شمارهٔ ۱۹۷
چه شد که از همه جا بوی درد می آید
زهر که می شنوم آه سرد می آید
ز گریه کور شدم وه که دل نشد بیدار
ازین گلاب که بر روی زرد می آید
قرار نیست درین چشم هرزه گرد هنوز
ز رهگذار تو چندانکه گرد می آید
ز عشق خون جگر نوش و شکر کن که بشر
به عالم از پی این خواب و خورد می آید
یکی درست نسازد زمانه ی نامرد
ز صد شکست که در کار مرد می آید
مخور فریب که پس مانده هزار خمست
میی کزین قدح لاجورد می آید
ضرورتست فغانی وصال همنفسی
ز صد هزار یکی چون تو فرد می آید
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چه شد که از همه جا بوی درد می آید
زهر که می شنوم آه سرد می آید
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس عمیق درد و اندوه است. شاعر از شنیدن خبری بد یا تجربه ای تلخ سخن میگوید که همه جا را پر از حس ناخوشایند کرده و به او اجازه نمیدهد احساس آرامش کند. هر جا که نگاه میکند، نشانههای غم و اندوه را میبیند و هر بار که درد را درک میکند، حس سردی و ناتوانی به او دست میدهد.
ز گریه کور شدم وه که دل نشد بیدار
ازین گلاب که بر روی زرد می آید
هوش مصنوعی: از شدت گریه چشمانم را از دست دادهام و افسوس که قلبم از این گلابی که بر روی صورت زردم میریزد، بیدار نمیشود.
قرار نیست درین چشم هرزه گرد هنوز
ز رهگذار تو چندانکه گرد می آید
هوش مصنوعی: در این دنیا قرار نیست که در چشمان آنانی که اجازه نمیدهند دست یابد، هنوز هم به طرز دمدمی برگردند.
ز عشق خون جگر نوش و شکر کن که بشر
به عالم از پی این خواب و خورد می آید
هوش مصنوعی: از عشق، دلی پر درد را تحمل کن و شکرگذار باش، زیرا انسان برای رسیدن به این خواب و لذتهای دنیا به این جا آمده است.
یکی درست نسازد زمانه ی نامرد
ز صد شکست که در کار مرد می آید
هوش مصنوعی: زمانهای که نادرست و ناپسند باشد، با یکبار شکست، درست نمیشود؛ بلکه در شرایط سخت و دشوار است که مردانگی واقعی نشان داده میشود.
مخور فریب که پس مانده هزار خمست
میی کزین قدح لاجورد می آید
هوش مصنوعی: فریب نخور که این شراب که باقیماندهی هزاران لیوان است، از این جام لاجوردی به دست میآید.
ضرورتست فغانی وصال همنفسی
ز صد هزار یکی چون تو فرد می آید
هوش مصنوعی: نیاز است که من فریاد بزنم و از وصال همنفسی مانند تو که از میان صد هزار نفر فقط یکی میآید، سخن بگویم.

بابافغانی