گنجور

شمارهٔ ۱۰۰

دل ببیداد نهادیم عطای تو کجاست
ما خود از جور ننالیم وفای تو کجاست
ما به یک جلوه خرابیم و تو پروا نکنی
آخر ای نخل جوان نشو و نمای تو کجاست
می گذاری که کشد دامن پاک تو رقیب
آن همه سرکشی و جور و جفای تو کجاست
روزگاریست که دل بوی مرادی نشنید
نافه یی از گره بند قبای تو کجاست
شهر زامد شدنت گشت پریشان و هنوز
کس ندانست مه من که سرای تو کجاست
آه از آنروز که تنها ز چمن مست رسی
پرسی از سوخته ی خویش که جای تو کجاست
نیستی خضر فغانی مطلب آب حیات
شرم از همت خود دار فنای تو کجاست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل ببیداد نهادیم عطای تو کجاست
ما خود از جور ننالیم وفای تو کجاست
هوش مصنوعی: دل ما به عشق و فدای تو سپرده شده است، اما در مقابل، عطای تو کجاست؟ ما خود از ظلم و ستم شکایتی نداریم، ولی وفاداری و صداقت تو کجاست؟
ما به یک جلوه خرابیم و تو پروا نکنی
آخر ای نخل جوان نشو و نمای تو کجاست
هوش مصنوعی: ما در یک حالت نامناسب و خراب قرار داریم، اما تو اهمیت نمی‌دهی. در نهایت، ای نخل جوان، نشو و نمای تو کجاست؟
می گذاری که کشد دامن پاک تو رقیب
آن همه سرکشی و جور و جفای تو کجاست
هوش مصنوعی: تو اجازه می‌دهی که رقیب، دامن پاکت را بگیرد، در حالی که آن همه سرکشی و ظلم و سختگیری تو کجا رفته است؟
روزگاریست که دل بوی مرادی نشنید
نافه یی از گره بند قبای تو کجاست
هوش مصنوعی: در این زمان، دل هیچ نشانی از عشق و آرزو ندارد، بویی از محبت و خوبی نمی‌شنود. کجاست آن گره کوچکی که از لباس تو آزاد شود و راهم را نشان دهد؟
شهر زامد شدنت گشت پریشان و هنوز
کس ندانست مه من که سرای تو کجاست
هوش مصنوعی: شهر به خاطر آمدنت دچار آشفتگی شد و هنوز کسی نمی‌داند که خانه‌ات کجاست.
آه از آنروز که تنها ز چمن مست رسی
پرسی از سوخته ی خویش که جای تو کجاست
هوش مصنوعی: از آن روزی که تنها در میان چمن‌ها سرگردان بودم، از سوخته‌ی دل‌تنگ خود می‌پرسم که تو کجا هستی.
نیستی خضر فغانی مطلب آب حیات
شرم از همت خود دار فنای تو کجاست
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به کنایه از خضر، که نماد جاودانگی و دریای دانش است، سخن می‌گوید. او به این نکته اشاره می‌کند که اگرچه انسان‌ها به دنبال آب حیات و جاودانگی هستند، اما باید از تلاش و همت خود شرم داشته باشند. در واقع، شاعر به فانی بودن انسان و ناتوانی او در رسیدن به ابدیّت اشاره می‌کند.