شمارهٔ ۱۲۵
عاشقان را دم گرم و نفس سرد بس است
گرمی و گل نبود اشک و رخ زرد بس است
آسمان گو به رهم شعلهٔ خورشید مدار
که مرا همرهی آن مه شبگرد بس است
مطلب جام جم و آینهٔ اسکندر
گر ز مردان رهی یک نظر مرد بس است
نیمجانی به در آوردهام از دیر مغان
اینقدر زین سفر دور رهآورد بس است
مرشد راه فنا تجربهٔ زندهدلانست
خضر این راه دل حادثهپرورد بس است
شهره گشتیم به تردامنی و تیرهدلی
چند ریزید بر آیینهٔ ما گرد؟ بس است
از پریشانی شمعست گرانجانی جمع
لب فرو بند فغانی نفس سرد بس است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عاشقان را دم گرم و نفس سرد بس است
گرمی و گل نبود اشک و رخ زرد بس است
هوش مصنوعی: عاشقان تنها با یک نفس گرم و دلگرمکننده هم میتوانند به زندگی ادامه دهند. اگر عشق و زیبایی نباشد، اشک و چهرهی زرد هم دیگر اهمیتی نخواهند داشت.
آسمان گو به رهم شعلهٔ خورشید مدار
که مرا همرهی آن مه شبگرد بس است
هوش مصنوعی: ای آسمان، از جستجو و تابش خورشید خودداری کن، زیرا من به همراهی آن ماه شبگرد نیاز دارم.
مطلب جام جم و آینهٔ اسکندر
گر ز مردان رهی یک نظر مرد بس است
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به دنبال حقیقت و علم باشیم، همانند شیشهای شفاف و روشن، باید به دقت و درستی عمل کنیم. چون در دنیای پر از ادعا، تنها افراد با بصیرت و آگاهی میتوانند به درک واقعیات نائل آیند.
نیمجانی به در آوردهام از دیر مغان
اینقدر زین سفر دور رهآورد بس است
هوش مصنوعی: من از میخانه با اندکی جان و رمق بازگشتهام و از این سفر طولانی، همین قدر توشه برگزیدهام.
مرشد راه فنا تجربهٔ زندهدلانست
خضر این راه دل حادثهپرورد بس است
هوش مصنوعی: راهنمایی که به کشف حقیقت و نابودی خودی میپردازد، تجربه کسانی را دارد که دلهایشان زنده و بیدار است. خضر، که نماد رهنمایی و دانش در این مسیر است، با وقایع و حوادث دل، آشناست.
شهره گشتیم به تردامنی و تیرهدلی
چند ریزید بر آیینهٔ ما گرد؟ بس است
هوش مصنوعی: ما به شهرت رسیدیم و دردسرهایی که از دل تیرهای داریم، باعث شده که خاک و غبار بر آینهٔ وجود ما بنشیند.
از پریشانی شمعست گرانجانی جمع
لب فرو بند فغانی نفس سرد بس است
هوش مصنوعی: شمع از بینظمی و پریشانی خود، سنگینی دارد. لبهایت را از گریه و فریاد ببند، زیرا نفس سردی که از آن بلند میشود، کافی است.

بابافغانی