گنجور

تمهید اصل ثالث - آدمیان بر سه گونه فطرت آفریده شده​اند

بدان ای عزیز که خلق جهان سه قسم آمدند، و خدای- تعالی- ایجاد ایشان بر سه گونه فطرت و خلقت آفرید. قسم اول صورت و شکل آدمی دارند اما از حقیقت و معنی آدم خالی باشند و قرآن در حق این طایفه خبر چنین می​دهد که «أولئکَ کالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أضَلُّ». چرا چنین​اند؟ زیرا که «أُولئکَ هُمُ الغافِلون». ازین قوم ذکر و شرح کردن بس مهم نیست، ذکر ایشان در قرآن که کرد، از برای دوستان کرد تا دوستان بدانند که با ایشان چه کرامت کرده است. با مصطفی- علیه السلام-گفتند: ترا از بهر سلمان و صهیب و بلال و هلال و سالم و ابوهریره وانس بن مالک و عبداللّه مسعود و ابی کعب فرستادیم نه از برای ابولهب و ابوجهل و عتبه و شیبه و عبداللّه سلول. یا محمد ترا با ایشان چکار! «ذَرْهم یأکُلوا وَیَتمَتَّعوا وَیُلههُمُ الأَمَل». و جای دیگر گفت: «فَذَرْهُم یخوضوا وَیَلْعَبوا حَتّی یلاقوا یومهم الذی یوعَدون».

ای محمد با مدبران بگو: «قُلْ یا أیُّها الکافِرون» یعنی شکل آدم شما را و حقیقت آدم ما را؛ در عالم حیوانی میباشید فارغ و ما در عالم الهی بی زحمت. شما طالب ایشان مکن که این خلعت نه از برای ایشان نهاده​اند، نصیب ایشان ادبار و جهل و بخود بازماندن نهاده​اند «فَإِن أعرَضوا فَقُل أنذَرْتُکُم صاعِقَةً»«و إنْ کذَّبوکَ فَقُل لی عَملی وَلَکُمْ عَمَلُکُم أنْتُم بَریئون مِمّا أعملُ وأنا بری مِمّا تَعْمَلون». که اگرخواست ما بودی، جمله در فطرت یکسان بودندی که «وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ علی الهُدی فلاتکونَنَّ مِنَ الجاهلین» همین معنی دارد. و جای دیگر گفت «وَلَوْ شاءَ رَبُّک لَآمَنَ مَنْ فی الأرض کُلُّهم جمیعاً أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتّی یکونَوا مُؤمِنین». ای محمد رسالت تو ایشان را دباغت نتواند کردکه کیمیاگری ارادت، ایشان را از نبوت تو محروم کرده است. ای محمد «لَیْسَ لَکَ مِن الأمْرِ شیءٌ و لایَزالون مُخْتَلِفین» که متفاوت آمده​اند در فطرت چه شاید کرد «کذلکَ خلَقَهُمْ و تَمَّتْ کَلِمةُ رَبِّک» همین معنی دارد. تو ایشان را هر آینه پندی میده که «وأنذِر عَشیرتک الأقرَبین» که اگر پند دهی ایشان را؛ و اگر ندهی که اهلیت نیابند، و اهل ایمان و حقیقت نشوند که «سواء علَیْهِم أأنْذَرْتَهُم أمْ لَمْ تُنْذِرْهُم لایُؤمنون». زیرا که پرده​ای از غفلت و جهل بر دیدۀ دل ایشان فروهشته است؛ چه بینند که «وَجعلنا علی قُلوبِهم أکِنَّةً أنْ یَفْقَهُوهُ»!

و جای دیگر گفت: «وَإِذا قَرَأْتَ القرآن جَعَلْنا بَیْنَکَ و بَیْن الذین لایُؤمنون بالآخرةِ حِجاباً مَسْتورا». این حجاب دانی که چه باشد؟ حجاب بعد است از قربت که «أُولئِکَ یُنادُون مِن مَکانِ بعید» خود همین گواهی میدهد.

قسم دوم هم صورت و شکل آدم دارند، و هم بحقیقت از آدم آمده​اند و حقیقت آدم دارند. «وَلَقَد کرَّمنا بَنی آدمَ وَحَمَلْناهُم فی البَرِّ و البَحر و رَزقْناهُم مِن الطَّیِبات و فضَّلناهُم علی کثیرٍ مِمَنْ خَلَقْنا تَفْضیلا»؛ تفضیلی که دارند نه از جهت زر و سیم دارند بلکه از جهت معنی دارند که گوهر حقیقت ایشان درقیمت خود نیاید. چنانکه آدم را مزین کردند بروح قدسی که «ونَفَخْتُ فیه مِن رُوحی» که مسجود ملایکه آمد، جان هر یکی از روح قدسی مملو کردند که «وأَیَدْناهُ بروحِ القُدُس».

این طایفۀ اول در دنیا خود در دوزخ بودند که «کَلَابَلْ رانَ علی قُلوبهم ماکانوا یَکْسِبون. کَلَا إِنَّهُم عن رَبِّهم یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبون». امروز در حجاب معرفت باشند و فردا بحسرت از رؤیت و مشاهده خدا محروم باشند.

اما طایفۀ دوم امروز با حقیقت و معرفت باشند، و در قیامت با رؤیت و وصلت باشند، و در هر دو جهان در بهشت باشند که «إِنّ الأَبرار لَفی نَعیم و إِنّ الفُجّار لَفی جَحیم». مَقعَدومقام این طایفه، علیین باشد که «کلَا إِنّ کتاب الأبرار لَفی علیین و ماأدْراکَ ما عِلیّون. کتابٌ مرْقومٌ یَشهدُهَ المُقرَّبون». بقربت و معرفت رفعت و علو یابند. «إِنّ لِلّه عباداً خَلقَهُم لِمَنافع الناس» این گروه باشند و خاصگان حضرت باشند. مقام شفاعت دارند «ولایَشْفَعون إِلاّلِمَنْ ارتَضی». خلق از وجود ایشان بسیاری منفعت دنیوی و اخروی بیابند و برگیرند.

اما قسم سوم طایفه​ای باشند که بلبّدین رسیده باشند و حقیقت یقین چشیده و در حمایت غیرت الهی باشند که «أولیائی تَحْتَ قِبائی لایَعْرِفُهم غیری». و بتمامی از این طائفه حدیث کردن ممکننبود زیرا که خود عبارت از آن قاصر آید، و افهام خلق آن را احتمال نکند، و جز در پرده​ای و رمزی نتوان گفت: و نصیب خلق از معرفت این طایفه جز تشبیهی و تمثیلی نباشد «و مایَتَّبِعُ أکثَرُهُمْ إِلاّ ظَنّاً إنّ الظنَّ لایُغنی مِنَ الحقّ شیئاً». دریغا ما خود همه در تشبیه گرفتاریم و مشبهی رالعنت می​کنیم که «فَسَتَذْکرون ما أقول لکم وَ اُفوِّضُ أمری إِلی اللّه إنّ اللّه بصیر بالعباد». شمه​ای در قرآن ذکر این طایفه چنین کردند که«رِجالٌ صَدَقوا ماعاهدواللّه علیه»؛ و از آن عهد چهبیان توان کردن و چه نشان توان دادن؟ و اگر گفته شود که فهم کند! جایی دیگر فرمود «إِنّ فی اختلافِ اللیلِ و النهارِ لآیات لِاولی الالباب». از همه چیزها شرح توان کردن تا بِلب رسند چون بلب رسیدند چه شاید گفت؟ و از لُب جز خاصیتی نتوان نمود و برمز با مصطفی- علیه السلام- این خطاب فرمود که «سلامٌ علی آل یاسین».

برادر سید باشند و نعت «لَوْلاکَ لَما خَلَقت الکونین» دارند. اگر وجود او با این طایفه نبودی، موجودات و مخلوقات خود متصور و متبین نشدی «قُلْ إن کُنْتُم تُحبّون اللّه فإتّبعونی یُحْبِبکُم اللّهُ». «لَیْتَنی لَقیتُ إِخوانی» این گروه باشند.

«أرِنا الأشیاءَ کماهی» از این جماعت پای کفش در میان دارد. مصطفی- علیه السلام- از این طایفه خبر چنین داد «إنّ لِللّه عباداً قُلوبُهم أنوَرُ مِنَ الشمس وَفِعْلُهم فِعْلُ الانبیاء وَهُمْ عنداللّه بِمَنزِلة الشُهداء». گفت: دل ایشان از آفتاب منورتر باشد چه جای آفتاب باشد؛ اما مثالی و تشبیهی که می​نماید نور دلی در آن عالم، آفتابی نماید؛ و آفتاب دنیا را نسبت با آفتاب دل همچنان بود که نور چراغ در جنب آفتاب دنیا و فعل ایشان فعل انبیا باشد و پیغمبر نباشند؛ اما کرامات دارند که مناسب معجزات باشد و درجۀ شهیدان دارند و شهید نباشند. شهید را مقام این بود که «بَلْ أحیاءٌ عند رَبّهم» باشد.

این جماعت یک لحظه از حضور و مشاهدت خالی نباشند. مگر این حدیث دیگر نشنیده​ای که گفت: «إِنّی لَأَعْرِفُ أقواماً هُمْ بِمَنْزِلتی عنداللّه، ماهم بأنبیاءَ ولا شهداءَ یَغْبِطُهم الأنبیاءُ و الشهداءُ <لِمَکانَتِهم> عنداللّه وَهُمُ المُتَحابّون بروح اللّه» گفت: جماعتی از امت من مرا معلوم کردند، منزلت ایشان بنزد خدای- تعالی- همچون منزلت من باشد. پیغمبران و شهیدان نباشند بلکه انبیا و شهدا را غبطت و آرزوی مقام و منزلت ایشان باشد، و از بهر خدا با یکدیگر دوستی کنند.

دریغا اگر منزلت و مقام مصطفی توانی دانستن آنگاه ممکن باشد که منزلت این طایفه را دریابی، و کجا هرگز توانی دریافتن! اینجا ترا در خاطر آید که مگر ولایت اولیا عالی​تر و بهتر از نبوتست. ای عزیز در آن حضرت، درجۀ رسالت دیگر است و منقبت قربت ولایت دیگر.

اما رسالت را سه خاصیت است: یکی آنکه برچیزی قادر باشد که دیگری نباشد چون شق قمر و احیاء موتی و آب از انگشتان بدر آمدن و بهایم با ایشان بنطق درآمدن، و معجزات بسیار که خوانده​ای. خاصیت دوم آنست که احوال آخرت جمله او را بطریق مشاهدت و معاینت معلوم باشد چنانکه بهشت و دوزخ و صراط و میزان و عذاب گور و صولت ملایکه و جمعیت ارواح. خاصیت سوم آنست که هرچه عموم عالمیان را مبذول است در خواب از ادراک عالم غیب، اما صریح و اما در خیال، او را در بیداری آن ادراک و دانستن حاصل باشد. این هر سه خاصیت انبیاء و رسل- علیهم الصلوة و السلام- است.

اولیا را این سه خاصیت که کرامات خوانند و فتوح و واقعه، اول حالت ایشان است؛ و اگر ولی و صاحب سلوک درین سه خاصیت متوقف شود و ساکن ماند، بیم آن باشد که از قربت بیفتد و حجاب راه او شود. باید که ولی از این خاصیتها درگذرد و از قربت تا رسالت چندانست که از عرش تاثری.

دریغا ابراهیم و موسی از رسل و اولوا العزم بودند؛ یکی چرا گفت: «إِجعل لی لسانَ صدقٍ فی الآخرین»؟ و آن دیگر گفت: «اللّهم اجعلنی من أمّة محمد»؟ مگر که از آن بزرگ نشنیده​ای که گفت: رسولان در زیر سایۀ عرش بار خدا باشند، و خاصگان امت محمد در زیر سایۀ لطف و قربت و مشاهده خدا باشند زیرا که مقام آدم بهشت آمد و مقام ادریس همچنان و مقام موسی کوه طور و مقام عیسی چهارم آسمان؛ اما مقام و وطن طایفۀ خواص «فی مَقْعَدِ صدقِ عِنْد ملیکِ مُقْتَدِر» آمد.

معلوم شد که آن بزرگ چه گفت، یعنی انبیاء و رسولان بیرون پردۀ الهیت باشند، و گدایان امت محمد درون پردۀصمدیت باشند. دریغا مگر که فضیل عیاض از این جا جنبید که گفت: «ما مِنْ نبی الاّ وَلَهُ نظیر فی امّته» گفت هیچ پیغامبر نباشد که چون خودی و نظیری هم در قوم خویش ندارد. این نظیر پیغمبر در رسالت، محالست؛ اما اگر او را رسالت باشد یکی از امت او را ولایت باشد و اگر او را علامات مشافهه باشد او را امارات مخاطبت باشد و اگر او را رسول جبرئیل- علیه السلام- باشد وی را بیک «جَذْبَةُ مِنْ جَذَبات الحق تُوازی عَمَل الثَقَلَیْن» باشد. بگذارد سلسلۀ دیوانگان مجنبان «دَعِ الشریعَة ولاتُحَرِکْ سلاسِل المجانین».

ای عزیز گوش دار که «ثُمَّ أوْرَثْنا الکتاب الذین اصطَفینا من عبادنا فَمِنْهُم ظالمٌ لِنَفْسه وَمِنْهُم سابقٌ بالخیرات بِاِذن اللّه» این سه گروه که بیان کردم از آدمیان، درین آیت بجمع بیان کرده است. آن را که نه کفر دارد و نه اسلام او را ظالم خواند که همگی همت او جزدنیا نباشد،و معبوداو هوای او باشد که «أفَرَأیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هواهُ» و معبود او دنیا و وجود اوست، و او می​پندارد که بندۀ خداست؛ او محبان خود را بخود میخواند که «واللّهُ یَدْعو إِلی دارِالسَّلام»؛ و این مُدبر ظالم در تمنای آنکه مرا نیز میخواند و بر تمنا تکیه زده و خدا با ایشان بزبان حال میگوید:

من بر سر کوی، آستین جنبانم
تو پنداری که من ترا می​خوانم
نی نی غلطی که من ترا کی خوانم
خود رسم منست که آستین جنبانم

«ومِنْهُم مُقْتَصِدٌ» کافر را مقتصد میخواند. دریغا که چه فهم خواهی کردن! کفر میانه مرتبت عبودیت است و اوسط طریق حالتست، و آخر هدایت جز نصفی نیست باضافت با ضلالت و ضلالت همچنین نسبت دارد با هدایت «یُضِل من یَشاءُ وَیَهدی من یشاءُ». شیخ ما یک روز نماز میکرد و بوقت نیت گفت: کافر شدم و زنار بر خود بستم. «اللّه اکبر» چون از نماز فارغ شد گفت: ای محمد تو هنوز بمیانۀ عبودیت نرسیده​ای و بپردۀ آن نور سیاه که پرده دار «فَبِعِزَّتِکَ لَأغْوِیَّنَهُمْ أجمعین» ترا راه نداده​اند؛ باش تا دهندت:

بی دیده ره قلندری نتوان رفت
دزدیده بکوی مدبری نتوان رفت
کفر اندر خود قاعدۀ ایمانست
آسان آسان بکافری نتوان رفت

از کفر نمی​دانم که چه فهم می​کنی! کفرها بسیار است زیرا که منزلهای سالک بسیار است. کفر و ایمان هر ساعت رونده را شرط و لازم باشد، چنانکه سالک خبری دارد و هنوز خود را چیزی باشد، از دست راه زن «وَلَأُضِلَّنَّهُمْ» خلاص نیابد؛ چون خلاص یافت بِسِدرةِ المنتهی رسد، او را در آن راه داده​اند؛ اما چون از انتها و ابتدا و وجود و عدم و امر و نهی و آسمانها و زمینها و عرش و فرش وجملۀ موجودات واپس گذاشت، واز بند رسیدن و نارسیدن خود برخاست و از توقع دیدن و نادیدن پاک شد، از همۀ آفتها و بلاها رست. هیچ بلای سختتر از وجود تو در این راه نیست، و هیچ زهری قاتل تر در این راه از تمنای مریدان نیست. از سر همه بر باید خاست:

ما را خواهی تن بغمان اندر ده
چون شیفتگان سر بجهان اندر ده
دل پر خون کن بدیدگان اندر ده
وانگه ز ره دو دیده جان اندر ده

ای عزیز اگر تمام​تر از این خواهی که گفتم، از این سه طایفه بیان و شرح خواهی، گوش دار و از مصطفی- علیه السلام- بشنو «الناسُ علی ثَلاثَةِ أقسام: قِسْمٌ یُشْبهون البَهائمَ، و قِسْمٌ یَشْبهون الملائکةَ، و قِسْمٌ یَشْبهون الانبیاءَ». گفت: بنی آدم سه قسم شده​اند: بعضی مانند بهایم باشند، همه همت ایشان اکل و شرب بود و خواب و آسایش، «اُولئککالأنْعام بَلْ هُمْ أضلُّ» این گروه باشند؛ و بعضی مانند فریشتگان باشند، همت ایشان تسبیح و تهلیل و نماز و روزه باشد، فریشته صفتان باشند؛ و بعضی مانند پیغامبران و شبه رسولان، همت ایشان عشق ومحبت و شوق و رضا و تسلیم باشد. زهی حدیث جامع مانع.

گروه سوم را کسی شناسد که این جمله را دیده باشد، و بر همه گذر کرده! تو خود هنوز یک مقام را ندیده​ای، این همه چگونه فهم توانی کردن؟! چون عنایت ازلی خواهد که مرد سالک را بمعراج قلب در کار آرد، شعاعی از آتش عشق «نارُاللّه الموقدةُ التی تطَلِعُ علی الأفئدة» شعله​ای بزند، شعاعی بر مرد سالک آید مرد را از پوست بشریت و عالم آدمیت بدر آرد. درین حالت، سالک را معلوم شود که: «کُلُّ نَفْسِ ذائقَةُ الموت» چه باشد و در این موت راه میکند، «کُلُّ مَنْ علیها فان» روی نماید تا بجایی رسد که «یَوْمَ تُبَدَّلُ الارضُ غَیْرَ الأرض» بازگذارد. تا بسرحد فنا رسد، راحت ممات را بروی عرضه کنند و آن را قطع کند و بذبح بی اختیاری از خلق جمله ببرد که «مَنْ أراد أن ینظُر الی مَیّت یمشی علی وجه الارض فَلْیَنظُر الی ابن ابی قُحافة»: این واقعۀ صدیق باشد که هرچه از وی با دنیا بود مرده بود و هرچه از خدا بود بدان زنده باشد. «مَنْ ماتَ فَقدْ قامَت قِیامتُهُ» این بود. آنگاه احوال قیامت بر وی عرض دهند.

پس بدایت توحید، مرد را پیدا گردد. مرد را از دایرۀ این قوم بدر آرد که «وَمِنَ الناس من یقولُ آمنّا باللّه و بالیَوْم الآخرِ و ما هُمْ بِمؤمنین». نامش در جریدۀ آنها ثبت کنند که «وَبِالآخِرَةِ هُمْ یوقِنون» زیرا که از «یَؤمنونَ بالغیب» در گذشته باشد و بعالم یقین در مشاهدات باشد، و ایمان در غیب و هجران باشد. از اینجا ترا معلوم شود که چرا با مصطفی خطاب کردند که «ما کنتَ تدری ما الکتابُ وَلاالایمان» او را باکراه بعالم کتاب و ایمان آوردند از بهر انتفاع خلق و رحمت ایشان، و خلق قبول کرد زیرا که صفت رحمانیت داشت که «وما أرسَلناکَ الاّ رحمةٌ للعالمین» این معنی میدان که او خود را با کتاب «وَعِنْده أمُّ الکِتاب» داد و ایمان و اسلام را بخود راه داد نصیب جهانیان را وگرنه او از کجا و غیبت از آن حضور از کجا و رسالت و کتاب از کجا؟!

دریغا که سالک در عالم یقین خود را محو بیند، و خدا را ماحی بیند. «یَمْحُواللّهُ ما یشاءُ» با پس پشت گذاشته باشد و «یُثّبتُ» اثبات کرده باشد؛ بقا را مقام وی سازند و آنگاه اهل اثبات را و اهل محو حقیقت را بر دیدۀ او عرض دهند. مرد اینجا اثباتی باشد نه محوی، و اهل محو را باپس پشت گذاشته باشد.

اما درین همه مقامات و درجات نامتناهی باشد تا خود هر کسی در کدام درجه فرود آید: «و ماتَدْری نَفْسٌ بِأی أرضِ تَموتُ» بیان این می​کند. دریغا که چه خوف دارد این آیت با خود؟ اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «إِنّ قَلبِ ابن آدمَ اَوَدیةً، فی کل وادٍ شُعْبَةٌ فَمَن اتّبع قَلبُه الشُّعَبَ لم یُبال اللّهُ فی أیَ وادٍ أهلَکَهُ» گفت: در دل بنی آدم وادیهای فراوان و عظیمست، و هر که متابع آن وادیها و مغارها شد بیم آن بود که هلاک شود و جای دیگر گفت «مَثَلُ القلبِ کَریشةٍ بِأرض فَلاةِ تُقلَبُها الریاحُ»؛ باد رحمت عشق لایزالی دل را در ولایتهای خود میگرداند تا جایی ساکن شود و سکون یابد و قلب، خود متقلبست یعنی گردنده است از گردیدن نایستد. ای عزیز «أمّا إِذاأرادَ اللّهُ قَبْضَ روحِ عبدٍ بِارضِ جَعَلَ له فیها حاجةَ» چون خواهند که در ولایتی نیاز دل سالک را آنجا متوقف گردانند و قبض روح او کنند، در آن مقام او را محتاج و مشتاق آن زمین و مقام گردانند تا سر بدان مقام فرود آرد و بدان قانع شود.

در عالم فنا همه سالکان هم طریق و هم راهند که «کُلُّ مَنْ علیها فانِ»؛ اما تا خود بعالم بقا کرا رسانند؟ و تا که خود را بازیابد و تا خود هرکسی کجا فرود آید؟ «ویَبقی وَجهُ رَبِّک» همین معنی دارد. «وما مِنّا إِلاّله مقام مَعلوم» عذر همه سالکان بخواسته است و نهایت هر یکی پدید کرده. ای عزیز از ارض چه فهم می​کنی؟ «إنَّ الأرض لِلّه یورِثها مَنْ یشاءُ مِنْ عِباد» این زمین خاک نباشد که زمین خاک فنا دارد، خالق را و باقی را نشاید؛ زمین بهشت و زمین دل میخواهد. فردا که بدین مقام رسی بر تو لازم شود گفتن: «و قالواالحمدُللّه الذی صَدَقنا وَعْدَهُ وأوْرَثنا الارضَ نتَبَّوأ من الجَنَّةِ حَیْثُ نشاء فَنِعْمَ أجرُ العاملین». و جایی دیگر بیان می​کند: «ولقد کَتَبْنا فیالزبور مِنْ بَعْدّ الذِکر إِنّ الأرض یَرِثُها عبادیَ الصَّالِحونَ».

چون زمین فنا و قالب بزمین بقا و دل مبدل شود مرد را بجایی رساند که عرشمجید را در ذره​ای بیند و در هر ذره​ای عرش مجید بیند. از آن بزرگ نشنیده​ای که گفت: در هر ذره​ای سیصد و شصت حکمت خدا آفریده است؛ اما من می​گویم که در هرذره​ای صدهزار حکمت نامتناهی تعبیه است، و این ذره در موجودات نگنجد و جملۀ موجودات نسبت با این ذره، ذره​ای نماید؛ «وَإِنْ مِنْ شیءِ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه» همین معنی دارد. دریغا که مرد منتهی در هر ذره​ای هفت آسمان و هفت زمین بیند. زهی ذره​ای که آینۀ کل موجودات و مخلوقات آمده، چون در ذرۀ موجودات ببیند، ندانم که از موجودات چه بیند «سَنُریهِم آیاتنا فی الآفاقِ وَ فی أَنْفسِهِم». «مانَظَرْتُ فی شیء الاّ وَرَأَیْتُ اللّهَ فیه» همین معنی دارد که همه چیز آینۀ معاینۀ او شود، و از همه چیز فایده و معرفت یابد. «یُسَّبِح لِلّه مافی السموات و ما فی الارض» این همه بیان که گفته شد بکرده است.

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/02/10 09:05
یزدانپناه عسکری

26- چون عنایت ازلی خواهد که مرد سالک را بمعراج قلب در کار آرد، شعاعی از آتش عشق «نارُاللّه الموقدةُ التی تطَلِعُ علی الأفئدة» شعله​ ای بزند، شعاعی بر مرد سالک آید مرد را از پوست بشریت و عالم آدمیت بدر آرد.

***

[یزدانپناه عسکری]

باز ماندن انسان از انسان بودن

19:162

1402/02/10 09:05
یزدانپناه عسکری

29- اما درین همه مقامات و درجات نامتناهی باشد تا خود هر کسی در کدام درجه فرود آید: «و ماتَدْری نَفْسٌ بِأی أرضِ تَموتُ» بیان این می​کند. دریغا که چه خوف دارد این آیت با خود؟ اگر خواهی از مصطفی- علیه السلام- بشنو که گفت: «إِنّ قَلبِ ابن آدمَ اَوَدیةً، فی کل وادٍ شُعْبَةٌ فَمَن اتّبع قَلبُه الشُّعَبَ لم یُبال اللّهُ فی أیَ وادٍ أهلَکَهُ» گفت: در دل بنی آدم وادیهای فراوان و عظیمست، و هر که متابع آن وادیها و مغارها شد بیم آن بود که هلاک شود و جای دیگر گفت:

«مَثَلُ القلبِ کَریشةٍ بِأرض فَلاةِ تُقلَبُها الریاحُ»؛ باد رحمت عشق لایزالی دل را در ولایتهای خود می گرداند تا جایی ساکن شود و سکون یابد و قلب، خود متقلبست یعنی گردنده است از گردیدن نایستد. 

***

[یزدانپناه عسکری]

در دل بنی آدم وادی های فراوان و عظیمست، و هر که متابع آن وادی ها و مغارها شد بیم آن بود که هلاک شود. 

مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَیٰ

........

قصد، روح، قلب و مرکز ادراک را حرکت می دهد. (تُقلَبُها الریاحُ)