شمارهٔ ۳۸۹
دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم
چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم
از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا
چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم
دیوانه گشت و باز نیامد بدست من
تا شد دل رمیده ی من آشنای چشم
همچون سواد دیده مرا در فراق تو
خاک سیه نشسته بماتمسرای چشم
تا چشم باز کرد فغانی بروی تو
بیچاره کرد جان و دل خود فدای چشم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم
چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم
هوش مصنوعی: دل به شدت رنجیده و غمگین شده و چشمانم پر از اشک میباشد. این اشکها باعث درد و مصیبت دل شده و دل نیز باعث پریشانی و ناراحتی چشمانم شده است.
از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا
چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم
هوش مصنوعی: از چشمان خود به تو عشق ورزیدم، حالا بیا و چشمانم را از سرم بیرون کن و خودت جای آنها بنشین.
دیوانه گشت و باز نیامد بدست من
تا شد دل رمیده ی من آشنای چشم
هوش مصنوعی: دیوانه شدم و او دیگر به دستم نرسید، تا اینکه دل نگران من آشنا شد با نگاهش.
همچون سواد دیده مرا در فراق تو
خاک سیه نشسته بماتمسرای چشم
هوش مصنوعی: چشمم در غم دوری تو همچون زمین سیاه و تیرهای است که به خاطر سواد و تاریکیاش از شادی خالی است.
تا چشم باز کرد فغانی بروی تو
بیچاره کرد جان و دل خود فدای چشم
هوش مصنوعی: به محض اینکه به دنیا آمد، به خاطر زیبایی تو نالهای سر داد و جان و دلش را فدای چشمانت کرد.