شمارهٔ ۳۲۹
دارم از غنچه ی لعل تو خطایی که مپرس
لطف و قهری که مگو، ناز و عتابی که مپرس
هر زمان سوخته ی داغ بهشتی صفتیست
دارم از دست دل خویش عذابی که مپرس
بیخود از پرتو خورشید رخش افتادم
بر رخم زد مژه ی گرم گلابی که مپرس
آب و آتش نشود جمع ولی دیده ی من
دارد از آتش رخسار تو آبی که مپرس
شمع می گفت شب از گرمی رویت سخنی
زار می سوخت دل خسته ز تابی که مپرس
با خیال لب میگون تو از اشک نیاز
داشتم در قدح دیده شرابی که مپرس
هر سؤالی که دل از لعل تو می کرد نهان
غمزه ی شوخ تو می داد جوابی که مپرس
نرسد هیچگه آن سرو بسر منزل ما
ور رسد می کند از ناز شتابی که مپرس
نقل می کرد فغانی ز دهانت سخنی
غنچه بر طرف چمن داشت حجابی که مپرس
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دارم از غنچه ی لعل تو خطایی که مپرس
لطف و قهری که مگو، ناز و عتابی که مپرس
هوش مصنوعی: دارم از زیبایی تو حرفی که نمیتوانی بپرسی، از لطف و غضب تو که نباید بگویی، و از ناز و خشم تو که نمیتوانی بخواهی.
هر زمان سوخته ی داغ بهشتی صفتیست
دارم از دست دل خویش عذابی که مپرس
هوش مصنوعی: در هر لحظه، به خاطر عشق و شور و شوقی که دارم، درد و رنجی را متحمل میشوم که تو حتی از پرسش آن خودداری کن.
بیخود از پرتو خورشید رخش افتادم
بر رخم زد مژه ی گرم گلابی که مپرس
هوش مصنوعی: به خاطر تابش نور خوشید، در حس و حال خاصی قرار گرفتم و غمی عمیق به سراغم آمد. آنقدر که انگار یک گل گلابی با ناز و غم در چشمانم نگاهی انداخت که هیچ توضیحی برای آن نمیتوان داد.
آب و آتش نشود جمع ولی دیده ی من
دارد از آتش رخسار تو آبی که مپرس
هوش مصنوعی: آب و آتش هرگز نمیتوانند در کنار هم جمع شوند، اما چشمان من از زیبایی و جذابیت تو که مانند آتش است، رنگ آبی به خود گرفتهاند؛ این موضوع را نپرس!
شمع می گفت شب از گرمی رویت سخنی
زار می سوخت دل خسته ز تابی که مپرس
هوش مصنوعی: شمع با صدای نازک و غمگینش میگفت که شب به خاطر گرمای چهرهات به شدت میسوزد، و دلم ز قمری که دارد قلبم را میفشارد، در حال سوختن است، اما نپرس که چه حالتی دارم.
با خیال لب میگون تو از اشک نیاز
داشتم در قدح دیده شرابی که مپرس
هوش مصنوعی: من به یاد لبهای زیبا و دلنشین تو اشکی را در چشمانم داشتم، اما در جام چشمانم شرابی وجود دارد که نمیخواهم دربارهاش صحبت کنم.
هر سؤالی که دل از لعل تو می کرد نهان
غمزه ی شوخ تو می داد جوابی که مپرس
هوش مصنوعی: هر سوالی که دل درباره زیبایی تو در ذهن داشت، لبخند شیطنتآمیز تو به آن پاسخ میداد، طوری که حتی نیازی به پرسش نبود.
نرسد هیچگه آن سرو بسر منزل ما
ور رسد می کند از ناز شتابی که مپرس
هوش مصنوعی: هیچگاه آن سرو زیبا به خانه ما نمیرسد، و اگر هم بیاید، به خاطر ناز و اداهایش، به سرعت از ما دور میشود و این موضوع را نباید از او بپرسید.
نقل می کرد فغانی ز دهانت سخنی
غنچه بر طرف چمن داشت حجابی که مپرس
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که کسی دربارهی سخنی دلنشین و زیبا که از دهان تو بیرون آمده، تعریف میکند. همچنین با اشاره به غنچهای که در کنار چمن قرار دارد، به زیبایی و لطافتی پرداخته میشود که در آن وجود دارد. البته این غنچه به شکلی مخفی و با حجابی پوشیده شده است که نباید از آن پرسیده شود.