شمارهٔ ۱۳۵
دوش آه من سر راهش برسم داد بست
باز کرد آن حلقه ی زلف و در بیداد بست
خواستم از کاو کاو غمزه اش فریاد کرد
همچو طوطی شکرم داد وره فریاد بست
باد می آرد ز زلفش هر نفس بوی وفا
نیک می آرد ولی نتوان گره بر باد بست
عشق سرها در رهم افگند تا دل برکنم
چون خورم آبی که این سرچشمه از بنیاد بست
این همان کوه بلا خیزست کاواز سگش
پرده ی مجنون درید و گردن فرهاد بست
بگذرم چون باد در گلزار تا سویش روم
گرچه راهم با هزاران خنجر پولاد بست
یادم از خفتان روز جنگ آن شهزاده داد
چون صبا بند قبای سوسن آزاد بست
در دل تنگم چو جوهر در نهاد آینه
نقش روی او هزاران صورت نوشاد بست
زین سرابستان فغانی چون گل وصلی نیافت
رفت و سنگ ناامیدی بر دل ناشاد بست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوش آه من سر راهش برسم داد بست
باز کرد آن حلقه ی زلف و در بیداد بست
هوش مصنوعی: عطری که از شب گذشته متصاعد شده، مرا به شدت به یاد او میاندازد و در حالی که او زنجیرهای خود را گسسته و آزادی را تجربه میکند، دل من در عشق و اندوه غرق است.
خواستم از کاو کاو غمزه اش فریاد کرد
همچو طوطی شکرم داد وره فریاد بست
هوش مصنوعی: خواستم از زیبایی و دلربایی او فریاد بزنم، اما مثل طوطی فقط از او محبت و نعمت را دریافت کردم و نتوانستم فریادی بزنم.
باد می آرد ز زلفش هر نفس بوی وفا
نیک می آرد ولی نتوان گره بر باد بست
هوش مصنوعی: باد با هر نفس از زلفش بوی وفا را به همراه میآورد، اما نمیتوان گرهای بر باد زد.
عشق سرها در رهم افگند تا دل برکنم
چون خورم آبی که این سرچشمه از بنیاد بست
هوش مصنوعی: عشق باعث میشود که سرها را بر زمین بیندازم تا بتوانم دلم را آرام کنم، مانند اینکه وقتی آبی چشمهای که از ابتدا بسته شده را مینوشم.
این همان کوه بلا خیزست کاواز سگش
پرده ی مجنون درید و گردن فرهاد بست
هوش مصنوعی: این کوه، همان جایی است که در داستانها به خاطر بدبختیها و چالشها شناخته شده است. جایی که سگ مجنون پرده را پاره کرد و باعث گرفتاری فرهاد شد.
بگذرم چون باد در گلزار تا سویش روم
گرچه راهم با هزاران خنجر پولاد بست
هوش مصنوعی: میگذرم مانند باد از میان گلها تا به سوی او بروم، هرچند راه من با هزاران خنجر آهنی مسدود شده است.
یادم از خفتان روز جنگ آن شهزاده داد
چون صبا بند قبای سوسن آزاد بست
هوش مصنوعی: یاد آن روزی میافتادم که آن شاهزاده در میدان نبرد به خواب رفته بود و مانند نسیمی که گلهای زیبا را در هم میپیچد، نگران از جمال و زیبایی او بودم.
در دل تنگم چو جوهر در نهاد آینه
نقش روی او هزاران صورت نوشاد بست
هوش مصنوعی: در دل کوچک و تنگ من، مانند یک جوهر در درون آینه، نقش چهره او به صورتهای مختلف و بینهایت نقش بسته است.
زین سرابستان فغانی چون گل وصلی نیافت
رفت و سنگ ناامیدی بر دل ناشاد بست
هوش مصنوعی: در این دنیای توهم و آرزو، چون نتوانسته به وصالی دست یابد، از شدت اندوه و ناامیدی، سنگی بر دل غمگین خود گذاشت.

بابافغانی