروغ و تعلل ندیده ام
گستاخ چون کنم دل خود کام را بتو
در دل چو از تو صبر و تحمل ندیده ام
فکر دگر نماند فغانی بباز جان
عاشق بدین خیال و تأمل ندیده ام

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام
فیض بهار و منفعت مل ندیده ام
هوش مصنوعی: هرچه به جلو رفته‌ام، در دوران کودکی خود هیچ گل و زیبایی را ندیده‌ام و از نعمت بهار و لذت‌های زندگی هم بهره‌مند نشده‌ام.
زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل
من غیر نامرادی بلبل ندیده ام
هوش مصنوعی: من عاشقانی را نمی‌شناسم که وفای عشقشان به اندازه‌ی زیبایی گل باشد، و جز نامرادی بلبل، چیزی ندیده‌ام.
چندانکه سوختیم نگاهی نکرد و رفت
ترکی بدین غرور و تجمل ندیده ام
هوش مصنوعی: هرچقدر که در آتش عشق سوختیم، او حتی نگاهی به ما نکرد و رفت. من هرگز چنین خودخواهی و تجمل‌گرایی را ندیده‌ام.
بسیار کرده ام بسوی نازکان نگاه
زینسان میان و حلقه ی کاکل ندیده ام
هوش مصنوعی: من به سمت زیبایان نگاه‌های زیادی کرده‌ام، اما هرگز چنین زیبایی و حلقه‌های موی آن‌ها را ندیده‌ام.
بردی دلم ز دست و نگفتی ترا چه شد
هرگز چنین فریب و تغافل ندیده ام
هوش مصنوعی: دل مرا از دستم بردی و هرگز نگفتی که چه بر سرت آمده است. باور نکرده بودم که کسی تا این حد فریبنده و غافل باشد.
تا چند بگسلی و نپیوندی، این چه خوست
یک عادت ترا بتسلسل ندیده ام
هوش مصنوعی: چرا مدام جدا می‌شوی و به پیوند نمی‌پیوندی؟ این چه نوع عادت است که همچنان ادامه دارد و من هرگز از آن ندیده‌ام؟
از حد مبر بهانه که این یکزمان وصل
بی وعده ی دروغ و تعلل ندیده ام
هوش مصنوعی: بهانه‌جویی نکن، زیرا هرگز چنین لحظه‌ای از وصالی را که بدون وعده و بدون تأخیر رخ دهد، تجربه نکرده‌ام.
گستاخ چون کنم دل خود کام را بتو
در دل چو از تو صبر و تحمل ندیده ام
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم با بی‌ادبی دلخواه خود را به تو نزدیک کنم، وقتی که در دل خود هیچ صبر و تحملی از تو ندیده‌ام؟
فکر دگر نماند فغانی بباز جان
عاشق بدین خیال و تأمل ندیده ام
هوش مصنوعی: دیگر فکری برای من نمانده است. جان عاشق فقط به این خیال و تأمل مشغول است و من چنین چیزی را هرگز ندیده‌ام.