گنجور

شمارهٔ ۴۰۵

رفتم ز کوی تو، چو مقامی نداشتم
دل برگرفتم از تو، چو کامی نداشتم
یکباره از وفای تو برداشتم امید
چون از تو التفات تمامی نداشتم
بر دل کدام روز که از همدمان تو
دردی ز ناخوشی پیامی نداشتم
روزی بکوی تو نگذشتم که در کمین
آه کسی ز گوشه ی بامی نداشتم
فریاد ازان زمان که رسیدی تو سرگران
وز بیخودی مجال سلامی نداشتم
عمرم گذشت در غم و آخر بکام دل
در گوشه یی بپیش تو جامی نداشتم
روزی نشد که همچو فغانی ز جور بخت
فریاد صبح و گریه ی شامی نداشتم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رفتم ز کوی تو، چو مقامی نداشتم
دل برگرفتم از تو، چو کامی نداشتم
هوش مصنوعی: وقتی که از محله‌ات خارج شدم، چون جایی برای ماندن نداشتم، دل را از تو بر کَندم، چون چیزی برای به دست آوردن نداشتم.
یکباره از وفای تو برداشتم امید
چون از تو التفات تمامی نداشتم
هوش مصنوعی: در یک لحظه از اعتماد و امیدم به وفایت دست برداشتم، زیرا هیچ توجهی از سمت تو دریافت نکردم.
بر دل کدام روز که از همدمان تو
دردی ز ناخوشی پیامی نداشتم
هوش مصنوعی: در کدام روز بوده که من از دوستانت یا همدمان تو، خبری از درد و رنجی نداشته‌ام؟
روزی بکوی تو نگذشتم که در کمین
آه کسی ز گوشه ی بامی نداشتم
هوش مصنوعی: روزی به کوی تو گذر نکردم، در حالی که از گوشه‌ای، آه کسی را نمی‌شنیدم.
فریاد ازان زمان که رسیدی تو سرگران
وز بیخودی مجال سلامی نداشتم
هوش مصنوعی: زمانی که تو به سرم رسیدی، به قدری مست و غرق در خودم بودم که حتی نتوانستم سلامی به تو بگویم.
عمرم گذشت در غم و آخر بکام دل
در گوشه یی بپیش تو جامی نداشتم
هوش مصنوعی: زندگیم در سختی و اندوه گذشت و در نهایت، وقتی به تو نزدیک شدم، حتی یک جام برای دلخوشی نداشتم.
روزی نشد که همچو فغانی ز جور بخت
فریاد صبح و گریه ی شامی نداشتم
هوش مصنوعی: هرگز روزی نبوده که به خاطر شُکایت از بدشانسی، صدای ناله و گریه‌ام به گوش نرسد.