اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوبی همین کرشمه و ناز و خرام نیست
بسیار شیوه هست بتان را که نام نیست
هوش مصنوعی: خوبی و زیبایی تنها به ناز و کرشمه و راه رفتن نیست، بلکه روشهای زیادی برای زیبایی وجود دارد که نام آنها مشخص نیست.
کامی ندید از تو دل نامراد من
جایی که نامرادی عشقست کام نیست
هوش مصنوعی: دل ناکام من به جایی نرسید که در آن عشق ناامیدی است و چیزی برای دلخوشی وجود ندارد.
ماییم و آه نیمشب و نالهٔ سحر
اهل فراق را طلب صبح و شام نیست
هوش مصنوعی: ما در حال و هوای شب و صبح، همچنان در غم و اندوه خود هستیم. کسانی که از معشوق جدا افتادهاند، نه صبح را میخواهند و نه شب را.
گاهی صبا به بوی تو جان بخشدم ولی
افسوس کاین نسیم عنایت مدام نیست
هوش مصنوعی: گاهی نسیم لطیف و خوشبو تو را احساس میکنم و این احساس به من زندگی میدهد، اما افسوس که این نسیم همیشه و به طور مداوم در دسترس نیست.
هر جا که هست جای تو در چشم روشنست
بنشین که آفتاب بدین احترام نیست
هوش مصنوعی: هر جا که تو هستی، در دل همه روشن است. بنشین و قدم بگذار، زیرا آفتاب این جایگاه را میشناسد و به آن احترام میگذارد.
ناصح مگوی پند که گفتار تلخ تو
چون گفتگوی ساقیِ شیرینکلام نیست
هوش مصنوعی: ناصح، نصیحت و پند نده، زیرا صحبت تلخ و دشوار تو به اندازهی گفتار شیرین و دلنشین ساقی جذاب نیست.
مستان اگر کنند فغانی به توبه میل
پیری به اعتقاد به از پیر جام نیست
هوش مصنوعی: اگر شوریدگان نالهای سر دهند، بهتر است که به توبه و دینداری روی بیاورند تا اینکه فقط به پیری و نوشیدن از پیاله اتکا کنند.
حاشیه ها
1402/10/19 01:01
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
چقدر بابافغانی غریب است
هیچکس هیچ کامنتی نذاشته
در همین وزن و قافیه از کتاب ”هلهله “
بخت خفته
ما را به بوستان محبت گذار نیست گویی که بخت خفته دگر یارِغار نیست
مهری که شعله ای فکند بر حریم دل یا همدلی که خوش بنشیند کنار نیست
با هر که عهد صحبت و یاری در افکنیم چون بگذرد زعیش دگر غمگسار نیست
آن بت که در سراچه ی دل عشوه می کند افسوس ، از هوای دلش در قرار نیست
ای روزگار بی کسی ای سر زمین غم اشک پیاله ی تو دوای خُمار نیست
آهوی خوش کرشمه چو با ناز می رود دامی نگستریم که حال شکار نیست
میدان و گوی وشیهه ی اسبان خوش لگام شوق رکاب در سر چابک سوار نیست
رقص بتانِ لاله عذار و چمانِ سرو شوری به پا کنند به باغ و ، بهار نیست
در دام حسرتیم مدام از نبود عشق حسرت چه سود چونکه دَمی ماندگارنیست
بر خیز تا ندای قیامت بر افکنی این نیز بگذرد که غَمی پایدار نیست
دستی فشان وهلهله ای کن” نیا “که چرخ با ما به روز حادثه ها در قمار نیست