گنجور

شمارهٔ ۱۶۴

خواهم که بوسم آن لب و روهم نمیدهد
من این طلب ندارم و او هم نمی دهد
در دست روزگار گل آرزوی من
ز آنگونه شد فسرده که بو هم نمی دهد
من آرزوی آب به دل سرد کرده ام
بختم مجال بر لب جو هم نمی دهد
بیمست کز خمار دهم جان و میفروش
یک ساغرم ز لای سبو هم نمی دهد
بیگانه وارم از حرم وصل راند یار
جایم به پهلوی سگ کو هم نمی دهد
من صد سلام کردم و او یکجواب تلخ
بعد از هزار تندی خو هم نمی دهد
از بسکه جور دید فغانی ز دست دل
راه نظر بروی نکو هم نمی دهد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خواهم که بوسم آن لب و روهم نمیدهد
من این طلب ندارم و او هم نمی دهد
هوش مصنوعی: می‌خواهم آن لب را ببوسم، اما او به من اجازه نمی‌دهد. این خواسته را ندارم، اما او همچنان مخالفت می‌کند.
در دست روزگار گل آرزوی من
ز آنگونه شد فسرده که بو هم نمی دهد
هوش مصنوعی: زندگی به گونه‌ای پیش رفته که آرزوهایم به حالت پژمرده درآمده‌اند و حتی دیگر بویی از آنها به مشام نمی‌رسد.
من آرزوی آب به دل سرد کرده ام
بختم مجال بر لب جو هم نمی دهد
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که آب بنوشم، ولی تقدیر اجازه نمی‌دهد حتی به نزدیک رودخانه بروم.
بیمست کز خمار دهم جان و میفروش
یک ساغرم ز لای سبو هم نمی دهد
هوش مصنوعی: نگرانم که از مستی جانم را بدهد، اما حتی یک ساغر هم از می‌فروش، از لای سبو به من نمی‌دهد.
بیگانه وارم از حرم وصل راند یار
جایم به پهلوی سگ کو هم نمی دهد
هوش مصنوعی: من از دنیای وصال و عشق به دور افتاده‌ام، انگار که بیگانه‌ام. معشوق من را از جایی که هستم دور کرده و جایی برایم نمانده که حتی کنار یک سگ هم باشم.
من صد سلام کردم و او یکجواب تلخ
بعد از هزار تندی خو هم نمی دهد
هوش مصنوعی: من هزار بار به او سلام کردم، اما او تنها یک پاسخ تلخ داد و حتی بعد از آن نیز به خود زحمت نداد که آرام شود.
از بسکه جور دید فغانی ز دست دل
راه نظر بروی نکو هم نمی دهد
هوش مصنوعی: به خاطر سختی‌ها و ظلم‌هایی که دیده، دیگر قادر به دیدن زیبایی‌های دل نیست و نمی‌تواند به آن‌ها توجه کند.