شمارهٔ ۱۴۴
دل بیتو چنان سوخت که داغش نتوان یافت
در بزم تو دیگر بچراغش نتوان یافت
هر چند که گم گشته ی ما هست پری خوی
اما نه چنان هم که سراغش نتوان یافت
مجنون در مکتب خوبانست دل من
در خانقه و کنج فراغش نتوان یافت
دل شیفته ی شاهسواریست که هرگز
لهوش نتوان دیدن و لاغش نتوان یافت
محروم بماندیم درین بزم که ساقی
ترکیست که بویی ز ایاغش نتوان یافت
مرغی که سراسیمه ی دامست فغانی
در گرد گل و گوشه ی باغش نتوان یافت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل بیتو چنان سوخت که داغش نتوان یافت
در بزم تو دیگر بچراغش نتوان یافت
هوش مصنوعی: دل من در محبت تو چنان آتش گرفته که هیچ نشانهای از آن درد نمیتوان پیدا کرد. در میهمانی تو دیگر هیچ نشانهای از آن شعله نمیتوان یافت.
هر چند که گم گشته ی ما هست پری خوی
اما نه چنان هم که سراغش نتوان یافت
هوش مصنوعی: هرچند آن پری که دلمان را برده، گم شده، اما نه به اندازهای که نتوانیم او را پیدا کنیم.
مجنون در مکتب خوبانست دل من
در خانقه و کنج فراغش نتوان یافت
هوش مصنوعی: مجنون در محیط عاشقانه و جمع دوستداران است، اما دل من در دنیای زهد و گوشهنشینی جا دارد که نمیتوان آن را یافت.
دل شیفته ی شاهسواریست که هرگز
لهوش نتوان دیدن و لاغش نتوان یافت
هوش مصنوعی: دل عاشق یک پادشاه است که هرگز نمیتوان او را دید و نخواهی توانست او را پیدا کنی.
محروم بماندیم درین بزم که ساقی
ترکیست که بویی ز ایاغش نتوان یافت
هوش مصنوعی: ما در این مهمانی بیخبر و محروم ماندیم، چرا که ساقیاش ممتازی است و نمیتوان بویی از شرابش پیدا کرد.
مرغی که سراسیمه ی دامست فغانی
در گرد گل و گوشه ی باغش نتوان یافت
هوش مصنوعی: پرندهای که دچار اضطراب و نگرانی است، نمیتواند در فضای باغ و میان گلها آرامش بیابد و صدای خوشی سر دهد.

بابافغانی