گنجور

شمارهٔ ۱۴۹

مست تو بجز ناله ی جانسوز ندانست
نشناخت گل تازه و نوروز ندانست
مجنون تو هم بر سر خاکستر گلخن
جان داد و بهار چمن افروز ندانست
فردا چکند با جگر سوخته عاشق
چون فایده ی صحبت امروز ندانست
از رنگ قبا سوخت دل از دور چو دیدت
نقش کمر و تاج طلا دوز ندانست
سوز دل عشاق چراغ دل و جانست
بی نور، درونی که چنین سوز ندانست
دل جوهر دانش بمی و روی نکو داد
قدر خرد مصلحت آموز ندانست
ناقص شد ازین طارم فیروزه فغانی
مسکین اثر طالع فیروز ندانست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مست تو بجز ناله ی جانسوز ندانست
نشناخت گل تازه و نوروز ندانست
هوش مصنوعی: مستی تو تنها ناله‌ای دردناک را درک کرد و چیزی از گل تازه و آغاز بهار نفهمید.
مجنون تو هم بر سر خاکستر گلخن
جان داد و بهار چمن افروز ندانست
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق تو در کنار خاکستر آتش‌گاه جان داد و نتوانست بهار سرسبز چمن را درک کند.
فردا چکند با جگر سوخته عاشق
چون فایده ی صحبت امروز ندانست
هوش مصنوعی: فردا چه حال و روزی خواهد داشت کسی که با دل سوخته عشق می‌ورزد، وقتی که امروز هیچ فایده‌ای از صحبت کردن نفهمید؟
از رنگ قبا سوخت دل از دور چو دیدت
نقش کمر و تاج طلا دوز ندانست
هوش مصنوعی: با دیدن نقش کمر و تاج طلایی تو، دلم از عشق به تو آتش گرفت و سوخت. مانند دوختی که نمی‌داند چه باید کند.
سوز دل عشاق چراغ دل و جانست
بی نور، درونی که چنین سوز ندانست
هوش مصنوعی: عشق و دلتنگی عاشقان مانند چراغی است که به دل و جان روشنایی می‌بخشد. اما اگر درون کسی نتواند این احساس سوزناک را درک کند، در واقع نور و روشنی واقعی را درک نکرده است.
دل جوهر دانش بمی و روی نکو داد
قدر خرد مصلحت آموز ندانست
هوش مصنوعی: دل به عمق علم و دانش شایستگی می‌دهد و وقتی چهره‌ای زیبا باشد، ارزش خرد را نمی‌تواند درک کند. مصلحت و فایده‌های خرد را نمی‌فهمد.
ناقص شد ازین طارم فیروزه فغانی
مسکین اثر طالع فیروز ندانست
هوش مصنوعی: از آنجایی که سرنوشت خوبی برای فغانی مسکین رقم نخورده، زیبایی‌های زندگی‌اش ناقص و ناتمام مانده است.