شمارهٔ ۳۶۱
امشب از آهم مشو گرم و مسوزانم چو شمع
ساعتی بنشین که در بزم تو مهمانم چو شمع
چون کنم دل جمع در بزمت که هر ساعت رقیب
می دهد افسون و می سازد پریشانم چو شمع
وه چه حالست اینکه بر دارندم آخر از میان
چون ببزمت جای خود را گرم گردانم چو شمع
یا رب از آهست ریزان بر دل گرمم شرار
یا گرفته آتشی در رشته ی جانم چو شمع
سوزد از اندوه چون پروانه مرغ نامه بر
پیش او گر دانه ی اشکی بیفشانم چو شمع
سوی محرابم مخوان ای پاک دین بهر خدای
زانکه در بزم شراب، آلوده دامانم چو شمع
صد پی از هستی پذیرد ای فغانی طینتم
باز بگدازد سموم دشت هجرانم چو شمع
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امشب از آهم مشو گرم و مسوزانم چو شمع
ساعتی بنشین که در بزم تو مهمانم چو شمع
هوش مصنوعی: امشب با آههایم تو را به ناراحتی وادار نکنم و نمیخواهم بسوزانمت، فقط ساعتی برایت مهمان هستم مثل شمع.
چون کنم دل جمع در بزمت که هر ساعت رقیب
می دهد افسون و می سازد پریشانم چو شمع
هوش مصنوعی: چطور میتوانم دل خود را در جمع تو آرام کنم، در حالی که هر لحظه رقیب به من فریب میدهد و مرا مانند شمع آشفته و درهم میکند؟
وه چه حالست اینکه بر دارندم آخر از میان
چون ببزمت جای خود را گرم گردانم چو شمع
هوش مصنوعی: چه حال خوبی خواهد بود زمانی که از میان بروم و جای خود را برای تو گرم کنم مانند شمعی که نورش را پخش میکند.
یا رب از آهست ریزان بر دل گرمم شرار
یا گرفته آتشی در رشته ی جانم چو شمع
هوش مصنوعی: ای پروردگار، از اشکهای آرامم، شعلهای بر دل گرمم در حال سوزش است، همانند آتشی که در جانم به روشنی شمع روشن میسوزد.
سوزد از اندوه چون پروانه مرغ نامه بر
پیش او گر دانه ی اشکی بیفشانم چو شمع
هوش مصنوعی: از اندوه و درد، همچون پروانهای که به شمع نزدیک میشود، میسوزم. اگر اشکی از چشمانم بریزد، همانند شعلهای که در مقابل شمع نقش میبندد.
سوی محرابم مخوان ای پاک دین بهر خدای
زانکه در بزم شراب، آلوده دامانم چو شمع
هوش مصنوعی: ای پاک دین، مرا به عبادتگاه نخوان، زیرا برای خداوند به خاطر اینکه در مجالس شراب، دامنم آلوده است، مانند شمع در این حال نمیتوانم به عبادت بایستم.
صد پی از هستی پذیرد ای فغانی طینتم
باز بگدازد سموم دشت هجرانم چو شمع
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها از وجودم دریافت میکند، ای فغانسرای من! وجودم مانند شمعی است که در دشت درد و جدایی، تحت تأثیر آتشهای سوزان، ذوب خواهد شد.