شمارهٔ ۱۵۱
من بنده ی حسنی که نشانش نتوان یافت
پنهان نتوان دید و عیانش نتوان یافت
گنجی که ازان کون و مکانست بفریاد
فریاد که در کون و مکانش نتوان یافت
افتاده چو دولت بکنار من درویش
آن نقد که در هیچ میانش نتوان یافت
عنقای خیالش که شکار نظر ماست
صیدیست که بی بند زبانش نتوان یافت
نزدیکتر از لب بدهانست درین باغ
آن سیب سخنگو که نشانش نتوان یافت
بلبل ز زر چهره ی گل در غلط افتاد
پنداشت که در برگ خزانش نتوان یافت
چون عاقبت درد کشان دید فغانی
دیریست که در دیر مغانش نتوان یافت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
من بنده ی حسنی که نشانش نتوان یافت
پنهان نتوان دید و عیانش نتوان یافت
هوش مصنوعی: من پیرو و بندگان حسن و زیبایی هستم که نمیتوان نشانهاش را پیدا کرد. نه میتوان آن را بهطور پنهانی دید و نه بهطور آشکار.
گنجی که ازان کون و مکانست بفریاد
فریاد که در کون و مکانش نتوان یافت
هوش مصنوعی: گنجی وجود دارد که متعلق به عالم ما نیست و باید فریاد زد که در این عالم و مکان نمیتوان آن را پیدا کرد.
افتاده چو دولت بکنار من درویش
آن نقد که در هیچ میانش نتوان یافت
هوش مصنوعی: به همین سادگی میتوان گفت: وقتی که ثروت و خوشبختی از من دور شده، در اینجا به فقیر و تهیدست، آن چیزی را دادهاند که در هیچ جایی نمیتوان آن را پیدا کرد.
عنقای خیالش که شکار نظر ماست
صیدیست که بی بند زبانش نتوان یافت
هوش مصنوعی: علاقه و خیال او مانند پرندهای است که در نظر ما جالب و جذاب است، اما به راحتی نمیتوان به آن دست یافت و به تعبیر گفتاری درآورد.
نزدیکتر از لب بدهانست درین باغ
آن سیب سخنگو که نشانش نتوان یافت
هوش مصنوعی: در این باغ، سیبی که صحبت میکند، به قدری نزدیک است که حتی نمیتوان نشانهاش را پیدا کرد.
بلبل ز زر چهره ی گل در غلط افتاد
پنداشت که در برگ خزانش نتوان یافت
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر زیبایی و درخشش گل به اشتباه فکر کرد که در برگهای خزان، زیبایی و شکوهی مثل گل یافت نمیشود.
چون عاقبت درد کشان دید فغانی
دیریست که در دیر مغانش نتوان یافت
هوش مصنوعی: دیر زمانی است که کسانی که درد و رنج کشیدهاند به فریاد و شیون پرداختهاند، اما نتوانستهاند در میخانههای مغان چنین حالتی را پیدا کنند.

بابافغانی