شمارهٔ ۱۴۰
دست اجلم بر دل ماتمزده ره بست
عود دلم از دود جگر تار سیه بست
منشور سرافرازی و گردنکشی او
تعویذ دل ماست که بر طرف کله بست
آه از دل آن مست که چون رخش بدر تاخت
اول گذر بادیه بر میر سپه بست
یوسف به بیابان عدم چون علم افراخت
خورشید سراپرده اش از پرده ی مه بست
دست از همه او برد که در معرکه ی عشق
از روی ارادت کمر خدمت شه بست
در بدرقه ی نور بصر دیده ی یعقوب
صد قافله ی نیل روان بر سر چه بست
هر طرح که در پرده ی دل حسن تو انداخت
صد صورت دلکش همه بر وجه شبه بست
هر دل که ز دار ستم حسن وفا جست
سودای خطا کرد و تمنای تبه بست
قطع نظر از شهر بتان کرد فغانی
بیرون شد و از دیر مغان بار گنه بست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دست اجلم بر دل ماتمزده ره بست
عود دلم از دود جگر تار سیه بست
هوش مصنوعی: دست تقدیر من بر دل زخمدیدهام چیره شده، عشق و شوری که در دلم وجود دارد، مانند دودی تاریک از جگر سوختهام به اطراف میپیچد.
منشور سرافرازی و گردنکشی او
تعویذ دل ماست که بر طرف کله بست
هوش مصنوعی: سربلندی و بلند همتی او مانند دعای محفوظی است که دل ما را از اندوه و نگرانی دور میکند و به ما آرامش میبخشد.
آه از دل آن مست که چون رخش بدر تاخت
اول گذر بادیه بر میر سپه بست
هوش مصنوعی: او از دل آن عاشق گله میکند که وقتی چهرهاش مانند ماه درخشید، نخستین بار در سفر، دل فرماندهی لشکر را ربود.
یوسف به بیابان عدم چون علم افراخت
خورشید سراپرده اش از پرده ی مه بست
هوش مصنوعی: یوسف در بیابان گم شد و علم خود را بر افراشت. خورشید، چادر او را از پرده مه پوشانید.
دست از همه او برد که در معرکه ی عشق
از روی ارادت کمر خدمت شه بست
هوش مصنوعی: کسی که در عشق از روی ارادت و محبت به معشوق خود خدمت میکند، از همه کارها و تعلقات دیگر دستانش را میکشد و فقط به آن عشق و خدمت به معشوق فکر میکند.
در بدرقه ی نور بصر دیده ی یعقوب
صد قافله ی نیل روان بر سر چه بست
هوش مصنوعی: یعقوب در زمانی که نور دیدگانش را از دست داد، در انتظار بازگشت یوسفش بود. در این حال، داشتن صد قافله از نیل در ذهنش نشان دهنده ی عمق خواسته و انتظار اوست. او به شدت مشتاق و امیدوار به دیدار یوسف است، مانند قافلههایی که در مسیر آمدن به سوی او در حال حرکت هستند.
هر طرح که در پرده ی دل حسن تو انداخت
صد صورت دلکش همه بر وجه شبه بست
هوش مصنوعی: هر نقشی که در دل من از زیبایی تو شکل گرفت، صدها تصویر زیبا به صورت شبیه تو درآمد.
هر دل که ز دار ستم حسن وفا جست
سودای خطا کرد و تمنای تبه بست
هوش مصنوعی: هر دلی که از عذاب و ظلم عشق وفای واقعی را جستجو کرد، به وسوسههای اشتباه و آرزوهای باطل دچار شد.
قطع نظر از شهر بتان کرد فغانی
بیرون شد و از دیر مغان بار گنه بست
هوش مصنوعی: فغان از دلش برآمد و از شهر معشوقان دور شد و همچنین از میخانه به خاطر گناهی که بر دوش میکشید، خالی شد.

بابافغانی