گنجور

شمارهٔ ۱۱ - در منقبت امام همام علی بن موسی الرضا علیه السلام

چمن شکفت و جهان پر ز سوسن و سمنست
بصد هزار زبان روزگار در سخنست
ز خاک سوخته ی داغ آتشین رویان
دمید لاله و سوزش هنوز در کفنست
نه روز آنست که در خانه مست بتوان بود
برون خرام ز مجلس که نوبت چمنست
رسید نافه گشا باد صبحدم، گویا
روان به دامن صحرا روایح ختنست
خراش غنچه ی رعنا و خار خار نسیم
نشان دست زلیخا و چاک پیرهنست
ز وصف گوهر لعل تو در حریم چمن
دهان غنچه ی سیراب پر در عدنست
چو لاله بی گل روی تو جامه چاک زدن
بتر ز واقعه ی بیستون و کوهکنست
در آن چمن که شود قامت تو دست افشان
چه جای جلوه ی شمشاد و رقص نارونست
هوای کوی تو دارد صبا ز گشت چمن
چو آن غریب که میلش به جانب وطنست
ز جان گذشتم و دیدم جمال کعبه ی جان
درین ره آنکه ز هستی گذشت جان منست
تبارک الله ازین روضه ی بهشت آیین
که یک غبار درش آبروی نه چمنست
چه جای گلشن عالم که هفت باغ جنان
طفیل روضه ی سلطان دین ابوالحسنست
علی موسی کاظم امین گلشن وحی
که طوف بارگهش از فرایض سننست
ز یمن سایه ی عنقای قاف قدرت او
همای ناطقه ناظر به کشور بدنست
بگرد روضه ی او گر نعیم هشت بهشت
شود نثار یکایک بجای خویشتنست
فرو گرفت جهان را چراغ همت او
چو آفتاب که خنجر گزار و تیغ زنست
گلی که از چمن کبریای او سر زد
شکفته باد که چشم و چراغ انجمنست
چو پرچم علمش باد صبح جلوه دهد
چه جای دم زدن یاسمین و نسترنست
چراغ دولت او لاله ی ابد پیوند
نهال همت او شمع آسمان لگنست
فغان ز مکر تو ای ناصبی بگو آخر
که این چه دشمنی و لاف دوستی زدنست
ز جام ساقی کوثر کجا شود سیراب
ترا که کاسه ی سر بر هوای درد دنست
درین چمن که ز آسیب برگ ریز خزان
هوا مبدل و بلبل فگار و ممتحنست
فسانه ی زن جادو و سر پرده ی شیر
حکایتیست که ورد زبان مرد و زنست
کسی که دانه ی انگور دام حیلت ساخت
چو خوشه از گنه آن بگردنش رسنست
زهی چراغ دلت شمع هفت پرده ی دل
خیال نحل قدت زیب چهار باغ تنست
قبای سبز تو فارغ ز چاک دامن و جیب
نگین لعل تو ایمن ز دست اهرمنست
کند ولای تو رنگ موالیان چو عقیق
طلوع مهر تو همچون سهیل در یمنست
سپهر را سر رمح تو اختر شرفست
زمانه را دم تیغ تو مانع فتنست
به سجده ی تو رود سر که در بدن زنده ست
بمدح ذات تو گویا زبان که در دهنست
به آب دیده فغانی چو مدحت تو نوشت
سواد کاغذ شعرش بنفشه و سمنست
همیشه تا به مصاف سپاه غنچه و گل
نسیم پرده درو باد صبح صف شکنست
حسود جاه تو در پرده ی خجالت باد
چو عنکبوت که بر عیب خویش پرده تنست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چمن شکفت و جهان پر ز سوسن و سمنست
بصد هزار زبان روزگار در سخنست
هوش مصنوعی: چمن سبز شده و دنیا پر از گل‌های سوسن و سمن است، و در این میان، زندگی با هزاران زبان داستان خودش را روایت می‌کند.
ز خاک سوخته ی داغ آتشین رویان
دمید لاله و سوزش هنوز در کفنست
هوش مصنوعی: از خاک سوزان و داغی که به آتش افتاده است، لاله‌ای جوانه زده و هنوز هم آتش این داغ در کفن آن باقی مانده است.
نه روز آنست که در خانه مست بتوان بود
برون خرام ز مجلس که نوبت چمنست
هوش مصنوعی: امروز روزی نیست که در خانه‌ای سرخوش و مست بمانیم، چون زمان خوشی و شادابی به فضای بیرون دعوت می‌کند.
رسید نافه گشا باد صبحدم، گویا
روان به دامن صحرا روایح ختنست
هوش مصنوعی: باد صبحدم که عطر و بوی خوش را به همراه دارد، به ما می‌گوید که طبیعت در حال بیداری است و بوی خوش گل‌های صحرا مانند عطر ختن (یکی از مناطق مشهور به عطر و گل) در فضا وزیده است.
خراش غنچه ی رعنا و خار خار نسیم
نشان دست زلیخا و چاک پیرهنست
هوش مصنوعی: نخال و آسیب غنچه‌ای زیبا و خارهای نسیم، نشانی از دست زلیخا و چاک لباس او هستند.
ز وصف گوهر لعل تو در حریم چمن
دهان غنچه ی سیراب پر در عدنست
هوش مصنوعی: گل‌های خوشبو و زیبا در باغ، به وصف زیبایی و ارزش گوهر لعل تو زبان می‌گشایند و این چقدر شگفت‌انگیز است که دهان غنچه‌ی پرآب و بارور، گویی در باغ عدن سرشار از لذت و شگفتی است.
چو لاله بی گل روی تو جامه چاک زدن
بتر ز واقعه ی بیستون و کوهکنست
هوش مصنوعی: مثل لاله‌ای که بدون گل است، با چاک دادن لباس خود بر روی چهره تو، به مراتب بدتر از حادثه بیستون و کوهکن است.
در آن چمن که شود قامت تو دست افشان
چه جای جلوه ی شمشاد و رقص نارونست
هوش مصنوعی: در چمنی که تو با زیبایی‌ات در آن حاضر می‌شوی و دست‌های خود را به نشانه‌ی شادی به هوا می‌افکنی، دیگر جایی برای زیبایی‌های شمشاد و رقص نارون باقی نمی‌ماند.
هوای کوی تو دارد صبا ز گشت چمن
چو آن غریب که میلش به جانب وطنست
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به یاد کوی تو می‌وزد، مانند آن غریبه‌ای که دلش به سمت وطنش longing دارد.
ز جان گذشتم و دیدم جمال کعبه ی جان
درین ره آنکه ز هستی گذشت جان منست
هوش مصنوعی: از خودم گذشتم و دیدم زیبایی کعبه‌ جان را در این مسیر. تنها کسی که از وجود خودش گذشته، جان من است.
تبارک الله ازین روضه ی بهشت آیین
که یک غبار درش آبروی نه چمنست
هوش مصنوعی: با کمال شگفتی باید گفت که این باغ بهشتی، به قدری زیبا و دل‌فریب است که حتی یک ذره گرد و غبار از آن، ارزشی فراتر از تمام چمن‌ها دارد. اینجا نشان‌دهنده‌ی عظمت و زیبایی این مکان است.
چه جای گلشن عالم که هفت باغ جنان
طفیل روضه ی سلطان دین ابوالحسنست
هوش مصنوعی: مکان‌های زیبا و دل‌انگیز دنیا هیچ ارزشی ندارند در مقایسه با بهشت و نعمت‌های آن که به خاطر محفل و فضای معنوی امام علی (ابوالحسن) فراهم شده است.
علی موسی کاظم امین گلشن وحی
که طوف بارگهش از فرایض سننست
هوش مصنوعی: علی موسی کاظم، شخصی است امین و صالح که در عالم الهی مانند گلزار وحی می‌درخشد و مقام و جایگاه او از اصول و قواعد دین نشأت می‌گیرد.
ز یمن سایه ی عنقای قاف قدرت او
همای ناطقه ناظر به کشور بدنست
هوش مصنوعی: به خاطر وجود قدرت و سایه ی عنقا، همای ناطقه نیز بر بدن ناظر است.
بگرد روضه ی او گر نعیم هشت بهشت
شود نثار یکایک بجای خویشتنست
هوش مصنوعی: به دور باغ او بگرد، زیرا اگر نعمت‌های بهشت هم به یک‌یک افراد تقدیم شود، این به خاطر خود اوست.
فرو گرفت جهان را چراغ همت او
چو آفتاب که خنجر گزار و تیغ زنست
هوش مصنوعی: جهان را نور همت او مانند آفتاب روشن کرده است، همانطور که خورشید با قدرتش، زمین را در بر می‌گیرد.
گلی که از چمن کبریای او سر زد
شکفته باد که چشم و چراغ انجمنست
هوش مصنوعی: گلی که از چمن عظمت او شکفته شد، خوشبختانه باز شده است چون درخشندگی و روشنی جمع را به همراه دارد.
چو پرچم علمش باد صبح جلوه دهد
چه جای دم زدن یاسمین و نسترنست
هوش مصنوعی: وقتی پرچم دانش او در صبح طلوع کند، دیگر چه نیازی به صحبت درباره یاسمین و نسترن است؟
چراغ دولت او لاله ی ابد پیوند
نهال همت او شمع آسمان لگنست
هوش مصنوعی: چراغی که نشان‌دهنده‌ی موفقیت و سعادت اوست، مانند لاله‌ای است که دائماً می‌روید. تلاش و اراده‌ی او همانند شمعی است که در آسمان می‌درخشد و روشنی‌بخش است.
فغان ز مکر تو ای ناصبی بگو آخر
که این چه دشمنی و لاف دوستی زدنست
هوش مصنوعی: آه از فریب تو ای دشمن، بگو آخر این چه نوع دشمنی است که در عین دشمنی، ادعای دوستی می‌کنی؟
ز جام ساقی کوثر کجا شود سیراب
ترا که کاسه ی سر بر هوای درد دنست
هوش مصنوعی: از نَوشیدنی آسمانی که در آن وجود دارد، چگونه می‌توانی سیراب شوی؟ زیرا در واقع، فقط آرزوی تلخی‌ها در سر تو وجود دارد.
درین چمن که ز آسیب برگ ریز خزان
هوا مبدل و بلبل فگار و ممتحنست
هوش مصنوعی: در این گلزار که به خاطر افتادن برگ‌ها در فصل خزان متاثر شده، بلبل نگران و آزمایشگر است.
فسانه ی زن جادو و سر پرده ی شیر
حکایتیست که ورد زبان مرد و زنست
هوش مصنوعی: داستان زن جادو و پرده شیر حکایتی است که مردان و زنان به آن اشاره می‌کنند و همیشه درباره‌اش صحبت می‌کنند.
کسی که دانه ی انگور دام حیلت ساخت
چو خوشه از گنه آن بگردنش رسنست
هوش مصنوعی: کسی که با نیرنگ و فریب دانه‌های انگور را جمع‌آوری کرده، حالا به دلیل گناهانی که مرتکب شده، همچون خوشه‌ای که به گردنش می‌افتد، گرفتار عواقب کار خود شده است.
زهی چراغ دلت شمع هفت پرده ی دل
خیال نحل قدت زیب چهار باغ تنست
هوش مصنوعی: ای شمع دل تو، نور افشانی که در دل هفت پرده، خیال زنبور همراه قد زیبات حس می‌شود، گویی که در چهار باغ تن تو می‌درخشد.
قبای سبز تو فارغ ز چاک دامن و جیب
نگین لعل تو ایمن ز دست اهرمنست
هوش مصنوعی: لباس سبز تو هیچ زحمتی از چاک دامن و جیب ندارد و نگین لعل تو نیز در امان از دست شیطان است.
کند ولای تو رنگ موالیان چو عقیق
طلوع مهر تو همچون سهیل در یمنست
هوش مصنوعی: خورشید وجود تو، چون سنگ عقیق، در رنگ و صفا می‌درخشد و روشنایی تو همچون ستاره سهیل در یمن است.
سپهر را سر رمح تو اختر شرفست
زمانه را دم تیغ تو مانع فتنست
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر نیزه تو ستاره‌اش شایسته است و دوران با تیغ تو از فتنه‌ها در امان است.
به سجده ی تو رود سر که در بدن زنده ست
بمدح ذات تو گویا زبان که در دهنست
هوش مصنوعی: سر به سجده می‌رود، چون در بدن جان زنده است. زبان نیز به ستایش تو گویا است، چون در دهان است.
به آب دیده فغانی چو مدحت تو نوشت
سواد کاغذ شعرش بنفشه و سمنست
هوش مصنوعی: با اشک و اندوه خود به تو مدح می‌گویم، که شعرم مانند بنفشه و سمن بوی خوشی دارد و بر کاغذ نقش می‌بندد.
همیشه تا به مصاف سپاه غنچه و گل
نسیم پرده درو باد صبح صف شکنست
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی همیشه در صف مقدم نبردی است تا با سپاه غنچه‌ها و گل‌ها مواجه شود.
حسود جاه تو در پرده ی خجالت باد
چو عنکبوت که بر عیب خویش پرده تنست
هوش مصنوعی: حسودان به خاطر موقعیت و مقام تو شرمنده و خجالت‌زده هستند، مثل عنکبوتی که برای پنهان کردن عیب خود در تارش پنهان شده است.