گنجور

تمهید اصل ثالث - آدمیان بر سه گونه فطرت آفریده شده​اند

بدان ای عزیز که خلق جهان سه قسم آمدند، و خدای- تعالی- ایجاد ایشان بر سه گونه فطرت و خلقت آفرید. قسم اول صورت و شکل آدمی دارند اما از حقیقت و معنی آدم خالی باشند و قرآن در حق این طایفه خبر چنین می​دهد که «أولئکَ کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ». چرا چنین​اند؟ زیرا که «أُولئکَ هُمُ الغافِلون». ازین قوم ذکر و شرح کردن بس مهم نیست، ذکر ایشان در قرآن که کرد، از برای دوستان کرد تا دوستان بدانند که با ایشان چه کرامت کرده است. با مصطفی- علیه السلام-گفتند: ترا از بهر سلمان و صهیب و بلال و هلال و سالم و ابوهریره وانس بن مالک و عبداللّه مسعود و ابی کعب فرستادیم نه از برای ابولهب و ابوجهل و عتبه و شیبه و عبداللّه سلول. یا محمد ترا با ایشان چکار! «ذَرْهم یأکُلوا وَیَتمَتَّعوا وَیُلههُمُ الأَمَل». و جای دیگر گفت: «فَذَرْهُم یخوضوا وَیَلْعَبوا حَتّی یلاقوا یومهم الذی یوعَدون».

ای محمد با مدبران بگو: «قُلْ یا أیُّها الکافِرون» یعنی شکل آدم شما را و حقیقت آدم ما را؛ در عالم حیوانی میباشید فارغ و ما در عالم الهی بی زحمت. شما طالب ایشان مکن که این خلعت نه از برای ایشان نهاده​اند، نصیب ایشان ادبار و جهل و بخود بازماندن نهاده​اند «فَإِن أعرَضوا فَقُل أنذَرْتُکُم صاعِقَةً»«و إنْ کذَّبوکَ فَقُل لی عَملی وَلَکُمْ عَمَلُکُم أنْتُم بَریئون مِمّا أعملُ وأنا بری مِمّا تَعْمَلون». که اگرخواست ما بودی، جمله در فطرت یکسان بودندی که «وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ علی الهُدی فلاتکونَنَّ مِنَ الجاهلین» همین معنی دارد. و جای دیگر گفت «وَلَوْ شاءَ رَبُّک لَآمَنَ مَنْ فی الأرض کُلُّهم جمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتّی یکونَوا مُؤمِنین». ای محمد رسالت تو ایشان را دباغت نتواند کردکه کیمیاگری ارادت، ایشان را از نبوت تو محروم کرده است. ای محمد «لَیْسَ لَکَ مِن الأمْرِ شیءٌ و لایَزالون مُخْتَلِفین» که متفاوت آمده​اند در فطرت چه شاید کرد «کذلکَ خلَقَهُمْ و تَمَّتْ کَلِمةُ رَبِّک» همین معنی دارد. تو ایشان را هر آینه پندی میده که «وأنذِر عَشیرتک الأقرَبین» که اگر پند دهی ایشان را؛ و اگر ندهی که اهلیت نیابند، و اهل ایمان و حقیقت نشوند که «سواء علَیْهِم أأنْذَرْتَهُم أمْ لَمْ تُنْذِرْهُم لایُؤمنون». زیرا که پرده​ای از غفلت و جهل بر دیدۀ دل ایشان فروهشته است؛ چه بینند که «وَجعلنا علی قُلوبِهم أکِنَّةً أنْ یَفْقَهُوهُ»!

و جای دیگر گفت: «وَإِذا قَرَأْتَ القرآن جَعَلْنا بَیْنَکَ و بَیْن الذین لایُؤمنون بالآخرةِ حِجاباً مَسْتورا». این حجاب دانی که چه باشد؟ حجاب بعد است از قربت که «أُولئِکَ یُنادُون مِن مَکانِ بعید» خود همین گواهی میدهد.

قسم دوم هم صورت و شکل آدم دارند، و هم بحقیقت از آدم آمده​اند و حقیقت آدم دارند. «وَلَقَد کرَّمنا بَنی آدمَ وَحَمَلْناهُم فی البَرِّ و البَحر و رَزقْناهُم مِن الطَّیِبات و فضَّلناهُم علی کثیرٍ مِمَنْ خَلَقْنا تَفْضیلا»؛ تفضیلی که دارند نه از جهت زر و سیم دارند بلکه از جهت معنی دارند که گوهر حقیقت ایشان درقیمت خود نیاید. چنانکه آدم را مزین کردند بروح قدسی که «ونَفَخْتُ فیه مِن رُوحی» که مسجود ملایکه آمد، جان هر یکی از روح قدسی مملو کردند که «وأَیَدْناهُ بروحِ القُدُس».

این طایفۀ اول در دنیا خود در دوزخ بودند که «کَلَابَلْ رانَ علی قُلوبهم ماکانوا یَکْسِبون. کَلَا إِنَّهُم عن رَبِّهم یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبون». امروز در حجاب معرفت باشند و فردا بحسرت از رؤیت و مشاهده خدا محروم باشند.

اما طایفۀ دوم امروز با حقیقت و معرفت باشند، و در قیامت با رؤیت و وصلت باشند، و در هر دو جهان در بهشت باشند که «إِنّ الأَبرار لَفی نَعیم و إِنّ الفُجّار لَفی جَحیم». مَقعَدومقام این طایفه، علیین باشد که «کلَا إِنّ کتاب الأبرار لَفی علیین و ماأدْراکَ ما عِلیّون. کتابٌ مرْقومٌ یَشهدُهَ المُقرَّبون». بقربت و معرفت رفعت و علو یابند. «إِنّ لِلّه عباداً خَلقَهُم لِمَنافع الناس» این گروه باشند و خاصگان حضرت باشند. مقام شفاعت دارند «ولایَشْفَعون إِلاّلِمَنْ ارتَضی». خلق از وجود ایشان بسیاری منفعت دنیوی و اخروی بیابند و برگیرند.

اما قسم سوم طایفه​ای باشند که بلبّدین رسیده باشند و حقیقت یقین چشیده و در حمایت غیرت الهی باشند که «أولیائی تَحْتَ قِبائی لایَعْرِفُهم غیری». و بتمامی از این طائفه حدیث کردن ممکننبود زیرا که خود عبارت از آن قاصر آید، و افهام خلق آن را احتمال نکند، و جز در پرده​ای و رمزی نتوان گفت: و نصیب خلق از معرفت این طایفه جز تشبیهی و تمثیلی نباشد «و مایَتَّبِعُ أکثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً إنّ الظنَّ لایُغنی مِنَ الحقّ شیئاً». دریغا ما خود همه در تشبیه گرفتاریم و مشبهی رالعنت می​کنیم که «فَسَتَذْکرون ما أقول لکم وَ اُفوِّضُ أمری إِلی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد». شمه​ای در قرآن ذکر این طایفه چنین کردند که«رِجالٌ صَدَقوا ماعاهدواللّه علیه»؛ و از آن عهد چهبیان توان کردن و چه نشان توان دادن؟ و اگر گفته شود که فهم کند! جایی دیگر فرمود «إِنّ فی اختلافِ اللیلِ و النهارِ لآیات لِاولی الالباب». از همه چیزها شرح توان کردن تا بِلب رسند چون بلب رسیدند چه شاید گفت؟ و از لُب جز خاصیتی نتوان نمود و برمز با مصطفی- علیه السلام- این خطاب فرمود که «سلامٌ علی آل یاسین».

برادر سید باشند و نعت «لَوْلاکَ لَما خَلَقت الکونین» دارند. اگر وجود او با این طایفه نبودی، موجودات و مخلوقات خود متصور و متبین نشدی «قُلْ إن کُنْتُم تُحبّون اللّه فإتّبعونی یُحْبِبکُم اللّهُ». «لَیْتَنی لَقیتُ إِخوانی» این گروه باشند.

«أرِنا الأشیاءَ کماهی» از این جماعت پای کفش در میان دارد. مصطفی- علیه السلام- از این طایفه خبر چنین داد «إنّ لِللّه عباداً قُلوبُهم أنوَرُ مِنَ الشمس وَفِعْلُهم فِعْلُ الانبیاء وَهُمْ عنداللّه بِمَنزِلة الشُهداء». گفت: دل ایشان از آفتاب منورتر باشد چه جای آفتاب باشد؛ اما مثالی و تشبیهی که می​نماید نور دلی در آن عالم، آفتابی نماید؛ و آفتاب دنیا را نسبت با آفتاب دل همچنان بود که نور چراغ در جنب آفتاب دنیا و فعل ایشان فعل انبیا باشد و پیغمبر نباشند؛ اما کرامات دارند که مناسب معجزات باشد و درجۀ شهیدان دارند و شهید نباشند. شهید را مقام این بود که «بَلْ أحیاءٌ عند رَبّهم» باشد.

این جماعت یک لحظه از حضور و مشاهدت خالی نباشند. مگر این حدیث دیگر نشنیده​ای که گفت: «إِنّی لَأَعْرِفُ أقواماً هُمْ بِمَنْزِلتی عنداللّه، ماهم بأنبیاءَ ولا شهداءَ یَغْبِطُهم الأنبیاءُ و الشهداءُ <لِمَکانَتِهم> عنداللّه وَهُمُ المُتَحابّون بروح اللّه» گفت: جماعتی از امت من مرا معلوم کردند، منزلت ایشان بنزد خدای- تعالی- همچون منزلت من باشد. پیغمبران و شهیدان نباشند بلکه انبیا و شهدا را غبطت و آرزوی مقام و منزلت ایشان باشد، و از بهر خدا با یکدیگر دوستی کنند.

دریغا اگر منزلت و مقام مصطفی توانی دانستن آنگاه ممکن باشد که منزلت این طایفه را دریابی، و کجا هرگز توانی دریافتن! اینجا ترا در خاطر آید که مگر ولایت اولیا عالی​تر و بهتر از نبوتست. ای عزیز در آن حضرت، درجۀ رسالت دیگر است و منقبت قربت ولایت دیگر.

اما رسالت را سه خاصیت است: یکی آنکه برچیزی قادر باشد که دیگری نباشد چون شق قمر و احیاء موتی و آب از انگشتان بدر آمدن و بهایم با ایشان بنطق درآمدن، و معجزات بسیار که خوانده​ای. خاصیت دوم آنست که احوال آخرت جمله او را بطریق مشاهدت و معاینت معلوم باشد چنانکه بهشت و دوزخ و صراط و میزان و عذاب گور و صولت ملایکه و جمعیت ارواح. خاصیت سوم آنست که هرچه عموم عالمیان را مبذول است در خواب از ادراک عالم غیب، اما صریح و اما در خیال، او را در بیداری آن ادراک و دانستن حاصل باشد. این هر سه خاصیت انبیاء و رسل- علیهم الصلوة و السلام- است.

اولیا را این سه خاصیت که کرامات خوانند و فتوح و واقعه، اول حالت ایشان است؛ و اگر ولی و صاحب سلوک درین سه خاصیت متوقف شود و ساکن ماند، بیم آن باشد که از قربت بیفتد و حجاب راه او شود. باید که ولی از این خاصیتها درگذرد و از قربت تا رسالت چندانست که از عرش تاثری.

دریغا ابراهیم و موسی از رسل و اولوا العزم بودند؛ یکی چرا گفت: «إِجعل لی لسانَ صدقٍ فی الآخرین»؟ و آن دیگر گفت: «اللّهم اجعلنی من أمّة محمد»؟ مگر که از آن بزرگ نشنیده​ای که گفت: رسولان در زیر سایۀ عرش بار خدا باشند، و خاصگان امت محمد در زیر سایۀ لطف و قربت و مشاهده خدا باشند زیرا که مقام آدم بهشت آمد و مقام ادریس همچنان و مقام موسی کوه طور و مقام عیسی چهارم آسمان؛ اما مقام و وطن طایفۀ خواص «فی مَقْعَدِ صدقِ عِنْد ملیکِ مُقْتَدِر» آمد.

معلوم شد که آن بزرگ چه گفت، یعنی انبیاء و رسولان بیرون پردۀ الهیت باشند، و گدایان امت محمد درون پردۀصمدیت باشند. دریغا مگر که فضیل عیاض از این جا جنبید که گفت: «ما مِنْ نبی الاّ وَلَهُ نظیر فی امّته» گفت هیچ پیغامبر نباشد که چون خودی و نظیری هم در قوم خویش ندارد. این نظیر پیغمبر در رسالت، محالست؛ اما اگر او را رسالت باشد یکی از امت او را ولایت باشد و اگر او را علامات مشافهه باشد او را امارات مخاطبت باشد و اگر او را رسول جبرئیل- علیه السلام- باشد وی را بیک «جَذْبَةُ مِنْ جَذَبات الحق تُوازی عَمَل الثَقَلَیْن» باشد. بگذارد سلسلۀ دیوانگان مجنبان «دَعِ الشریعَة ولاتُحَرِکْ سلاسِل المجانین».

ای عزیز گوش دار که «ثُمَّ أوْرَثْنا الکتاب الذین اصطَفینا من عبادنا فَمِنْهُم ظالمٌ لِنَفْسه وَمِنْهُم سابقٌ بالخیرات بِاِذن اللّه» این سه گروه که بیان کردم از آدمیان، درین آیت بجمع بیان کرده است. آن را که نه کفر دارد و نه اسلام او را ظالم خواند که همگی همت او جزدنیا نباشد،و معبوداو هوای او باشد که «أفَرَأیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هواهُ» و معبود او دنیا و وجود اوست، و او می​پندارد که بندۀ خداست؛ او محبان خود را بخود میخواند که «واللّهُ یَدْعو إِلی دارِالسَّلام»؛ و این مُدبر ظالم در تمنای آنکه مرا نیز میخواند و بر تمنا تکیه زده و خدا با ایشان بزبان حال میگوید:

من بر سر کوی، آستین جنبانم
تو پنداری که من ترا می​خوانم
نی نی غلطی که من ترا کی خوانم
خود رسم منست که آستین جنبانم

«ومِنْهُم مُقْتَصِدٌ» کافر را مقتصد میخواند. دریغا که چه فهم خواهی کردن! کفر میانه مرتبت عبودیت است و اوسط طریق حالتست، و آخر هدایت جز نصفی نیست باضافت با ضلالت و ضلالت همچنین نسبت دارد با هدایت «یُضِل من یَشاءُ وَیَهدی من یشاءُ». شیخ ما یک روز نماز میکرد و بوقت نیت گفت: کافر شدم و زنار بر خود بستم. «اللّه اکبر» چون از نماز فارغ شد گفت: ای محمد تو هنوز بمیانۀ عبودیت نرسیده​ای و بپردۀ آن نور سیاه که پرده دار «فَبِعِزَّتِکَ لَأغْوِیَّنَهُمْ أجمعین» ترا راه نداده​اند؛ باش تا دهندت:

بی دیده ره قلندری نتوان رفت
دزدیده بکوی مدبری نتوان رفت
کفر اندر خود قاعدۀ ایمانست
آسان آسان بکافری نتوان رفت

از کفر نمی​دانم که چه فهم می​کنی! کفرها بسیار است زیرا که منزلهای سالک بسیار است. کفر و ایمان هر ساعت رونده را شرط و لازم باشد، چنانکه سالک خبری دارد و هنوز خود را چیزی باشد، از دست راه زن «وَلَأُضِلَّنَّهُمْ» خلاص نیابد؛ چون خلاص یافت بِسِدرةِ المنتهی رسد، او را در آن راه داده​اند؛ اما چون از انتها و ابتدا و وجود و عدم و امر و نهی و آسمانها و زمینها و عرش و فرش وجملۀ موجودات واپس گذاشت، واز بند رسیدن و نارسیدن خود برخاست و از توقع دیدن و نادیدن پاک شد، از همۀ آفتها و بلاها رست. هیچ بلای سختتر از وجود تو در این راه نیست، و هیچ زهری قاتل تر در این راه از تمنای مریدان نیست. از سر همه بر باید خاست:

ما را خواهی تن بغمان اندر ده
چون شیفتگان سر بجهان اندر ده
دل پر خون کن بدیدگان اندر ده
وانگه ز ره دو دیده جان اندر ده

ای عزیز اگر تمام​تر از این خواهی که گفتم، از این سه طایفه بیان و شرح خواهی، گوش دار و از مصطفی- علیه السلام- بشنو «الناسُ علی ثَلاثَةِ أقسام: قِسْمٌ یُشْبهون البَهائمَ، و قِسْمٌ یَشْبهون الملائکةَ، و قِسْمٌ یَشْبهون الانبیاءَ». گفت: بنی آدم سه قسم شده​اند: بعضی مانند بهایم باشند، همه همت ایشان اکل و شرب بود و خواب و آسایش، «اُولئککالأنْعام بَلْ هُمْ أضلُّ» این گروه باشند؛ و بعضی مانند فریشتگان باشند، همت ایشان تسبیح و تهلیل و نماز و روزه باشد، فریشته صفتان باشند؛ و بعضی مانند پیغامبران و شبه رسولان، همت ایشان عشق ومحبت و شوق و رضا و تسلیم باشد. زهی حدیث جامع مانع.

گروه سوم را کسی شناسد که این جمله را دیده باشد، و بر همه گذر کرده! تو خود هنوز یک مقام را ندیده​ای، این همه چگونه فهم توانی کردن؟! چون عنایت ازلی خواهد که مرد سالک را بمعراج قلب در کار آرد، شعاعی از آتش عشق «نارُاللّه الموقدةُ التی تطَلِعُ علی الأفئدة» شعله​ای بزند، شعاعی بر مرد سالک آید مرد را از پوست بشریت و عالم آدمیت بدر آرد. درین حالت، سالک را معلوم شود که: «کُلُّ نَفْسِ ذائقَةُ الموت» چه باشد و در این موت راه میکند، «کُلُّ مَنْ علیها فان» روی نماید تا بجایی رسد که «یَوْمَ تُبَدَّلُ الارضُ غَیْرَ الأرض» بازگذارد. تا بسرحد فنا رسد، راحت ممات را بروی عرضه کنند و آن را قطع کند و بذبح بی اختیاری از خلق جمله ببرد که «مَنْ أراد أن ینظُر الی مَیّت یمشی علی وجه الارض فَلْیَنظُر الی ابن ابی قُحافة»: این واقعۀ صدیق باشد که هرچه از وی با دنیا بود مرده بود و هرچه از خدا بود بدان زنده باشد. «مَنْ ماتَ فَقدْ قامَت قِیامتُهُ» این بود. آنگاه احوال قیامت بر وی عرض دهند.

پس بدایت توحید، مرد را پیدا گردد. مرد را از دایرۀ این قوم بدر آرد که «وَمِنَ الناس من یقولُ آمنّا باللّه و بالیَوْم الآخرِ و ما هُمْ بِمؤمنین». نامش در جریدۀ آنها ثبت کنند که «وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنون» زیرا که از «یَؤمنونَ بالغیب» در گذشته باشد و بعالم یقین در مشاهدات باشد، و ایمان در غیب و هجران باشد. از اینجا ترا معلوم شود که چرا با مصطفی خطاب کردند که «ما کنتَ تدری ما الکتابُ وَلاالایمان» او را باکراه بعالم کتاب و ایمان آوردند از بهر انتفاع خلق و رحمت ایشان، و خلق قبول کرد زیرا که صفت رحمانیت داشت که «وما أرسَلناکَ الاّ رحمةٌ للعالمین» این معنی میدان که او خود را با کتاب «وَعِنْده أمُّ الکِتاب» داد و ایمان و اسلام را بخود راه داد نصیب جهانیان را وگرنه او از کجا و غیبت از آن حضور از کجا و رسالت و کتاب از کجا؟!

دریغا که سالک در عالم یقین خود را محو بیند، و خدا را ماحی بیند. «یَمْحُواللّهُ ما یشاءُ» با پس پشت گذاشته باشد و «یُثّبتُ» اثبات کرده باشد؛ بقا را مقام وی سازند و آنگاه اهل اثبات را و اهل محو حقیقت را بر دیدۀ او عرض دهند. مرد اینجا اثباتی باشد نه محوی، و اهل محو را باپس پشت گذاشته باشد.

اما درین همه مقامات و درجات نامتناهی باشد تا خود هر کسی در کدام درجه فرود آید: «و ماتَدْری نَفْسٌ بِأی أرضِ تَموتُ» بیان این می​کند. دریغا که چه خوف دارد این آیت با خود؟ اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «إِنّ قَلبِ ابن آدمَ اَوَدیةً، فی کل وادٍ شُعْبَةٌ فَمَن اتّبع قَلبُه الشُّعَبَ لم یُبال اللّهُ فی أیَ وادٍ أهلَکَهُ» گفت: در دل بنی آدم وادیهای فراوان و عظیمست، و هر که متابع آن وادیها و مغارها شد بیم آن بود که هلاک شود و جای دیگر گفت «مَثَلُ القلبِ کَریشةٍ بِأرض فَلاةِ تُقلَبُها الریاحُ»؛ باد رحمت عشق لایزالی دل را در ولایتهای خود میگرداند تا جایی ساکن شود و سکون یابد و قلب، خود متقلبست یعنی گردنده است از گردیدن نایستد. ای عزیز «أمّا إِذاأرادَ اللّهُ قَبْضَ روحِ عبدٍ بِارضِ جَعَلَ له فیها حاجةَ» چون خواهند که در ولایتی نیاز دل سالک را آنجا متوقف گردانند و قبض روح او کنند، در آن مقام او را محتاج و مشتاق آن زمین و مقام گردانند تا سر بدان مقام فرود آرد و بدان قانع شود.

در عالم فنا همه سالکان هم طریق و هم راهند که «کُلُّ مَنْ علیها فانِ»؛ اما تا خود بعالم بقا کرا رسانند؟ و تا که خود را بازیابد و تا خود هرکسی کجا فرود آید؟ «ویَبقی وَجهُ رَبِّک» همین معنی دارد. «وما مِنّا إِلاّله مقام مَعلوم» عذر همه سالکان بخواسته است و نهایت هر یکی پدید کرده. ای عزیز از ارض چه فهم می​کنی؟ «إنَّ الأرض لِلّه یورِثها مَنْ یشاءُ مِنْ عِباد» این زمین خاک نباشد که زمین خاک فنا دارد، خالق را و باقی را نشاید؛ زمین بهشت و زمین دل میخواهد. فردا که بدین مقام رسی بر تو لازم شود گفتن: «و قالواالحمدُللّه الذی صَدَقنا وَعْدَهُ وأوْرَثنا الارضَ نتَبَّوأ من الجَنَّةِ حَیْثُ نشاء فَنِعْمَ أجرُ العاملین». و جایی دیگر بیان می​کند: «ولقد کَتَبْنا فیالزبور مِنْ بَعْدّ الذِکر إِنّ الأرض یَرِثُها عبادیَ الصَّالِحونَ».

چون زمین فنا و قالب بزمین بقا و دل مبدل شود مرد را بجایی رساند که عرشمجید را در ذره​ای بیند و در هر ذره​ای عرش مجید بیند. از آن بزرگ نشنیده​ای که گفت: در هر ذره​ای سیصد و شصت حکمت خدا آفریده است؛ اما من می​گویم که در هرذره​ای صدهزار حکمت نامتناهی تعبیه است، و این ذره در موجودات نگنجد و جملۀ موجودات نسبت با این ذره، ذره​ای نماید؛ «وَإِنْ مِنْ شیءِ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه» همین معنی دارد. دریغا که مرد منتهی در هر ذره​ای هفت آسمان و هفت زمین بیند. زهی ذره​ای که آینۀ کل موجودات و مخلوقات آمده، چون در ذرۀ موجودات ببیند، ندانم که از موجودات چه بیند «سَنُریهِم آیاتنا فی الآفاقِ وَ فی أَنْفسِهِم». «مانَظَرْتُ فی شیء الاّ وَرَأَیْتُ اللّهَ فیه» همین معنی دارد که همه چیز آینۀ معاینۀ او شود، و از همه چیز فایده و معرفت یابد. «یُسَّبِح لِلّه مافی السموات و ما فی الارض» این همه بیان که گفته شد بکرده است.

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان ای عزیز که خلق جهان سه قسم آمدند، و خدای- تعالی- ایجاد ایشان بر سه گونه فطرت و خلقت آفرید. قسم اول صورت و شکل آدمی دارند اما از حقیقت و معنی آدم خالی باشند و قرآن در حق این طایفه خبر چنین می​دهد که «أولئکَ کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ». چرا چنین​اند؟ زیرا که «أُولئکَ هُمُ الغافِلون». ازین قوم ذکر و شرح کردن بس مهم نیست، ذکر ایشان در قرآن که کرد، از برای دوستان کرد تا دوستان بدانند که با ایشان چه کرامت کرده است. با مصطفی- علیه السلام-گفتند: ترا از بهر سلمان و صهیب و بلال و هلال و سالم و ابوهریره وانس بن مالک و عبداللّه مسعود و ابی کعب فرستادیم نه از برای ابولهب و ابوجهل و عتبه و شیبه و عبداللّه سلول. یا محمد ترا با ایشان چکار! «ذَرْهم یأکُلوا وَیَتمَتَّعوا وَیُلههُمُ الأَمَل». و جای دیگر گفت: «فَذَرْهُم یخوضوا وَیَلْعَبوا حَتّی یلاقوا یومهم الذی یوعَدون».
هوش مصنوعی: ای عزیز، بدان که موجودات جهان به سه دسته تقسیم می‌شوند و خداوند آنان را با سه گونه فطرت و خلقت آفرید. دسته اول انسان‌هایی هستند که تنها ظاهری انسانی دارند اما از ماهیت و معنا و روح انسانی خالی‌اند. قرآن در مورد این گروه می‌فرماید که «این‌ها همچون چهارپایان هستند، بلکه از آن‌ها گمراه‌ترند». دلیل این وضعیت آن است که «این‌ها غافل‌اند». صحبت کردن و ذکر این افراد اهمیت زیادی ندارد، زیرا قرآن تنها به خاطر دوستانش درباره آن‌ها سخن گفته تا آن‌ها بدانند که خداوند با ایشان چه لطفی کرده است. به پیامبر اکرم (ص) گفته شد: تو برای سلمان، صهیب، بلال، هلال، سالم، ابوهریره، انس بن مالک، عبدالله مسعود و ابی کعب فرستاده شده‌ای نه برای ابولهب و ابوجهل و عتبه و شیبه و عبدالله سلول. ای محمد، چه کار داری با آن‌ها؟ «بگذار آن‌ها بخورند و لذت ببرند و امیدهای باطل داشته باشند». و در جای دیگری می‌فرماید: «بگذار آنها در کارهای غفلت و بازی غرق شوند تا روزی که وعده داده شده است را ملاقات کنند».
ای محمد با مدبران بگو: «قُلْ یا أیُّها الکافِرون» یعنی شکل آدم شما را و حقیقت آدم ما را؛ در عالم حیوانی میباشید فارغ و ما در عالم الهی بی زحمت. شما طالب ایشان مکن که این خلعت نه از برای ایشان نهاده​اند، نصیب ایشان ادبار و جهل و بخود بازماندن نهاده​اند «فَإِن أعرَضوا فَقُل أنذَرْتُکُم صاعِقَةً»«و إنْ کذَّبوکَ فَقُل لی عَملی وَلَکُمْ عَمَلُکُم أنْتُم بَریئون مِمّا أعملُ وأنا بری مِمّا تَعْمَلون». که اگرخواست ما بودی، جمله در فطرت یکسان بودندی که «وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ علی الهُدی فلاتکونَنَّ مِنَ الجاهلین» همین معنی دارد. و جای دیگر گفت «وَلَوْ شاءَ رَبُّک لَآمَنَ مَنْ فی الأرض کُلُّهم جمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتّی یکونَوا مُؤمِنین». ای محمد رسالت تو ایشان را دباغت نتواند کردکه کیمیاگری ارادت، ایشان را از نبوت تو محروم کرده است. ای محمد «لَیْسَ لَکَ مِن الأمْرِ شیءٌ و لایَزالون مُخْتَلِفین» که متفاوت آمده​اند در فطرت چه شاید کرد «کذلکَ خلَقَهُمْ و تَمَّتْ کَلِمةُ رَبِّک» همین معنی دارد. تو ایشان را هر آینه پندی میده که «وأنذِر عَشیرتک الأقرَبین» که اگر پند دهی ایشان را؛ و اگر ندهی که اهلیت نیابند، و اهل ایمان و حقیقت نشوند که «سواء علَیْهِم أأنْذَرْتَهُم أمْ لَمْ تُنْذِرْهُم لایُؤمنون». زیرا که پرده​ای از غفلت و جهل بر دیدۀ دل ایشان فروهشته است؛ چه بینند که «وَجعلنا علی قُلوبِهم أکِنَّةً أنْ یَفْقَهُوهُ»!
هوش مصنوعی: ای محمد، به رهبران بگو: «ای کافران»! یعنی شما در ظاهر انسان هستید و ما در باطن انسانی دیگر داریم؛ شما در دنیای حیوانی خود غرقید و ما در عالم الهی بدون زحمت زندگی می‌کنیم. شما را به دنبال ما نباید کشاند، زیرا این مقام برای شما نیست و سهم شما نادانی و بازماندن از حقیقت است. اگر از حق منحرف شوند، به آن‌ها بگو که من شما را از عذاب آگاه کرده‌ام. اگر شما من را تکذیب کردید، بدانید که من کار خود را می‌کنم و شما هم کار خود را. شما از اعمال من بری هستید و من هم از اعمال شما بی‌زبانم. اگر خدا می‌خواست، همه را در فطرت واحد می‌آفرید و در خاتمه، نباید از جاهلان باشی. اگر خدا می‌خواست، همه ساکنان زمین ایمان می‌آوردند. آیا تو می‌توانی مردم را به زور مؤمن کنی؟ ای محمد، رسالت تو نمی‌تواند آن‌ها را تغییر دهد، زیرا علاقه و خواسته آن‌ها، مانع از پذیرش نبوت تو شده است. به همین دلیل، تو هیچ اختیاری در این کار نداری و آن‌ها همیشه در اعتقادات خود متفاوت خواهند بود. تو می‌توانی به آن‌ها نصیحت کنی، اما اگر آن‌ها شایستگی نداشته باشند و به حقیقت ایمان نیاورند، هیچ فرقی نمی‌کند که تو آن‌ها را پند دهی یا ندهی، زیرا آن‌ها هرگز ایمان نخواهند آورد. غفلت و جهل پرده‌ای بر دل‌های آن‌ها افکنده که اجازه نمی‌دهد حقیقت را درک کنند.
و جای دیگر گفت: «وَإِذا قَرَأْتَ القرآن جَعَلْنا بَیْنَکَ و بَیْن الذین لایُؤمنون بالآخرةِ حِجاباً مَسْتورا». این حجاب دانی که چه باشد؟ حجاب بعد است از قربت که «أُولئِکَ یُنادُون مِن مَکانِ بعید» خود همین گواهی میدهد.
هوش مصنوعی: و در جای دیگر گفته شده است: «و زمانی که قرآن را می‌خوانی، ما میان تو و کسانی که به آخرت ایمان ندارند، پرده‌ای قرار می‌دهیم که پنهان است». این پرده چه چیزی می‌تواند باشد؟ این پرده بعد از نزدیکی و نزدیکی به حقیقت است، چون کسانی که در دوردست هستند، صدا زده می‌شوند. این خود گواهی بر این مطلب است.
قسم دوم هم صورت و شکل آدم دارند، و هم بحقیقت از آدم آمده​اند و حقیقت آدم دارند. «وَلَقَد کرَّمنا بَنی آدمَ وَحَمَلْناهُم فی البَرِّ و البَحر و رَزقْناهُم مِن الطَّیِبات و فضَّلناهُم علی کثیرٍ مِمَنْ خَلَقْنا تَفْضیلا»؛ تفضیلی که دارند نه از جهت زر و سیم دارند بلکه از جهت معنی دارند که گوهر حقیقت ایشان درقیمت خود نیاید. چنانکه آدم را مزین کردند بروح قدسی که «ونَفَخْتُ فیه مِن رُوحی» که مسجود ملایکه آمد، جان هر یکی از روح قدسی مملو کردند که «وأَیَدْناهُ بروحِ القُدُس».
هوش مصنوعی: بخش دوم از انسان‌ها دارای شکل و قیافه هستند و در حقیقت نیز از انسان‌ها آمده‌اند و حقیقت انسان را دارند. خداوند فرموده است: «ما بنی آدم را عزیز و محترم شمردیم و آن‌ها را در خشکی و دریا برهاندیم و از غذاهای پاکیزه به آن‌ها روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خود برتریشان دادیم». این برتری تنها به خاطر مال و ثروت نیست، بلکه مربوط به معنای والای وجودشان است که گوهر حقیقتشان ارزشمندتر از هر چیز دیگری است. همان‌طور که خداوند آدم را با روح قدسی زینت داد و فرمود: «و از روح خود در او دمیدم»، به طوری که ملائکه برای او سجده کردند و هر کدام از آنان با روح قدسی پر شدند.
این طایفۀ اول در دنیا خود در دوزخ بودند که «کَلَابَلْ رانَ علی قُلوبهم ماکانوا یَکْسِبون. کَلَا إِنَّهُم عن رَبِّهم یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبون». امروز در حجاب معرفت باشند و فردا بحسرت از رؤیت و مشاهده خدا محروم باشند.
هوش مصنوعی: این گروه اول در دنیا در عذاب و سختی به سر می‌بردند و قلب‌هایشان به خاطر کارهایی که انجام داده بودند مسدود شده بود. امروز آنها در غفلت از معرفت و دانش قرار دارند و فردا از دیدن و مشاهده خداوند محروم خواهند بود و حسرت این محرومیت را خواهند کشید.
اما طایفۀ دوم امروز با حقیقت و معرفت باشند، و در قیامت با رؤیت و وصلت باشند، و در هر دو جهان در بهشت باشند که «إِنّ الأَبرار لَفی نَعیم و إِنّ الفُجّار لَفی جَحیم». مَقعَدومقام این طایفه، علیین باشد که «کلَا إِنّ کتاب الأبرار لَفی علیین و ماأدْراکَ ما عِلیّون. کتابٌ مرْقومٌ یَشهدُهَ المُقرَّبون». بقربت و معرفت رفعت و علو یابند. «إِنّ لِلّه عباداً خَلقَهُم لِمَنافع الناس» این گروه باشند و خاصگان حضرت باشند. مقام شفاعت دارند «ولایَشْفَعون إِلاّلِمَنْ ارتَضی». خلق از وجود ایشان بسیاری منفعت دنیوی و اخروی بیابند و برگیرند.
هوش مصنوعی: امروز گروه دومی وجود دارند که به حقیقت و معرفت دست یافته‌اند و در قیامت از دیدار و پیوند با خدا بهره‌مند خواهند بود. این افراد در هر دو جهان، در بهشت خواهند بود و جایگاه آن‌ها در بالاترین مقام‌ها قرار دارد. اینان به بهشتیان معروف به "اَبرار" تعلق دارند و از نعمت‌های الهی بهره‌مند می‌شوند. مقام این گروه در نزد خداوند بسیار عالی و بلندمرتبه است و به ویژه نزد فرشتگان قرار دارند. آن‌ها عبادت‌کنندگان خاص خداوند هستند و مقام شفاعت دارند. از وجود این افراد، مردم در زندگی دنیوی و اخروی خود بهره‌های زیادی خواهند برد.
اما قسم سوم طایفه​ای باشند که بلبّدین رسیده باشند و حقیقت یقین چشیده و در حمایت غیرت الهی باشند که «أولیائی تَحْتَ قِبائی لایَعْرِفُهم غیری». و بتمامی از این طائفه حدیث کردن ممکننبود زیرا که خود عبارت از آن قاصر آید، و افهام خلق آن را احتمال نکند، و جز در پرده​ای و رمزی نتوان گفت: و نصیب خلق از معرفت این طایفه جز تشبیهی و تمثیلی نباشد «و مایَتَّبِعُ أکثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً إنّ الظنَّ لایُغنی مِنَ الحقّ شیئاً». دریغا ما خود همه در تشبیه گرفتاریم و مشبهی رالعنت می​کنیم که «فَسَتَذْکرون ما أقول لکم وَ اُفوِّضُ أمری إِلی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد». شمه​ای در قرآن ذکر این طایفه چنین کردند که«رِجالٌ صَدَقوا ماعاهدواللّه علیه»؛ و از آن عهد چهبیان توان کردن و چه نشان توان دادن؟ و اگر گفته شود که فهم کند! جایی دیگر فرمود «إِنّ فی اختلافِ اللیلِ و النهارِ لآیات لِاولی الالباب». از همه چیزها شرح توان کردن تا بِلب رسند چون بلب رسیدند چه شاید گفت؟ و از لُب جز خاصیتی نتوان نمود و برمز با مصطفی- علیه السلام- این خطاب فرمود که «سلامٌ علی آل یاسین».
هوش مصنوعی: در بخشی از متن به گروهی اشاره شده که به مرحله‌ای از معرفت رسیده‌اند و حقیقت را به طور کامل درک کرده‌اند، به گونه‌ای که در حمایت از الهی بودن خود قرار دارند. ارتباط با این گروه به آسانی امکان‌پذیر نیست و فهم عمومی نمی‌تواند به درستی ادراک کند که چه چیزی در نظر دارند. بنابراین، تنها می‌توان از آن‌ها به صورت رمزگونه و تمثیلی سخن گفت. در واقع، درک عمیق‌تر از این گروه برای عموم مردم دشوار است و آن‌ها تنها می‌توانند با تشبیهات و تمثیلاتی از آن‌ها آشنا شوند و باید به یاد داشته باشند که بسیاری از آرا به حقیقت نزدیک نمی‌شوند. در قرآن نیز اشاره‌هایی به این گروه شده است و از آن‌ها به عنوان کسانی یاد می‌شود که به وعده‌های خود پایبند بوده‌اند. این نشان می‌دهد که برای درک عمیق‌تر این مسئله نیاز به حقیقتی فراتر از سطح معمول وجود دارد که در نهایت به شناختی خاص و ازلی می‌انجامد.
برادر سید باشند و نعت «لَوْلاکَ لَما خَلَقت الکونین» دارند. اگر وجود او با این طایفه نبودی، موجودات و مخلوقات خود متصور و متبین نشدی «قُلْ إن کُنْتُم تُحبّون اللّه فإتّبعونی یُحْبِبکُم اللّهُ». «لَیْتَنی لَقیتُ إِخوانی» این گروه باشند.
هوش مصنوعی: برادران سید هستند و ویژگی "اگر تو نبودی، دو جهان خلق نمی‌شد" را دارند. اگر وجود او در میان این گروه نبود، موجودات و مخلوقات قابل تصور و مشخص نمی‌شدند. "بگو اگر به خدا محبت می‌کنید، از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد." "کاش برادرانم را ملاقات می‌کردم" این گروه از افراد هستند.
«أرِنا الأشیاءَ کماهی» از این جماعت پای کفش در میان دارد. مصطفی- علیه السلام- از این طایفه خبر چنین داد «إنّ لِللّه عباداً قُلوبُهم أنوَرُ مِنَ الشمس وَفِعْلُهم فِعْلُ الانبیاء وَهُمْ عنداللّه بِمَنزِلة الشُهداء». گفت: دل ایشان از آفتاب منورتر باشد چه جای آفتاب باشد؛ اما مثالی و تشبیهی که می​نماید نور دلی در آن عالم، آفتابی نماید؛ و آفتاب دنیا را نسبت با آفتاب دل همچنان بود که نور چراغ در جنب آفتاب دنیا و فعل ایشان فعل انبیا باشد و پیغمبر نباشند؛ اما کرامات دارند که مناسب معجزات باشد و درجۀ شهیدان دارند و شهید نباشند. شهید را مقام این بود که «بَلْ أحیاءٌ عند رَبّهم» باشد.
هوش مصنوعی: «آرزو داریم که اشیا را همان‌گونه که هستند ببینیم» از جمله ویژگی‌های این گروه است. مصطفی - علیه السلام - درباره این افراد چنین فرمود: «برای خداوند بندگانی وجود دارند که دل‌هایشان از آفتاب روشن‌تر است و کردارشان مانند کردار پیامبران است و نزد خداوند مقام شهیدان را دارند». او گفت دل‌های آن‌ها به قدری نورانی است که آفتاب را در برابر آن نمی‌توان تصور کرد؛ اما مثالی که از نور دل در آن عالم ارائه می‌شود، به مانند آفتابی برای افراز می‌نماید. آفتاب دنیا در مقایسه با آفتاب دل، همانند نوری است که در کنار آفتاب دنیا قرار دارد. کردار این افراد همانند کردار پیامبران است، اگرچه خود پیامبر نیستند، اما کرامات آنها شبیه معجزات است و در مرتبه و مقام شهیدان قرار دارند؛ گرچه شهید به معنای واقعی نیستند. مقام شهید این است که «بلکه زنده‌اند نزد پروردگارشان».
این جماعت یک لحظه از حضور و مشاهدت خالی نباشند. مگر این حدیث دیگر نشنیده​ای که گفت: «إِنّی لَأَعْرِفُ أقواماً هُمْ بِمَنْزِلتی عنداللّه، ماهم بأنبیاءَ ولا شهداءَ یَغْبِطُهم الأنبیاءُ و الشهداءُ <لِمَکانَتِهم> عنداللّه وَهُمُ المُتَحابّون بروح اللّه» گفت: جماعتی از امت من مرا معلوم کردند، منزلت ایشان بنزد خدای- تعالی- همچون منزلت من باشد. پیغمبران و شهیدان نباشند بلکه انبیا و شهدا را غبطت و آرزوی مقام و منزلت ایشان باشد، و از بهر خدا با یکدیگر دوستی کنند.
هوش مصنوعی: این گروه هرگز از دیده پنهان نیستند. آیا نشنیده‌ای که گفته‌اند: «من گروهی را می‌شناسم که در نزد خداوند، منزلتی همچون منزلت من دارند. آن‌ها نه پیامبرند و نه شهید، اما پیامبران و شهیدان به خاطر مقام و مرتبه‌ی آن‌ها حسرت می‌خورند، و آنان به خاطر خداوند نسبت به یکدیگر محبت و دوستی دارند.»؟
دریغا اگر منزلت و مقام مصطفی توانی دانستن آنگاه ممکن باشد که منزلت این طایفه را دریابی، و کجا هرگز توانی دریافتن! اینجا ترا در خاطر آید که مگر ولایت اولیا عالی​تر و بهتر از نبوتست. ای عزیز در آن حضرت، درجۀ رسالت دیگر است و منقبت قربت ولایت دیگر.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی مقام و منزلت مصطفی را بشناسی، آنگاه می‌توانی منزلت این گروه را نیز درک کنی، وگرنه هرگز قادر به فهم آن نخواهی شد! اینجا ممکن است به ذهن‌ات برسد که آیا مقام ولایت اولیا از نبوت بالاتر و بهتر نیست. ای عزیز، در آن وجود مقدس، درجۀ رسالت متفاوت است و مقام نزدیکی به ولایت نیز شأن دیگری دارد.
اما رسالت را سه خاصیت است: یکی آنکه برچیزی قادر باشد که دیگری نباشد چون شق قمر و احیاء موتی و آب از انگشتان بدر آمدن و بهایم با ایشان بنطق درآمدن، و معجزات بسیار که خوانده​ای. خاصیت دوم آنست که احوال آخرت جمله او را بطریق مشاهدت و معاینت معلوم باشد چنانکه بهشت و دوزخ و صراط و میزان و عذاب گور و صولت ملایکه و جمعیت ارواح. خاصیت سوم آنست که هرچه عموم عالمیان را مبذول است در خواب از ادراک عالم غیب، اما صریح و اما در خیال، او را در بیداری آن ادراک و دانستن حاصل باشد. این هر سه خاصیت انبیاء و رسل- علیهم الصلوة و السلام- است.
هوش مصنوعی: رسالت دارای سه ویژگی اساسی است. نخست، رسالت قدرت انجام کارهایی را دارد که دیگران قادر به انجام آن نیستند، مانند شکافتن ماه، زنده کردن مردگان و جاری شدن آب از انگشتان. همچنین ویژگی‌های دیگری همچون سخن گفتن حیوانات با پیامبران وجود دارد. دومین ویژگی این است که پیامبران می‌توانند به طور مستقیم و واقعی از حال‌های آخرت مانند بهشت، جهنم، پل صراط، میزان اعمال، عذاب قبر و فرشتگان مطلع باشند. سومین ویژگی این است که در حالی که عموم مردم تنها در خواب می‌توانند ادراکاتی از عالم غیب داشته باشند، پیامبران این ادراکات را در حالت بیداری نیز درک و می‌شناسند. این سه ویژگی مختص پیامبران و رسل است.
اولیا را این سه خاصیت که کرامات خوانند و فتوح و واقعه، اول حالت ایشان است؛ و اگر ولی و صاحب سلوک درین سه خاصیت متوقف شود و ساکن ماند، بیم آن باشد که از قربت بیفتد و حجاب راه او شود. باید که ولی از این خاصیتها درگذرد و از قربت تا رسالت چندانست که از عرش تاثری.
هوش مصنوعی: اولیا دارای سه ویژگی هستند که به آن‌ها کرامات، فتوح و واقعه می‌گویند. این ویژگی‌ها وضعیت ابتدایی آن‌ها را نشان می‌دهند. اگر یک ولی و صاحب سلوک در این سه ویژگی متوقف شود و حرکت نکند، ممکن است از مقام نزدیکی به خداوند فاصله بگیرد و این موضوع می‌تواند مانع پیشرفت او شود. بنابراین، ولی باید فراتر از این ویژگی‌ها برود و تا رسیدن به مقام رسالت، که به اندازه تأثیر از عرش مهم است، ادامه دهد.
دریغا ابراهیم و موسی از رسل و اولوا العزم بودند؛ یکی چرا گفت: «إِجعل لی لسانَ صدقٍ فی الآخرین»؟ و آن دیگر گفت: «اللّهم اجعلنی من أمّة محمد»؟ مگر که از آن بزرگ نشنیده​ای که گفت: رسولان در زیر سایۀ عرش بار خدا باشند، و خاصگان امت محمد در زیر سایۀ لطف و قربت و مشاهده خدا باشند زیرا که مقام آدم بهشت آمد و مقام ادریس همچنان و مقام موسی کوه طور و مقام عیسی چهارم آسمان؛ اما مقام و وطن طایفۀ خواص «فی مَقْعَدِ صدقِ عِنْد ملیکِ مُقْتَدِر» آمد.
هوش مصنوعی: ابراهیم و موسی، دو پیامبر بزرگ و از پیامبران اولوالعزم بودند. یکی از آن‌ها درخواست کرد که برایش لسان صدق در دیگران قرار داده شود و دیگری گفت: «خدایا، مرا از امت محمد قرار بده». آیا نشنیده‌ای که گفته‌اند پیامبران در سایه عرش خداوند قرار دارند و ویژه‌گان امت محمد در سایه لطف و نزدیکی به خداوند هستند؟ چرا که مقام آدم بهشت است و مقام ادریس نیز در جای خود، و مقام موسی در کوه طور، و مقام عیسی در آسمان چهارم؛ اما مقام و جایگاه ویژه‌گان در "مقعد صدق نزد پادشاه مقتدر" قرار دارد.
معلوم شد که آن بزرگ چه گفت، یعنی انبیاء و رسولان بیرون پردۀ الهیت باشند، و گدایان امت محمد درون پردۀصمدیت باشند. دریغا مگر که فضیل عیاض از این جا جنبید که گفت: «ما مِنْ نبی الاّ وَلَهُ نظیر فی امّته» گفت هیچ پیغامبر نباشد که چون خودی و نظیری هم در قوم خویش ندارد. این نظیر پیغمبر در رسالت، محالست؛ اما اگر او را رسالت باشد یکی از امت او را ولایت باشد و اگر او را علامات مشافهه باشد او را امارات مخاطبت باشد و اگر او را رسول جبرئیل- علیه السلام- باشد وی را بیک «جَذْبَةُ مِنْ جَذَبات الحق تُوازی عَمَل الثَقَلَیْن» باشد. بگذارد سلسلۀ دیوانگان مجنبان «دَعِ الشریعَة ولاتُحَرِکْ سلاسِل المجانین».
هوش مصنوعی: نویسنده به نکته‌ای اشاره می‌کند که انبیاء و پیامبران در مرتبه‌ای قرار دارند که از پرده الهیت خارج هستند، در حالی که مومنان و شیفتگان خداوند در درون این پرده قرار دارند. از این رو، فضیل بن عیاض به این موضوع توجه کرده و می‌گوید هیچ پیامبری وجود ندارد که در میان قوم خود نظیری نداشته باشد. این نظیر در رسالت ممکن نیست، اما ممکن است یکی از افراد آن امت دارای مقام و ولایت باشد. اگر کسی نشانه‌هایی از ارتباط با خدا داشته باشد، می‌تواند او را به چنین مقاماتی برساند. نویسنده همچنین به ضرورت ترک قوانین خشک و بی‌روح اشاره می‌کند و نسبت به سلوک شخصی و عرفانی تأکید دارد.
ای عزیز گوش دار که «ثُمَّ أوْرَثْنا الکتاب الذین اصطَفینا من عبادنا فَمِنْهُم ظالمٌ لِنَفْسه وَمِنْهُم سابقٌ بالخیرات بِاِذن اللّه» این سه گروه که بیان کردم از آدمیان، درین آیت بجمع بیان کرده است. آن را که نه کفر دارد و نه اسلام او را ظالم خواند که همگی همت او جزدنیا نباشد،و معبوداو هوای او باشد که «أفَرَأیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هواهُ» و معبود او دنیا و وجود اوست، و او می​پندارد که بندۀ خداست؛ او محبان خود را بخود میخواند که «واللّهُ یَدْعو إِلی دارِالسَّلام»؛ و این مُدبر ظالم در تمنای آنکه مرا نیز میخواند و بر تمنا تکیه زده و خدا با ایشان بزبان حال میگوید:
هوش مصنوعی: ای عزیز، توجه کن که خداوند در این آیه به سه گروه از انسان‌ها اشاره کرده است. گروه اول کسانی هستند که نه کافرند و نه مسلمان، اما به خاطر اینکه همه تلاششان فقط برای کسب دنیا و منافع آن است، ظالم به خودشان محسوب می‌شوند. این افراد برایشان هوا و هوسشان به جای خداوند معبود اصلی شده و فکر می‌کنند که بنده خدا هستند. در حالی که خداوند می‌فرماید که او همه را به سمت صلح و آرامش دعوت می‌کند. این افراد ظالم به خود، مرتب در آرزوی جلب محبت دیگران‌اند و اصرار می‌کنند که توجهشان جلب شود، اما در واقع خداوند با زبان حال به آن‌ها می‌گوید:
من بر سر کوی، آستین جنبانم
تو پنداری که من ترا می​خوانم
هوش مصنوعی: من در خیابان ایستاده‌ام و آستینم را بالا می‌زنم، تو فکر می‌کنی که به دنبال تو هستم و تو را صدا می‌زنم.
نی نی غلطی که من ترا کی خوانم
خود رسم منست که آستین جنبانم
هوش مصنوعی: نه، نه، من چه کسی هستم که تو را بخوانم؟ این فقط به عادت من تعلق دارد که آستینم را بالا بزنم.
«ومِنْهُم مُقْتَصِدٌ» کافر را مقتصد میخواند. دریغا که چه فهم خواهی کردن! کفر میانه مرتبت عبودیت است و اوسط طریق حالتست، و آخر هدایت جز نصفی نیست باضافت با ضلالت و ضلالت همچنین نسبت دارد با هدایت «یُضِل من یَشاءُ وَیَهدی من یشاءُ». شیخ ما یک روز نماز میکرد و بوقت نیت گفت: کافر شدم و زنار بر خود بستم. «اللّه اکبر» چون از نماز فارغ شد گفت: ای محمد تو هنوز بمیانۀ عبودیت نرسیده​ای و بپردۀ آن نور سیاه که پرده دار «فَبِعِزَّتِکَ لَأغْوِیَّنَهُمْ أجمعین» ترا راه نداده​اند؛ باش تا دهندت:
هوش مصنوعی: در این متن به مفهوم کفر و جایگاه آن در مقایسه با عبودیت اشاره شده است. کفر به عنوان حالتی میان دو مسیر هدایت و ضلالت توصیف می‌شود و به نوعی به عنوان یک وضعیت میانه در نظر گرفته می‌شود. در ادامه، به داستانی از شیخی اشاره شده که در حین نماز نیت کفر کرده است، اما پس از اتمام نماز متوجه می‌شود که هنوز به مرحله عبودیت واقعی نرسیده است و در واقع در پرده‌ای از جهل و تاریکی قرار دارد که مانع از درک حقیقت شده است. در نهایت، به انتظار برای هدایت و درک روشنایی حقیقی اشاره می‌شود.
بی دیده ره قلندری نتوان رفت
دزدیده بکوی مدبری نتوان رفت
هوش مصنوعی: برای رسیدن به مسیر حقیقت و معنویت، باید با چشم باز و آگاهی حرکت کنیم؛ چرا که بدون دیدن و درک درست نمی‌توان به مقصد رسید. همچنین نمی‌توان با مخفی‌کاری و به دور از صداقت به جایگاه‌های بالا یا شایسته رسید.
کفر اندر خود قاعدۀ ایمانست
آسان آسان بکافری نتوان رفت
هوش مصنوعی: انکار و عدم ایمان در واقع خود نشانه‌ای از وجود ایمان است و نمی‌توان به سادگی به کفر و بی‌ایمانی دست زد.
از کفر نمی​دانم که چه فهم می​کنی! کفرها بسیار است زیرا که منزلهای سالک بسیار است. کفر و ایمان هر ساعت رونده را شرط و لازم باشد، چنانکه سالک خبری دارد و هنوز خود را چیزی باشد، از دست راه زن «وَلَأُضِلَّنَّهُمْ» خلاص نیابد؛ چون خلاص یافت بِسِدرةِ المنتهی رسد، او را در آن راه داده​اند؛ اما چون از انتها و ابتدا و وجود و عدم و امر و نهی و آسمانها و زمینها و عرش و فرش وجملۀ موجودات واپس گذاشت، واز بند رسیدن و نارسیدن خود برخاست و از توقع دیدن و نادیدن پاک شد، از همۀ آفتها و بلاها رست. هیچ بلای سختتر از وجود تو در این راه نیست، و هیچ زهری قاتل تر در این راه از تمنای مریدان نیست. از سر همه بر باید خاست:
هوش مصنوعی: از کفر نمی‌دانم که چه برداشت می‌کنی! کفرها زیاد است زیرا که راه‌های سالک نیز متعددند. هر لحظه، کفر و ایمان برای رهرو ضروری است. همان‌طور که سالک به چیزی از خود واقف است، هنوز نمی‌تواند از چنگال راهزن رهایی یابد. وقتی به مقصد نهایی خود برسد، در آن مسیر راهنمایی شده است؛ اما وقتی همه چیزهایی چون آغاز و پایان، وجود و عدم، دستور و نهی، آسمان‌ها و زمین‌ها و تمامی موجودات را پشت سر گذاشت و از قید رسیدن و نرسیدن خلاص شد و از انتظار دیدن و نادیدن پاک گردید، از تمام آفت‌ها رهایی می‌یابد. هیچ بلای سخت‌تر از وجود تو در این مسیر نیست و هیچ زهر کشنده‌تری از آرزوی مریدان در این راه وجود ندارد. باید از همه این موانع عبور کرد.
ما را خواهی تن بغمان اندر ده
چون شیفتگان سر بجهان اندر ده
هوش مصنوعی: ما را به حالتی درآور که در غم و اندوه غرق شویم، مانند عاشقانی که جان خود را در عشق فدای معشوق می‌کنند.
دل پر خون کن بدیدگان اندر ده
وانگه ز ره دو دیده جان اندر ده
هوش مصنوعی: دل را پر از غم و اندوه کن، سپس با چشمانت این درد را به دیگران نشان بده، و آنگاه با دو چشم، جان و زندگی را به درون آن‌ها وارد کن.
ای عزیز اگر تمام​تر از این خواهی که گفتم، از این سه طایفه بیان و شرح خواهی، گوش دار و از مصطفی- علیه السلام- بشنو «الناسُ علی ثَلاثَةِ أقسام: قِسْمٌ یُشْبهون البَهائمَ، و قِسْمٌ یَشْبهون الملائکةَ، و قِسْمٌ یَشْبهون الانبیاءَ». گفت: بنی آدم سه قسم شده​اند: بعضی مانند بهایم باشند، همه همت ایشان اکل و شرب بود و خواب و آسایش، «اُولئککالأنْعام بَلْ هُمْ أضلُّ» این گروه باشند؛ و بعضی مانند فریشتگان باشند، همت ایشان تسبیح و تهلیل و نماز و روزه باشد، فریشته صفتان باشند؛ و بعضی مانند پیغامبران و شبه رسولان، همت ایشان عشق ومحبت و شوق و رضا و تسلیم باشد. زهی حدیث جامع مانع.
هوش مصنوعی: ای عزیز، اگر می‌خواهی توضیحات بیشتری در مورد این سه دسته از مردم بشنوی، به کلام پیامبر گوش کن که فرمود: «مردم به سه دسته تقسیم می‌شوند: دسته‌ای که مانند Animals هستند، دسته‌ای که شبیه ملائکه‌اند، و دسته‌ای که همانند پیامبران می‌باشند.» او توضیح داد که انسان‌ها به سه گروه تقسیم می‌شوند: گروهی که تمام دغدغه‌شان خوردن و خوابیدن است و به کلی همچون حیوانات زندگی می‌کنند، آن‌ها که به مراتب گمراه‌تر از حیواناتند؛ گروهی که مانند فرشتگان هستند و تمرکز آنان بر عبادت و ستایش خداوند است؛ و گروهی که شبیه پیامبرانند و هدفشان عشق، محبت، شوق، رضایت و تسلیم در برابر اراده الهی است. این سخن حقیقتی جامع و بی‌نظیر است.
گروه سوم را کسی شناسد که این جمله را دیده باشد، و بر همه گذر کرده! تو خود هنوز یک مقام را ندیده​ای، این همه چگونه فهم توانی کردن؟! چون عنایت ازلی خواهد که مرد سالک را بمعراج قلب در کار آرد، شعاعی از آتش عشق «نارُاللّه الموقدةُ التی تطَلِعُ علی الأفئدة» شعله​ای بزند، شعاعی بر مرد سالک آید مرد را از پوست بشریت و عالم آدمیت بدر آرد. درین حالت، سالک را معلوم شود که: «کُلُّ نَفْسِ ذائقَةُ الموت» چه باشد و در این موت راه میکند، «کُلُّ مَنْ علیها فان» روی نماید تا بجایی رسد که «یَوْمَ تُبَدَّلُ الارضُ غَیْرَ الأرض» بازگذارد. تا بسرحد فنا رسد، راحت ممات را بروی عرضه کنند و آن را قطع کند و بذبح بی اختیاری از خلق جمله ببرد که «مَنْ أراد أن ینظُر الی مَیّت یمشی علی وجه الارض فَلْیَنظُر الی ابن ابی قُحافة»: این واقعۀ صدیق باشد که هرچه از وی با دنیا بود مرده بود و هرچه از خدا بود بدان زنده باشد. «مَنْ ماتَ فَقدْ قامَت قِیامتُهُ» این بود. آنگاه احوال قیامت بر وی عرض دهند.
هوش مصنوعی: گروه سومی وجود دارد که تنها کسانی می‌توانند آن را شناسایی کنند که به تجربه آن رسیده باشند. تو هنوز به درک یک مرتبه نرسیده‌ای، چگونه می‌توانی به فهم دیگران بپردازی؟ اگر بخت و نعمت الهی بر سالکی نیکو برسد و او را به کمال قلبی برساند، جرقه‌ای از عشق الهی در او روشن خواهد شد. این جرقه می‌تواند او را از قیدهای انسانی و دنیوی رها کند. در این مرحله، سالک می‌فهمد که «هر نفس طعم مرگ را می‌چشد» و در این روند متوجه می‌شود که «هر کس که بر زمین است، فانی است» و به جایی می‌رسد که «روز زمین به غیر زمین تبدیل می‌شود». او به مرحله‌ایی می‌رسد که راحتی مرگ را تجربه کرده و با آگاهی از اینکه همه چیز را رها کند، به داستان زندگی بزرگانی چون ابوبکر صدیق پی می‌برد؛ چون او از دنیا دست کشید و فقط در ارتباط با خدا زنده ماند. در این وضعیت، حقیقت قیامت به او آشکار می‌شود.
پس بدایت توحید، مرد را پیدا گردد. مرد را از دایرۀ این قوم بدر آرد که «وَمِنَ الناس من یقولُ آمنّا باللّه و بالیَوْم الآخرِ و ما هُمْ بِمؤمنین». نامش در جریدۀ آنها ثبت کنند که «وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنون» زیرا که از «یَؤمنونَ بالغیب» در گذشته باشد و بعالم یقین در مشاهدات باشد، و ایمان در غیب و هجران باشد. از اینجا ترا معلوم شود که چرا با مصطفی خطاب کردند که «ما کنتَ تدری ما الکتابُ وَلاالایمان» او را باکراه بعالم کتاب و ایمان آوردند از بهر انتفاع خلق و رحمت ایشان، و خلق قبول کرد زیرا که صفت رحمانیت داشت که «وما أرسَلناکَ الاّ رحمةٌ للعالمین» این معنی میدان که او خود را با کتاب «وَعِنْده أمُّ الکِتاب» داد و ایمان و اسلام را بخود راه داد نصیب جهانیان را وگرنه او از کجا و غیبت از آن حضور از کجا و رسالت و کتاب از کجا؟!
هوش مصنوعی: توحید در اصل باعث ظهور انسانیت واقعی می‌شود. انسان را از دایره‌ای که برخی به ظاهرمؤمن هستند اما در واقع ایمان ندارند، خارج می‌کند. نام او در فهرست افرادی ثبت می‌شود که به آخرت یقین دارند و به غیب ایمان دارند. در این مرحله، او از مرتبه‌ای فراتر می‌رود و به عالم یقین و مشاهدات وارد می‌شود، در حالی که ایمان به غیب و فاصله گرفتن از آن نیز وجود دارد. این نکته به ما می‌آموزد که چرا به پیامبر خطاب کردند که «تو نمی‌دانستی کتاب چیست و ایمان چیست». او با وجود عدم آگاهی، برای راهنمایی مردم و رحمت به آنان فرستاده شد و مردم نیز او را پذیرفتند، زیرا او صفت رحمت را داشت. او خود را با کتاب معرفی کرده و ایمان و اسلام را به جهانیان عرضه کرد. در غیر این صورت، منبع و حکمتی که او آورد از کجا می‌توانست باشد؟
دریغا که سالک در عالم یقین خود را محو بیند، و خدا را ماحی بیند. «یَمْحُواللّهُ ما یشاءُ» با پس پشت گذاشته باشد و «یُثّبتُ» اثبات کرده باشد؛ بقا را مقام وی سازند و آنگاه اهل اثبات را و اهل محو حقیقت را بر دیدۀ او عرض دهند. مرد اینجا اثباتی باشد نه محوی، و اهل محو را باپس پشت گذاشته باشد.
هوش مصنوعی: متأسفانه، سالک در دنیای یقین خود را غرق در بیداری می‌بیند و خدا را به عنوان مایه محو شدن می‌شناسد. او آنچنان به عالم اثبات رسیده که به بقا خود مشغول است و در این وضعیت، اهل اثبات و محو حقیقت را در مقابل دیدگانش قرار می‌دهد. در اینجا، حقیقت او اثباتی است و او اهل محو را به فراموشی سپرده است.
اما درین همه مقامات و درجات نامتناهی باشد تا خود هر کسی در کدام درجه فرود آید: «و ماتَدْری نَفْسٌ بِأی أرضِ تَموتُ» بیان این می​کند. دریغا که چه خوف دارد این آیت با خود؟ اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «إِنّ قَلبِ ابن آدمَ اَوَدیةً، فی کل وادٍ شُعْبَةٌ فَمَن اتّبع قَلبُه الشُّعَبَ لم یُبال اللّهُ فی أیَ وادٍ أهلَکَهُ» گفت: در دل بنی آدم وادیهای فراوان و عظیمست، و هر که متابع آن وادیها و مغارها شد بیم آن بود که هلاک شود و جای دیگر گفت «مَثَلُ القلبِ کَریشةٍ بِأرض فَلاةِ تُقلَبُها الریاحُ»؛ باد رحمت عشق لایزالی دل را در ولایتهای خود میگرداند تا جایی ساکن شود و سکون یابد و قلب، خود متقلبست یعنی گردنده است از گردیدن نایستد. ای عزیز «أمّا إِذاأرادَ اللّهُ قَبْضَ روحِ عبدٍ بِارضِ جَعَلَ له فیها حاجةَ» چون خواهند که در ولایتی نیاز دل سالک را آنجا متوقف گردانند و قبض روح او کنند، در آن مقام او را محتاج و مشتاق آن زمین و مقام گردانند تا سر بدان مقام فرود آرد و بدان قانع شود.
هوش مصنوعی: در میان درجات و مقامات بی‌پایان، هر فردی در جایگاه خاص خود قرار می‌گیرد. این موضوع اشاره به این دارد که هیچ‌کس نمی‌داند در کدام زمین خواهد مرد. این آیه همچنین هشدارهای زیادی در خود دارد. پیامبر اسلام (ص) در مورد دل انسان می‌فرماید که دل آدمی مانند دره‌هایی است که هر دره‌ای ارتباطی دارد و اگر کسی از این دره‌ها پیروی کند، او را در معرض خطر هلاکت قرار می‌دهد. او همچنین بیان کرده است که دل انسان مانند پرنده‌ای در بیابانی است که بادها آن را جابه‌جا می‌کنند. باد عشق الهی دل را به سوی مکان‌هایی می‌برد تا در آنجا آرام گیرد، اما دل به طور مداوم در حال حركت است. زمانی که خداوند بخواهد روح بنده‌ای را بگیرد، نیاز او را به آن مکان خاص معین می‌کند تا او بدانجا رغبت پیدا کند و در آنجا آرامش یابد.
در عالم فنا همه سالکان هم طریق و هم راهند که «کُلُّ مَنْ علیها فانِ»؛ اما تا خود بعالم بقا کرا رسانند؟ و تا که خود را بازیابد و تا خود هرکسی کجا فرود آید؟ «ویَبقی وَجهُ رَبِّک» همین معنی دارد. «وما مِنّا إِلاّله مقام مَعلوم» عذر همه سالکان بخواسته است و نهایت هر یکی پدید کرده. ای عزیز از ارض چه فهم می​کنی؟ «إنَّ الأرض لِلّه یورِثها مَنْ یشاءُ مِنْ عِباد» این زمین خاک نباشد که زمین خاک فنا دارد، خالق را و باقی را نشاید؛ زمین بهشت و زمین دل میخواهد. فردا که بدین مقام رسی بر تو لازم شود گفتن: «و قالواالحمدُللّه الذی صَدَقنا وَعْدَهُ وأوْرَثنا الارضَ نتَبَّوأ من الجَنَّةِ حَیْثُ نشاء فَنِعْمَ أجرُ العاملین». و جایی دیگر بیان می​کند: «ولقد کَتَبْنا فیالزبور مِنْ بَعْدّ الذِکر إِنّ الأرض یَرِثُها عبادیَ الصَّالِحونَ».
هوش مصنوعی: در دنیای فانی، همه سالکان در یک مسیر و در یک راه قرار دارند، اما مهم این است که چه کسی به عالم جاودانگی می‌رسد و چه کسی خودش را پیدا می‌کند. اینجا اشاره به این است که فقط وجود خداوند باقی می‌ماند و همه ما به نوعی به یک مقام مشخص می‌رسیم. زمین، به معنای واقعی، برای خداوند است و او آن را به بندگان شایسته‌اش می‌سپارد. این زمین نه تنها خاک فانی است، بلکه بهشت و دل انسان‌ها را می‌طلبد. روزی که به این مقام برسی، ضروری است که بگویی خدا را شکر که وعده‌اش را راست گفت و زمین را به ما بخشید تا از بهشت هر کجایی که بخواهیم، بهره‌مند شویم. در نوشته‌های دیگر نیز آمده که زمین به بندگان صالح خدا سپرده می‌شود.
چون زمین فنا و قالب بزمین بقا و دل مبدل شود مرد را بجایی رساند که عرشمجید را در ذره​ای بیند و در هر ذره​ای عرش مجید بیند. از آن بزرگ نشنیده​ای که گفت: در هر ذره​ای سیصد و شصت حکمت خدا آفریده است؛ اما من می​گویم که در هرذره​ای صدهزار حکمت نامتناهی تعبیه است، و این ذره در موجودات نگنجد و جملۀ موجودات نسبت با این ذره، ذره​ای نماید؛ «وَإِنْ مِنْ شیءِ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه» همین معنی دارد. دریغا که مرد منتهی در هر ذره​ای هفت آسمان و هفت زمین بیند. زهی ذره​ای که آینۀ کل موجودات و مخلوقات آمده، چون در ذرۀ موجودات ببیند، ندانم که از موجودات چه بیند «سَنُریهِم آیاتنا فی الآفاقِ وَ فی أَنْفسِهِم». «مانَظَرْتُ فی شیء الاّ وَرَأَیْتُ اللّهَ فیه» همین معنی دارد که همه چیز آینۀ معاینۀ او شود، و از همه چیز فایده و معرفت یابد. «یُسَّبِح لِلّه مافی السموات و ما فی الارض» این همه بیان که گفته شد بکرده است.
هوش مصنوعی: زمانی که زمین از بین می‌رود و به عالم بقا می‌رسد، دل انسان تغییر می‌کند و او را به جایی می‌برد که عرش الهی را در یک ذره می‌بیند و برعکس، در هر ذره عرش را مشاهده می‌کند. گفته شده است که در هر ذره، سیصد و شصت حکمت الهی وجود دارد؛ اما من معتقدم که در هر ذره، صد هزار حکمت نامتناهی نهفته است. این ذره از تمامی موجودات فراتر است و تمامی موجودات در مقایسه با این ذره، چون ذره‌ای کوچک به نظر می‌آیند. مفهوم آیه «وَإِنْ مِنْ شیءِ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه» در همین راستاست. افسوس که انسان می‌تواند در هر ذره، هفت آسمان و هفت زمین را مشاهده کند. چه ذره‌ای شگفت‌انگیز که نمایان‌گر همه موجودات و مخلوقات است و وقتی در آن می‌نگرد، ندانم چه چیزهایی را خواهد دید. آیه «سَنُریهِم آیاتنا فی الآفاقِ وَ فی أَنْفسِهِم» این معنی را تأکید می‌کند. این‌که می‌گویند «مانَظَرْتُ فی شیء الاّ وَرَأَیْتُ اللّهَ فیه» به این معناست که همه چیز برای او به مثابه آینه‌ای می‌شود که معرفت و آگاهی از آن به دست می‌آید. «یُسَّبِح لِلّه مافی السموات و ما فی الارض» نیز به همین موضوع اشاره دارد.

حاشیه ها

1402/02/10 09:05
یزدانپناه عسکری

26- چون عنایت ازلی خواهد که مرد سالک را بمعراج قلب در کار آرد، شعاعی از آتش عشق «نارُاللّه الموقدةُ التی تطَلِعُ علی الأفئدة» شعله​ ای بزند، شعاعی بر مرد سالک آید مرد را از پوست بشریت و عالم آدمیت بدر آرد.

***

[یزدانپناه عسکری]

باز ماندن انسان از انسان بودن

19:162

1402/02/10 09:05
یزدانپناه عسکری

29- اما درین همه مقامات و درجات نامتناهی باشد تا خود هر کسی در کدام درجه فرود آید: «و ماتَدْری نَفْسٌ بِأی أرضِ تَموتُ» بیان این می​کند. دریغا که چه خوف دارد این آیت با خود؟ اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «إِنّ قَلبِ ابن آدمَ اَوَدیةً، فی کل وادٍ شُعْبَةٌ فَمَن اتّبع قَلبُه الشُّعَبَ لم یُبال اللّهُ فی أیَ وادٍ أهلَکَهُ» گفت: در دل بنی آدم وادیهای فراوان و عظیمست، و هر که متابع آن وادیها و مغارها شد بیم آن بود که هلاک شود و جای دیگر گفت:

«مَثَلُ القلبِ کَریشةٍ بِأرض فَلاةِ تُقلَبُها الریاحُ»؛ باد رحمت عشق لایزالی دل را در ولایتهای خود می گرداند تا جایی ساکن شود و سکون یابد و قلب، خود متقلبست یعنی گردنده است از گردیدن نایستد. 

***

[یزدانپناه عسکری]

در دل بنی آدم وادی های فراوان و عظیمست، و هر که متابع آن وادی ها و مغارها شد بیم آن بود که هلاک شود. 

مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَیٰ

........

قصد، روح، قلب و مرکز ادراک را حرکت می دهد. (تُقلَبُها الریاحُ)